ردکردن این

سخنرانی در مراسم تکریم و معارفه ریاست فرهنگستان علوم

باسمه ­تعالی

        در این مجلس من وضعی خاص دارم و اکنون که بعد از بیست و پنج سال از خدمت اداری در فرهنگستان معاف شده ­ام و سخن­های بسیار برای گفتن دارم، نمی­دانم چه و از کجا بگویم. پس در آغاز به حکم رعایت ادب از دانشمندان و استادان و حاضران گرامی و همکاران عزیز که به این مجلس تشریف آورده ­اند به سهم خود سپاسگزاری می­کنم و خوشحالم که فرصت یافته­ ام دقایقی در حضورشان سخن بگویم.

بار دیگر به جناب آقای دکتر مخبر که به ریاست فرهنگستان منصوب شده اند تبریک می­گویم. مجلس ما نه معارفه است و نه تکریم. من تاکنون در فرهنگستان و دانشگاه­ها و پژوهشگاه­ها و در دیگر مراکز علمی بیش از حدّ  استحقاق مورد لطف اهل دانش قرار گرفته­ ام، آن لطف­ها را در خاطر دارم و به آنها می­بالم. آقای دکتر مخبر هم از بیرون نیامده ­اند که به معرفی و معارفه نیاز داشته باشند. ایشان و من به این خانه تعلق داشته­ ایم و داریم. جایمان تغییر کرده است. من سالخورده­ ام و دیگر توانایی کار کردن ندارم و ایشان در سنی هستند که دانششان با آگاهی و تجربه توأم شده است و امیدوارم با مدیریتشان، فرهنگستان در ادای وظایف مهم خود فعال­تر شود.

وظیفه فرهنگستان علوم شناخت وضع علم و درک شرایط و امکان­های بسط و پیشرفت آنست. در زمانی که فرهنگستان علوم تشکیل می­شد فضایی در جهان و در کشور ما به وجود آمده بود که ادای این وظیفه دشوار را دشوارتر می­کرد.

علم از جمله شئون جامعه است و با شئون دیگر یعنی فرهنگ و سیاست و اقتصاد و شیوه زندگی و کار و معاش نسبت دارد و در این نسبت است که پیشرفت می­کند. با درک و فهم این معنی است که می­توان برنامه پیشرفت علم را طراحی و تدوین کرد. به گمان من طرح بعضی نظرها و بحث­ها در اوایل انقلاب باعث شد که نظرها از امور اساسی و مهم و منجمله از نظام علم و جایگاهی که در برنامه توسعه کشور دارد منصرف شود. از جمله آنها طرح مطالب بسیار انتزاعی و سطحی و نشر و ترویج آنها در کوچه و بازار به عنوان صورت کامل فلسفه علم و فلسفه اخلاق بود. حرف­هایی از این قبیل که «باید از هست بیرون نمی­ آید» یا «علم اثبات ­پذیر نیست، ابطال ­پذیر است»، متضمن هیچ فکر و نظری نیست بلکه بیان وصف و صفتی برای علم است که در شأن علم نیست. با اطلاق بی ­وجه و بی جای حکم مشهور منطقی و یکی از دشوارترین مسائل فلسفی هیچ مشکلی حل نمی­شود.

تاکنون هیچکس نگفته است که باید از هست و است بیرون می­ آید تا لازم باشد نوابغی بیایند و کشف کنند که بیرون نمی ­آید. علم هم نیاز به اثبات ندارد و خود عین اثبات است. درستی یک پژوهش را هم نباید اثبات کرد زیرا پژوهش یافت علم درست و معتبر است. ابطال­ پذیری نیز مفهوم بی جا و بی ­وجهی است. علم ابطال نمی­شود. هندسه اقلیدس و هندسه تحلیلی دکارت و فیزیک گالیله و نیوتون نه چیزی را ابطال کرده ­اند و نه ابطال شده ­اند بلکه در تحول تاریخ جای خود را به صورتهای دیگری از علم داده­ اند که با زمان تناسب دارد. علم ابطال نمی­شود بلکه از صحنه تأثیر و منشائیت اثر در زندگی و گارسازی امور زمان کنار می­رود.

