ردکردن این

شعر و همزبانی. ۱۳۹۲

این دفتر متضمن بعضی مقالات کوتاه درباه شعر و شاعری است. من اهل تتبع در ادبیات نیستم وبا شعر تفنن هم نمی کنم ولی گاهی دوستان و آشنایان که می بینند من درباره شعر و سیاست و تاریخ و فوتبال و … می نویسم به اشاره و تلویح و گاهی به صراحت ملامتم می کنند که چرا به جای اینکه وقت خود را در کار اصلیم یعنی فلسفه صرف کنم به پراکنده کاری می گذرانم. این اشکال در ظاهر موجه است حتی من خود گاهی فکر می کنم که اگر یکسره وقت خود را صرف نوشتن یک تاریخ فلسفه که همواره در فکر آن بوده ام می کردم لااقل یک کتاب درسی برای دانشجویان نوشته بودم و کار و بارم از این که هست بهتر بود و چه بسا که در پناه غفلت پژوهش-های فلسفه با آسودگی زندگی می کردم ولی باز بنظرم می آید که اگر تاریخ فلسفه هم می نوشتم کتاب درسی نمی شد و برای من آسودگی نمی آورد زیرا خلجانی که مرا به نوشتن درباره سیاست و ادب و تاریخ واداشته است آنجا هم اثر خودش را می گذاشت. چنانکه وقتی کتاب «ما و تاریخ فلسفه اسلامی» را می نوشتم کمال سعی خود را بکار بردم که نویسنده در کتاب غایب باشد. اما چون نتوانستم نوشته ام با اینکه سراسر تعظیم فلسفه اسلامی بود در فلسفه رسمی جایی پیدا نکرد. فلسفه رسمی در کنار فلسفه حقیقی که باید پاسخ به مسائل زمان باشد میراث مشهور و مقبول اسلاف است. من هم به این میراث احترام می گذارم و خود را پرورده آن می دانم اما دردم درد زمان است نه درد آراء و گفته های فیلسوفان و صاحبنظران. فلسفه گفت زمان است نه اینکه یکبار کسی آن را به زبان آورده یا نوشته باشد. اهل مطالعه و کتاب خوانان در هر زمانی زبان و گفتار خاصی را می پسندند و می خوانند و سخن غیر مألوف را دوست نمی دارند و بهمین جهت آن را درک نمی کنند. در قرون اخیر فیلسوفان ما به شعر و سیاست و حتی به اخلاق اعتنای در خور نکرده اند. درسهای فلسفه دانشگاهی ما هم بیشتر به تدریس متافیزیک به معنای خاص آن اهتمام کرده است. در آن اوایل که قلم به دست گرفته بودم و درباره ادبیات و شعر و سیاست می نوشتم. دوستانم که این پراکنده کاری را نمی پسندیدند برای اینکه ادب را رعایت کنند اهمیت کار آکادمیک را گوشزد می کردند و من می  فهمیدم که می گویند چرا به جای سیاست فارابی به مابعدالطبیعه و طبیعیات او نپرداخته ام؛ سیاست که فلسفه نیست گویی یادشان رفته است که فلسفه در نظر سقراط و افلاطون و ارسطو ناظر به سازمان و نظم مدینه بود. به این نکته هم باید توجه کرد که من به سیاست جاری و درست و نادرست بودن سیاست ها کاری نداشته ام و ندارم و اگر داشته باشم در بحث از چیستی و چرایی سیاست بدشواری می توانم آن را دخالت دهم. در بحث از شعر و شاعری هم وقتی می پرسم که شده است که شعر نشاط ندارد و به آن اعتنا نمی شود ممکن است گمان کنند که می گویم کاش شعری داشتیم که با آن تفنن می-کردیم.

