ردکردن این

مهاجرت دانشمندان بي اهميت نيست اما فرار دانش و پژوهش مهمتر است

من از مدتها پيش بر خود هموار كرده ام كه وقتي چيزي مي نويسم يا مي گويم توقع نداشته باشم كه به گفته و نوشته ام چنانكه بايد توجه شود. توجيه اين بي اعتنايي شايد اين باشد كه نمي توان و نبايد به حوادث و امور هر روزي با نظر فلسفي نگاه كرد. وقتي في المثل مسئله مهاجرت دانشمندان مطرح است كسي انتظار سخن فلسفي ندارد زيرا اولاً اين يك مسئله اداري و سازماني است. وزارت علوم و دانشگاهها كه گرفتار اين مسئله اند با اطلاعات دست اولي كه دارند مي توانند گزارشهاي دقيق تهيه كنند و براي جلوگيري از افزايش تعداد مهاجران مؤثرترين تدابير را پيشنهاد كنند. البته پژوهندگان مسائل فرهنگي و جامعه شناسان نيز با پژوهشهاي خود مي توانند به متصديان امور در اتخاذ تصميم كمك كنند كه اينها نيز براي پي بردن به علل و عوامل مهاجرت و فراهم آوردن شرايط و امكانات نگاه داري دانشمندان بايد به آثار پژوهشي رجوع كنند و غالباً رجوع مي كنند اما اينكه فلسفه در اين باب حرفي داشته باشد گاهي ممكن است شوخي تلقي شود و بهرحال اگر كسي با نظر فلسفي در اين واديها وارد شود نظرش چنانكه بايد فهميده نمي شود. اگر مهاجرت دانشمندان به وضع تاريخي علم در كشور ارتباط نداشت و رفتن ها و آمدن ها تابع صرف عوامل سياسي و مالي و معيشتي بود فيلسوف در اين باب نمي بايست و نمي توانست حرفي بزند. درست است كه همه مردم نظر و سليقه شخصي دارند و فيلسوف مثل همه مردم ديگر مي تواند در مسائل هر روزي زندگي اظهار نظر كند اما به اعتبار فيلسوف بودنش در مسائل تخصصي كه از آن اطلاعي ندارد وارد نمي شود. اينك ببينيم آيا مسئله مهاجرت دانشمندان يك مسئله صرفاً اجتماعي است يا عمق و ريشه تاريخي دارد. دانشمندان چرا از كشور خود (كه به آن علاقه نيز دارند) مي روند؟ آنها به كجا مي روند و در جايي كه مي مانند چه موقع و مقامي پيدا مي كنند و چه بدست مي آورند؟

1- مي گويند درآمد و حقوق دانشگاهيان كم است و خاطر آنان از بابت معاش آسوده نيست. اين گفته درست است. حقوقي كه دانشگاهيان بخصوص در بدو استخدام مي گيرند كفاف پرداخت اجاره مسكنشان را نمي دهد و به اين جهت ناگزير ساعات زيادي از وقتشان را صرف تدريس يا كارهاي وقت گير غير علمي  مي كنند و بعضي از آنها ترجيح مي دهند كه وطن خود را ترك كنند و به جاي ديگر بروند كه شرايط كار و زندگي در آنجا مساعدتر است. من در مجلسي كه اين بحث مطرح بود گفتم كه بصرف افزايش حقوق جلوي مهاجرت دانشمندان را نمي توان گرفت. دوستي سفارش مي كرد كه اگر با كساني كه از كشور رفته اند يا مي خواهند بروند گفتگويي بكنم در مي يابم كه چرا مي روند. وقتي از آنها مي پرسند كه چرا مي روند اگر اهل تظاهر نباشند مسلماً پاسخ مي دهند كه اينجا از بابت معاش و مدرسه فرزندان و . . . آسوده خاطر نيستند و اين آسودگي در جايي كه قصد آن كرده اند كم و بيش فراهم است ولي مشكل اهل فلسفه اينست كه فاعلان افعال را كاملاً به جهات افعال خود واقف نمي دانند و مثلاً در اين مورد خاص مي گويند از اين پاسخ صريح نمي توان نتيجه گرفت كه اگر حقوق دانشگاهيان بيشتر و مثلاً سه يا چهار برابر شود موج مهاجرت فرو مي نشيند و كسي به خارج نمي رود. تكرار مي كنم كه حقوق دانشگاهيان كفاف زندگي آسوده اي كه براي اهتمام به علم و پژوهش لازم است، نمي دهد اما قبل از اينكه راه حل نشان دهيم (و براي نشان دادن اين راه حل لازم نيست كه شخص، صاحب بصيرت و تدبير و سواد و معلومات باشد زيرا پيشنهاد افزايش حقوق نتيجه استدلال ساده اي است كه در فهم ساده ترين اشخاص هم مي گنجد و آن اينست كه اگر معاش استاد دانشگاه مختل باشد ذهن و فكرش پريشان مي شود و چه بسا كه اين اختلال را تحمل نكند و كار خود را رها كند و از كشور برود پس براي رفع نارضايتي و تأمين آسودگي خاطر او بايد حقوق بيشتري به او پرداخت) از خود بپرسيم چرا حقوق استاد دانشگاه كم است و مانع افزايش آن چيست و كيست كه نمي گذارد به استاد حقوقي پرداخت شود كه براي معاش او كافي باشد؟ ما عادت داريم براي حل مسائل مشكل را چند برابر كنيم و احراز شرط ها و فراهم آوردن شرايطي را پيشنهاد كنيم كه شايد عملي نباشد و از عهده ما بر نيايد. هم اكنون دانشگاهيان تقريباً مبلغي سه برابر دبيران دبيرستانها دريافت مي كنند. اگر حقوق دانشگاهيان دو يا سه برابر شود و درآمد و دريافت معلمان و كارمندان افزايش نيابد حقوق دانشگاهيان شش يا نه برابر آنان مي شود. اين وضع، عدم تعادل موجود را بيشتر مي كند. طرح افزايش حقوق گرچه آسان مي نمايد اما در حقيقت عملي نيست. كسي كه از دور دست بر آتش دارد مي تواند قيافه حق بجانب بگيرد و بگويد بجاي اينهمه خرجهاي بيهوده بودجه آموزش و پژوهش را افزايش دهند. اين حرفي معقول و پسنديده است و در ظاهر واقع بينانه نيز مي نمايد ولي در حقيقت مطلب به اين سادگيها نيست. ما مي پنداريم كه چون پول كشور گاهي بيجا و بيهوده خرج مي شود كارهاي مهم معطل مي ماند ولي قضيه عكس اينست يعني ما نمي توانيم پول خود را در جاي مناسب هزينه كنيم و به اين جهت آن را نابجا خرج مي كنيم. مي دانم كه اين حكم به آساني مقبول نمي افتد و تصديق نمي شود ولي خوبست آنان كه آن را نمي پذيرند قدري درباره اش فكر كنند ولي بطلان اين حكم در نظرها چندان آشكار است كه نيازي به تأمل نمي بينند مع هذا اصرار من اينست كه اگر متصديان امر مي توانستند درآمدهاي كشور را به مصارف بهتري برسانند مضايقه نمي كردند. فرض كنيم كه بعضي هزينه هاي زائد بيهوده از بودجه كشور حذف شود و بودجه پژوهش را دو برابر كنند (و كاش چنين مي شد زيرا اين اقدام حتي اگر در كوتاه مدت به نتيجه مطلوب نرسد، آزمايش خوبي براي آينده خواهد بود). آيا مبلغ افزوده صرف پژوهش هاي ضروري يا مناسب ترين پژوهش ها مي شود يا پژوهشهاي فعلي مثلاً دو برابر مي شود. بودجه پژوهش ما مسلماً كم است. مقررات اداري ناساز هم نمي گذارد اين بودجه درست در جاي خود خرج شود اما اين سخن وقتي مسموع و مفيد است كه مسئله اي جدي براي گروهي از اهل علم مطرح شده باشد و از پرداخت بودجه لازم براي پژوهش دريغ شود. پژوهش شغلي نيست كه شاغلان آن بگويند اگر پول باشد كار مي كنيم و اگر نباشد نمي كنيم. اگر مسئله گريبان ما را بگيرد هزينه پيدا كردن راه حل آن را از هر جا باشد پيدا مي كنيم:

عاشق كه شد كه يار بحالش نظر نكرد     اي خواجه درد نيست وگرنه طبيب هست

نكته دشوار ياب اينست كه پژوهش مقدم بر پژوهشگر است. پيداست كه اگر پژوهشگر نباشد، پژوهشي صورت نمي گيرد اما مهم اينست كه كشور به پژوهش و پژوهشگر نياز داشته باشد و مسائل را از پژوهشگران بپرسد. در جايي و كشوري كه مسئله نيست و نمي پرسند كه چه بايد بكنيم و چه مي توانيم بكنيم و از چه راه بايد برويم، پژوهشگران هم عاطل مي مانند. من در مورد پژوهش هاي پزشكي و مهندسي و علوم دقيقه (يا به اصطلاح نه چندان سنجيده، علوم پايه) چيزي نمي گويم. مسلماً دانشمندان ما در اين قلمروها مي توانند كارهاي مهمي انجام دهند و كم و بيش انجام مي دهند اما اينكه چه بهره اي از كارشان نصيب كشور مي شود مسئله اي است كه كمتر به آن اعتنا مي شود. اتفاقاً اين پرسش را دانشمندان و محققان علوم انساني بايد مطرح كنند. در علوم انساني ما مسئله نيست و يا كم است و به اين جهت پژوهشي كه كارساز كار دولت و كشور باشد صورت نمي گيرد. دولت و كشور هم از پژوهندگان علوم اجتماعي درخواستي ندارند و چيزي از آنان نمي پرسند. ما از دو جهت يا بدو ملاحظه بايد به پژوهش هاي علوم انساني بيشتر اهتمام كنيم. يكي اينكه تا وضع جامعه و نظام آن و مقتضيات عملي و زندگي را نشناسيم در مورد آموزش و تكنولوژي و . . . هم نمي توانيم نظر منتج و مفيد بدهيم؛ آشنايي با مقتضيات و امكانات نيز با تأمل تاريخي و در سايه پژوهش هاي اساسي علوم انساني بدست مي آيد. ديگر اينكه پژوهش هاي مهندسي و علوم دقيقه اگر پژوهش حقيقي يعني پژوهش در مرز علم باشد بدرد صاحبان تكنولوژي پيشرفته مي خورد اما دانشمندان علوم انساني و اجتماعي هر كشور و هر قوم معمولاً به وضع خود مي انديشند و در كار و بار خود پژوهش مي كنند و پژوهش هاي آنان نه فقط مي تواند پاسخگوي مسائل كشور باشد بلكه شايد در عداد پژوهش هايي كه مايه تحكيم موقعيت علمي و فرهنگي كشور است، قرار گيرد. اكنون در رشته هاي علوم انساني تعدادي دانشمند و پژوهشگر شايسته و عده بيشتري پژوهشگر بالقوه داريم اما پژوهش هاي مهمي صورت نمي گيرد يعني ظاهر اينست كه جز در قلمرو سياست كه درباره بعضي شبه مسائل قيل و قالي مي شود، خبري از پژوهشهاي اساسي نيست و كارهايي كه صورت مي گيرد بيشتر صورت رسمي يا تمريني دارد. جامعه توسعه نيافته، جامعه بي تعادل و داراي شئون و اجزاء نامتناسب است و هرچه در راه توسعه پيش برود به نسبت از تناسب و تعادل خاص جامعه متجدد نيز برخوردار مي شود ولي برنامه ريزي توسعه بدون درك نارسائيها و عدم تعادلها چگونه ممكن است؟ درك نارسائيها و عدم تعادلها و شناخت شرايط امكان سير بسوي تعادل و تناسب، در علوم انساني و با فلسفه ممكن مي شود. استنباط نشود كه مراد راقم سطور اينست كه علوم و معلومات غير فلسفه و علوم انساني را واگذاريم و همه همت را صرف فلسفه و علوم انساني كنيم. در اين مقام به بايد و نبايد كاري نداريم بخصوص كه با صدور بخشنامه و دستورات اداري نمي توان علمي را پيش برد و بر علوم ديگر مقدم دانست. اگر علوم انساني پژمرده است، اين پژمردگي را به حساب كوتاهي و كم كاري دانشمندان علوم اجتماعي نبايد گذاشت. هر پژوهش مهم علمي مسبوق به طرح پرسش و مسئله است. مسئله را دانشمند جعل نمي كند. مردم وقتي مقصدي داشته باشند و براي رسيدن به آن مقصد راه بجويند با دشواريهايي مواجه مي شوند و براي رفع آنها ناگزير تأمل و تحقيق مي كنند. علم با طرح مسئله آغاز مي شود. كسي كه مسئله ندارد به علم چه نياز دارد و وقتي به علم نياز نباشد پيداست كه علم هم نيست يا اگر هست وسيله و مايه تفنن و تعيّن است. همه ما وقتي مي شنويم كه تعداد زيادي از دانشجويان مستعد و استادان دانشمند از كشور مي روند و در كشورهاي توسعه يافته مقيم مي شوند، متأثر مي شويم و از متصديان امر توقع داريم كه براي جلوگيري از اين رفتن هاي غالباً بي بازگشت چاره اي بينديشند. اين توقع از جهت اخلاقي و روان شناسي بيجا نيست ولي بهتر است بجاي برخورد احساساتي تحقيق كنيم كه آيا رفتن دانشمندان براي دانشگاهها و پژوهشگاهها چه مشكل ها پديد مي آورد و چه كارها معطل مي ماند. استادي كه احساس كند اگر برود كار او را كسي نمي تواند انجام دهد و به دانشگاه و به كشور زيان مي رسد نمي رود و اگر برود و نياز صريح به آموزش و پژوهش معيني باشد كسي مي آيد و جاي او را مي گيرد و كار او را به انجام مي رساند. درباره مهاجرت دانشمندان پژوهش هاي نسبتاً خوب صورت گرفته است اما پژوهشگران اين پژوهش ها همه يا بيشتر، قضيه را معيشتي و احياناً سياسي مي بينند و اگر به آنان گفته شود كه وجهه نظرشان پژوهش را محدود مي كند و مانع درك عميق حادثه مي شود چنان عكس العمل نشان مي دهند كه گويي يك امر بديهي مورد انكار قرار گرفته است. آنها چون از مهاجران يكصدا شنيده اند كه مشكل معاش و اجاره خانه و شهريه مدرسه فرزند و . . . موجب مهاجرتشان شده است احياناً پژوهش را در همين جا تمام شده مي انگارند و نتيجه پژوهش اينست كه آنها كه رفته اند مشكل معاش داشته اند يا فكر مي كرده اند كه اگر بجاي ديگر بروند آسوده تر زندگي مي كنند. آيا مي پنداريم كه اگر مثلاً حقوق استادان دو يا سه برابر شود مهاجرت دانشمندان متوقف مي شود؟ به اين پرسش نمي توان پاسخ تحقيقي داد زيرا آزمايش چنين افزايشي عملي نيست ولي اجمالاً مي توان تصديق كرد كه دانشمندان مهاجر در وطن آباء و اجدادي خود آسوده خاطر نبوده اند و شايد اگر مي شد آنان را آسوده خاطر كرد لااقل بعضي از آنان از كشور نمي رفتند. اين قضيه شرطي از آن جهت درست است كه شرط و مشروط يكي هستند يا فراهم شدن شرط باندازه تحقق مشروط دشواري دارد. آيا كشور مي تواند حقوق استادان و دانشمندان را دو يا سه برابر كند؟ اشكالي ندارد كه بگويند پولهايي را كه دور مي ريزند به دانشمندان بدهند بشرط آنكه متوجه باشند كه اينهم كار آساني نيست و بفرض اينكه انجام شود عدم تعادل از يك ناحيه به ناحيه ديگر منتقل مي شود. بسيار خوب، به دانشمندانمان دو يا سه برابر حقوق بدهند كه معيشتشان تأمين باشد. بعد چه بشود و آنها چه بكنند؟ تدريس و تحقيق كنند؟ درس كه مي دهند، پس لابد بايد درس را با پژوهش تؤام كنند. پژوهش هم كه كم و بيش مي شود. البته اين مقدار پژوهش كه مي شود كافي نيست اما وقتي بيشتر پژوهش مي كنيم با پژوهش هايمان چكنيم؟ آيا تكنولوژي و صنعت و كشاورزي و مديريت و ورزش و تعليم و تربيت و سياست ما به پژوهش بيشتر نياز دارد و مگر اكنون تا چه اندازه متكي به پژوهش است؟ اگر به اين پرسش ها فكر نكنيم و بخواهيم مهاجرت دانشمندان متوقف شود اهل آرزو هستيم و البته آرزو داشتن بر ما كه خود را در تاريخ تجدد جوان مي دانيم، عيب نيست ولي بيائيم چند لحظه پيرانه فكر كنيم. وقتي آموزگار و دبير و كارمند صد هزار تومان حقوق مي گيرند آيا مي توان به يك استاديار جوان يك ميليون تومان حقوق داد (نه اينكه حق او نباشد. حق او از اينهم بيشتر است منتهي با اين وضع و نظم اداري و مالي موجود، دانشگاه نمي تواند اين حق را ادا كند) پس با گفتن اينكه حقوق ها را چند برابر كنيم حل مسئله را تعليق به محال نكنيم. قضيه در حقيقت اين نيست كه حقوقها را نمي توان افزايش داد بلكه افزايش حقوقها نه بآساني ممكن است و نه اگر ممكن شود مشكل را حل مي كند. فرض كنيم كه اين محال (يا امر بسيار دشوار) محقق شود. كدام سازمان اداري و فرهنگي و تربيتي و صنعتي و كشاورزي كشور  مسائلش را آورده است كه دانشمندان آن را حل كنند. دانشمندان ما در حقيقت بيشتر تمرين پژوهش مي كنند و بهترين پژوهش هايشان كه به اصطلاح در مرز علم انجام مي شود مورد استفاده جهان توسعه يافته قرار مي گيرد. به اين جهت نبايد فقط نگران مهاجرت دانشمندانمان باشيم. دانشمان هم وقتي از حدود رسمي پژوهش در مي گذرد مهاجر مي شود و در خارج مورد استفاده قرار مي گيرد. اينجا ديگر افزودن حقوق استادان و بخصوص بودجه بيشتر براي پژوهش كارساز بنظر نمي آيد و حتي شايد كمكي به مهاجرت علم باشد. هم اكنون كه اين سطور را مي نويسم بيمناكم كه مبادا گمان كنند كه مي گويم بودجه علم و پژوهش را افزايش ندهند تا دانشمندان دست از پژوهش بدارند. حاشا و كلاَّ كه چنين بيهوده هايي بگويم. من مي خواهم در مسئله اي كه گمان مي كنم درست طرح نشده است، تأمل كنيم و جوانب آن را در نظر آوريم تا راهي به كانون علم بيابيم و در پژوهش جهاني علم بنحو مؤثر شريك شويم پس آن مسلمات را كه عنوان كرديم نفي نمي كنيم. اگر آن مسلمات كارساز بود تاكنون ديگر مسئله مهاجرت مغزها نداشتيم. كسي ترديد ندارد كه در كشور بايد اين امكان را براي دانشمندان فراهم آورد تا آنها با آسودگي خاطر به تدريس و پژوهش بپردازند اما فراهم آوردن آسودگي خاطر دانشمندان شرط پيشرفت علم است نه اينكه هر كس هرجا و هر وقت كه بخواهد با صرف پول همه علم را خريداري مي كند. اين تنها دانشمندان نيستند كه به نان نياز دارند. همه مردم نيازمند نانند و البته بصرف فراهم شدن نان كار علم تمام نمي شود. دانشمند بايد در عالم علم متوطن شود و به علم بستگي داشته باشد و سازمان علم كشور بتواند از وجود دانشمندان براي حل مسائل واقعي استفاده كند. كافي نيست  كه علم را از آن جهت كه بالذات شريف است ستايش كنيم. علم هميشه هرچه و هرجا بوده شأن و جايگاهي در عالم داشته است. اگر فقها در جامعه ي اسلامي مرتبه بزرگ پيدا كردند بدان جهت بود كه مرجع مردم بودند و به مسائل پاسخ مي دادند. در جامعه جديد علم چنان مقامي دارد كه بعضي صاحبنظران آن را صورت جامعه جديد و ره آموز بشر متجدد دانسته اند. جامعه متجدد از علم جدا نيست. علم را از بيرون هم به آن نيفزوده اند يعني علم در قوام جامعه متجدد