ردکردن این

مقاله منتشر شده در روزنامه ايران. بیست و یکم مرداد 1386

توهم توسعه علمي از طريق افزايش تعداد مقالات در فهرست  ISI

« ISI» سازمان خوبي است كه در حدود پنجاه سال پيش تأسيس شده است. اين سازمان مقاله هايي را كه در مجله هايي كه خود به رسميت شناخته و چاپ شده است، فهرست مي كند و وسيله اي فراهم مي كند كه طالبان، به مقاله هاي مورد نظر خود به آساني دست يابند و البته با رجوع به آن مي توان پيشرفت علم در جهان و در كشورها را با تقريب اندازه گرفت و سطح علم كشورها را سنجيد. پيداست كه فهرست ISI به عنوان ميزان سنجش چندان دقيق نيست اما به هرحال يكي از موازيني است كه بايد با ميزان هاي دقيق تر تكميل شود. دانشمندان ما هم از چندين سال پيش به اهميت چاپ مقاله ها در مجله هاي ISI پي برده اند و در اين كار كم و بيش اهتمام كرده اند.

اين اهتمام بويژه از جهت سياسي و حفظ حيثيت كشور موجه است زيرا سرعت رشد پيشرفت علمي و تناسب يا بي تناسبي پژوهش در كشورها و رتبه علمي هر كشور را به تقريب معلوم مي كند. تا اينجا نه فقط هيچ اشكالي بر ISI وارد نيست بلكه اقبال به آن شايسته و لازم به نظر مي رسد. قضيه وقتي دشوار مي شود كه ISI نه فقط ملاك مطلق در رتبه بندي علمي كشورها و تعيين مقام و مرتبه دانشمندان مي شود بلكه مقام بلندي پيدا مي كند و به صورت هيكل مقدسي درمي آيد كه چون و چرا در مطلق بودن آن جهل و كفر به شمار مي رود. در اين صورت چه بسا كه ISI به كلي بي فايده و حتي مضر شود. ISI  را بايد همان كه هست بازشناخت و پذيرفت و از آن فايده برد. ISI  مركزي است كه مقاله ها را فهرست مي كند و البته مقاله هاي همه مجله ها در فهرست آن نمي آيد. شايد تعداد مجله هاي ايراني كه مقالات آن فهرست مي شود از عدد انگشتان يك دست كمتر باشد و چه خوب است كه اگر مي خواهيم ميزان پژوهش ها و مقاله هاي دانشمندان كشورمان در آن بيشتر منعكس شود، تعداد اين مجله ها افزايش يابد.