اشاعه این حرف­ها در کوچه و بازار آن هم به نام فلسفه علم و فلسفه اخلاق اگر به فهم آسیب نرساند اذهان را از درک وضع موجود علم و اخلاق غافل می­سازد و غرور دانایی دروغین به وجود می­آورد.

با رواج این حرف­ها تحقیق در راه پیشرفت علم و شرایط پیمودن آن آسان نبود. مشکل ­های دیگر از جمله ظرح و اعلام سیاست علم بین ­المللی نیز اندیشیدن به سیاست علم ملی را دشوارتر کرد. اگر تعبیر علم ملی را نمی­پسندید عرض می­کنم که علم جهانی است اما بسط و توسعه و پیشرفت آن به شرایط و امکان­های هر کشور بستگی دارد. اساسنامه فرهنگستان روی­ هم­ رفته اساسنامه خوبی است اما در آن اصل تناسب میان وظیفه و سازمانی که باید آن را ادا کند رعایت شده است. فرهنگستان وظیفه­ ای متفاوت با دانشگاه دارد اما سازمانی شبیه و نظیر سازمان دانشگاه برای آن پیش­بینی شده است. پیداست که در آکادمی علوم همه دانشمندان باید شریک باشند اما فرهنگستان علاوه بر گروه­های علمی تخصصی باید گروه­های سیاست علم، برنامه ­­ریزی علم و پژوهش و آینده­ نگری و تأمل در شرایط و امکان­ های پیشرفت علم و … داشته باشد. فرهنگستان مثل دانشگاه کارش آموزش و پژوهش به طور کلی نیست. پس سازمانش هم می­بایست متفاوت و متناسب با وظیفه­ اش باشد. تغییر اساسنامه آسان نبود. بنابراین فکر کردیم با تشکیل بعضی کارگروه­ها راهی برای ادای وظیفه فرهنگستان بجوییم. این تدبیر بدی نبود اما با آن به آنچه در نظر داشتیم نرسیدیم و کم کم معلوم شد مشکل چندان بزرگ است که رفع نشدنش را به گردن اساسنامه نمی­توان انداخت. بلکه مشکل اساسنامه انعکاس مشکل علم در شرایط کنونی است. این نظر و تشخیص در صورتی منشاء اثر می­شد که دانشمندان کشور آن را بپذیرند زیرا آنان روندگان راه دانش و پژوهشند.

پس من آن را در نشریه فرهنگستان مطرح کردم و شرح دادم اما نوشته انتشار وسیع پیدا نکرد و ندیدم و نشنیدم که در جایی مورد اعتنا و توجه قرار گرفته باشد. من هم اصراری در تغییر اساسنامه نداشتم و با مشورت همکاران شورایی برای آینده ­نگری و چندین کارگروه تشکیل دادیم که در آنها بیشتر به وظایف خاص فرهنگستان و یافتن راه­های ادای آن فکر کنند. کاری که من به عهده گرفتم بیان اهمیت علم در زمان کنونی و لزوم هموار کردن راه پژوهش و تأکید بر لزوم قرار گرفتن علم در نظام کلی کشور بود. این کار گرچه در ظاهر سهل می­نماید نه فقط آسان نبود و نیست بلکه کسانی نیز آن را زائد و غیرلازم می­دانستند اما هرچه بود کم­کم جای خود را باز کرد و اکنون بیشتر کسانی که در سیاست علم و برنامه­ ریزی پژوهش کار می­کنند کم و بیش به اینکه علم یک امر انتزاعی نیست و شأنی از شئون جامعه و پیوسته به آنست و نیز به نظام علم و لزوم تناسب پژوهش­ها با برنامه توسعه توجه دارند. این مطلب منافاتی با آزادی دانشمندان در انتخاب مسائل پژوهش ندارد. آنها در هر شرایطی حق دارند در هر باب که مناسب بدانند پژوهش کنند اما وجود برنامه به تعیین جایگاه پژوهش­ها و اهمیت و اثرگذاری آنها مدد می ­رساند.

