ردکردن این

مقاله منتشر شده در روزنامه ایران. بیست و دوم دی 1386

روشنفکری دینی: مثلث هشت ضلعی

روشنفكري چيست و چگونه شكل گرفته و چگونه اثر مي كند آيا روشنفكري نوعي رسالت اخلاقي مبتني بر عقل جديد است كه تنها در جامعه مدرن مي تواند معناي خود را داشته باشد يا در همه عالم ها و ازجمله عالم ديني روشنفكري موجودي قابل تحصيل است پاسخ اين پرسش ها آسان نيست و در اين ميان بويژه پرداختن به ماهيت آنچه در ايران به عنوان روشنفكري ديني براي برخي قابل تشخيص بوده است، لازم مي نمايد. پيش از اين مطالبي را در اين باره از اساتيد بارز فلسفه، جامعه شناسي و كلام در دو بخش خوانديد و فردا نيز آخرين بخش اين گفتارها ارائه خواهد شد . آنچه در پي مي آيد ادامه اين مجموعه نوشتارهاست.

من با لفظ روشنفكري ديني مشكل ندارم و معتقدم كه صاحبنظران و متفكران حق دارند كه اصطلاح بسازند. آنها با زبان انس و رفاقتي دارند كه حتي مي توانند اصطلاحات را به معناي تازه به كار برند اما در جايي كه تفكر ضعيف است، زبان و اصطلاح سازي هم دچار پريشاني و آشفتگي مي شود. روشنفكري، روشني فكر نيست بلكه معني اصطلاحي خاص دارد اما وقتي اين تعبير در زبان ما به كار مي رود، شايد به ذهنها متبادر شود كه روشنفكر در مقابل تاريك انديش است و آن را مدح تلقي كنند ولي فكر، روشن و تاريك ندارد. پيداست كه بعضي افكار پيچيده تر است و بعضي ديگر، چندان پيچيده نيست. نمي دانم فكر روشن كه دكارت طالبش بود و تا حدي هم حق داشت و نتايجش هم حاصل شده است، چگونه وصف مي شود ولي مي دانم كه دكارت مطالب بسيار مبهم نيز در آثارش دارد. ما وقتي اصطلاح روشنفكر را به كار مي بريم، بايد از معاني فكر و روشني نظر برداريم زيرا اگر به معاني اجزاي اين اصطلاح توجه كنيم، روشنفكري ديگر به دنياي جديد متعلق نخواهد بود. ولي روشنفكري يك وضع فكري- سياسي است كه در اواخر قرن نوزدهم در اروپا به وجود آمده و از آنجا به جاهاي ديگر رفته است. هيچ كس بوذرجمهر حكيم را به صفت روشنفكري نستوده است. به شيخ مفيد و بيروني و غزالي و بيهقي نيز صفت روشنفكر داده نشده است. روشنفكري در اروپا عمري در حدود ۱۰۰ سال دارد و در كشور ما نيز عمر آن قريب به ۸۰ سال است. در تاريخ اروپا، قرن هجدهم به دوره منورالفكري معروف است. در پايان قرن نوزدهم روشنفكري جاي منورالفكري را مي گيرد. روشنفكر در زبان ما ترجمه لفظ انتلكتوئل است. اين عنوان را اميل زولاو بعضي ديگر از نويسندگان فرانسه در هنگامي كه از يك افسر متهم به جاسوسي دفاع مي كردند، به خود دادند. توجه كنيم كه اولين مصداق روشنفكري دفاع از متهمي بود كه مي گفتند مظلوم است. من از صحت و سقم قضيه افسر فرانسوي اطلاعي ندارم ولي مي دانم كه نام و عنوان روشنفكري از كجا پديد آمده است. روشنفكري، موضع گرفتن جمعي از صاحبان قلم و نظر در مقابل عمل حكومت بوده است و به همين جهت گفته اند روشنفكري نظارت بر عمل حكومت و به قولي سخنگوي مظلوم بودن و گفتن كلمه حق به حكومت است. ما معمولاً فيلسوفان را روشنفكر نمي خوانيم. ما نمي گوييم كانت روشنفكر بود. ملاصدرا را هم روشنفكر نمي ناميم . افلاطون و سقراط و دكارت هم روشنفكر نبودند، حتي نويسندگان سابق بر اميل زولادر فرانسه را هم روشنفكر نمي گوييم. هيچ كس به آنها روشنفكر نگفته است. نه اين كه در گذشته كسي از مظلوم دفاع نمي كرده و به حكومت هم تذكر نمي داده اند. در آئين ما گفتن كلمه حق در برابر سلطان جائر يك فضيلت است و مولاي متقيان دانايان را موظف دانسته است كه حق مظلوم را از ظالم بگيرند و خود نيز حكومت را براي ايفاي اين عهد پذيرفته است.