ما از ابتدا تلقي صحيحي از ISI نداشتيم و چون تازه وارد راه علم سنجي شده بوديم و ملاك و ميزان نداشتيم (و اگر هم داشتيم و داشته باشيم به طور معمول به ملاك هاي خودي اعتماد نمي كنيم) ناگزير ISI را ملاك مطلق علم و جهل فرض كرديم و به كسي كه مقالاتش در فهرست ISI درج نشده است، نمره صفر داديم و او را در علم بي صلاحيت دانستيم. اين يك ظلم ساده نيست بلكه مي تواند اقدامي در جهت سست كردن رشته ارتباط علم با جامعه علمي كشور و فراهم ساختن مجال براي ظاهرسازي و مقاله پردازي باشد. اين ظلم ناشي از يك جابه جايي كوچك است. علاقه و اعتقاد پژوهندگان و متصديان اداره علم كشور به ISI چندان هم بي وجه نيست. عمود و ستون اصلي خيمه و خانه علم بايد اصلي وحدت بخش و قابل دلبستگي باشد چنانكه براي تأسيس و قوام عالم علم بايد در جست وجوي چنين اصلي بود. البته ISI كه در زمره اقتضاها و ضرورت هاي تمركز قدرت علم و تكنولوژي است، نمي تواند اصل بنيانگذار خانه علم ما باشد و چنين خانه هايي هرگز نمي تواند بنا شود. ISI يك مركز فهرست نويسي و اطلاع رساني است و در همين حد بايد آن را پذيرفت. لازم نيست بگويم كه من با فهرست نويسي مخالف نيستم و نوشتن مقاله در مجله هاي ISI را از جهتي مفيد مي دانم. اصلاً فهرست نويسي چيزي نيست كه كسي با آن مخالف باشد ولي ISI در دانشگاه هاي ما صرف يك مركز فهرست نويسي و اطلاع رساني نيست بلكه ميزان و ملاك علم و تعيين كننده صلاحيت علمي دانشگاهيان ماست چنانكه هركس با آنجا نسبتي دارد و در مجله هاي مورد قبولش مقاله مي نويسد، دانشمند مسلم است و كسي كه توفيق وصلت با آن را نيافته است، در دايره دانايي جايي ندارد. مع هذا حرفي نيست، مقاله نويسي در مجله هاي ISI را تشويق كنيم اما الزام دانشمندان به اين كار و موكول كردن ارتقا در مراتب دانشگاهي به داشتن مقاله در ISI نشانه خوبي نيست و شايد با روح علم ناسازگار باشد. اين الزام ها كه با نظر به بعضي ملاحظه هاي سياسي توجيه مي شود، تدبيري است كه نه سياست مداران بلكه دانشگاهيان نه چندان آشنا با سياست اتخاذ كرده اند. اكنون هم چنان از ISI دفاع مي كنند كه گويي كعبه و مقصد نهايي علم است و اگر به آن رو كنيم، رستگار مي شويم و بي اعتنايي به آن عين كفر و جهل است. نيت آنان به احتمال قوي نيت خير است اما تدبيرشان يا بهتر بگويم تحكم شان هيچ سودي براي علم كشور ندارد. مهمترين حجتي كه در دفاع از الزام به نوشتن مقاله در ISI دارند اين است كه ما ملاك دقيق ديگري نداريم. پاسخ اين است كه هرجا علم هست ملاك هم هست پس بگرديم و ملاك يا ملاك ها را پيدا كنيم. علم زمان ما كه كمتر نظري و بيشتر تكنيكي و تكنولوژيك است، اثرش را در توسعه نشان مي دهد. در دانشگاه هم بايد نظر و حكم دانشمندان اهل نظر معتبر باشد. ما تا وقتي كه به دانشگاهيانمان اعتماد نكنيم، نظام علم و پژوهش نمي توانيم داشته باشيم. اين بي اعتمادي گهگاه با نوعي تحقير و خشونت نيز توأم مي شود چنانكه اين عين خشونت و بي احترامي به دانش و دانشمند است كه تصديق صلاحيت علمي او را به نوشتن مقاله در فلان مجله موكول كنند. علم هرجا باشد علم است. علم به مجله ها اعتبار مي دهد و نه بالعكس. اصلاً تاريخ كه به ملاك هايي مثل ISI نياز ندارد. چه بسا كساني كه پيش از ISI به دنيا آمده اند و نام ISI را نشنيده اند و حتي در زمان ISI بوده اند و به آن كاري نداشته اند؛ جهان، آنان را صاحب نظر و دانشمند مي شناسد. و شايد از ميان كساني كه صدها بار نامشان در فهرست ISI آمده است، در آينده هيچ نماند و اين همه مقاله سازي باد هوا باشد. چنانكه گفتم از ISI به عنوان يكي از ملاك هاي توسعه علم و بويژه براي مقايسه كشورها تا حدي مي توان استفاده كرد. همچنين بر دانشمندان و استادان فرض است كه زبان هاي مركز جهان علم را فراگيرند كه اگر فرانگيرند، از علم باز مي مانند ولي اين ها هيچ كدام موجب نمي شود كه ISI به كعبه علم و مطاف دانشمندان بدل شود. مي گويند ISI ملاك مطلق نيست بلكه يكي از ملاك ها و در زمره ملاك هاي ديگر است. اگر اين طور فكر مي كنند سياستگذاران بدي هستند و مراتب را نمي شناسند يا قصد توجيه دارند. وقتي نوشتن مقاله در ISI شرط لازم باشد و كسي كه صد مقاله محققانه دارد اگر در فهرست ISI چيزي نداشته باشد، دانشمند شناخته نمي شود و ارتقا به درجات دانشياري و استادي بر او حرام است، ISI ديگر در رديف ملاك هاي ديگر نيست بلكه ملاك قطعي و تعيين كننده و مطلق است. در اين باب خيلي سخن ها مي توان گفت. يكي اين كه چرا تا اين اندازه به خود بي اعتماديم و حكم را به ديگران وا مي گذاريم. آيا در مجله هاي خارجي مقالات سطحي بي پايه چاپ نمي شود و هرچه چاپ مي شود اعتبار علمي دارد؟ در زماني كه علم در حال جهاني شدن است و زبان جهاني، براي خود اختيار مي كند با اين جهاني شدن مخالفت نكنيم اما اصرار هم نداشته باشيم كه كارگر اين جهاني شدن شويم و اداي اين وظيفه را خدمت به علم كشور قلمداد نكنيم. سعي كنيم كه علم و تكنولوژي را به زبان خودمان بنويسيم تا اين زبان با آنها انس پيدا كند و بدانيم كه اين انس زمينه لازم پيشرفت علم است. وانگهي نوشته اگر علمي و تحقيقي است به هر زباني كه باشد جاي خود را باز مي كند و اگر ساختگي و قلابي باشد فقط به درد شهرت و تبليغات بازار سوداگري علم -كه به تازگي دائر شده است- مي خورد و خدا كند كه مقاله سازان و سوداگران متاع علم، راه بهره مندي و برخورداري از بودجه پژوهش را به خود منحصر نسازند و پژوهشگران دقيق و صبور را مأيوس و منزوي نكنند.