ذکر این مطالب مخصوصاً از آن جهت لازم است که بسیاری می­پرسند فرهنگستان چه کرده و در راه ادای وظایفش به کجا رسیده است. می­بایست در پاسخ توضیح داده شود که فرهنگستان وظیفه بسیار دشواری به عهده داشته و نمی­توانسته است یک تنه و تنها با اتخاذ تصمیم­­هایی که هیچ سازمانی ملزم به قبول و پیروی از آنها نیست و حتی با نوشتن مقالات علمی مهم، این وظیفه را چنان که باید انجام دهد و مگر نه اینکه بعضی اعضاء فرهنگستان کتاب­ها و مقالات بسیار مهم و مؤثر نوشته و انتشار داده­  اند. قدر این کارها را باید شناخت اما به این نکته هم می­بایست توجه کرد که تا شرایط امکان پیشرفت علم روشن نشود و دانشمندان و متصدیان اداره کشور به این امر خودآگاهی پیدا نکنند علم در راه پیشرفت منظم قرار نمی­گیرد. اینجاست که سیاست و علم به هم نزدیک می­شوند. راستی علم و سیاست با هم چه نسبت دارند؟ این دو، دو شأن پیوسته به هم در جهان کنونی ­اند. در این جهان علم از سیاست فرمان نمی­برد و به آن فرمان هم نمی­دهد. نسبت سیاست با علم نسبتی پیچیده است. آنچه می­دانیم اینست که گاهی سیاست سودای بهره­ برداری از علم برای رسیدن به مقاصد خود دارد. در اینکه علم می­تواند به سیاست خدمت کند تردید نیست. سیاست و علم در همه جا به هم مدد رسانده ­اند و می­رسانند اما این خدمت و مددکاری اقتضاها و شرایطی دارد که اگر به درستی رعایت نشود چه بسا که به علم آسیب برسد و سیاست هم بهره ای نبرد. این وضع در تاریخ اتحاد جماهیر شوروی آزمایش شده است. سیاست و علم دو یار همراهند که باید در کنار هم و پشتیبان یکدیگر باشند بی ­آنکه از یکدیگر اطاعت بخواهند و در کار یکدیگر دخالت کنند.

با توجه به این نکته بود که فرهنگستان علوم در تمام مدت عمر کوتاه سی و سه ساله ­اش به عنوان مشاور امین دولت کوشید که ملاحظات سیاسی را در کار علم دخالت ندهد. معدودی از اعضاء فرهنگستان هم که شأن و شخصیت سیاسی دارند نظرهای سیاسی خود را در کار فرهنگستان دخالت نداده ­اند و همواره به اصل دخالت ندادن سیاست در علم وفادار بوده­ و آن را رعایت کرده ­اند. خوشبختانه بانیان فرهنگستان و تدوین ­کنندگان اساسنامه آن نیز به این معنی توجه داشته و انتخاب اعضاء و تعیین موازین انتخاب را به عهده فرهنگستان گذاشته ­اند. فرهنگستان اکنون پس از سی و سه سال سعی و تجربه به پایان جوانی خود نزدیک شده است و می­تواند فارغ از اختلاف­های غیر علمی آماده­ تر و فعال­تر از سابق در کار درک شرایط پیشرفت علم و لوازم پیمودن راه آن بکوشد.

