ردکردن این

یادداشت درباره کتاب فوتبال و فلسفه

كتاب فوتبال و فلسفه نوشته يك شخص نيست بلكه يك تيم چهل و يك نفره فوتباليست اهل فلسفه آن را نوشته است. نام كتاب را به درستي فوتبال و فلسفه گذاشته‌اند و نه مثلا فلسفه فوتبال. البته در مواردي اشاراتي به فلسفه فوتبال هم در صفحات كتاب مي‌توان يافت اما قصد نويسندگان نوشتن كتابي در فلسفه فوتبال نبوده است. آنها مي‌خواسته‌اند ببينند آيا ميان شغل سابق و شغل فعلي‌شان يعني فوتبال بازي كردن و فلسفه‌آموزي مناسبتي وجود دارد؟ اگر به رسم و سنت نگاه كنيم، متوجه مي‌شويم كه فلسفه‌دانان حتي اگر فوتبال را دوست بدارند چه بسا كه در عمرشان در باب آن يك كلمه هم نگويند و ضرورتي براي گفتن از فوتبال حس نكنند. فوتباليست‌ها بايد تا حدودي بلندنظر و بافرهنگ باشند كه در كنار فوتبال براي فلسفه هم در دل و جان‌شان جايي باز شده باشد ولي راستي فوتبال كه در قرن نوزدهم به وجود آمده است در انديشه ارسطو و افلاطون و دكارت و نيوتن و لاپلاس و هگل و ماركس چه جايي مي‌توانسته است داشته باشد و چگونه آنها مي‌توانسته‌اند به چيزي كه نبوده است و به جهان آنان تعلق نداشته است، فكر كنند. حتي به نظر مي‌رسد كه فيلسوفان آخر قرن نوزدهم و قرن بيستمي‌ها هم كه اسم‌شان در كتاب آمده و به بعضي آراي‌شان اشاره شده است هرگز فكر نمي‌كرده‌اند كه با انديشه‌ها و آراي آنان بتوان مسائل فوتبال را توضيح داد ولي نويسندگان كتاب كه فلسفه مي‌دانند و ذوق بازي هم دارند در فلسفه‌هايي كه بيشتر با آن آشنا بوده‌اند مناسبتي با فوتبال يافته‌اند و اتفاقا ذوق بسيار بايد باشدكه بتوان علت غايي ارسطو را با «گل» قياس كرد (من اصطلاح علت غايي را به كار بردم. مترجم زباني ساده دارد و كتاب را ساده و بي‌تكلف و روان ترجمه كرده است. به مناسبت بگويم كه اين كتاب پرخواننده خواهد بود و بارها چاپ خواهد شد. پس اگر يكي ازعزيزان حاضر در مجلس نقد، كتاب را بخواند و اصطلاحات فلسفي را به زبان متداول اهل فلسفه برگرداند آسيبي به ترجمه خوب آقاي عظيمي نخواهد رسيد) و اتفاقا اين قياس يا تناظر صرفا ظاهري هم نيست بلكه نظام ارسطويي با نظم فوتبال از جهات مختلف قابل قياس است. گل در فوتبال، هدف نيست ولي آن را از فوتبال حذف نمي‌توان كرد. زيرا فوتبال با گل به كمال خود مي‌رسد. علت غايي هم در فلسفه ارسطو كمال وجود است و نه مقصد و غايتي كه آدميان بخواهند به آن برسند. البته همه نويسندگان از فلسفه‌ها به يك نحو استفاده نكرده‌اند. يكي از آنها نظر جان ديويي در باب هنر را به صورتي روشن بيان كرده است تا بتواند نتيجه بگيرد كه فوتبال هنر است يا مي‌تواند هنر باشد. اين دو نمونه را به عنوان مثال ذكر كردم تا بگويم كه نويسندگان كوشيده‌اند نظر خود درباره فوتبال را كه البته نظر تحسيبن است، در زمينه فلسفه و با رجوع به آراي فيلسوفان بزرگ بيان كنند. پس قصد آنان فلسفه‌گويي نيست بلكه نظرشان بيشتر