تبديل مركز ISI به كعبه مقاله سازان با بعضي تصميم ها و اقدام هاي ديگر مناسبت دارد و افراط و تفريط به آن محدود و ختم نمي شود. دانشگاه ها اغلب به مقاله هاي استادان اگر در مجله هاي غيرمنتسب به دانشگاه يا مراكز علمي چاپ شوند يا نشاني از خودي بودن در آن ظاهر نباشد، نمره نمي دهند يا نمره بسيار كمي مي دهند. معني اين تلقي اين است كه علم مهم نيست بلكه دانشگاه مهم است. ملاك هم تعلق و انتساب به دانشگاه است نه مقام علمي استاد. اگر بنويسند كه او استاد دانشگاه تهران است و مقاله اش در مجله هاي داراي عنوان علمي- پژوهشي چاپ شود، نمره اي مي گيرد و اگر اين شرايط حاصل نباشد مقاله اش اعتبار ندارد و يا مثلاً در حدود يك دهم نمره و امتياز به آن تعلق مي گيرد. دادن عنوان علمي- پژوهشي به مجله ها هم گرچه موجه به نظر مي آيد، در كشور ما صورت و وجه خوبي نداشته است. اگر وزارت علوم و تحقيقات و فناوري هيأت هايي از استادان را مأمور مي كرد كه مجله ها را پيوسته زير نظر داشته باشند و اعتبار آنها را معين كنند و حتي در صورت لزوم به آنها تذكراتي بدهند، مي شد به مجله هايي كه آنها را علمي- پژوهشي دانسته اند، اعتماد كرد. اما اين كه شرايط صوري سخت، مقرر شود و يك اداره پس از مدت ها و حتي گاهي سال ها مكاتبه حكم «ثابت و دائم» به علمي- پژوهشي بودن يا نبودن مجله اي بدهد، وضع همين مي شود كه اكنون وجود دارد. يعني بسياري از مجله هاي داراي عنوان علمي- پژوهشي، مجله هاي مهجور كم خواننده اند و مقالاتي را كه دانشگاهيان به حكم وظيفه رسمي براي ارتقا و داوطلبان دوره هاي دكتري به ملاحظه رعايت مقررات مي نويسند، چاپ مي كنند و گمان نمي كنم كساني كه بر حسب تعلق خاطر علمي، پژوهش مي كنند، اگر نيازي به ارتقاي شغلي نداشته باشند، علاقه و اصراري به درج مقالات خود در اين مجله ها داشته باشند. زيرا اين مجله ها خوانندگان كمتري دارد.    در اين موارد عيب اصلي اين است كه تحكم و حكم رسمي جاي علم و حقيقت را مي گيرد يعني مقاله هايي علمي است كه رسماً علمي و تحقيقي شناخته شود و درجه علمي- پژوهشي هم با حكم رسمي معين مي شود. اگر بگويند اين حكم تحكم عالمانه است و از سوي دانشمندان اعمال مي شود، غافلند كه دانش ابژكتيو است و تحكم ندارد. دانشمندان هم اگر تحكم كنند، كار خلاف علم يا لااقل غيرعلمي كرده اند.