من وقتی درباره فوتبال می نویسم به تاکتیک و تکنیک کاری ندارم بلکه می خواهم بدانم چگونه یک بازی در جایی به تجارتی پر منفعت و درجای دیگر به موش و گربه بازیهای خسته کننده مبدل شده است. در سیاست هم کاری به این ندارم که کی حکومت می کند و چه نقائصی در کار فلان سیاستمدار و سیاستش وجود دارد بلکه سیاستها را در نظر می آورم و می-پرسم این یا آن سیاست چه طبعی دارد و اقتضاهای طبعش چیست و به کجا می رود پیداست که من هم مثل دیگران به مسائل سیاسی بی توجه نیستم و در نگرانی از بحرانهای اخیر اقتصادی در اروپا و آمریکا و سرانجام سیاست های تسلیحاتی – امنیتی با دیگران شریکم. اما وقتی به سیاست می اندیشم پرسشم اینست که این یا آن سیاست چگونه قوام یافته و با زمانش چه مناسبت و پیوستگی دارد. حتی زمانی که مقالاتی درباره انقلاب نوشتم و احساسات خود را نیز پنهان نکردم زبان نوشته ام زبان سیاست نبود. ورزش و سیاست لااقل در عالم نظر در عرض شعر و هنر قرار ندارند. من قبول دارم که سیاست در زمان ما تاریخ را مصادره کرده است اما وقتی همین سیاست وجود بشر را به مخاطره می اندازد از جمله چیزهایی که برای نجات در آن دست می توان زد هنر است. هنر در عرض شئون سیاست و جامعه نیست مخاطب من هم اهل سیاست نبود هرکس که به عالم فلسفه تعلق دارد در مورد شعر و ادب هم بجای اینکه تتبع کند به مقام آن در زندگی و تاریخ فکر می کند. مراد از مقام شعر و ادب در تاریخ این نیست که ببینیم از آنها چه بهره ای می-توان برد و مردمان چه بهره هایی می برند. شعر و هنر و ادب بهره ندارند بلکه شرط زندگی انسانی-اند اگر این سخن درک شود دیگر نمی گویند چرا بجای فلسفه نوشتن پراکنده کاری می کنم و بجای فلسفه به مسائل پیش پا افتاده هر روزی می پردازم. فلسفه سخن زمان است نه اینکه تکرار عبارات فنی و اصطلاحات فیلسوفان باشد. کدام فیلسوف به آنچه در تاریخ و در زمان او می-گذشته یا به شعر و هنر و دین و اعتقادات بی اعتنا بوده است فلسفه یک تخصص نیست و گمان شایع در مورد فلسفه که البته بی توجهی به فلسفه هم با آن توجیه می شود اینست که فلسفه جز به مفاهیم و معانی انتزاعی و مطالبی که به درد هیچ کار و هیچکس نمی خورد، نمی پردازد. باید از زندگی و کار و بار مردم و وضعی که وجود دارد چشم بپوشد من این نصیحت را بسیار شنیده ام که توجه به امور جزئی در شأن اهل فلسفه نیست ولی چکنم که مشکل بزرگ جهان متجددمآب را قربانی کردن امور و مسائل انضمامی زندگی مردمان در پای سوداهای بزرگ انتزاعی می دانم و فکر می کنم اگر به مسائل به اصطلاح جزئی اعتنا نکنیم در هیچ کار کلی و مهمی موفق نمی-شویم جزئی در منطق اهمیت ندارد اما آن جزئی نه واقعی بلکه انتزاعی ترین انتزاعی ها است. اگر کسی نظر دقیق داشته باشد در جزئیاتی که مورد بی اعتنایی قرار می گیرد کلی های بسیار می یابد و مهم اینکه بی اعتنایی به جزئیات، کلیات را به صرف کلیات توخالی و بی معنی مبدل می کند. در این دفتر که اختصاص به مباحث شعر و ادب دارد سعی شده است سست بنیادی تلقی شعر به عنوان تفنن و امری عرضی در تاریخ نشان داده شود در واقع اصل بحث در مقالات تأمل در این پرسش هاست که ما چه نیازی به شعر داریم و چرا نیاز داریم و بودن و نبودن شعر در روابط و مناسبات مردمان و