دخالت داشته است ولي ما علم را از خارج آورده ايم و مي خواهيم با آن جامعه متجدد بسازيم و اين كار عظيم را متأسفانه كوچك و آسان مي دانيم. به اين حهت است كه هرجا گفته مي شود كه دانشمندان از كشور مي روند يا علم و پژوهش رونق ندارد بلافاصله سفارش مي شود كه به دانشمندان احترام كنند و امكانهاي خاص در اختيار آنان بگذارند و از تخصص آنان بهره مند شوند و البته دانشمندان رفته را هم بازگردانند تا با استفاده از تكنولوژيهاي اطلاعاتي جديد از پژوهش هاي آنان بي بهره نمانند. اين سخنان همه خوب و دلنشين است و اگر عيبي داشته باشد ـ كه ظاهراً دارد ـ عملي نبودن آنهاست. ما عادت كرده ايم كه دستور العملهاي خوب و كلي و مبهم صادر كنيم كه همه درستي آنها را تصديق كنند اما در اجرا و اداي آن در مي مانند و ندانند كه چه بايد بكنند. برنامه توسعه ما بيشتر متضمن اين قبيل دستور العملهاي درست اما توخالي است و بد يا بدتر اينكه اگر تذكر داده شود كه با اينها تكليف معين نمي شود و مجريان نمي دانند كه چه بايد بكنند پاسخ مي دهند كه استراتژي كلي است. اتفاقاً در استراتژي معين مي شود كه از كجا بايد حركت كرد و از چه مسيري بايد رفت و مقصد كجاست. اينكه بطور كلي بگويند كه مقصد عالي بايد داشت و راه را با استقامت بايد پيمود نصايح خوبي است اما برنامه و استراتژي نيست. در مورد مهاجرت دانشمندان هم توصيه هاي خوب مي كنند اما بسياري از اين توصيه ها عملي نيست هرچند كه آنها را از پژوهش يا نظرسنجي استنباط و اخذ كرده باشند. مدتي پيش گروهي پژوهش كرده اند و از دانشمندان پرسيده اند كه چرا از كشور خود مهاجرت كرده اند. عده زيادي گفته اند كه درآمدشان كم بوده است و در جاي ديگر بهتر و آسوده تر مي توانند زندگي كنند. با توجه به نتيجه اين پژوهش اگر كسي بگويد با افزايش حقوق مشكل مهاجرت دانشمندان حل نمي شود طبيعي و قهري است كه ملامتش كنند كه چگونه و از كجا بهتر از خود دانشمنداني كه به خارج مهاجرت كرده اند. مي داني كه چرا رفته اند؟ البته در برابر نصّ اجتهاد نبايد كرد. آنها كه رفته اند خود بهتر مي دانند كه چرا رفته اند. رفته اند كه كمتر نگران معاش و آينده فرزندانشان باشند. بسيار خوب، با حقوق دويست سيصد هزار تومان نه اجاره مسكن را مي توان پرداخت و نه شهريه مدرسه فرزند را. به اينجا كه مي رسيم دو راه داريم. يكي اينكه حقيقتاً در مقابل مشكل قرار گيريم و عمق و عظمت آن را بپذيريم و ديگر اينكه بگوييم حقوقها را افزايش دهند و دانشمندان را از امكانهاي خاص بهره مند سازند. در تربيت ديني و اخلاقي نخبگان بكوشند. به رفتگان از كشور اطلاع دهند كه كشور چه نيازها و چه امكانهايي دارد و از ايشان دعوت كنند كه به كشورشان بازگردند و . . . اگر مي توانيم امكانهاي ويژه در اختيار استادان و پژوهندگان بگذاريم. چرا اهمال مي كنيم و اگر نمي توانيم چرا پيش از اينكه بدانيم چه مي توانيم بكنيم، دستور العمل صادر مي كنيم. خيلي خوبست كه همه دانشمندان ايراني خارج از كشور به كشور خودشان برگردند اما در شرايطي كه سيل مهاجران در راه رفتن است بجاي اينكه رفته ها را بازگردانيم بهتر است كه مانده ها را نگاه داريم ولي چگونه؟ حرف نسنجيده نزنيم. افزايش حقوق و اعطاي امكانهاي ويژه كه بيست سال پيش قرار بوده است به دانشمندان بدهند تاكنون فراهم نشده است. اجراي توصيه هاي ديگر از اينها هم كمتر عملي است. وقتي همه اينها را خوب تحليل كنيم به اينجا مي رسيم كه بايد شرايطي كه در كشورهاي مهاجر پذير وجود دارد بوجود آيد تا دانشمندان مهاجرت نكنند. بعبارت ديگر پيشنهاد كنندگان مي گويند كشور را به مرتبه توسعه يافتگي آمريكا و كانادا و . . . برسانيد تا دانشمندان مهاجرت نكنند. حرفشان حرف بدي نيست. بد اينست كه لوازم پيشنهاد خود را نمي دانند و معضل تاريخي را سهل مي انگارند. معضل تاريخي با حرف حل نمي شود مع هذا بايد فكر كنيم كه دولت و حكومت در چه شرايطي مي توانند زندگي استادان را تأمين كنند و كشور چگونه مي تواند از وجود آنان و از علم و پژوهششان برخوردار شود. مسئله علم كشور را فقط در محدوده دانشگاه نمي توان حل كرد زيرا كه دانشگاه از كشور جدا نيست يا درست بگوييم وقتي دانشگاه، دانشگاه است كه از جامعه جدا نباشد و اگر جدا افتاد دانشش پژمرده مي شود و استادان و دانشجويانش از كوشش هاي خود نتيجه درخور نمي گيرند و از وضع خود رضايت ندارند. اگر دانشگاه ظرفيت و استعداد تحقيق و پژوهش نداشته باشد افزايش حقوق استادان صرفاً يك امر اخلاقي و مقتضاي ادب و نزاكت است ولي در توسعه علم و پژوهش اثري ندارد يا بسيار كم اثر است. البته اگر افزايش حقوق متناسب با توسعه جامع كشور صورت گيرد بقسمي كه مراكز تكنولوژيك و صنعتي و كشاورزي و اداري و آموزشي و فرهنگي بر اساس علم سامان يابند و مسائلشان جز از طريق پژوهش حل نشود، مسئله تأمين معاش خودبخود حل مي شود. بر اين سخن عيب مي گيرند كه رسيدن به مقصود را به عهده محال مي اندازند و وظايف و مسئوليتهاي متصديان امور را با هم خلط مي كند زيرا اگر بعضي شرايط بهبود وضع علم و پژوهش در بيرون از دانشگاه بايد متحقق شود شود دست دانشگاه در كار توسعه علم بسته است. آنها هم كه بيرون از دانشگاهند، خود به اندازه كافي گرفتاري دارند و به اصلاح امور دانشگاه نمي رسند. طرح اين اشكال ناشي از سوء تفاهم است. لازم نيست كه هر سازماني براي اصلاح همه سازمانهاي ديگر چاره بينديشد و كوشش كند بلكه از آن جهت كه جامعه متجدد با علم و عقلانيت پيش مي رود و همه شئون يك جامعه در شرايط عادي كم و بيش در تناسب و تعادل با هم قرار دارند، هرچه در يك گوشه واقع شود در جاي ديگر هم اثرش ظاهر مي شود. در نظام زندگي آدمي تفكر و فرهنگ، كار و وظيفه عقل و جان در وجود افراد آدمي را بعهده دارد. وقتي تفكر هست و فرهنگ نشاط دارد امور زندگي بهم پيوسته و هماهنگ و داراي نظام است و اگر تفكر نباشد و فرهنگ به مرده ريگ مبدل شده باشد كارها ناهماهنگ و نظام از هم گسيخته مي شود. مردم چون معمولاً كارها را با فكر و ذكر و برنامه ريزي سامان مي دهند كمتر به چيزي كه آنها را در فكر و عمل توانا يا ناتوان مي سازد مي انديشند و هماهنگي و تناسب امور را سهل مي انگارند. پيداست كه عمده كارهاي علمي و پژوهشي و طراحي برنامه ها بايد به عهده متخصصان باشد اما انگيزه و نيروي فكري و روحي كه كارها را راه مي برد از وجود فردي اشخاص مايه نمي گيرد بلكه از فرد پيوسته به جهان و آشنا با نظم گفتار آن، بر مي آيد و به اشخاص ديگر توانايي درك مسائل و قدرت رفع موانع مي دهد. اين نيرو در زبان و درك مردمان مشترك و ساري است. درست است كه همه مي خواهيم دانش و پژوهش را به جايگاه شايسته آن برسانيم و اين يك امر طبيعي است كه اهل علم هرچه بتوانند در شرايط عادي براي توسعه و ارتقاء علم انجام دهند اما اين سعي و مجاهده در همه جا و هميشه به نتيجه يكسان نمي رسد و شايد گاهي بي نتيجه باشد. اگر درجايي مي بينيم كه دانشمندان دلسردند و رغبت به علم كم و ناچيز است از آن روست كه نيروي پرسش و طلب و افق روشني كه آنها را برانگيزد و بسمت خود بخواند، وجود ندارد. در اين وضع حرفهايي زده مي شود كه براي هميشه و در همه جا درست و مطلوب است و بهمين جهت عملي شدن و عملي كردن آنها اگر محال نباشد بي مورد است. سازمانها و دستگاههاي فرهنگي و علمي و اقتصادي و اداري هم هر يك ساز خود را مي زنند و بي خبر از ديگران به گرد خويش مي چرخند. در امر مهاجرت دانشمندان يا كند كردن جريان مهاجرت هم توجه نمي شود كه تا نظام مالي و اداري كشور و وضع صنعت و كشاورزي و بطوركلي برنامه ريزي توسعه به قاعده و نظم درنيايد، كار مهم و مؤثري نمي توان انجام داد؛ علم و پژوهش سست بنياد و جدا مانده از شرايط و لوازم نيز نيرويي ندارد كه دانشمندان را نزد خود نگاه دارد. دانش و دانشمندان كارمندان دانشگاه نيستند بلكه مظهر و نماينده وضع روحي و اخلاقي و نظم و سياست كشورند. مشكل بزرگي كه ما داريم اينست كه كشور خودمان را مدام با كشورهاي توسعه يافته غربي قياس مي كنيم و مي پنداريم هرچه آنان مي كنند مي تواند سرمشق ما باشد. اگر في المثل يك صاحبنظر اروپايي مي گويد عيب جامعه ها و كشورها را در همانجا كه ظاهر مي شود بايد رفع كرد بيشتر نظرش به يك كشور صاحب نظم و سيستم است. در چنين وضعي البته عيب هاي موضعي را مي توان در جاي خود علاج كرد (اگر اين صاحبنظران نظمي را كه در آن زندگي مي كنند نبينند و بپندارند كه جامعه آنها مجموعه اجزايي است كه در كنار يكديگر قرار گرفته است و بهم ربطي ندارد، مطلب ديگري است) اما در جهان توسعه نيافته كه مي خواهند نظم جامعه را که ظريف تر از نظم ارگانيسم است از روي مدل جهان توسعه يافته بسازند، باید نگران باشند که مبادا از عهده برقرار کردن پيوستگي ميان اجزاء برنیایند و اگر پیوندی برقرار کنند چه بسا که آن پیوند بسيار شكننده باشد. در اين صورت تمام هم و همت و دقت بايد مصروف اين پيوستگي و هماهنگي ظریف و دشواریاب باشد. ما نمي توانيم سازمانهايي مثل دانشگاه و دادگستري و بازار و مدرسه و . . . را جداگانه و بصورتي كامل بسازيم و بعد همه را در كنار هم قرار دهيم. در غرب هم گرچه علم و قانون و سياست همه در يك زمان بوجود نيامده يا به كمال نرسيده اند بستگي آنها به يكديگر جاي چون و چرا ندارد. در هيچ جاي جهان هم گوشه اي از جامعه بدون تناسب با ديگر اجزاء رشد نكرده و بقيه را به دنبال خود نكشانده است. بعبارت ديگر گاهي در يك جهان شعور و درك مشتركي پديد مي آيد كه دست ها و دلهاي مردمان با آن هماهنگ مي شود. گاهي نيز راه ادراك چنان بسته مي شود كه چشم و گوش هوشمندان و دانشمندان هم راهي نمي بيند و آوايي نمي شنود.