من يك بار اصرار به نوشتن مقاله در مجله هاي خارجي را دعوت به صدور كالاي علم به خارج و نوعي مهاجرت روحي دانشمندان خواندم. كساني آزرده شدند. اگر سخن من خطا است آزردگي چه وجهي دارد؟ به جاي آزرده شدن بيايند بطلان آن را نشان دهند و بگويند پژوهش كردن و نوشتن مقاله و بسته بندي كردن و صدور آن به خارج چه فوائد و محسناتي دارد. بي ترديد چاپ و انتشار مقالات دانشمندان ما در مطبوعات مهم بين المللي مايه افزايش اعتبار و حيثيت علمي كشور است و از اين حيث قدر ايرانيان دانشمند مقيم خارج از كشور هم كه مقاله مي نويسند نبايد مجهول باشد. علم گرچه مايه شرف و حرمت و سرافرازي است اما در عصر ما آن را تنها براي سرافرازي نمي جويند. خيلي خوب است كه كشور ما كشوري دانش پرور باشد و در كنار كشورهايي كه به اصطلاح مراكز علم جهان اند، قرار گيرد اما اين امر چنانكه گاهي مي پندارند به صرف افزايش تعداد مقالات و تكليف كردن دانشگاهيان به نوشتن مقاله و چاپ و انتشار آن در ISI تحقق نمي يابد. كشوري كه در منطقه مركزي علم و تكنولوژي قرار ندارد اگر بخواهد به آن مركز بپيوندد بي ترديد بايد به بنيادكردن نظام پژوهش اهتمام روزافزون داشته باشد و با اين اهتمام است كه تعداد مقالات و گزارش هاي تحقيقي افزايش مي يابد. اين قضيه را هميشه معكوس نمي توان كرد يعني به صرف افزايش مقالات، علم پيشرفت نمي كند بويژه كه مقصود و غرض هم نه علم، بلكه رسيدن به فلان رتبه و داشتن فلان تعداد مقاله باشد. ممكن است ما با همين تعداد مقالات كه مي نويسيم به نظم علمي و جهان علم راه يابيم اما بدانيم كه ممكن است تعداد اين مقالات ده برابر شود و در علم كشور تحول اساسي روي ندهد. سياست علم نانوشته و غير رسمي كشور ما دو عيب اساسي و عمده دارد.

 

يكي اين كه بر مبناي اصل انباشت و افزايش كمي پژوهش ها و مقالات قرار دارد و اين افزايش ، در آن عين پيشرفت تلقي مي شود (اين اصل در هيچ يك از فلسفه هاي علم معاصر اعتبار ندارد. پوپر و لاكاتوش و فيرابند و كوهن همگي اين تلقي را مردود مي دانند). عيب ديگر اين است كه اين سياست با تحكم اجرا مي شود. اين دو عيب فرع عيب اساسي تري است. ما طرح سياست علم را از سنخ آراي همگاني مي دانيم و فكر نمي كنيم كه براي ورود در اين كار بايد صاحب نظر بود گويي هركس در هر رشته علمي درس خوانده باشد، سياست علم را هم مي شناسد. اين دو اصل به هيچ وجه معتبر نيست. البته خوب است كه پژوهش توسعه يابد اما با افزايش مقالات كار تمام نمي شود. اگر با تحكم به همه مقصودها بتوان رسيد (كه البته نمي توان رسيد)، علم و تفكر تسليم تحكم نمي شود و وقتي تحكم بي اساس باشد، سير عادي امور را مختل مي كند بي آنكه به جاي آن راهي بگشايد. ما اكنون بر اثر توسعه كمي آموزش كه گاهي از آن شكوه مي كنيم استعدادهاي بيشتري را مي توانيم كشف كنيم و حتي اگر دانشمندان مقيم خارج از كشور را در محاسبه خود منظور نكنيم، تعداد دانشمندان مان كم نيست. در وهم ما موجه به نظر مي آيد كه همه آنها را مكلف كنيم كه حداقل يك مقاله در مجله ها مورد قبول ISI بنويسند. مقاله نوشتن خوب است اما توقعي كه از آن داريم برآورده نمي شود. به جاي اين تدبيرها بهتر است كه به خود و به دانشمندان مان اعتماد كنيم و به جاي اين كه آنها را در اضطراب جست وجوي ناشر مقاله قرار دهيم، به فكر اين باشيم كه به نحوي وضع مقاله نويسي پراكنده و نوشتن مقالات بي ارتباط را تغيير دهيم و در پي يافتن و طرح مسائل علمي خاص كشور باشيم و براي حل آن مسائل پژوهش كنيم. آنها هم كه نگران خدمت به علم جهاني اند بدانند كه اگر به جست وجوي مسائل حقيقي (و رسيدني، نه شنيدني و تقليدي) برآمديم، به مسائل كلي و جهاني علم هم مي رسيم و چون به عالم علم راه يافتيم، آن مسائل را بهتر درك مي كنيم و راه پژوهش پيش پايمان باز مي شود. اين كار خوبي است كه وزارت علوم، تحقيقات و فناوري به دانشمنداني كه مقالات خوب در مجله هاي ISI مي نويسند (گمان نكنيم كه مقاله بد در اين مجله ها چاپ نمي شود) امتيازها و جوايزي مي دهد. اين رويه از الزام بهتر است و نتيجه بهتر هم مي دهد. دوباره مي گويم كه رتبه علمي كشور با اقدام هاي رسمي و تكلفات اداري بالانمي رود.