در اينجا من نمي خواهم سابقه روشنفكري را بيان كنم بلكه مي خواهم بيان كنم كه هر كسي كه قلم مي زند، روشنفكر نيست. روشنفكر با صاحب فكر نبايد اشتباه گرفته شود.  بسياري از صاحبان فكر هستند كه به آنها روشنفكر نمي گويند. در آغاز آشنايي ما با تجدد اروپايي، نويسندگان ما تعبير منورالفكري را بكار بردند. «ميرزاآقاخان نوري»، «ملكم خان» و «آخوندزاده» منورالفكر بودند. عمر رسمي منورالفكري در ايران چندان طولاني نبوده است. از اوايل اين قرن هجري شمسي كه در آن بسر مي بريم، منورالفكري به تدريج دچار ركود شده است. شايد كساني بگويند اين وضع تعديل شده و روشنفكري به جاي آن نشسته است. منورالفكري و روشنفكري از لحاظ لفظي و معنوي با هم مناسبت دارند يعني روشنفكري به جاي منورالفكري آمده است اما منورالفكري ترجمه Aufklarung بود و روشنفكري ترجمه Intellectuel بود. منورالفكر و روشنفكر در ظاهر و از جهت لفظ با هم فرقي ندارند يعني يك جزء عربي را برداشتند و يك لفظ فارسي را به جاي آن گذاشتند. البته تعبير و اصطلاح منورالفكري ترجمه درستي بوده است.

اميل زولاوقتي از سروان دريفوس دفاع كرد و براي اولين بار خود و دوستانش را Intellectuel خواند، منظورش اين نبود كه ما داراي فكر روشنيم. اين كه يك افسر يهودي را در آغاز قرن بيستم به جرم جاسوسي متهم كردند و عده اي از نويسندگان فرانسه به سردمداري «اميل زولا»، نويسنده ناتوراليست فرانسه، به دفاع از افسر متهم پرداختند، ربطي به فكر روشن و تاريك نداشت.

من اين مقدمه را گفتم براي اين كه بعد وقتي مي خواهم نتيجه بگيرم، سوءتفاهم كمتر حاصل شود. حالاكه به مفهوم روشنفكر ديني فكر مي كنيم اگر بگوييمIntellectuel ديني چه مي شود افلاطون گفت الفاظ مموّهند يعني الفاظ انسان را فريب مي دهند. تعبير انتلكتوئل ديني هم فريب دهنده است زيرا Intellectuel به معني عقلي، عاقل، باشعور و هشيار است و البته عاقل بودن و دينداري با هم مي سازند اما اينجا بحث عقل و عاقلي به معناي متداول آن در نظر نيست.