ما ظاهراَ نمي كوشيم اين مطلب ساده را درك كنيم كه اگر توسعه اقتصادي و اجتماعي در كار نباشد، بودجه پژوهش هم افزايش نمي يابد و مهمتر اينكه در آن صورت به پژوهش نيازي نيست. كشوري كه يك و نيم درصد توليد ناخالص را صرف پژوهش مي كند قصد تعارف و تفنن با پژوهش ندارد بلكه اختصاص بودجه كافي به پژوهش سرمايه گذاري ضروري و بسيار سوددهي است. می دانم که اعتراض می کنند و می گویند علم را که عالی است تابع ………… و گریزان هر روزی نباید کرد و می افزایند که دانشمندان در پژوهش های خود پروای سود و نتیجه ندارند و اگر داشته باشند به درجات عالی علم نمی رسند. البته که اعتراض موجه است و در نکته دوم نیز تردید نباید کرد اما برنامه ریزی پژوهش را با کار و پژوهش دانشمند خلط نکنیم. دانشمند اگر مسئله داشته باشد به سود و زیان فکر نمی کند اما چه می شود که در جایی مسئله هست و مردمی دیگر مسئله ندارند. اگر مسئله نباشد بودجه را هر چه می توانند زیاد کنند اما اگر مسئله و طلب باشد بودجه آن از جایی فراهم می شود و اگر نشود دانشمند با گرسنگی می سازد و کار پژوهش را دنبال می کند. راستی چرا نمي گوييم يا توجه نمي كنيم كه در همه جا این دولت نیست که يك و نيم درصد توليد ناخالص ملي را در بودجه اش منظور مي كند بلكه عمده آن را مؤسسات صنعتي و بازرگاني مي پردازند ولي ما مؤسسات بزرگ تكنيكي و صنعتي و مالي نداريم و دستگاههايي كه داريم نياز به علم و پژوهش ندارند، پس چه اصراري داريم كه تخصيص يك و نيم درصد درآمد ناخالص ملي به پژوهش را شرط حل مشكل بدانيم و مگر از بودجه اندكي كه براي پژوهش داريم چه استفاده اي مي كنيم. اگر از همين بودجه اندك، بهره برداري درست كرديم و پژوهش هايمان مفيد بود مسلماً منابع ديگري براي پژوهشهاي مفيد ديگر پيدا مي شود.

