من با لفظ روشنفکری دینی مشکل ندارم و معتقدم که صاحبنظران و متفكران حق دارند كه اصطلاح بسازند. آنها با زبان انس و رفاقتي دارند كه حتی می توانند اصطلاحات را به معنای تازه بکار برند اما در جایی که تفکر ضعیف است، زبان و اصطلاح سازی هم دچار پریشانی و آشفتگی می شود. روشنفکری، روشنی فکر نیست بلکه معنی اصطلاحی خاصّ دارد اما وقتي این تعبير در زبان ما بكار مي رود، شاید به ذهنها متبادر شود كه روشنفکر در مقابل تاريكانديش است و آن را مدح تلقی کنند ولی فكر، روشن و تاريك ندارد. پیداست که بعضی افكار پيچيدهتر است و بعضی دیگر، چندان پيچيده نيست. نميدانم فكر روشن كه دكارت طالبش بود و تا حدي هم حق داشت و نتايجش هم حاصل شده است، چگونه وصف می شود؟ ولی می دانم که دكارت مطالب بسيار مبهم نیز در آثارش دارد. ما وقتی اصطلاح روشنفكر را بكار ميبريم، باید از معانی فكر و روشني نظر برداریم زیرا اگر به معانی اجزاء این اصطلاح توجه کنیم، روشنفكري دیگر به دنياي جديد متعلق نخواهد بود. ولي روشنفکری یک وضع فکری- سیاسی است که در اواخر قرن نوزدهم در اروپا به وجود آمده و از آنجا به جاهای دیگر رفته است. هيچ كس بوذرجمهر حكيم را به صفت روشنفكري نستوده است. به شيخ مفيد و بیرونی و غزالي و بيهقي نیز صفت روشنفكر داده نشده است. روشنفكري در اروپا عمري در حدود 100 سال دارد و در كشور ما نیز عمر آن قريب به 80 سال است. در تاريخ اروپا، قرن هیجدهم به دورة منورالفکری معروف است. در پایان قرن نوزدهم روشنفکری جای منورالفکری را می گیرد. روشنفکر در زبان ما ترجمه لفظ انتلکتوئل است. این عنوان را امیل زولا و بعضی دیگر از نویسندگان فرانسه در هنگامی که از یک افسر متهم به جاسوسی دفاع می کردند، به خود دادند. توجه کنیم که اولين مصداق روشنفكري دفاع از متهمي بود كه می گفتند مظلوم است. من از صحّت و سقم قضيه افسر فرانسوی اطلاعي ندارم ولی می دانم که نام و عنوان روشنفكري از کجا پديد آمده است. روشنفكري، موضع گرفتن جمعي از صاحبان قلم و نظر در مقابل عمل حكومت بوده است و به همین جهت گفته اند روشنفكري نظارت بر عمل حكومت و به قولي سخنگوي مظلوم بودن و گفتن کلمه حق به حكومت است. ما معمولاً فيلسوفان را روشنفكر نميخوانيم. ما نميگوييم كانت روشنفكر بود. ملاصدرا را هم روشنفكر نمي ناميم . افلاطون و سقراط و دكارت هم روشنفكر نبودند، حتي نويسندگان سابق بر اميل زولا در فرانسه را هم روشنفكر نميگوييم. هيچ كس به آنها روشنفكر نگفته است. نه اینکه در گذشته کسی از مظلوم دفاع نمی کرده و به حکومت هم تذکر نمی داده اند. در آئین ما گفتن کلمه حق در برابر سلطان جائر یک فضیلت است و مولای متقیان دانایان را موظف دانسته است که حق مظلوم را از ظالم بگیرند و خود نیز حکومت را برای ایفای این عهد پذیرفته است.
در اینجا من نميخواهم سابقة روشنفكري را بيان كنم بلکه ميخواهم بيان كنم كه هر كسي كه قلم ميزند، روشنفکر نيست. روشنفكر با صاحب فكر نبايد اشتباه گرفته شود.
بسياري از صاحبان فكر هستند كه به آنها روشنفكر نميگويند. در آغاز آشنايي ما با تجدد اروپايي، نويسندگان ما تعبير منورالفكري را بكار بردند. «ميرزاآقاخان نوري»، «ملكم خان» و «آخوندزاده» منورالفكر بودند.