اين قسمت گفتار را خلاصه كنم. ISI يك بنگاه فهرست نويسي است و مقالات علمي را فهرست مي كند و خوب است كه اين مقالات فهرست شود اما با فهرست كردن و فهرست نويسي علم بوجود نمي آيد و پيشرفت نمي كند. علم بايد وجود داشته باشد تا فهرست نويسان كتاب ها و مقالات علمي را فهرست كنند. كتاب و مقاله را دانشمندان هرگز و هيچ جا براي درج عنوان آنها در فهرست ننوشته اند و اين كشف زمان ما و بويژه تلقي بعضي از نويسندگان مقالات علمي ما از علم است كه پژوهش را بايد براي ثبت در فهرست انجام داد. دانشمندان هم مثل همه مردم علاقه دارند كه نام خود و كشورشان بلند و عزيز باشد و بايد فكر كنند كه چگونه مقام و جايگاه علمي كشور را ارتقا دهند اما اين كار با اقدام هاي صوري و الزام و اكراه نتيجه نمي دهد يا نتيجه عكس مي دهد. يك نكته ديگر هم براي اهل تفطن و صاحبان نظر بگويم. اگر نظر اين است كه دانشمندان مقالات خود را به زبان انگليسي بنويسند الزام و اجبار ديگر ضرورت ندارد. زيرا زبان، قدرت رسمي و مركز قدرت، زبان انگليسي است و جهان به سرعت به سوي بركندن ريشه اصالت ها و همگاني شدن ظاهربيني ها و رسوم متناسب با آن مي رود و چه بسا زبان انگليسي (البته صورت بندري و بازاري و رستوراني آن و نه زبان شكسپير و ديكنز) همه جايي شود. اين كه اين وضع با فرهنگ ها و عقل ها چه مي كند بحثي است كه شرح آن در حوصله اين يادداشت نيست.

۲- كسي كه يك زبان – و معمولاً اين يك زبان، زبان مادري است- را خوب نمي داند و با آن انس ندارد، در كار علم و پژوهش توفيق چنداني به دست نمي آورد. اگر بگويند كه زبان علم، زبان رياضي است و اين زبان با فرهنگ ها نسبت مساوي دارد گرچه سخن شان انديشيده نيست اما در مورد تكنولوژي و علومي كه پايه خوانده مي شود، وجهي دارد. يعني اگر بتوان از روي مسامحه پذيرفت كه زبان فيزيك و مكانيك، زبان جهاني رياضي است، در شعر و هنر و فلسفه و علوم انساني قضيه صورت ديگر دارد. از آنجا كه ما با شعر و هنر و فلسفه بيشتر تعارف مي كنيم و علوم انساني را هم چندان به چيزي نمي گيريم، قدر زبان را هم نمي دانيم و آن را وسيله و در عداد وسايل رفع نيازها مي دانيم. ولي زبان عين تفكر است، نه اين كه تفكر، زبان را هرچه باشد به كار برد. اين معني بسيار دشوار است و مي دانم كه به آساني فهميده نمي شود. با اين وجود، نمي توان از آن صرف نظر كرد. شايد ذكر مقدمه اي كمك كند كه تا حدي به اهميت زبان در علوم انساني توجه كنيم.

در نگاه رسمي دانشگاهي تمايل براين است كه به ترجمه اهميت ندهند. مي گويند ترجمه، كار علمي نيست. زيرا قياس كار را با مقاله و كتاب رياضي (زبان علوم فيزيك و شيمي و زمين شناسي و زيست شناسي و مهندسي و كشاورزي، زبان رياضي است) مي گيرند. در اين علوم، ترجمه چندان دشوار نيست. اما ترجمه يك كتاب (از شعر و رمان نمي گويم) جامعه شناسي يا اقتصاد از عهده مترجمي كه ترجمه الفاظ زبان نوشته را بداند بر نمي آيد. زيرا مترجم بايد مطالب كتاب را در زبان خود بينديشد. به اين جهت، چنين كتابي اگر خوب ترجمه شود كتابي تازه است يعني مترجم شريك نويسنده مي شود. كتاب فلسفه و جامعه شناسي و حتي اقتصاد را لفظ به لفظ نمي توان به زبان ديگر برگرداند و اگر مترجمي چنين كند ، كار بيهوده اي كرده است پس ترجمه كتب علوم انساني و اجتماعي را با ترجمه يك كتاب رياضي قياس نبايد كرد. در اين حوزه ترجمه خوب از تأليف هاي معمولي ضروري تر و با ارزش تر است.