مي دانيم كه در گذشته نزديك كساني مي گفتند علت ترقي اروپائيان اينست كه از چپ به راست مي نوشته اند و ما هم اگر خطمان را عوض كنيم و از چپ به راست بنويسيم در راه ترقي قرار مي گيريم. ما اين گفته و گوينده اش را ملامت و شايد مسخره مي كنيم ولي از آن زمان كه بحث تغيير خط براي شريك شدن در ترقيات اروپا مطرح شد تاكنون همواره اين شيوه علت يابي ادامه داشته و بسیاری علل مکشوفه، از همان سنخ تغيير خط است يعني اكنون هم براي حل مشكلاتمان اقدام هايي نظير تغيير خط را پيشنهاد مي كنيم.

2- وقتي مي بينيم دانشمنداني كه با هزينه مردم و دست بگريبان با انواع مشكلات درس خوانده اند به خارج از كشور مي روند و کشور از ثمر دانش آنان محروم می ماند، كاممان تلخ مي شود و افسوس        مي خوريم و گاهي نيز آن دانشمندان را به حق ناشناسي و ناسپاسي منسوب مي كنيم ولي اين ظاهر قضيه است. ما دانشمند و رفتن او را مي بينيم اما دانش را نمي توانيم ببينيم و به آمدن و رفتن آن هم توجهي نداريم. در حقيقت اين دانشمندان نيستند كه مهاجرت مي كنند و علم را با خود مي برند بلكه گاهي چون علم مايل به مركز و مستقر در وطن خاص خويش است، دانشمند هم به آنجا ميل مي كند. در اينجا بحث نمي كنيم كه وطن علم كجاست ولي بايد كوشيد تا بي اساس بودن مشهورات و خطابياتي از اين قبيل كه علم متعلق به بشر است و جديد و قديم و شرقي و غربي ندارد، روشن شود. درست است كه علم به نژاد و منطقه خاص جغرافيايي اختصاص ندارد و به اين معني علم جهاني است اما همين علم جهاني در جايي كه شرايط آن فراهم است، جايگاه محكم و استوار دارد و در جاي ديگر هرچند که با آن بسيار تعارف كنند اگر ندانند آن را در كجاي خانه قرار دهند، از آن بهره ای هم نمی برند. با اين بيان ديگر نبايد اعتراض شود كه مگر علم مركز و وطن دارد. بيك معني علم مركز ندارد اما بهرجا تعلق پيدا كند و در هر زميني كه ريشه بدواند آنجا مركز علم است. علم چگونه به مركز ميل مي كند؟ فهم اينكه دانشمندان ما به اروپاي غربي و آمريكاي شمالي و بطوركلي به كشورهاي توسعه يافته مي روند آسان است و همه مردم مي توانند بدانند كه چند نفر از دانشمندان و حتي دانشجويان مستعد ما در مراكز علمي و پژوهشي و خدماتي خارج از كشور مشغولند و در سالهاي اخير چه تعداد از استادان و كارشناسان ما مهاجرت كرده اند اما فهم اینکه چرا رفته اند به آن آسانی که می پنداریم نیست. قبلاً اشاره كردم كه نباید گفت همه اينها براي رفاه بيشتر رفته اند ولي اين قول ظاهراً با اعتراف مهاجران منافات دارد. وقتي يك دانشمند به زبان خود مي گويد كه من در كانادا و استراليا و . . . راحت تر زندگي مي كنم و خانواده ام از تأمين بيشتر برخوردار است ديگر چه مي توان گفت. آيا بگوييم كه شما اشتباه مي كنيد؟ شما براي پول و رفاه كشور خود را ترك نكرده ايد بلكه مهاجرت كرده ايد كه بيشتر به علم خدمت كنيد و براي حصول خودآگاهي آنان متذكر شويم كه مهاجرت در گذشته نيز شيوه دانشمندان و اهل نظر بوده و آنان چگونه سختيهاي سفر را بر خود هموار مي كرده و از يونان به مصر و از مصر به ايران و . . . سفر مي كرده اند چنانکه مثلاً فارابي از فاراب به مرو رفت و از مرو عزم بغداد كرد و از بغداد راهي شام شد و زندگيش در اين سفر علمي گذشت گويي علم وطن او بود. البته در بحث فعلي اين قياسها وجهي ندارد. با مصاحبه و پژوهشهاي آماري نيز نمي توان به چراي مهاجرت دانشمندان پاسخ گفت پس از اين وادي جدلي الطرفين خارج شويم و به قضيه از وجه ديگر نگاه كنيم: درست است كه در كشور ما پژوهش رونق ندارد اما دانشمنداني هستند كه به پژوهش هاي مهم مي پردازند و اگر شرايط مساعد بود كارهاي بزرگتر مي كردند. شرايط مساعدي كه تا بوجود نيايد علم و پژوهش رونق نمي گيرد كدامست؟ در مقالاتي كه درباره مهاجرت دانشمندان نوشته مي شود معمولاً جهات بي رونقي پژوهش را بدرستي احصا مي كنند: 1- علم با کار و صنعت و تولید و بازار پيوند ندارد 2- تخصص متخصصان با نيازهاي كشور متناسب نیست 3- حقوقي كه دانشمندان دريافت مي كنند كم است 4- از علم براي حل مسائل استفاده نمي شود 5- ارتباط با مراكز علمي مهم نداريم 6- بودجه پژوهش اندك پژوهش هم درست توزيع نمي شود 7- مشكلات اداري هم فراوان است.