معهذا شايد لفظ انتلكتوئل از روشنفكر كمتر فريب دهنده باشند. اگر به تاريخ رجوع كنيد، تاريخ به شما مي گويد كه روشنفكري كه جانشين منورالفكري شده است، بعد از ماركس به وجود آمده است و براي اصلاح جهت و مسير مدرنيته بوده است. از وجهه نظر منورالفكري، جهان آينده، جهان صلح و سلم و سلامت و رفاه و آسايش بود. ماركس كشف كرد كه جامعه بورژوازي و نظم سرمايه داري، نه فقط جامعه صلح و سلامت نيست بلكه نظم ظلم است و نفي آن در درونش نهفته است و با خودآگاهي پرولتاريا ويران مي شود. سرمايه داري گور خودش را مي كند. تعبير ماركس، تعبير اوتوپيايي نبود. او اوتوپيا ننوشت، كتاب اقتصاد نوشت. البته در تحليل اقتصادي- اجتماعي او نتيجه اي مضمر بود كه ماركس آن را از پيش در نظر آورده بود. اين طور نبود كه نتيجه اي صرفاً علمي داشته باشد و همه در مورد آن اتفاق نظر پيدا كنند. اگر اين طور بود كه جامعه شناسان و اقتصاددانان مي بايست همگي با ماركس موافقت مي كردند و نظر او را مي پذيرفتند. ماركس پيش فرضي داشت و با پژوهش و تحقيق به جست وجوي شواهدي براي تأييد آن پرداخت. روشنفكري با طرح ماركس به وجود آمد و در حقيقت از مظاهر بحران مدرنيته بود و از ابتدا به جناح چپ تعلق داشت. ممكن است كه كساني وقتي مي شنوند و مي خوانند كه ماكس وبر مدرنيته را عقلانيت دانسته است، گمان كنند كه مدرنيته حكومت عقل است و هيچ ناروايي و نارسايي در آن نيست غافل از اينكه كمونيسم و استالينيسم و نازيسم و هيتلريسم و فاشيسم از عوارض و آثار مدرنيته اند و اينها مي پندارند كه اگر اينها دفع شود، مدرنيته به كمال خودش مي رسد و بشر به صلاح و آرامش و رفاه نائل مي شود.

اينها از عوارض مدرنيته است چنانكه ماركس و ماركسيسم هم از عوارض مدرنيته بودند. ماركسيسم براي نجات مدرنيته و مقابله با عوارض آن پديد آمده بود. اگر كساني از خيانت روشنفكران گفتند و روشنفكري را متهم كردند كه به مدرنيته آسيب رسانده است و همچنان با مدرنيته مخالفت مي كنند، شايد هم چندان بي حق نبودند زيرا روشنفكري راهگشاي نقد مدرنيته هم بود يا راهگشاي نقد مدرنيته شد. با توجه به آنچه گفته شد، هنوز ما نمي دانيم مصداق روشنفكر كيست و روشنفكري و بخصوص روشنفكري ديني مفهوم مبهمي است. مثل مفهوم كتاب نيست كه مصداقش معلوم باشد اما مشكل روشنفكري ديني در ابهام آن نيست. روشنفكري ديني امر غريبي است كه ماهيت ندارد اما روشنفكران ديني وجود دارند. ملاحظه مي فرماييد كه چگونه اينجا هم روشنفكر ديني به خدا تشبه مي كند يعني آن هم مثل خدا كه ماهيت ندارد و صرف وجود است، فقط وجود دارد. روشنفكري ديني در مفهومش چيزي است مثل مثلث هشت ضلعي يا آهن گچي يا آبغوره فلزي. اين مفهوم اگر در جهان مصداق ندارد، در كشور ما مصداق دارد و ما ممكن است به بعضي غيرايرانيان هم چنين صفتي بدهيم. در دنيا حتي در آمريكاي لاتين هم كه يك نهضت ديني به وجود آمده است، نشنيده ايم كه به صاحبان آن فكر و نهضت، صفت روشنفكر داده باشند پس در اين ترديد نمي كنيم كه در كشور ما روشنفكر ديني وجود دارد و كساني هستند كه به اين صفت شناخته مي شوند. گاهي هم به آنها نوانديشان ديني مي گويند. البته نوانديش ديني معلوم نيست لفظ درستي باشد اما به هرحال روشنفكري ديني غير از نوانديشي ديني است. شايد روشنفكري ديني در آغاز رنسانس نوانديشي بوده است اما اكنون ديگر تكرار حرف هاي قرون شانزدهم و هفدهم اروپا را نبايد نوانديشي دانست.