اگر كسي به كتاب ترجمه فارسي اكونومي پوليتيك سيسموندي كه رضا ريشار و محمدحسن شيرازي در زمان ناصرالدين شاه آن را ترجمه كرده اند ، نظري بيندازد، اين معني را به خوبي در مي يابد. مترجمان عنوان كتاب را «آداب مملكت داري» ترجمه كرده اند. ترجمه مطالب را هم با ترجمه عنوان قياس كنيد. علوم اجتماعي و انساني جديد را ما تأسيس نكرده ايم و هرچه از اين علوم داريم از راه ترجمه به دست آورده ايم. هنوز هم از ترجمه بي نياز نشده ايم و بايد ترجمه كنيم تا اين علوم كم كم در زبان ما بومي شوند و جايي پيدا كنند . علوم انساني و اجتماعي زباني دارند و همراه با آن زبان بوجود مي آيند. اقتباس اين علوم هم در طي جرياني صورت مي گيرد كه زبان اقتباس كننده مهياي پذيرفتن معاني و مفاهيم فرارسيده از خارج مي شود. هيچ علمي را از زبان نمي توان انتزاع كرد اما علوم انساني با زبان و در زبان قوام پيدا مي كند. البته اگر يك جامعه شناس يا جغرافيادان حاصل بعضي از پژوهش هايش را به زبان غيرفارسي بنويسد تا خوانندگان بيشتري از آن بهره مند شوند، كار خوبي كرده است اما پيش از آن بايد مطالب را در زبان خود آزموده باشد و سپس بتواند به زبان ميزبان هم فكر كند. همه دانشمندان دانش شان هرچه باشد از آنجا كه در پژوهش به فكر نياز دارند و فكر در زبان صورت مي گيرد به زباني (و معمولاً به زبان مادري) فكر مي كنند اما فلسفه و علوم انساني از زبان جدا نيستند. اين گمان كه زبان وسيله است و معاني با آن منتقل مي شود اگر وجهي داشته باشد در مطالب تكراري عادي است اما معاني تازه در زبان و با زبان پديد مي آيد به همين جهت ما هنوز در ترجمه مطالب فلسفه جديد و مقالات و كتاب هاي علوم انساني دشواري هايي داريم. اين علوم هنوز در خانه زبان فارسي فرود نيامده اند و تا نيايند، بنياد نمي گيرند. ما براي بنياد كردن علم (همه علوم) به فلسفه و علوم انساني و به زبان مناسب اين علوم نياز داريم. علوم انساني در غرب زماني بوجود آمد كه رياضي و فيزيك و شيمي و زيست شناسي بوجود آمده بود براي اين كه جاي همه چيز و از جمله علوم در نظم جهان متجدد معين شود و اين نظم صورت علمي پيدا كند، اقتصاد و جامعه شناسي و زبان شناسي و . . . پديد آمد. نظم تجدد با برنامه ريزي پديد نيامده بود، اما توسعه تجدد يا تجددمآبي جز با برنامه ريزي ميسر نمي شود و برنامه ريزي با علوم انساني صورت مي گيرد پس نياز جهان در حال توسعه به علوم انساني نياز مضاعف است. در جهان متجددمآب كه علم را از مركز آن فرا مي گيرند بايد فراگرفته ها در جاي خود قرار گيرد تا جزئي از نظم زندگي و كارساز آن شود. اين تمييز و تشخيص، بي مدد فلسفه و علوم انساني ممكن نمي شود. اينها هم در اصالت خودشان با زبان و در زبان پديد مي آيند. ما هنوز اين سعي را تمام نكرده ايم و به پايان نبرده ايم. يكي از كمك هاي علوم انساني مي تواند اين باشد كه ملاك هاي پيشرفت علم و راه هاي آن را نشان دهد و بفهماند كه براي توسعه علم بايد شرايط را مهيا كرد و صرف الزام به نوشتن مقاله به زبان خارجي و چاپ آن در مجله هاي كشورهاي ديگر كارساز نيست و شايد گاهي نشانه ناآشنايي با طبيعت علم باشد. تكرار مي كنم كه اگر با تحكم كاري بتوان كرد علم را با تحكم و با اتخاذ تدابير اداري پيش نمي توان برد (چنانكه اگر در حال جوشيدن و رشدكردن هم باشد، آن را متوقف نيز نمي توان كرد).