می­بینید که سخن برای گفتن بسیار دارم اما اینجا و اکنون مجال برای گفتارهای طولانی نیست و من هم دیگر از عهده ایراد خطابه طولانی برنمی­­ آیم. پس باید سخن را با اظهار خرسندی خاطر از برخورداری فرصت صحبت چندین ده ساله ­ام با دانشمندان و احترام و سپاسی که نسبت به اعضای فرهنگستان و همکاران گرانقدرم در دل دارم کوتاه کنم. از اینکه اعضاء فرهنگستان بیست و پنج سال با لطف خاص به من اعتماد کردند بسیار ممنونم. اگر خدمت شایسته­ ای از دستم برنیامده است عذر می­خواهم فکر و همت من همین بوده است. آنچه به جرئت می­توانم بگویم اینست که هرگز از شأن و مقام فرهنگستان غافل نبوده ­ام و هرچه در توانم بوده انجام داده ­ام البته در طی بیست و پنج سال از حضور در شورای علمی فرهنگستان که مرکب از دبیر فرهنگستان و رؤسای گروه­های علمی است درس­ها آموخته­ و بهره ­ها برده ­ام اما رابطه­ ام با استادانی که معاون و دبیر بوده ­اند چیزی وراء همکاری اداری بوده است. حضرات استادان دکتر بهادری ­نژاد، دکتر نمازی و دکتر شاهدی در مقام معاونت پژوهشی خدمات صمیمانه­ ای کرده ­اند و با آمدن جناب آقای دکتر صالحی تحولی در کار فرهنگستان و گسترش دامنه فعالیت آن پدید آمده است که امیدوارم ادامه یابد.

اولین دبیر فرهنگستان آقای دکتر ظهور بودند که بیست سال در این سمت صمیمانه و بی داعیه خدمت مؤثر کردند. در واقع ایشان در سازمان­دهی فرهنگستان سهم بسزا داشتند. بعد از ایشان آقای دکتر شمس اردکانی این سمت را پذیرفتند و با توانایی­های خاص خود از عهده برآمدند و مخصوصاً در کارهای عمرانی فرهنگستان موفق بودند. جناب آقای دکتر نمازی هم مدت پنج سال که دوران سختی فرهنگستان بود با صبر و تدبیر کارها را پیش بردند و بالاخره نوبت به آقای دکتر فرجی دانا رسید که در مدت کوتاه دوران دبیری خود آثار ماندنی و یادگار­های از یاد نرفتنی در فرهنگستان بجا گذاشتند. از مدیران و کارمندان و کارکنان فرهنگستان نیز باید تشکر کنم. همه به جد در کار خود کوشیده ­اند. از مسئولان و متصدیان دفتر ریاست فرهنگستان که با صداقت و صمیمیت خاص کار دشوار خود را انجام دادند، بسیار ممنونم و از آنان و از همه کارمندان و کارکنان فرهنگستان که همه با صدق و صمیمیت خدمت کرده ­اند و می­کنند قدردانی می­کنم.

مسلماً در این مدت بیست و پنج سال نقص­هایی وجود داشته است ولی بسیاری از این نقص­ها و مخصوصاً مهمترینشان ناشی از اهمال در کارها نیست. من همواره کار فرهنگستان را عزیز و عظیم می­ دانسته ­ام. اگر کار شایسته ­ای از دستم برنیامده است مسئولیت آن را می­پذیرم و عذر می­خواهم و می­دانم که عذر نزد بزرگواران مقبول است. اما بدانید و می­دانید که کار بزرگ و راه، دشوار بوده است نه اینکه من و همکاران گرانمایه ­ام در کار خود اهمال و قصور کرده باشیم. اکنون کار اداری من در فرهنگستان تمام شد ولی با فرهنگستان و اعضاء و سازمان و کارکنانش خداحافظی نمی ­کنم زیرا تا زنده ­ام نمی­خواهم از این خانه بروم.

***

  • اشتباه کارناپ که توقع و تمنای اثبات­ پذیری علم داشت ناشی از اصالت دادن به منطقی بود که با منطق علم جدید سازگاری نداشت. علم جدید با منطق صوری مخالف نیست اما پژوهش­ آن بر وفق قواعد این منطق پیش نمی­رود و به این جهت علم نیازی به اثبات ندارد زیرا اثباتش در رعایت روش و رسیدن به نتیجه است.