عمر رسمي منورالفكري در ایران چندان طولاني نبوده است. از اوايل اين قرن هجري شمسي كه در آن بسر ميبريم، منورالفکري به تدریج دچار ركود شده است. شايد كساني بگويند این وضع تعديل شده و روشنفکری به جاي آن نشسته است. منورالفکری و روشنفکری از لحاظ لفظي و معنوي با هم مناسبت دارند يعني روشنفكري به جاي منورالفكري آمده است اما منورالفكري ترجمة Aufklarung بود و روشنفكري ترجمهي Intellectual بود. منورالفكر و روشنفكر در ظاهر و از جهت لفظ با هم فرقی ندارند یعنی يك جزء عربي را برداشتند و يك لفظ فارسي را به جاي آن گذاشتند. البته تعبير و اصطلاح منورالفكري ترجمة درستي بوده است.
اميل زولا وقتي از سروان دریفوس دفاع كرد و براي اولين بار خود و دوستانش را Intellectual خواند، منظورش اين نبود كه ما داراي فكر روشنيم. اين كه يك افسر يهودي را در آغاز قرن بیستم به جرم جاسوسي متهم كردند و عدهاي از نويسندگان فرانسه به سردمداري «اميل زولا»، نويسندة ناتوراليست فرانسه، به دفاع از افسر متهم پرداختند، ربطی به فکر روشن و تاریک نداشت.
من اين مقدمه را گفتم براي اين كه بعد وقتي ميخواهم نتيجه بگيرم، سوءتفاهم كمتر حاصل شود. حالا كه به مفهوم روشنفكر ديني فكر ميكنيم اگر بگوييم Intellectual ديني چه می شود؟ افلاطون گفت الفاظ مموّهند يعني الفاظ انسان را فريب مي دهند. تعبیر انتلكتوئل ديني هم فريب دهنده است زیرا Intellectual به معني عقلي، عاقل، باشعور و هشيار است و البته عاقل بودن و دينداری با هم می سازند اما اینجا بحث عقل و عاقلی به معنای متداول آن در نظر نیست.
معهذا شايد لفظ انتلکتوئل از روشنفكر کمتر فریب دهنده باشند. اگر به تاريخ رجوع كنيد، تاريخ به شما ميگويد كه روشنفكري كه جانشين منورالفكري شده است، بعد از ماركس به وجود آمده است و براي اصلاح جهت و مسير مدرنيته بوده است. از وجهه نظر منورالفکری، جهان آينده، جهان صلح و سلم و سلامت و رفاه و آسايش بود. ماركس كشف كرد كه جامعه بورژوازي و نظم سرمايهداري، نه فقط جامعه صلح و سلامت نيست بلكه نظم ظلم است و نفی آن در درونش نهفته است و با خودآگاهي پرولتاریا ويران ميشود. سرمايهداري گور خودش را ميكند. تعبير ماركس، تعبير اوتوپيايي نبود. او اوتوپیا ننوشت، كتاب اقتصاد نوشت. البته در تحليل اقتصادي- اجتماعي او نتيجهاي مضمر بود كه مارکس آن را از پیش در نظر آورده بود. اين طور نبود كه نتيجهاي صرفاً علمي داشته باشد و همه در مورد آن اتفاق نظر پیدا کنند. اگر اين طور بود كه جامعهشناسان و اقتصاددانان ميبايست همگی با ماركس موافقت مي كردند و نظر او را مي-پذيرفتند. ماركس پيش فرضي داشت و با پژوهش و تحقيق به جستجوی شواهدی برای تأیید آن پرداخت. روشنفكري با طرح ماركس به وجود آمد و در حقیقت از مظاهر بحران مدرنیته بود و از ابتدا به جناح چپ تعلق داشت. ممکن است که کسانی وقتی می شنوند و می خوانند که ماکس وبر مدرنیته را عقلانیت دانسته است، گمان کنند که مدرنیته حكومت عقل است و هيچ ناروايي و نارسايي در آن نيست غافل از اینکه كمونيسم و استالینيسم و نازيسم و هيتلريسم و فاشيسم از عوارض و آثار مدرنيته اند و اینها می پندارند که اگر اينها دفع شود، مدرنيته به كمال خودش ميرسد و بشر به صلاح و آرامش و رفاه نائل ميشود.