زندگی مدنی آنان چه اثری دارد نظر راقم سطور اینست که شعر و هنر نه زینت و تفنن زندگی بلکه شرط قوام زندگی مشترک است یعنی زبان با شعر آغاز می شود و چون با هم بودن آدمیان با زبان محقق می شود شعر، زبان آغاز با هم بودن و راستی و دوستی است و مگر نه اینکه هروقت و هرجا شعر و هنر هست پیوندهای زندگی استوار می شود و در جاهایی که اینها نیست سوء تفاهم و غرض ورزی و کین توزی مجال غلبه پیدا می کند. چون فکر می کرده ام که از آنچه گفته ام این نتیجه بدست می آید که شعر را باید در خدمت اصلاح جامعه قرار داد به اشاره گفته ام که مسلماً شعر در صلاح و اصلاح زندگی مردمان و ایجاد صفا و تقویت خرد ایشان اثر دارد و حتی جزئی از این صلاح و اصلاح است اما با اتخاذ تصمیم نمی توان شعر و هنر ایجاد کرد به شاعران و هنرمندان هم نمی توان مصلحتی را نشان داد و به آنان تکلیف کرد که هنر خود را مصروف تحقق آن مصلحت کنند هنر و شعر وسیله ای در اختیار هنرمند و شاعر نیست که آن را هرجا خواست بکار برد و بهر مصرفی برساند. به عبارت دیگر مصلحت پیش از هنر وجود ندارد که هنر در خدمت آن قرار گیرد بلکه با ظهور تفکر و هنر است که مصلحت ها پدید می آیند و فهمیده می شوند زمانی به من اعتراض کردند که اگر چنین است پس باید دست روی دست بگذاریم و منتظر بمانیم تا شاعران و هنرمندان بیایند و به کار ما سامان بدهند این سوء-تفاهم ناشی از غلبه تلقی مکانیکی از نظام روابط مردمان و تاریخ است. پیداست که در مباحث فلسفه و در سلف تکلیف عمل معین نمی شود و اگر هم بشود به امثال من مربوط نیست که تکلیف دیگران را معین کنیم اینجا نظر به لزوم تفکر و شعر برای راهگشایی آینده و معیت و ملازمت آنها با شکفتگی علم و سیاست و زندگی است. اگر به تاریخ نگاه کنیم می بینیم هر جا هنر هست روح هست و هر جا نیست دلمردگی غلبه دارد. در مدینه آتن سوفوکل و سقراط و اوری پیدس و هیپوکراتس و . . بودند پریکلس هم معاصر آنها بود و دیدیم و می بینیم که پس از گذشت دوران آنان دو هزار و پانصد سال تاریخ یونان برهوت شده است. دوران تجدید عظمت ایران نیز دوران فردوسی و بیرونی و ابن سینا بود و وقتی می بایست فاجعه هجوم مغول تدارک شود زبان و شعر سعدی و مولوی از تاریخ نگهبانی کرد. تاریخ تجدد هم با شعر و هنر آغاز شد در طلیعه این تاریخ میکل آنژولئوناردو داوینچی و دانته و بوکاچیو و کریستوفرمارلو و شکسپیر و مولیر و . . . قرار دارند.

نکته دیگری که به اشاره گفته ام اینست که شاعر و هنرمند می تواند آینده بین باشد یا لااقل در زمانی که در آن بسر می برد باطن آنچه را که می گذرد دریابد و پیداست که با این دریافت خوش بین یا بدبین می شو د. او وقتی افقی روشن می بیند شادی می کند و برای مردمان شادی می آورد و اگر راه را تیره ببیند از تیرگی می گوید. در دهه های اخیر نمی توانم بگویم که شاعران چه دیده اند و چه گفته اند اما می دانم که شاعران هم نسل من زمان را بیشتر زمان ظلمت و تیرگی و پریشانی و آشوب و قهر و کین دیده اند. نمی دانم آیا می توان امیدوار بود که شاعران نسل جدید از آن تیرگی ها و پریشانی ها گذشته باشند و افق پیش رویشان روشن باشد.

اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی

دانلود مطلب به صورت 

مطالب مرتبط :

0%