و البته پيشنهاد مي كنند كه متصديان امور اين نقص ها را رفع كنند. اين پژوهندگان بيماري را درست تشخيص داده اند اما وقتي بپرسيم كه بيمار را چگونه بايد علاج كرد پاسخ هايي از اين قبيل مي دهند كه تبش بايد قطع شود، فشار خونش بايد عادي باشد، دردش را بايد تسكين دهند، بايد بتواند غذا بخورد و راه برود و بدود و شادي كند و . . . همه اينها هم درست است ولي علاج نيست. اگر نظم اداري درست شود و از علم عالمان در صنعت و كشاورزي و مديريت و . . . استفاده شود، دانشمندان جايگاه حقيقي خود را پيدا كنند و با خيال راحت بتوانند وقت و همّ خود را صرف تحقيق و پژوهش كنند، مهاجرت مغزها متوقف مي شود يا از وضع بحراني بيرون مي آيد ولی مهم تحقق این شرطها و اگرهاست. اگر تأمل كنند كه چگونه مي توان حقوق كافي به استادان و دانشمندان داد و شرايطي فراهم آورد كه آنها بتوانند با آسايش خاطر به پژوهش بپردازند و كشور از پژوهش هاي آنان به بهترين نحو بهره برداري كند و . . . مسئله به نحو ديگري درك   می شود و بجاي اينكه ظاهر وضع موجود را ببينند و بگويند اين ظاهرها بايد تغيير كند (كه البته گفتنش بسيار آسان است ولي هيچ مشكلي را حل نمي كند و شايد مشكل حقيقي را از چشم ها بپوشاند) به اصل و آغاز رو كنند و بپرسند چه شده است كه ما نمي توانيم از دانش ها و دانشمندان و دانشگاهيهايمان براي صلاح زندگي مردم استفاده كنيم و چرا حقوقها كم است و نمي توان زندگي دانشمندان را تأمين كرد و . . . ، در راه قرار می گیریم و مهیای پیمودن آن می شویم. می گویند ما وقت نداریم و نمی توانیم سالها صبر کنیم تا گشایشی در کار پیدا شود بلکه باید تصمیم عاجل بگیریم و از راه میان بر برویم. ما چند سال بر سر این داعیه وقت تلف کرده ایم و اگر از اول می توانستیم صبر کنیم (صبر از لوازم تفکر و علم است) حالا نود سال بود که در راه قرار داشتیم.

نكته ديگري كه كمتر به آن توجه مي شود اينست كه مهاجران كاروان مهاجرت مغزها همه در كشور خود به مقام دانشمندي نمي رسند و با اين مقام و شأن از كشور نمي روند بلكه بيشتر اين مهاجران جوانان مستعدي هستند كه در مراكز علمي استعدادها و توانايي هايشان آشكار مي شود. بعبارت ديگر عده كثيري از اين مهاجران، پس از مهاجرت دانشمند و پژوهشگر مي شوند گویي اينجا محيط چندان مناسبی برای شكوفايي علم نيست و عجب نیست که دانشمندان ممتاز احياناً بجای اهتمام به پژوهش به امور اداري و سياسي سرگرم مي شوند پس محيط علم و تفكر را بايد جستجو كرد. آن محيط و شرايط را چگونه مي توان فراهم كرد؟ براي چاره كردن مشكل فرقي نمي كند كه به ظاهر قضيه نگاه كنيم يا به اصل و آغازش بينديشيم. بهرحال پيشنهاد كلي اينست كه دولت با همكاري مردم و سازمانهاي اقتصادي و اجتماعي و فرهنگي شرايط مساعد براي آموزش و پژوهش مناسب فراهم آورد. بعبارت ديگر بايد نظام اداري و مالي و اقتصادي و فرهنگي كشور دگرگون شود پس در حقيقت جلوگيري از مهاجرت دانشمندان موقوف به اینست که بينديشيم چگونه كارهاي كشور را مي توان به صلاح آورد. اگر سرمايه گذاري نشود و سطح تكنولوژي همين جا كه هست بماند علم مي خواهيم چكنيم؟ سرمايه ها كجا مي روند؟ چرا سرمايه فرار مي كند؟ سرمايه به جايي مي رود كه در امنيت باشد و رشد كند و . . . اگر سرمايه بي شعور (كه البته آنقدرها هم بي شعور نيست) امنيت و رشد مي خواهد علم كه عين شعور است يا بهرحال نسبتي نزديك با آن دارد، چرا بجايي كه در آنجا امكان رشد بيشتر وجود دارد نرود. امكان رشد هم وقتي فراهم مي شود كه همه اركان و شئون كشور انتظام يابد و ناهماهنگي هاي موجود به هماهنگي مبدل شود. مي گويند:

آب دريا را اگر نبتوان كشيد            پس بقدر تشنگي بايد چشيد

يعني اگر بتوانيم يك گوشه كار را بگيريم و اصلاح كنيم غنيمت است. مسلماً اگر كاري بايد بشود در همين گوشه ها و حتي در موارد جزئي و كوچك خواهد بود و چه خوب بود كه گاهي نظر از تصميم هاي كلي و اقدامهاي بزرگ بر مي داشتيم و به امور جزئي و ظاهراً بي اهميت هم اعتنا مي كرديم. در اين صورت نتايج بهتري عايدمان مي شد. اقدامها هميشه جزئي و موردي است ولي هر اقدام موردي سودمند نيست و اتفاقاً مشكل بزرگ همين است كه بدانيم در موارد و در موقعيت هاي خاص چه بايد كرد. كساني كه در تاريخ به خردمندي شهرت دارند صفت ممتازشان اين بوده است كه مي دانسته اند در هر وقت و هرجا چه اقدامي مناسب است. اين حقيقت را فلاسفه ما فضيلت فكري خوانده اند. با فضيلت فكري مي توان نسبت ها و روابط و اندازه ها را شناخت و آثار و نتايج اقدامها را كم و بيش پيش بيني كرد. اگر فضيلت فكري باشد فاصله و فرق ميان مسائل كلي و جزئي به آساني تشخيص داده مي شود. بسياري از مسائلي كه گاهي جزئي انگاشته مي شود جزئي نيست و مسائلي كه كلي و مبهم بنظر مي آيند گاهي از توهم برخاسته اند و انتزاعي صرفند. مسائل دولت و كشور بيك اعتبار همه كلي اند و اصولاَ دولت و كشور جز به مسائل كلي و عمومي نمي پردازند اما مسئله سياست هرچه باشد مسئله اينجا و اكنون است و يك مفهوم انتزاعي يا تركيبي از مفاهيم انتزاعي نيست. طرح مسئله با احساس دشواري راه و راه رفتن آغاز مي شود. اگر راه نمي رويم و دشواري راه را حس نمي كنيم مسئله نداريم اما بي مسئله كه نمي توان بود. پس براي خود مسئله مي سازيم و اين مسائل را به كوچك و بزرگ و بي اهميت و مهم تقسيم مي كنيم غافل از اينكه در اين وضع همه مسائل كوچكند و مدام بايد گرفتار مسائل كوچك باشيم. كسي مي گفت ما چندان به مسائل كوچك بي اعتنايي مي كنيم كه اينها خشمگين مي شوند و انگشتشان را توي چشم ما فرو مي كنند و مدتها گرفتارشان مي شويم ولي در حقيقت ما مسئله كوچك نداريم. كسي كه چراغ راهنمايي چهارراههاي شهر را تنظيم مي كند كارش كوچك نيست و البته آنكه بر تأليف كتابهاي درسي مدارس نظارت دارد وظيفه اش بسيار سنگين است بشرط اينكه اينها جستجوگر باشند و راه بجويند ولي گاهي يك برنامه توسعه هيچ راهي نشان نمي دهد و تكليف هيچ چيز با آن معين نمي شود و مجموعه اي از قوانين يا جنگ معاني و مفاهيم انتزاعي و تركيباتي از الفاظ خوب و مجموعه اي از عبارات است كه همگان درستي آنها را تصديق مي كنند؛ ولی چيزي كه همگان آن را درست مي دانند تازگي ندارد و دستور العمل براي اقدام در وضع معين تاريخي و سیر به آینده نيست. بعبارت دیگر دستور العملي كه هميشه و در همه جا درست است در حقيقت نمی تواند راهنمای عمل باشد و بدرد اهل عمل و سياستمداران نمي خورد. اگر در برنامه ريزي و در دستور العمل هاي توسعه سياسي و اجتماعي و اقتصادي و فرهنگي يك كشور عبارات و معاني درست بسيار كلي فراوان باشد مي توان حكم كرد كه برنامه نویسان مسائل كشور را بدرستی نشناخته اند و نمي دانند كه چه بايد بكنند.