پروتستانيسم، نوانديشي ديني بود. بنيانگذاران رفورم، كليسا و كليسائيان را نقد كردند. «بوكاچيو»، نويسنده ايتاليايي نيز كتابي نوشت به اسم «دكامرون» و در آن به شدت كليسا و كليسائيان را نقد كرد. در كتابهايي كه در سياست نوشته شد كمتر جايي براي دين در نظر گرفته شده بود.

اين نقدها را كسي روشنفكري ديني نخواند. شايد كاري كه لوتر كرد و بعد افراد ديگري در پي او آمدند و آن را ادامه دادند، صورتي از نوانديشي ديني يا يك نوع تفسير جديد مسيحيت بود. تفسير جديد در درون مسيحيت و مأخوذ از منابع آن. در آن زمان هنوز مدرنيته به وجود نيامده بود. وقتي مسيحيت، كاتوليك را نقد كردند و تفسير تازه پيش آوردند و عهد جديد را به زبان آلماني ترجمه كردند، از درون مسيحيت و با ملاك هاي مسيحيت، مذهب پروتستان به وجود آمد اما گاهي هست كه دين را با موازين غير ديني نقد مي كنند. نام اين را ديگر نمي شود ديني گذاشت. كار «لوتر» يك كار ديني است اما اگر شما با مفاهيم مدرنيته دين را نقد كرديد، اسم آن را نوانديشي ديني نبايد گذاشت. هركس هرچه مي خواهد بكند اما اگر دين را تفسير به رأي كرد، هرچه بشود متفكر ديني و نوانديش ديني نيست حتي اگر متفكر باشد. متفكر غيرديني است منتها دارد دين را مثلاً متجدد مي كند. ما تعدادي شرق شناس، اسلام شناس را مي شناسيم كه اطلاعات بسيار خوبي راجع به اسلام دارند. آنها اسلام را احياناً با مباني خودشان تفسير كرده اند. آيا به اينها نام روشنفكر ديني مي توان داد اگر به مقام بلندي برسند كه معمولاً نمي رسند، شايد بشود گفت اينها متفكر ديني هستند اما نوانديش ديني نيستند زيرا نوسازي دين با مواد بيرون از دين نوسازي ديني نيست و با آن، دين چيز ديگري مي شود يعني تبدل پيدا مي كند. اگر تبديل چيزي به چيزي را نوشدن مي گوييد، مسامحه است و مضايقه اي نيست. در دوران ۳۰ ، ۴۰ ساله اخير در كشور ما جرياني پيدا شد كه ريشه در قرن ۱۸ اروپا داشت. در تمام طول تمدن جديد، كليسا و مسيحيت نقد شده است و كو شيده اند كه مسيحيت از دايره حكومت و قدرت كنار گذاشته شود و سكولاريزاسيون به نهايت برسد. كسي هم بحث از سكولاريزاسيون نمي كرد. اين امر طبيعي و عادي صورت مي گرفت. مدرنيته در ذات خود سكولاريزه است. جامعه سكولاريزه، دين، مسجد، كليسا، روحاني، آداب و رسوم و عبادات دارد اما اينها امور فرعي و عرضي است. مگر در غرب، در اروپا، در آمريكا، در آفريقا و در آسيا مراسم ديني انجام نمي شود مگر دين وجود ندارد دين هست اما در قواعد حكومت، در قانون و در انتظامات دخالتي نمي كند و ندارد و اگر اكنون مي بينيم كه يك بيداري ديني در دنيا پيدا شده است و رجوع به تفكر ديني و به حقيقت دين مي شود، آيا براي كساني كه به نام روشنفكري ديني از مدرنيته دفاع مي كنند مي توان سمت و صفت ديني قائل شد من مدرنيته را بد و شر نمي دانم. من ضد مدرن نيستم اما مي گويم اگر كسي بيايد و بگويد كه من روشنفكر ديني هستم و به نام دين عاقلانه و نه با خشونت بلكه از روي مهر و معرفت و صفا، در مقابل ظلم قدرت هاي جهاني مي ايستم نام اين وضع را روشنفكري ديني مي توان گذاشت. البته اگر كسي مي گويد كه من به نام دين از مدرنيته دفاع مي كنم، آزاد است اين كار را بكند اما اگر دعوي روشنفكري دين داشته باشد، اين دعوي جاي بحث دارد و بايد پاسخ بدهد كه چگونه به نام دين، از قواعد و اصول و رسوم مدرنيته دفاع مي كند. وقتي دين را تفسير مي كنند تا با مدرنيته مطابق باشد، گمان نمي كنم كه اين مقصود حاصل شود.