اينها از عوارض مدرنيته است چنانکه ماركس و ماركسيسم هم از عوارض مدرنيته بودند. ماركسيسم براي نجات مدرنيته و مقابله با عوارض آن پدید آمده بود. اگر كساني از خيانت روشنفكران گفتند و روشنفکری را متهم کردند که به مدرنيته آسيب رسانده است و همچنان با مدرنيته مخالفت ميكنند، شايد هم چندان بيحق نبودند زيرا روشنفكري راهگشاي نقد مدرنيته هم بود یا راهگشاي نقد مدرنيته شد. با توجه به آنچه گفته شد، هنوز ما نميدانيم مصداق روشنفكر كيست و روشنفكري و به خصوص روشنفكري ديني مفهوم مبهمي است. مثل مفهوم كتاب نيست که مصداقش معلوم باشد اما مشکل روشنفكري ديني در ابهام آن نیست. روشنفکری دینی امر غریبی است که ماهیت ندارد اما روشنفکران دینی وجود دارند. ملاحظه می فرمایید که چگونه اینجا هم روشنفکر دینی به خدا تشبّه می کند یعنی آن هم مثل خدا که ماهیت ندارد و صرف وجود است، فقط وجود دارد. روشنفكري ديني در مفهومش چيزي است مثل مثلث هشت ضلعي یا آهن گچي يا آبغوره فلزي. این مفهوم اگر در جهان مصداق ندارد، در كشور ما مصداق دارد و ما ممكن است به بعضي غيرايرانيان هم چنين صفتي بدهيم. در دنيا حتي در آمريكاي لاتين هم كه يك نهضت ديني به وجود آمده است، نشنيده ايم كه به صاحبان آن فكر و نهضت، صفت روشنفكر داده باشند پس در این تردید نمی کنیم که در كشور ما روشنفكر ديني وجود دارد و كساني هستند كه به اين صفت شناخته ميشوند. گاهی هم به آنها نوانديشان ديني می گویند. البته نوانديش ديني معلوم نيست لفظ درستي باشد اما بهرحال روشنفكری ديني غير از نوانديشي دینی است. شاید روشنفكري ديني در آغاز رنسانس نوانديشي بوده است اما اکنون دیگر تکرار حرفهای قرون شانزدهم و هفدهم اروپا را نباید نواندیشی دانست.
پروتستانيسم، نوانديشي ديني بود. بنیانگذاران رفورم، كليسا و كليسائيان را نقد كردند. «بوكاچيو»، نويسندة ايتاليايي نیز كتابي نوشت به اسم «دكامرون» و در آن به شدت كليسا و كليسائيان را نقد كرد. در کتابهایی که در سیاست نوشته شد کمتر جایی برای دین در نظر گرفته شده بود.
اين نقدها را كسي روشنفكري ديني نخواند. شايد كاري كه لوتر كرد و بعد افراد ديگري در پي او آمدند و آن را ادامه دادند، صورتی از نوانديشي ديني یا يك نوع تفسير جديد مسيحيت بود. تفسير جديد در درون مسيحيت و مأخوذ از منابع آن. در آن زمان هنوز مدرنيته به وجود نيامده بود. وقتي مسيحيت، كاتوليك را نقد كردند و تفسير تازه پیش آوردند و عهد جديد را به زبان آلماني ترجمه كردند، از درون مسيحيت و با ملاكهاي مسيحيت، مذهب پروتستان به وجود آمد اما گاهی هست که دین را با موازین غیر دینی نقد می کنند. نام این را دیگر نميشود ديني گذاشت. كار «لوتر» يك كار ديني است اما اگر شما با مفاهيم مدرنيته دين را نقد كرديد، اسم آن را نواندیشی دینی نباید گذاشت. هرکس هرچه می خواهد بکند اما اگر دین را تفسیر به رأی کرد، هرچه بشود متفکر دینی و نواندیش دینی نیست حتی اگر متفکر باشد. متفكر غيرديني است منتها دارد دين را مثلاً متجدد ميكند. ما تعدادي شرقشناس، اسلامشناس را می شناسيم كه اطلاعات بسيار خوبي راجع به اسلام دارند. آنها اسلام را احیاناً با مباني خودشان تفسير كرده اند. آیا به اينها نام روشنفكر ديني می توان داد؟ اگر به مقام بلندي برسند که معمولاً نمی رسند، شاید بشود گفت اینها متفكر ديني هستند امّا نوانديش ديني نيستند زیرا نوسازي دين با مواد بيرون از دين نوسازي ديني نيست و با آن، دین چيز ديگري ميشود يعني تبدل پيدا ميكند. اگر تبديل چيزي به چيزي را نوشدن مي گوييد، مسامحه است و مضايقه ای نيست. در دوران 30، 40 ساله اخیر در کشور ما جرياني پيدا شد که ریشه در قرن 18 اروپا داشت. در تمام طول تمدن جديد، كليسا و مسيحيت نقد شده است و کوشیده اند که مسيحيت از دايره حكومت و قدرت كنار گذاشته شود و سكولاريزاسيون به نهايت برسد. كسي هم بحث از سكولاريزاسيون نميكرد. اين امر طبيعي و عادي صورت می گرفت. مدرنيته در ذات خود سكولاريزه است. جامعة سكولاريزه، دين، مسجد، كليسا، روحاني، آداب و رسوم و عبادات دارد اما اینها امور فرعی و عرضی است. مگر در غرب، در اروپا، در آمريكا، در آفريقا و در آسيا مراسم ديني انجام نميشود؟ مگر دين وجود ندارد؟ دين هست اما در قواعد حكومت، در قانون و در انتظامات دخالتي نميكند و ندارد و اگر اكنون می بینیم که يك بیداری ديني در دنيا پیدا شده است و رجوع به تفكر ديني و به حقيقت دين می شود، آیا برای کسانی که به نام روشنفكري ديني از مدرنيته دفاع می کنند می توان سمت و صفت دینی قائل شد؟ من مدرنيته را بد و شر نميدانم. من ضدّ مدرن نيستم اما می گویم اگر كسي بيايد و بگويد كه من روشنفكر ديني هستم و به نام دين عاقلانه و نه با خشونت بلکه از روي مهر و معرفت و صفا، در مقابل ظلم قدرتهای جهاني ميايستم. نام این وضع را روشنفکری دینی می توان گذاشت. البته اگر کسي ميگويد كه من به نام دين از مدرنيته دفاع ميكنم، آزاد است اين كار را بكند اما اگر دعوی روشنفکری دین داشته باشد، این دعوی جاي بحث دارد و باید پاسخ بدهد که چگونه به نام دين، از قواعد و اصول و رسوم مدرنيته دفاع ميكند. وقتی دين را تفسير ميكنند تا مدرنيته دوام داشته باشد، گمان نمی کنم که این مقصود حاصل شود.
اگر ما بگوييم كه متعلق به زمان مدرنيم، از يك جهت درست گفته ايم اما اگر بگوييم مدرنيته جزء اعتقادات ما محسوب می شود، مطلب دیگری است. مدرنيته بد نيست. اصلاً هيچ چيز در تاريخ و در دار وجود بد نيست.
سراسر بخشش جانان طريق لطف و احسان بود اگر تسبيح ميفرمود اگر زنّار ميآورد
و مطلب آخر اين كه اگر ميبينيد روشنفكري ديني در كشور ما نفوذ كرده است، جهات خاصّ تاریخی و فرهنگي دارد و يكي از جهاتش اين است كه مدرنيته قوي است و بنيان قوي دارد و نه فقط مواد اولیه و نیروی کار ارزان جهان را در تصرّف می آورد بلکه اذهان را مسخّر می-کند و هرجا لازم باشد، قوّه تمییز و تفکر را از کار می اندازد. دشواری ما در درک جهان کنونی و شیفتگی نسبت به ظاهری ترین وجوه و آثار ناشی آن از کندی فهم و کوتاهی ادراک نیست بلکه قدرت غرب حجاب عقل و ادراک می شود و کسان می پندارند که دستگیر و راهنمایشان است و چون راه غرب تا آنجا که چشم می بیند راه بی رقیب می نماید، این پندار را بی چون و چرا می-پذیرند. اگر کسی دردمندانه شکوه کند که:
لعلی از کان مروّت برنیاید سالهاست تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد
شاید از زبان حضرت لسان الغیب پاسخ بشنوند که:
طالب لعل و گهر نیست وگرنه خورشید همچنان در عمل معدن و کان است که بود
ما سخن متوسط، اندیشه متوسط و علم متوسط را دوست می داریم. ما این متوسط ها را کامل و عالی می انگاریم و ملاک ما همین متوسط ها یعنی امور عادی و معمولی است. روشنفکری دینی هم وقتی به غرب رو می کند، دست در دامن متوسط ها می زند و حرفهای متوسط می زند و دریغا که تأیید و انکارش هم با اندیشه متوسط صورت می گیرد و اگر غیر از این باشد، منتقد مورد عتاب و خطاب شدید قرار می گیرد. اگر می گوئید بدبینم، استدعا می کنم یکی دو کتاب یا مقاله – زیاده خواه نیستم، بیست کتاب و سی کتاب نمی خواهم- متعلق به دهه های اخیر به من معرفی کنید که متضمن فکر بکر و نظر بدیع و راهیابی در جهان آینده باشد. شهرت زودگذر ملاک نیست و صرف شهرت مایه اعتبار نمی شود. من خوشحال نیستم که روشنفکری دینی رو به افول می رود ولی می دانم که تفکّر می ماند. ما باید از نزاعها بگذریم و به فکر تفکر باشیم.