پوپر که با کارناپ و همراهان او در حوزه وین مخالفت کرد متوجه اشتباه آنان نشد بلکه داعیه­ ای دیگر پیش آورد و گفت علم ابطال­ پذیر است. دو صفت اثبات­ پذیری و  ابطال­ پذیری گرچه در ظاهر در تقابل و ضدیت با یکدیگر قرار دارند اما در این بحث ربطی که بتواند آنها را در مقابل هم قرار دهد ندارند بلکه می­توانند با هم جمع شوند زیرا منطقاً مانعی ندارد که یک حکم هر چه باشد ابطال یا اثبات شود وانگهی کارناپ اصلاً نخواسته است با طرح اثبات­ پذیری راهی به ذات و ماهیت علم بیابد بلکه درد اثبات منطقی علم را داشته است غافل از اینکه علم نیاز به چنین اثباتی ندارد و به راه و روش خاص خود می­رود اما پوپر با طرح ابطال­پذیری می­ خواسته است که صفت ذاتی علم را بیان کند. غافل از اینکه صفاتی مثل ابطال­ پذیری و اثبات پذیری در تحقق حقیقت علم جایی و وجهی ندارد. درست است که در سیر پژوهش فرض­ها و فرضیه­ها و طرح­ها در بوته آزمایش سنجیده می­شوند اما اگر از آن بوته بیرون آمدند دیگر ابطال نمی­شوند. شاید بگویند مراد از طرح ابطال ­پذیری اینست که علم احکامی است که از بوته ابطال سربلند بیرون آمده­ اند و دیگر ابطال نمی­شوند ولی با این رأی هیچ مشکلی گشوده نمی­شود زیرا نظام­ های علم بدون اینکه ابطال شوند کنار می­روند و نظام­ها و طرح­های دیگر به جای آنها می ­آیند.