۳- شنيده ام كه گفته اند اگر هر يك از اعضاي هيأت علمي دانشگاه ها يك مقاله در ISI داشته باشند ايران در عداد ده كشور برتر علمي جهان قرار مي گيرد (من وقتي اين را شنيدم گفتم چرا نوشتن دو مقاله را پيشنهاد نكنيم تا يكي از پنج كشور صاحب علم باشيم؟) اين ظاهراً تدبير خوبي است ولي بهتر آن است كه عجالتاً آن را مخفي بداريم زيرا اگر كشورهايي كه در رديف هاي بالاتر از ما قرار دارند مثل ما متوجه شوند كه با ثبت مقاله بيشتر در فهرست ISI علمشان ترقي مي كند، شايد به هريك از پژوهندگان و دانشمندانشان تكليف كنند كه هريك دو مقاله بنويسند. در آن صورت اين خطر وجود دارد كه ما رتبه فعلي را هم از دست بدهيم. من به علم كشورم و به دانشمندان آن جسارت نمي كنم. فقط مي خواهم بدانم كه آيا درد علم و آموزش و فرهنگ در كشور ما كمبود مقاله در فهرست ISI است و مؤسسات علمي وظيفه اي جز اين ندارند كه به هر وسيله اي اين كمبود را جبران كنند؟ به طور معمول مقاله هايي كه براي بالابردن ارقام و آمار نوشته مي شود سطحي و بي مايه است. ما به جاي اين كه به دانشمندان مجال بدهيم كه تأمل و تحقيق كنند و آثار خوب پديد آورند، آنها را ملزم نكنيم كه رفع تكليف كنند و مقاله بي مايه براي مجله ها بفرستند و احياناً نوشته هاي خود را با پرداخت پول آگهي چاپ كنند. من ترديد ندارم از همان اول كه گفتند دانشگاهيان براي ارتقا بايد مقاله به زبان خارجي بنويسند، حسن نيت داشتند. معتقدان به ISI هم اغلب اهل حسن نيت اند، اما حسن نيت كافي نيست. هر كاري كه مي كنيم بايد وجه آن را بدانيم و از آن مقصودي داشته باشيم. ISI  شايد يك ملاك كمي غيردقيق براي شناخت وضع علم در كشورها باشد و اين غيردقيق بودن در مورد كشورهايي كه زبانشان انگليسي و فرانسه و آلماني و اسپانيايي و عربي نيست و بويژه با تصنع و تكلف جايي در فهرست ISI مي جويند، كاملاً آشكار است.

كساني كه با حسن نيت تكليف و الزام كردند كه همه دانشگاهيان بايد نامشان در فهرست ISI ثبت شود وگرنه لايق عنوان دانشمند نيستند، ظاهراً علم را با شغل و استاد را با كارمند يكي گرفته اند. علم به يك اعتبار شغل است و استادان هم در استخدام دانشگاه ها هستند و بويژه وظيفه تدريس و پژوهش را چنانكه مقرر است بايد انجام دهند. ولي علم و پژوهش شغلي در ميان ديگر شغل ها نيست و وظايف علمي را بر طبق مقررات نمي توان انجام داد، مگر آنكه غرض نمايش و تظاهر و رفع تكليف باشد. علم براي اين كه راه بسط و پيشرفت بپويد بايد در زمين خاصي ريشه داشته باشد و دانشمندان به آن ريشه متصل و وابسته باشند. دانشمند از آن حيث كه آدمي است و كار مي كند، وظايفي بر عهده دارد كه بايد انجام دهد. اما دانشمند وظيفه مطالعه و پژوهش را با تعلق خاطر و بدون هيچ تكلف انجام مي دهد و البته بايد خاطرش از جهت معاش آسوده باشد. اين كه گاهي اظهار مي شود كه براي پيشرفت علم بودجه پژوهشي را بايد افزايش داد، حرف درستي است. اجراي برنامه پژوهش بدون بودجه كافي ميسر نمي شود اما دانشمند فروشنده كالاي علم نيست كه هر وقت مشتري پيدا شد كالايش را بفروشد بلكه او با طيب خاطر دل به علم سپرده است و اگر در شرايطي قرار گيرد كه نتواند به علم بپردازد، ابتدا احساس آزردگي مي كند و اگر موانع راه علم برطرف نشود چه بسا كه ارتباطش با آن قطع شود و شايد كه به شغل علمي اكتفا كند. از زمان عباس ميرزا كه محصل به خارج اعزام كردند تا دهه هاي اخير كه باب پژوهش كم و بيش گشوده شد، اشخاص بسيار مستعدي در رشته هاي رياضي و نجوم و فيزيك و شيمي و مهندسي درس خواندند كه اگر در محيط و شرايط مساعد براي رشد علم قرار مي گرفتند، در عداد دانشمندان بزرگ در مي آمدند و پژوهش هاي مهم مي كردند اما وقتي به كشور بازگشتند، در بهترين صورت به شغل علمي مشغول شدند يعني به مدرسه و دانشگاه رفتند و آنچه را كه فراگرفته بودند، به دانشجويان آموختند. اگر ديديم كه دارالفنون تحليل رفت و به دبيرستان تبديل شد و دانشگاه ها هم با حفظ نام دانشگاه از حيث صفت به دبيرستان نزديك شدند از آن رو بود كه ما شأن علم را درنيافتيم و به آن دل نسپرديم و آن را وسيله انگاشتيم. هنوز هم از اين گمان كاملاً منصرف نشده ايم. اگر گاهي آثار تعلق به علم را در جاهايي مي بينيم و دانشمنداني داريم كه جانشان كم و بيش با علم يگانه شده است و پژوهش هاي مهم و مؤثري بخصوص در طب و بيولوژي و فيزيك كرده اند، در مقابل يك تمايل قوي وجود دارد كه علم نه فقط موضوع يك مسابقه بلكه مايه شهرت و تبليغات تلقي شود.