مسئله را از همانجا كه پديدار مي شود بايد طرح كرد و به حل آن پرداخت. مهاجرت دانشمندان در وهله اول مسئله دانشگاههاست و دانشگاهها مي توانند و بايد اين مسئله را به دقت طرح كنند و براي حل آن راه نشان دهند. بیک اعتبار مهاجرت دانشمندان مهاجرت از دانشگاهها و مراكز علمي است. دانشمندان از دانشگاه و مراكز علمي مي روند. مگر دانشگاههاي ما چه عيبي دارند و چرا آنجا را ترك مي كنند؟ اگر كسي دانشگاه را ترك كند كه به تجارت بپردازد مي توان گفت كه او تجارت را بر پژوهش علمي ترجيح مي داده است اما رفتن يك دانشمند از يك دانشگاه به دانشگاه ديگر چه وجهي دارد؟ استادان دانشگاههاي كوچك معمولاً مي خواهند به دانشگاههاي بزرگتر بروند. آيا فرار يا مهاجرت مغزها را هم با اين ميل مي توان توجيه كرد؟ شتاب زده نشويم و زود پاسخ آري يا نه ندهيم. پاسخ منفي به اين پرسش نمي توان داد زيرا هر مهاجري تا مقصد مهاجرت را بهتر از مبدأ نداند يا مشكلي در مبدأ نداشته باشد مهاجرت نمي كند. مهاجران وقتي مهاجرت مي كنند كه در جاي خود احساس آرامش نداشته باشند و خود را بيگانه حس كنند اما چگونه به پرسش پاسخ مثبت مي توان داد؟ آيا دانشمندي كه از دانشگاه بزرگ و معتبر كشور خود به كشور بيگانه مي رود عالي را بر داني و انس و آشنايي و يگانگي را بر غربت و بيگانگي ترجيح داده است؟ يك ايراني در يك فروشگاه شهر مادريد به همراه هم وطنش مي گفت اينجا آسايش بيشتر است. ايران را از دور بايد دوست داشت. كاش مي توانستم بروم و بپرسم آن آقا در آنجا چگونه آسوده است و با غم هجران یار و دیار و دوستي از دور چه مي كند. شايد اگر مي رفتم و مي پرسيدم پاسخ مي داد آنجا همه چيز سياسي است و همه ناگزير سياسي اند. تحقیر دانشگاه و اهانت به دانشگاهیان امری عادی و مباح است. براي ثبت نام فرزندت در مدرسه بايد روزها وقت و مبالغي گزاف پول صرف كني. اگر در يك سازمان دولتي كاري داشته باشي سرگردان     مي شوي. اگر ببينند كه مثل آن صوفي كه سعدي قصه اش را شنيده و بازگفته است «ميخي چند زير نعلين خويش» بكوبي، آستينت را مي گيرند كه بيا نعل بر ستورم بند و شايد خيلي زود بجاي اينكه دانشمند شوي همه كاره هيچ كاره مي شوي. در روزنامه مقاله مي نويسي و در مجالس و محافل نطق مي كني و در جلسه ها و بحث ها شركت مي كني و حرفهاي معمولي هر روزي مي گويي و مي شنوي و هلّم جرّا و بالاخره دانشمنديت به وقت گذراني مبدل مي شود. خوب شد كه نرفتم و نپرسيدم وگرنه اگر واقعاً چنين پاسخ هايي مي داد در بحثي بي پايان و دشوار وارد مي شدم كه هيچ حاصلي نداشت. من حرف آن هموطن را درست نمي دانم ولي تاكنون هرگز فكر نكرده ام كه او حرف بي معناي بيهوده اي زده است و اگر آن حرف را بيهوده دانسته بودم در يادم نمي ماند چنانكه هر روز ساعتها حرف مي شنوم و شايد ده جمله از آنها در يادم نماند. آيا استادان و دانشمنداني كه پژوهش و آموزش در دانشگاههاي خارجي را بر شغل تدريس و تحقيق در كشور ترجيح مي دهند مي خواهند آسوده تر زندگي كنند و از دور به كشورشان مهر بورزند؟ تا ندانيم چرا آنجا آسوده ترند و اينجا آسايش ندارند و چه كساني مي توانند جاي آسايش خود را اختيار كنند و در آنجا سكونت گزينند معني جمله اي كه نقل شد فهميده نمي شود. زندگي اينجا و جاي ديگر پژوهندگان را در نظر آوريم و با هم بسنجيم. آنها در اينجا كه هستند دخلشان كفاف خرجشان را نمي دهد. فرزندانشان را به زحمت مي توانند به مدرسه اي كه آن را مناسب مي دانند بفرستند و وقتي دوران مدرسه را تمام كردند ماتم كنكور دانشگاه      مي گيرند؛ چون راه توسعه كشور مشخص و ممهّد  نيست. به  پژوهش هم نيازي نيست و اگر پژوهشي صورت مي گيرد بحكم انجام وظيفه اداري است و البته از بابت آن مددي اندك نيز به معاش پژوهشگر     مي رسد. نزاعهاي بيهوده سياسي و قضایای چند سال اخیر دانشگاهها هم فضاي زندگي را پر ملال تر کرده است. اینها بعضی جهات ترک دانشگاه و وطن است و گاهی این جهات چندان قوت پیدا می کند که بر بودن با يار و ديار خود و بسر بردن با زبان و فرهنگ و خاك و سرزمين آشنا می چربد.

در جاي ديگر بيان كرده ام كه دانشمند چگونه اين دوري و بيگانگي را تحمل مي كند. دانشمند هرجا كه علم نباشد غريب است. اگر اينجا نتواند به علم بپردازد و در جای دیگر امکان پژوهش برای او فراهم باشد، بر او خرده نباید گرفت. فرض ما اينست كه دانشمندان مهاجر در مقصد كار و باري دارند و به تعليم و پژوهش مشغولند زيرا بحث درباره مطلق مهاجرت نیست بلکه نظر به مهاجرت دانشمندان است و اگر دانشمندي دانش را رها كند بهر جا كه برود ديگر مهاجر دانشمند نيست. معمولاً دانشمندان در كشورهاي توسعه يافته درآمدي دارند كه براي معاششان كافي است. آنها كارهاي متفرق ندارند. مطالب سياسي هم كمتر خاطرشان را مشوش مي كند و مخصوصاً اگر برنامه اي براي پژوهش داشته باشند، مايه رضايت خاطری هم دارند اما اگر بکار علم نپردازند و فقط وقت مي گذرانند، در حقيقت ماهي بيرون افتاده از آبند ولی اگر چنين بود لابد به وطن خود باز مي گشتند و اگر باز نمی گردند معنیش اینست که چندان احساس غربت نمي كنند. چه مي شود كه كسي يار و ديار را رها مي كند و به جايي كه زبان و فرهنگش زبان و فرهنگ ديگر است مي رود و در آنجا احساس غربت نمي كند يا احساس غربت او آن اندازه نيست كه نتواند تاب بياورد؟ در زمان ما شيوه زندگي و آداب رفتار مردم جهان خيلي بهم نزديك شده است. كسي كه از كشوري به كشور ديگر مهاجرت مي كند بخصوص اگر به كشور توسعه يافته تر برود خيلي زود با نظم زندگي آنجا هماهنگ مي شود. فرهنگ ها هم در همه جا رقيق شده و زبان، به زبان تفهيم و تفاهم تنزل كرده است و ديگر خانه وجود ما نيست بلكه وسيله اي براي رفع نيازهاست پس مهاجران چندان احساس غربت نمي كنند و احساس غربتشان شديد نيست اما هنوز وجه ترجيح كشور بيگانه بر وطن خود معلوم نشده است؟ چه وجه ترجيحي از اين وجيه تر كه مهاجران زندگيشان پس از مهاجرت راحت تر است و در مورد فرزندانشان هم نگراني كمتري دارند ولي آسايش و آرامش یک شرط اصلی و اساسی دارد که اگر آن شرط حاصل نشود برخورداریهای عادی و معمولی سود نمی دهد و آن اينست كه آدمي در هر جا زندگي مي كند رشته اي او را به ستون عالمي كه در آن بسر مي برد متصل سازد. گرفتاری بزرگ در همه جهان کنونی اینست که این رشته پیوند سست شده است و در جهان توسعه نیافته این رشته پیوند گاهی نشانی ندارد. هر عالمی معمولاً بر عالم های کم و بیش متداخل دیگر احاطه دارد چنانکه فی المثل عالم علم از عالم هنر و اخلاق و حقوق و معیشت کم و بیش جداست. دانشمند جهان توسعه نیافته به آسانی نمی تواند عالم وسیعی را که به آن تعلق دارد درک کند و اگر قرار است که او از عالم علم هم دور باشد بصرف اينكه به او مزد بيشتر بدهند و كمتر وقتش در ترافيك و . . . تلف شود، كشور خود را ترك نمي كند و دنبال مزد بيشتر نمي رود مگر اينكه در كشور خود منشاء هيچ اثر مفيد و مهم نباشد و بسياري از آنها كه مي روند مي پندارند كه نبودشان زياني به كشور نمي رساند اما وقتي رفتنشان موجه مي شود كه در مقصد از عهده مشاركت در پژوهش هاي مهم و بزرگ برآيند. چرا كسي كه مي تواند در پيشبرد علم جهان مؤثر باشد از مركز علم مهجور بماند و احياناً با ركود علمي عمر بگذراند؟ چنين كسي اگر مهاجرت كند بر او خرده نبايد گرفت. ما معمولاً وقتي مسئله مهاجرت دانشمندان را طرح مي كنيم موضع احساساتي و اخلاقي داريم هرچند كه زبانمان زبان اخلاق و احساسات نباشد مثلاً وقتي پيشنهاد مي كنند كه دانشمندان رفته بازگردند ظاهراً حساب نكرده اند كه به كجا برگردند و برگردند كه چه بكنند. اگر هفتصد هشتصد فيزيك دان ايراني كه در خارج از كشور كار مي كنند به كشور برگردند آيا همه آنها در دانشگاهها و پژوهشگاهها جاي مناسبي براي تدريس و تحقيق پيدا مي كنند؟ حتي پزشكان كه در ميان دانشمندان مشخص ترين مقام را در جامعه و در ميان مردم دارند به دشواري مي توانند شغل مناسب و مطلوب را بدست آورند. مي گويند برنگردند اما براي كشورشان پژوهشهايي انجام دهند. اين درخواست ظاهراً عملي است يعني اگر پژوهشهايي را در نظر داريم كه گرهي از كار تكنولوژي و اقتصاد و مديريت و آموزش كشور مي گشايد، البته مي توان آنها را به دانشمندان و پژوهندگان ايراني مقيم خارج سفارش داد ولي اين امر در صورتي موجه است كه: اولاً به پژوهش نياز داشته باشيم و بدانيم كه به چه پژوهش هایی نیاز داریم و از آنها چگونه و در كجا و براي چه منظوري استفاده مي كنيم. ثانياً دانشمندان و پژوهندگان مراكز علمي و پژوهشي داخل كشور آماده انجام دادن پژوهش هاي مزبور نباشند. شرط اول معمولاً از نظرها پنهان مي ماند و به آن توجه نمي شود. شرط دوم هم وهمي و بي وجه است. اگر كشور ما به پژوهش نياز داشته باشد پژوهندگان داخل كشور آن نياز را بر مي آورند و اگر لازم باشد دانشمندان مقيم خارج هم به ايشان مدد مي رسانند يا دانشمندان جوان قدم به صحنه مي گذارند و نمي گذارند كار پژوهش مورد نياز كشور معطل بماند.

