ردکردن این

اکنون و آینده ما. ۱۳۹۶

این دفتر مجموعه چهارده مقاله یا گفتار است. همه مقالات به جز دو مقاله که یکی در تعریف نقد و دیگری درباره طبیعت و قانون است، گزارش هایی از وضع کنونی تفکر و علم و فرهنگ و نظام علمی- آموزشی و اخلاق و معاملات در کشور است. در همه این مقالات به وضع توسعه و نسبتش با تجدد نظر داشته ام. تجربه چهل ساله من اینست که فهم تجدد برای ما امری بسیار دشوار است و شاید یکی از دشواری هایش این باشد که چون روح غالب بر جهان است نمی گذارد شناخته شود و اکنون که خرد تجدد در غرب و در سراسر روی زمین رو به ادبار دارد و آثار این ادبار را در همه شئون و در همه جا می توان دید، عجب نیست که کار توسعه در جهان در حال توسعه دشوارتر شده باشد. جهان در حال توسعه هنوز یک جهان نیست و برای اینکه لایق نام جهان باشد باید از خردی هماهنگ کننده و صورت بخش بهره مند شود. علم و دانشگاه و آموزش و پرورش و مدیریت و شیوه زندگی و مصرف و معاملات و رفت و آمد و نشست و برخاست و به طور کلی شیوه زندگی کنونی همه اموری متعلق به تجددند و در نظام تجدد با هم همراهی و همکاری متناسب دارند. اینها تا زمانی که درست در جای خود قرار نگیرند تجدد و توسعه قوام ندارد. یکی از دانشگاهیان می گفت درباره علم و آموزش و فرهنگ و … غربی ها فراوان سخن گفته اند، آیا ما هم باید درباره همان مسائل بگوییم؟ گفتم مگر می توان از این مسائل غافل شد. گفت پس حرف تازه نداریم زیرا اینها را که آنها گفته اند. گفتم از دویست سال پیش علم و فرهنگ و سازمان و مدرسه و اقتصاد و رفتار و اخلاق عمومی و … مسائل همه مردم در سراسر روی زمین است. ما هم نمی توانیم از این مسائل رو بگردانیم. البته حرف دیگران را هم نباید تکرار کرد. پیداست که مسائل علم و عمل و سیاست و اخلاق و اقتصاد در همه جا یکسان طرح و حل نمی شوند. دانشمندان و پژوهندگان علوم انسانی باید این تفاوت ها را مورد مطالعه قرار دهند. در اینکه اکنون همه جهان به علم و تکنولوژی و ارزش های تجدد تعلق دارند، تردید نمی توان کرد اما وضع و میزان تعلقشان تفاوت ها دارد. چنانکه ما هم مسائل خودمان را داریم و باید اگر بتوانیم به آن مسائل بیندیشیم و آنها را درست در جای خود مطرح و حل کنیم یا لااقل دریابیم که حلشان چندان آسان نیست. کافی است بپرسیم این آموزش و پرورش و مدیریت و کشاورزی و صنعتی که داریم چیست تا لااقل دریابیم که آنچه هست مطلوب نیست و شاید در پی این ادراک طرحی بیاید که نو باشد. مسائل علوم انسانی و اجتماعی را اگر درست مطرح کنیم، مسائل تازه اند و راه حل های تازه دارند. اما وقتی بی مسئله ایم یا با مسائل انتزاعی سرگرمیم و حرف دیگران را تکرار می کنیم آن حرف ها حتی اگر در جای خود بسیار مهم باشند، تکراری و تقلیدیند. اشاره کردم که جان ما بیش از اندازه در تسخیر مفاهیم و الفاظ سیاست جدید و ایدئولوژی هاست. یکی از این الفاظ که همه ما آن را دوست می داریم و احیاناً خود را به آن منسوب می کنیم، دموکراسی است؛ دموکراسی یک نظم سیاسی است که به صورت های نه چندان متفاوت در جوهر و با تفاوت های صوری و ظاهری در بخش هایی از جهان توسعه یافته استقرار و رواج دارد. اما دموکراسی خواهی اختصاص به بخش توسعه یافته جهان ندارد بلکه جهانی است و البته با اینکه گاهی بی بنیاد است، از جهت اخلاقی ستوده و ستودنی است. گروه هایی از نخبگان و درس خواندگان و روشنفکران کشورهای توسعه نیافته از یک قرن پیش تا کنون کوشیده اند و همچنان می-کوشند که کشورهای خود را به راه دموکراسی ببرند یا اگر صورت ناقصی از آن وجود دارد، آن را اصلاح کنند. اینان اگر در تحقق نظم سیاسی مطلوب خود موفق شوند، کاری نو کرده اند. چنانکه بانیان دموکراسی در ژاپن در بنیانگذاری دموکراسی به طور کلی شریک شدند و البته توفیق در این کار و راه موقوف به برخورداری از روح آزاد و بردبار و آشنایی با رسم