0- نكته ديگري بگويم و سخن را پايان دهم. اگر قرار است ما اينجا پژوهش كنيم و حاصل آن را به خارج بفرستيم چرا از فرار يا مهاجرت مغزها شكوه داريم. دانشمندان مقيم خارج از كشور هم مقاله مي نويسند و خيلي آسان آثارشان را چاپ مي كنند. اگر قرار است به اينجا بيايند و حقوق از مراكز علمي كشورشان بگيرند و مقاله به زبان خارجي براي صدور به خارج بفرستند آيا بهتر نيست كه همانجا بمانند و از شرايط و امكان هايي كه در اختيارشان قرار دارد، بهره مند شوند. اگر وظيفه دانشمندان نوشتن مقاله و فرستادن آن به خارج است چرا بايد از فرار مغزها ناراضي باشيم؟ در اين صورت ما دو نوع مهاجرت مغزها داريم. يكي اين كه دانشمند از كشور مي رود و در جاي ديگر اقامت مي كند و به مطالعه و پژوهش مي پردازد. ديگر اين كه در كشور خود مي ماند و پژوهش مي كند تا حاصل آن را صادر كند. اگر اين گروه اخير بگويد كه به حكم علاقه در كشورش مانده است، قدر تعلق خاطر به وطن را بايد دانست اما گروه ديگر هم همواره نشان داده است كه رشته هاي تعلق به كشور و فرهنگ خود را كم و بيش حفظ كرده است. اين دو گروه تفاوتشان اين است كه يكي در استخدام مراكز علمي داخل كشور است و يكي ديگر از اينجا حقوق نمي گيرد و به گرنت هم نيازي ندارد و نگران افزايش و كاهش مقدار و ميزان بودجه پژوهش نيست. وقتي مهاجرت جان ها يا مهاجرت علم را تصويب و توصيه مي كنيم چرا بايد نگران مهاجرت تن ها باشيم؟ مي گويند در بيان مطلب غلو شده است. ارسال مقاله به خارج از كشور مهاجرت جان نيست و مگرنه اين است كه علم بايد انتشار يابد. اين اعتراض در صورتي موجه است كه فايده پژوهش و مقاله صرف انتشار آن در خارج نباشد بلكه در كشور به كار آمده باشد و جايي در طرح جامع علم كشور پيدا كرده باشد. اين مطلب مهم را در فصل ديگر كتابي كه درباره سياست علم ايران مي نويسم؛ ان شاء الله شرح خواهم داد. وقتي پژوهشي واجد اين شرايط باشد، براي جهاني شدنش تكلف لازم نيست. علم نور است و نور مخفي نمي ماند و همواره در همه جا جوينده و خريدار دارد.

در حدود ۱۰ سال پيش يك روز يكي از دانشمندان صديق كشور كه قدرش چنانكه بايد شناخته نشده است، به من گفت وصيتنامه مي نويسي؟ پرسيدم كدام وصيتنامه؟ گفت مقاله ات را خواندم. بوي وصيتنامه مي داد. شايد آن بزرگوار درست حس كرده بود. اكنون كه ۱۰ سال پيرتر شده ام و بايد براي شنيدن بانگ رحيل مهياتر باشم (و البته نيستم) به صراحت عرض مي كنم كه اين نوشته جزئي از وصيت يك دانشگاهي پير به همكاران خويش است. وصيتي كه در آن دعوت به انديشيدن و هم سخني غالب است. همه اهل نظر و دانشمندان و دانشگاهيان و ارباب مديريت و سياست علم كشور را به خواندن اين نوشته دعوت مي كنم.

 

 

اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی

دانلود مطلب به صورت 

مطالب مرتبط :

0%