ردکردن این

پیام به همایش «آینده تفکر در ایران»؛ با نظر به اندیشه دکتر سیدجواد طباطبایی

قرابت های فکری من و دکتر سیدجواد طباطبایی

کاش می توانستم مقاله ای تحقیقی درباره دوست فقید صاحبنظرم استاد دکتر سیدجواد طباطبایی بنویسم ولی اکنون دیگر توانایی نوشتن ندارم. پس ناگزیر از نسبت فکری خود با او به اجمال و اشاره حکایت می کنم. دکتر طباطبایی خیلی جوان بود که با او آشنا شدم. در کشور ما کتاب خواندن رونق چندان ندارد و اهل فضل هم معمولاً بیش از حدّ نیاز رسمی کتاب نمی خوانند اما طباطبایی همواره مشغول کتاب خواندن بود و راه خود را هم از همان جوانی یافته و اختیار کرده بود. او به شرایط امکان تأسیس اندیشه تجدد در ایران می اندیشید و تجدد را شرط ارتباط با سنت و درک تصلّب آن و خودآگاهی نسبت به انحطاط می دانست. او شاید با وصف تجدد به عنوان نظامی که از قرن هجدهم به صورت جامعه ای با شئون فلسفه و علم و سیاست و اقتصاد و تکنولوژی تحقق یافته است مخالف نبود اما هرگز تا جایی که من می دانم تجدد را تعریف نکرد و بیشتر آن را صورت اندیشه و نظری می دانست که راهنمای درک و عمل است. او تجدد را راهبر به درک مبانی و راهگشای آشنایی با گذشته می دانست و توجهی خاص به تاریخ انحطاط داشت. به نظر دکتر طباطبایی سیاست و تدبیر و اخلاق و عمل هر زمان بنیاد و اساسی دارد و ادای هر کاری در هر شرایطی ممکن نیست. سخن های مشهور در مورد پیوند نظرها و پژوهش های اجتماعی با سنت و آنچه او آنها را ایدئولوژی  جامعه شناسانه می دانست راهبر به درک زمان و سنت و وضع موجود و گره گشای کارها نمی دانست. به نظر او دانش های اجتماعی سنت ها را نمی شناسند زیرا از وضع تصلب آنها خبر  ندارند و نمی دانند که در شرایط کنونی راه درک سنت ها رجوع به مبادی با نظر به مدرنیته است. رساله من درباره «فارابی و فلسفه مدنی» از آن جهت مورد توجه او قرار گرفته بود که در آن از مبنای سیاست بحث کرده و تدبیرهای جزئی و اقدام های معمولی سیاسی و اجتماعی را کم اثر یا بی اثر دانسته بودم. او هم مثل من سیطره غرب را محدود به سیطره سیاسی نمی دانست و معتقد بود که باید «منطقی تدوین شود که سیاست تنها یکی از فروع» آنست و عیب کار تجدد ستیزان را این می دانست که می خواستند با شمشیر چوبین سیاست (که به نظر من اگر در برابر قدرت غرب چوبین است، در جاهایی هم آهنین می نماید) غرب و تجدد را از پا در آورند.

اختلاف من با دکتر طباطبایی از آنجا آغاز شد که من در مقدمه چاپ دوم شمه ای از تاریخ غرب زدگی- وضع کنونی تفکر در ایران- بعضی مضامین نوشته خود را نقض کرده بودم و او آن را «به احتمال زیاد ناشی از تأثیر وضعیت جدید» می-دانست. در این اختلاف از دو حیث حق با دکتر طباطبایی بود. یکی اینکه من سخن چند سال پیش خود را فراموش کرده بودم. او دو سخن مرا از متن و مقدمه بیرون آورده و در برابر هم قرار داده بود. در این مورد حق با دکتر طباطبایی بود. دیگر اینکه من مبادی نظر خود را نقض کرده بودم. با رفع این اختلاف ما دوباره به هم نزدیک شدیم تا آنجا که گاهی وقتی نوشته های او را می خوانم تفاوت را بیشتر در این می بینم که یکی نثر روان تر و روشن تری دارد و دیگری با دقتی که در زبان دارد مجمل و دشوارخوان می نویسد.

طباطبایی ذهن و زبان ما را آشفته می دانست و ریشه این آشفتگی را در تاریخ ایران می جست و می گفت به جای اینکه مشکل آینده ایران را طرح کنیم به زوال محتوم غرب می اندیشیم. یک بار به ایشان تذکر دادم که شما وقتی از امتناع تفکر می گویید در نظر ذات اندیش چنین می نماید که می گویید تفکر امر محال است و او توضیح داد که من این قدر می فهمم که منکر تفکر نباشم و شنونده و خواننده باید عاقل باشد و دریابد که مرادم شرایط امتناع تفکر است و نه امتناع منطقی آن یعنی شرایطی پدید آمده است که اجازه و مجال تفکر نمی دهد و این درد بزرگ زمان ماست که در توسعه نیافتگی بیشتر آشکار می شود.