حرمت به آراء و نظرها و رغبت به استقبال از نقد و حتی سعی در ترویج آن است. در جاهایی هم کوشش ها کمتر ثمر داده است و شاید وجه این بی ثمری غفلت از شرایط و لوازم روحی و اخلاقی و فرهنگی و مادی و اجتماعی و سیاسی و به طور کلی تاریخی قوام دموکراسی باشد. دموکراسی و آزادی (در همان معنای رایج سیاسیش) به صرف حرف و حتی با کوشش های صرفاً سیاسی تحقق نمی یابد. به عبارت دیگر دموکراسی نه با هوس و به صرف ایراد شعار و صدور بیانیه به وجود می آید و نه در صورتی که وجود داشته باشد با مخالفت لفظی این و آن از میان می رود. می گویند بعضی فلسفه ها مردم را از رو کردن به دموکراسی بازمی دارد، من معتقدم همه فلسفه ها سیاسی است. اما چگونه سیاست را در فلسفه بازمی توان شناخت این سخن که فلان فلسفه ضد دموکراسی است در زمره حرف های مشهوری است که دانشمندان علوم انسانی آشنا با فلسفه نباید به آن تفوه کنند. من بیش از چهل سال است که در برابر این سخن که فلسفه به هیچ کار نمی آید، از فلسفه دفاع می کنم اما هنوز حرفم را به جایی نرسانده ام که باید به این اتهام فکر کنم که عرفان و فلسفه های وحدت بین پشتوانه فاشیسم و استبداد و خشونت است. فلسفه چگونه می-تواند پشتوانه استبداد باشد؟ شاید کسانی استبداد را با فلسفه توجیه  کنند ولی فلسفه ای که این یا آن سیاست با آن توجیه می شود، بازی با الفاظ فلسفه است. فاشیسم و نازیسم و سوسیالیسم و دموکراسی با فلسفه و با طرح فلسفی و همراه با فلسفه به وجود آمده اند. اما شرایط مادی و اجتماعی و اخلاقیش هم کم و بیش فراهم بود و سخن امثال لاک و کانت و … مخاطبان خود را می یافت. مخالفانی هم بودند که حرفشان به جایی نرسید. رورتی گرچه بیهوده می کوشد که دموکراسی را مقدم بر فلسفه قرار دهد اما لااقل از این جهت حق دارد که دموکراسی معلول فلسفه نیست. فلسفه و دموکراسی و سوسیالیسم و ایدئولوژی های دیگر از آن جهت با هم نسبت دارند که شئون جهان متجددند نه اینکه یکی علت بقیه باشد. گاهی دانشمندان علوم اجتماعی به جای اینکه به مدد فلسفه مسائل تاریخی کشور را مطرح کنند و به مطالعه و تحقیق در آن مسائل بپردازند. درمان درد و حل مسئله را در رفع و نفی فلسفه ببینند ولی اینجا در کشور ما، خوب یا بد، فلسفه ای نیست که مانع هیچ راهی باشد. چشم ها را باید شست و باز کرد و موانع را دید و شناخت.  آنکه در راه دموکراسی می کوشد باید بپذیرد که راهش دشوار است و موانع راهش موانع تاریخی است. فرض کنیم که کسانی هم مخالف باشند. او اگر با خاموش کردن مخالف می خواهد به دموکراسی برسد هرگز نمی رسد. کسانی که به دموکراسی علاقه دارند کافی نیست که صورت ها یا صورتی انتزاعی از آن را در نظر آورند و با سودای آن مشغول باشند و با غفلت از شرایط تاریخی آرزوی تحقق آن را در سر بپرورند. آنها باید به شرایط امکان پدید آمدن و استقرار و استحکام بنای سیاست بیندیشند و البته در این اندیشیدن موانع فکری و مخالفت های موجود یا احتمالی را هم در نظر آورند. نکته دیگر اینکه هر نظام سیاسی در هر جای جهان که باشد با نحوه تفکر مردمش و مخصوصاً با عقل مشترک آنها مناسبت دارد. بانیان سیاست باید به فکر این عقل مشترک باشند. عقل مشترک همیشه و همه جا بوده است و بنابراین اختصاص به دموکراسی ندارد. هر چند که دموکراسی هم به عقل مشترکی خاصّ وابسته و نیازمند است. این عقل در عین اینکه مردمان را همراه و همسان می کند، می پذیرد یا تحمل می کند که افرا د در فکر و عمل و شیوه زندگی آزاد باشند. یعنی اختلاف های ظاهر را تحمل می کند البته این اختلاف ها جزئی است و حدودی دارد و جامعه تا زمانی که قوام و استحکام دارد نمی گذارد که کار به آشوب و پریشانی بکشد. مختصر بگویم اگر نزاع های ایدئولوژیک به استقرار سیاست مطلوب کمک نمی کند، تفکر انتقادی و اختلاف های فکری و نظری می تواند مقدمه یا راهگشای یک تحول سیاسی باشد. پس آیا