عاشق که شد که یار به جانش نظر نکرد              ای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست

عيب ما اينست كه مدام آب مي جوييم و تشنگي نمي خواهيم. مسئله را يكبار ديگر مرور مي كنيم:

ما مدارس و مراكز آموزش عالي خوب داريم و نخبه جوانان مستعد را براي تحصيلات عالي بخصوص در پزشكي و مهندسي انتخاب مي كنيم. اينها خوب درس مي خوانند و پس از اينكه به مرتبه شاخصي در علم رسيدند مايلند براي تكميل دانش و اطلاعات خود به دانشگاههاي بزرگ جهان بروند و بعضي از آنان كه مي روند در آنجا مي مانند. ما حساب مي كنيم كه رفتن و ماندن اينها يك خسران بزرگ است. جواناني كه به هزينه مردمي فقير درس خوانده اند مي روند تا اندوخته واستعداد خود را براي روشن نگاه داشتن و فروزان تر كردن چراغ دانش در كشورهاي مرفه يا نسبتاً مرفه صرف كنند و اين ظلم بزرگي است كه لقمه را از دهان گرسنگان بگيرند و در حلق آنهايي كه تا حلقوم خورده اند بريزند ولي اين ظلم را با سياست و تدبيرهاي ظاهراً غير سياسي و در حقيقت سياسي نمي توان رفع كرد. دامنه ظلم محدود به استخدام دانشمنداني كه هزينه دانشمند شدنشان را ديگران داده اند نمي شود. اينهمه گوشي تلفني كه در كوچه و خيابان در دست مردم است و دستگاههاي كامپيوتري كه در اطاقهاي سازمانهاي دولتي و غير دولتي وجود دارد و از آنها استفاده هاي پيش پا افتاده و نه چندان سودمند (از سوء استفاده و استفاده هاي سوء حرفي نمي زنم) مي شود، صورت ديگري از ظلم از طريق سوداگري علمي است. فقيران و محرومان جهان هزينه توسعه تكنولوژي پيشرفته را مي پردازند و فايده مادي و علمي آن نصيب صاحبان قدرت مي شود. چگونه مي توان اين ظلم را پايان داد؟ اين ظلم شبيه به ظلم طبيعي است. ظلم طبيعي اگر متضمن تناقض نباشد، مفهومي مبهم است. اگر طوفان شهري را ويران كند يا باد چراغ پيرزني را خاموش كند  نمي گويند طوفان و باد ظلم كرده اند. وقتي خلقي در وضع تاريخي توسعه نيافته و مصرف كننده قرار دارد و عوامل و امكانهاي توليد در آنجا ضعيف است و استعدادهاي مولد به مراكز توليد مهاجرت مي كنند. اين ها را هم شايد بتوان به مسامحه ظلم تاريخ نام نهاد ولی در حقیقت به تاريخ هم نسبت ظلم و عدل نمي توان داد مع هذا اگر ظلم تاريخ را با ظلم طبيعت قياس كنيم امكان بر هم زدن وضع ظلم تاريخي قابل تصور است. درست است که علم آموختنی است اما علم در زمان ما پایه تکنولوژی نیست بلکه با تکنولوژی یگانه شده است و در جایی رشد می کند که تکنولوژی رشد کرده باشد. دانشمندان هم اگر از مراکز تکنولوژی پیشرفته دور بمانند دانششان کهنه می شود و اگر مایلند دانشمند بمانند باید به مراکز تکنولوژی نزدیک شوند. در واقع مهاجرت دانشمندان مقتضای وضع تمرکز علم و تکنولوژی در جهان توسعه یافته است. در جهان توسعه یافته دولت ها و مراکز اقتصادی و تکنیکی نیازی ندارند که برای جذب دانشمندان کشورهای توسعه نیافته به مکر و حیله متوسل شوند و برنامه طرح کنند زیرا مقصودشان خودبخود حاصل می شود زیرا مقتضای ذات مرکز علم و تکنولوژی پرورش و جذب دانشمند است و دانشمند نیز جز با توطن در مرکز علم و تکنولوژی به کمال لایق علمی خود نمی رسد. مسلماً اگر علم و عالم را از جهانشان جدا در نظر آوریم فهم سخن بالا برایمان دشوار می شود و شاید آن را بر توجیه کار و بار دانشمندان مهاجر حمل کنیم ولی خوبست دریابیم و تأمل کنیم که دانش رسمی جهان متجدد، دانش تکنیک و تکنولوژیک است چنانکه هرجا تکنولوژی توسعه یابد آنهم نشاط پیدا می کند و هرجا که همت توسعه نیست رو به پژمردگی می رود. ما نمي دانيم جهان كنوني در آستانه چه تحولي قرار گرفته است و اين تحول آدمي را به كجا مي برد اما مي دانيم كه هرجا مردمي برنامه دقيق توسعه داشتند و آن برنامه را اجرا كردند قدري از ظلم تاريخ رها شدند ولي اكنون طرح و اجراي برنامه هاي دقيق توسعه دشوار و دشوارتر شده است ولي مسائل اين جهان را در همين جهان و در حدود امكانات آن مي توان حل كرد. مهاجرت مغزها مسئله اي متعلق به جهان توسعه نيافته و فرع عدم تعادل و توازن امور در اين جامعه هاست. اين عدم تعادل را با توسعه مي توان قدري تدارك كرد و البته با آن برنامه و در آن برنامه است كه بايد تدابير و اقداماتي كه معمولاً براي جلوگيري از مهاجرت دانشمندان پيشنهاد مي شود بكار بسته شود. در اين برنامه بودجه پژوهش افزايش مي يابد و تأمين معاش استادان و دانشمندان و پژوهندگان و معلمان بطوركلي منظور مي شود و محققان چه آنها كه مقيم وطن خويشند و چه آناني كه در جاي ديگر پژوهش مي كنند بقدر استعداد و توانايي در خدمت توسعه علمي كشور خويش قرار مي گيرند.

اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی

دانلود مطلب به صورت 

مطالب مرتبط :

0%