ازجمله شرایط امتناع تفکر تصلب سنت است. تصلب سنت نه یک عارضه سطحی بلکه نابودی سنت است. سنت متصلب توان پرسش را از صاحبانش می گیرد و «سدی استوار در برابر هرگونه تجدید نظر در مبانی برمی افرازد» نکته بسیار مهم در آثار دکتر طباطبایی توجه او به غفلت روش جامعه شناختی از گذشته و ناتوانی آن از درک سنت متصلّب است و نتیجه اینکه با پژوهش های رسمی اجتماعی درک وضع شکست و انحطاط که لازمه رو کردن به آینده است دشوارتر می شود. چیزی که مایه تعجب است و درست آن را نمی فهمم مخالفت دکتر طباطبایی با نظر من درباره تکنیک و بی هنگام دانستن طرح آن در ایران است. زیرا اولاً طرح یک مطلب فلسفی گناه نیست و کسی مثل دکتر طباطبایی نمی بایست نگران باشد که نوشتن یک مقاله مانعی بر سر راه فهم موقع و وضع تاریخی باشد. اینکه هیدگر با در نظر داشتن اوضاع اروپا مسئله تکنیک را مطرح کرده و طرح آن در جاهای دیگر مورد ندارد و بیهوده است بیشتر به سخن صاحبان ایدئولوژی ها می ماند و ناشی از اشتباه تکنیک با صورت پیشرفته تکنولوژی است. تکنیک یک امر اجتماعی متعلق به این کشور یا آن کشور نیست بلکه جزئی از ذات مدرنیته است و مدرنیته را بدون درک علم و تکنیک نمی توان شناخت. دکتر طباطبایی تا آنجا که من می دانم از شئون تجدد چیزی نگفته و علم جدید و تکنیک را از شئون تجدد ندانسته بلکه بیشتر تجدد را به عنوان یک روح و نظر شامل می دیده است ولی من به تحقق این روح در سیاست و اقتصاد و علم و تکنولوژی نظر داشته ام و دارم. مؤید این حدس نظر دکتر طباطبایی در باب امر پست مدرن است. او می گفت پست مدرن به زمان پس از مدرنیته تعلق دارد. پس اقوامی که هنوز راهی به مدرنیته نیافته اند نباید از پست مدرن سخن بگویند. اتفاقاً اندیشه پست مدرن در جوهر خود همان چیزی است که دکتر طباطبایی در پی آن بود. مگر نه اینکه او می خواست راهی به درون گذشته و کشف سرّ انحطاط و شکست بیابد. اندیشه پست مدرن تحلیل تاریخ مدرنیته و تأمل در سیر تاریخی آن تا مرحله پایانی است. شاید صاحبنظر ما تکنیک و وضع پست مدرن را یک امر اجتماعی می دانست یا به هر حال در مورد پایان دوره تجدد نظر خاص داشت.

مختصر بگویم من و دکتر طباطبایی همدلی ها و همراهی ها داشتیم و گاهی نیز اختلاف نظر پیدا می کردیم ولی اختلاف ها بیشتر در جزئیات و سلیقه ها و انتخاب های عملی بود که من آنها را مهم نمی دانم و به فرض اینکه مهم باشد اختلاف با یک صاحبنظر نباید موجب شود که از قدر و مقام او غافل شویم. همراهی و اختلاف من و دکتر طباطبایی را بیشتر در کتاب «ابن خلدون و علوم اجتماعی» که یکی از فلسفی ترین و تحقیقی ترین آثار اوست می توان یافت اما آخرین اختلاف به معنی ملت و ملیت راجع بود که نمی دانم چه شد که استاد عزیز فقید بیان معنی یک لفظ و تحول معنایی آن را، به شیوه معمول خود، با غلظت و شدت رد کرد. این مطلب را در مقدمه کتاب ملت و ملیت که در همان اوقات چاپ می شد آورده ام. نمی-دانم توضیح من تا چه اندازه قبول افتاده است و سخن آخر اینکه قدر دکتر طباطبایی و امثال کم نظیر او با میزان موافقت-ها و مخالفت هایی که با آنان داریم سنجیده نمی شود. اهمیت کار او اینست که راهی تازه در تحقیق تاریخ ایران و بخصوص در سیاست گشوده و خود نیز در حد توان در این راه سیر کرده و به درکی از زمان رسیده است که به آن بی اعتنا نمی توان بود. این درک یک سلیقه نیست که بتوان سلیقه ای دیگر در برابر آن گذاشت بلکه درک زمان شکست است. پیداست که شکست و حتی ذکر آن را دوست نمی داریم و به این جهت شاید سعی در پوشاندن آن کنیم ولی بدانیم که نپذیرفتن شکست و مخصوصاً پیروزی دانستن آن، شکست تام و تمام است. روانش شاد باد.

رضا داوری اردکانی

20 مهر 1402

اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی

دانلود مطلب به صورت 

مطالب مرتبط :

0%