بهتر نیست که دوستداران دموکراسی اولاً هر فکر و نظری را ناظر به سیاست و مقاصد سیاسی ندانند و توجه کنند که فلسفه پوششی برای دفاع از این یا آن سیاست و ردّ و نفی سیاست دیگر نیست. ثانیاً اگر متعجب و گاهی آزرده می شوند که چرا آنان را دگر اندیش و غیر خودی و مخالف اساس حکومت و منتسب به بیگانه و مروّج اباحه و … می دانند که حق دارند آزرده شوند. درست نیست که شیوه مدعیان خود را پیش گیرند و اگر در جایی به تفکری برخوردند که شنیده اند یا فکر می کنند که با آراء و تلقی های آنها موافقت ندارد یا مخالف است، به جای اینکه آن را دشمن خطرناک و مانع اصلی راه خود بدانند و در مقام نفی آن و نهی از انتشارش برآیند، با نظر تحقیقی و انتقادی اثر آن را خنثی کنند و راه خود را بگشایند. چنانکه اشاره شد اندیشه دموکراسی در هیچ جا با شعار به تحقق نپیوسته است. بلکه صاحبنظرانی مثل منتسکیو و روسو و لاک و کانت طرح آن را در جامعه ای که شرایط مادی اش نیز فراهم بوده یافته اند و طرح آنها و در شرایط تاریخی خاص و در متن تاریخ تجدد به صورت یک نظام تحقق یافته است. وقتی از استقرار دموکراسی سخن گفته می شود ممکن است کسانی این استقرار را مطلق و دائم و غایت تاریخ بدانند. ولی این یک نظر تحقیقی نیست. به خصوص که دموکراسی کنونی در وضع چندان خوبی قرا ندارد و حتی شاید کم و بیش دستخوش بحران یا مستعد بحرانی شدن باشد. فوکویاما که چندین سال پیش دست پاچه دموکراسی را پایان تاریخ خواند، خیلی زود از این فکر منصرف شد و چگونه کسی که اندک درکی از فکر تاریخی دارد بتواند از پایان تاریخ بگوید. پایان یک دوران، پایان تاریخ نیست. یکی از وجوه پدید آمدن تصویر و تصوّر انتزاعی از دموکراسی و سوسیالیسم شاید این باشد که دانشمندان علوم انسانی سعی در تفکیک امر سیاسی از امر اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی دارند. این تفکیک در جای خود اهمیت دارد اما تعیین و تشخیص امر سیاسی به معنی جدا دانستن سیاست از تاریخ و فرهنگ و اقتصاد و تربیت نیست و هر سیاستی به تاریخ و به جهانی تعلق دارد. تاریخ هم تاریخ عالمی است که آدمی در آن به سر می برد. به عبارت دیگر هر سیاستی با شیوه زندگی و زبان و اخلاق و معیشت مردم مناسبت دارد و هیچ سیاستی بدون لوازم خاص متحقق نمی شود. دموکراسی در جهان توسعه یافته جزئی از توسعه است. اگر باید راه توسعه را  پویید و پیمود نمی توان به فکر مدرسه مناسب، اداره کاردان خدمتگزار کشور، بازار امن و درستکار و مورد اعتماد، صنعت و کشاورزی کارساز و دانشگاه با  فرهنگ و مسئله اندیش و … نبود و نپرسید که اینها چگونه و با چه شرایطی پدید می آیند و کار می کنند. اگر پاسخی برای این پرسش ها پیدا کردیم و توانستیم آن پاسخ ها را به کار بریم و در کاربردشان به نتیجه رسیدیم، صاحب فکریم و می دانیم که چه می کنیم و چه باید بکنیم یعنی از خرد بهره داریم. دانشمندان علوم انسانی و اجتماعی ما باید بیشتر به این مسائل بیندیشند و صرفاً در اندیشه حل مسائل به وسیله سیاست نباشند. سیاست مهم است اما درمان همه دردها و حلّال همه مشکلات نیست. کسانی که در سودای سیاست خوب و بهترین سیاستند، بهتر است توجه کنند که سیاست مطلوب آنها همزمان با اصلاح مدرسه و دانشگاه و صنعت و کشاورزی و بازار و اداره و قانون و قضا می تواند تا حدودی متحقق شود و فکر نکنند که اگر یکی به وجود آید بقیه به تبع حاصل می آیند. در این مقالات نویسنده به ایدئولوژی خاصی نظر نداشته و بیشتر به شرایط تحقق سیاست خوب و عادلانه می اندیشیده است و گمان می کند بی اعتنایی به اموری مثل آموزش و پرورش و پژوهش و مدیریت و اخلاق عمومی و وضع اخلاقی کشور و …، بی اعتنایی به حقیقت و جامعه و سیاست و مردم است.

رضا داوری اردکانی

30/1/1396

اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی

دانلود مطلب به صورت 

مطالب مرتبط :

0%