بيان اهميت و مقام فوتبال و عرضي دانستن آلودگي‌هاي احتمالي آن است. با اين همه كتاب را مي‌توان متضمن گزيده‌اي از آراي مهم و اساسي بعضي فيلسوفان دانست. خواننده‌اي كه كتاب را با علاقه و دقت بخواند چه بسا در پايان كار بي‌آنكه ملتفت باشد اطلاعات خوبي از فلسفه به دست آورده است. از من و همكارانم بسيار پرسيده‌اند و باز هم مي‌پرسند كه آموختن فلسفه را از كجا بايد آغاز كرد و كدام كتاب را بايد خواند. شايد اين كتاب به خصوص براي كساني كه علاقه بيشتر به فوتبال دارند براي آغاز فلسفه‌آموزي مناسب باشد. مع‌هذا چنانكه گفتم كتاب، كتاب فلسفه فوتبال نيست بلكه نويسندگان سربسته به خواننده مي‌گويند اگر ما همزمان به فلسفه و فوتبال پرداختيم يا از فوتبال به فلسفه رفتيم بلهوسي نكرده‌ايم. فوتبال چيز كوچكي نيست و نظام و ترتيبي دارد كه مي‌توان آن را با نظام فكري فيلسوفان سنجيد. البته گهگاه جسته، گريخته چيزي از فلسفه فوتبال هم در آن مي‌توان يافت. چنان كه يكي از نويسندگان فوتبال را با نظام جهان ارسطويي سنجيده است. در اين صورت فوتبال كم و بيش به صورت يك نظام كيهاني تلقي مي‌شود اما اگر با رجوع به فلسفه‌هاي هگل و ماركس و نيچه و جان ديويي و هوسرل و گادامر و سارتر بخواهند ماهيت فوتبال را درك كنند آن را يك درام تاريخي كه مهر و كين و شادي و غم و علم و جهل و مهرباني و خشونت و… را در خود دارد مي‌يابند. پس فوتبال صورتي از سرگذشت آدمي و زندگي و كوشش آزاد او در زمان و مكان محدود و معين با رعايت قواعد و قوانين خاص مي‌شود. با اين تلقي فوتبال را از تماشاگرانش نمي‌توان جدا كرد. اصلا فوتبال با تماشاگرانش اين همه اهميت پيدا كرده است. تماشاچي را نبايد صرفا در اقتصاد فوتبال ديد. من هم كاري به شأن اقتصادي قضيه ندارم زيرا شور و شادي و غم و اشك و… حتي تشويق‌ها و ناسزاگويي‌هاي تماشاگران هم جزيي از فوتبال است. همه اينها كم و بيش به فلسفه فوتبال نزديك است اما در جايي هم نويسنده قصد داشته است در فلسفه فوتبال وارد شود. در اين باب مجال تفصيل نيست. اجازه بفرماييد كه عبارتي از كتاب را نقل كنم و به اين همه مجمل‌گويي پايان دهم و بيش از اين تصديع ندهم. در صفحه ۳۳ چنين مي‌خوانيم:«كليسا امروز جاي خود را به ورزشگاه داده است. جوامع از راه ورزش است كه داستان‌هاي مشترك مي‌سازند و در زمين بازي است كه قهرمانان معاصر به وجود مي‌آيند و پرستش مي‌شوند» اين نظر هر چه باشد مطبوع و مقبول يا نامقبول و نامطبوع، حكمي در فلسفه فوتبال است و سخن آخر اينكه اين كتاب مثل همه كتاب‌هاي نظيرش مطالب قابل چون و چرا دارد اما در مجموع كتاب خوبي است و مترجم محترم كار شايسته‌اي كرده است. اميدوارم و حدس مي‌زنم كه مجلس خوبي داشته باشيد. توفيق هميشگي جنابعالي و همكاران محترم‌تان را از خداوند مسالت دارم.

اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی

دانلود مطلب به صورت 

مطالب مرتبط :

0%