مگر علم کی و کجا ابطال پذیرفته و کدام دانشمند در صدد ابطال علمی بوده است. آیا ریاضی­دانانی که بعد از اقلیدس آمدند هندسه او را ابطال کردند؟ اگر علم گذشته ابطال شده است چرا ما به خوارزمی و ابن­ سینا و ابوریحان و خیام و بسیاری دیگر افتخار می­کنیم. علم یک مفهوم نیست. علم در تاریخ وجود دارد و متحول می­شود. این تحول با ابطال آنچه بوده است صورت نمی­گیرد بلکه از آن درمی­گذرد. هندسه تحلیلی دکارت برای ابطال ریاضیات دوره­ های یونانی و اسلامی ایران و قرون وسطی و به طور کلی ریاضیات قدیم نبوده است. حتی هیئت کوپرنیک به وجود نیامده است تا هیئت بطلمیوس را ابطال کند و مگر اکنون که تکنوسیانس (وحدت آشکار علم و تکنیک) به پیشرفت­های حیرت­ انگیز رسیده است. گالیله و نیوتون ابطال شده­ اند و اگر علمشان ابطال شده بود این همه مورد تعظیم و تکریم نبودند. علم متحول می­شود و صورت­های تاریخی آن در پی یکدیگر و در تناسب با شئون دیگر جهان انسانی می­آیند و به قول توماس کیون (Kuhn) در هر زمان علم و پژوهش در ذیل پارادایم (سایه ­بانی که به روش و اصول و قواعد علم اعتبار می­بخشد) خاص قرار می­گیرند و تا زمانی که پارادایم دیگر حاکم نشده است پیش می­روند ولی این پیشرفت اثبات وضع تازه است و ابطال حکم و قضیه و نظری نیست. عجبا که به جای نقد رأی و نظر کیون چوب تکفیر برداشتند و گفتند که او اصل مهم (نمی­دانم چرا نگفتند اصل مقدس) باید از است یا هست بیرون نمی­ آید را زیر پا گذاشته است. ولی چه کنیم که این اصل مقدس گرچه در میزان منطق صوری یک سخن عادی و معمولی درست است و در استدلال­ها از آن تخطی نمی­شود در حقیقت اصل نیست و جای بیانش در اوصاف قیاس صوری در منطق است و کسی هم با آن مخالفتی نکرده است. پس طرح پارادایم­ها در بیان سیر و تحول علم زیر پا گذاشتن اصل هست و باید نیست و این ادعا از جمله حرف­های عجیب و حتی مسخره است و البته عجیب­تر و دردناک­تر اینکه گروه کثیری از اشخاص که احیاناً داعیه درک و فهم و راهنمایی جامعه نیز دارند این حرف عادی و داعیه عجیب را بی­ تأمل به عنوان قله تفکر و آخرین دستاورد تحقیق می­پذیرند. اگر منظور اینست که از علم، اخلاق نمی­توان استنتاج کرد چرا مطلب را در ذیل نسبت مفهومی و انتزاعی «است و باید» قرار می­دهند. نسبت علم و اخلاق نسبت منطقی نیست. پیداست که با تمهید مقدماتی از جنس قواعد و احکام فیزیک و حتی مابعدالطبیعه نمی­توان به قواعد اخلاقی رسید و هرگز کسی هم چنین کوشش نکرده است که لازم باشد به او تذکر داده شود. کیون از آن جهت متهم به زیر پا گذاشتن اصل اعتقادی کارساز همه امور و همه جا راهگشا (که در حقیقت حرفی عادی و از جمله مسلمات است) شده است که علم را در زمان و تاریخ می­بیند. شاید تا قرن شانزدهم و هفدهم هنوز امکان داشت که علم را یک امر انتزاعی بدانند اما پس از کانت دیگر زمانی بودن علم را انکار نمی­توان کرد. علم تاریخی با دیگر شئون زندگی ارتباط دارد و در کار جهان و زندگی مردمان دخالت دارد و با پیشرفت آن نظم کارها و رفتار مردمان تغییر می­کند. این تحول و تغییر بیرون آمدن باید از هست نیست. کیون هم که از پارادایم­ها گفته و تلویحاً مثل فوکو علم را قدرت دانسته است متهم به استخراج باید از هست می­شود. گویی نظم جهان همان نظم قیاس صوری است و جهان به راهنمایی قیاس صوری سیر می­کند و رفتار و کردار و گفتار مردمان هیچ پیوندی با علم زمان ندارد بلکه جهان کار خودش را می­کند و علم هم بی ­ارتباط با جهان به راه خود می­رود. بیایید اندکی تأمل کنیم و لااقل نام این حرف­های بیهوده و سطحی (نمی­گویم عوامانه زیرا عوام به صرافت طبع حرف­های ساده می­زنند و کمتر سخن بیهوده و بی­معنی و بیجا می­­گویند) را فلسفه نگذاریم ولی می­دانم که این تمنای بزرگی است زیرا این حرف­ها در نظر صاحبانش کمال فلسفه و فکر و دانایی است و این چنین است که درک و فهم رو به انحطاط می­رود و نابود می­شود. می­گویند رواج این حرف­ها چه ربطی به درک و فهم کلی و عمومی دارد. ربطش این است که وقتی اذهان با حرف­های عادی و معمولی پر شود با آنها انس می­گیرد.

وقتی حرف معمولی فهم انگاشته شود باید نگران بود که مبادا قوه تمییز سخن مهم فلسفه و حرف عادی از میان رفته باشد و حتی صاحبان هوش کافی هم صرفاً حرف­های دیگران را یاد بگیرند و تکرار ­کنند بی ­آنکه توانایی خوض و غور در آنها را داشته باشند. مطلب اثبات­ پذیری و  ابطال­پذیری را در آخرین شماره نشریه خبری فرهنگستان قدری توضیح داده ­ام.


رضا داوری اردکانی، 6 شهریور 1402

اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی

دانلود مطلب به صورت 

مطالب مرتبط :

0%