اگر ما بگوييم كه متعلق به زمان مدرنيم، از يك جهت درست گفته ايم اما اگر بگوييم مدرنيته جزء اعتقادات ما محسوب مي شود، مطلب ديگري است. مدرنيته بد نيست. اصلاً هيچ چيز در تاريخ و در دار وجود بد نيست.

مطلب آخر اين كه از ميان كساني كه نام و عنوان روشنفكر ديني دارند در مورد اقبال لاهوري كه در مرز ميان منورالفكري و روشنفكري قرار داشت و از مزيت شاعري هم برخوردار بود نمي دانم چه بگويم. من تنها كار مرحوم دكتر شريعتي را مهم مي دانم كه ۱- طرح پيوند دين و سياست را پيش آورد و۲- با تأكيد بر وحدت جهان اسلام ، تشيع و مليت ايراني را با ظرافت به هم پيوند زد اما روشنفكري ديني پس از انقلاب راهي ديگر است و اگر طرح آن در كشور ما نفوذ كرده است، جهات خاص تاريخي و فرهنگي دارد و يكي از جهاتش اين است كه مدافع مدرنيته است و مدرنيته قوي است و بنيان قوي دارد و نه فقط مواد اوليه و نيروي كار ارزان جهان را در تصرف مي آورد بلكه اذهان را مسخر مي كند و هرجا لازم باشد، قوه تمييز و تفكر را از كار مي اندازد. دشواري ما در درك جهان كنوني و شيفتگي نسبت به ظاهري ترين وجوه و آثار ناشي آن از كندي فهم و كوتاهي ادراك نيست بلكه قدرت غرب حجاب عقل و ادراك مي شود و كسان مي پندارند كه اين حجاب دستگير و راهنمايشان است و چون راه غرب تا آنجا كه چشم مي بيند راه بي رقيب مي نمايد، اين پندار را بي چون و چرا مي پذيرند. در اين شرايط اگر كسي دردمندانه شكوه كند كه:

لعلي از كان مروت برنيايد سالهاست

تابش خورشيد و سعي باد و باران را چه شد

پاسخ را نيز بايد از زبان حضرت لسان الغيب شنيد:

طالب لعل و گهر نيست وگرنه خورشيد

همچنان در عمل معدن و كان است كه بود

متأسفانه بسياري از ما سخن متوسط، انديشه متوسط و علم متوسط را دوست مي داريم. ما اين متوسط ها را كامل و عالي مي انگاريم و ملاك ما همين متوسط ها يعني امور عادي و معمولي است. روشنفكري ديني هم وقتي به غرب رو مي كند، دست در دامن متوسط ها مي زند و حرف هاي متوسط مي زند و دريغا كه تأييد و انكارش هم با انديشه متوسط صورت مي گيرد و اگر غير از اين باشد، و كسي مسائل را جد تلقي كند مورد عتاب و خطاب شديد قرار مي گيرد. اگر مي گوييد بدبين ام، استدعا مي كنم يكي دو كتاب يا مقاله – زياده خواه نيستم، بيست كتاب و سي كتاب نمي خواهم- متعلق به دهه هاي اخير به من معرفي كنيد كه متضمن فكر بكر و نظر بديع و راهيابي در جهان آينده باشد. شهرت زودگذر ملاك نيست و صرف شهرت مايه اعتبار نمي شود. من خوشحال نيستم كه روشنفكري ديني رو به افول مي رود. سخن سطحي هيچوقت پايدار و ماندگار نبوده است. آنچه مي ماند تفكر است. ما بايد از نزاع ها بگذريم و به فكر تفكر باشيم.

 

 

 

 

اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی

دانلود مطلب به صورت 

مطالب مرتبط :

0%