ردکردن این

مشکل نوشتن کتاب درسی فلسفه برای مبتدیان

نوشتن کتاب درسی دشوار است و همیشه دشوار بوده است. در حالی که دانش آموزان و دانشجویان ما به کتاب درسی وابسته اند و بیشتر وقت خود را با کتاب های درسی می گذرانند، در این صورت چگونه از ادای این کار دشوار می توان شانه خالی کرد؟ در مدارس و دانشگاه های ما نوشتن و تهیه کتاب درسی یک ضرورت است. وقتی که من در گروه آموزشی فلسفه عضو شدم، در همه رشته های دانشکده ادبیات و علوم انسانی، هشت واحد (ساعت) کلیات فلسفه و متدولوژی تدریس می شد. برای درسهای اختصاصی رشته فلسفه طبیعی بود که استاد هر درس در فکر تهیه کتاب باشد اما وقتی یک درس عمومی می شود و تعداد زیادی از استادان باید آن را تدریس کنند، این درس کم و بیش به درسهای دبیرستان شبیه می شود. بعبارت دیگر وقتی چندین استاد و معلم یک درس را تدریس می کنند، کتاب درسیشان باید متضمن مهمترین و مقبول ترین و موجه ترین مطالب در نظر مدرسان باشد. در یک نیمسال که متدولوژی تدریس می شد، مشکلی نداشتیم زیرا آقای دکتر یحیی مهدوی کتاب درسی متدولوژی، اثر فیلیسین شاله را از سالها قبل (از سال 1325) به فارسی ترجمه کرده بود (و انصافاً ترجمه خوبی بود) و آن متن را تدریس می کردیم. فیلیسین شاله یک سوسیالیست برگسونی پوزی تیویست بود که در این نوشته او پوزی تیویسم غلبه داشت. من با پوزی تیویسم فیلیسین شاله موافق نبودم و به این جهت درسهایم بیشتر با ذکر ملاحظات انتقادی تمام می شد. البته همه آنچه را که درباره پوزی-تیویسم بنظرم می رسید، نمی گفتم زیرا می ترسیدم در هنگام امتحان حرفهای من اسباب زحمت دانشجویان شود. آخر همه دانشجویان سال اول دانشکده یکباره و با هم امتحان می-دادند و اوراق امتحان میان استادان تقسیم می شد و هر کدام پاسخ یکی از سؤالها را می خواندند و نمره می دادند پس اگر دانشجویان کلاس من در پاسخ سؤالی، ملاحظات انتقادی مرا می نوشتند، بیم آن می رفت که استادی که ورقه را می خواند، آن ملاحظات را نپسندد و وارد نداند و حتی فکر کند که دانشجو چون نمی توانسته است به پرسش جواب بدهد، سخنانی بهم بافته و صفحه پر کرده است و اتفاقاً بعضی اوقات همان ملاحظات کوتاه هم اسباب دردسر شده بود و چندین دانشجوی مستعد درس خوان از اینکه نمره خوب نگرفته بودند گله داشتند ولی من نمی توانستم برای آنها کاری بکنم زیرا هر ورقه ای را سه چهار نفر می خواندند و نمره می دادند. شاید در آنچه گفته شد بتوان دلیلی استخراج کرد برای اقامه این مدّعا که نوشتن و تدوین کتاب درسی در فلسفه ضرورت ندارد یا لااقل تعیین کتاب واحد درسی بی وجه است. کتاب درسی مجموعه همان درسهایی است که استاد می دهد و هر استادی تا وقتی درسی می دهد، کتابش می تواند مرجع دانشجویان باشد. البته دانشجویان دیگر هم از چنین کتابی می توانند استفاده کنند بشرط آنکه در امتحان از آنان توقع نرود که مطالب معینی را بنویسند. فعلاً از این مطلب که کتاب درسی فلسفه چه می-تواند باشد، بگذریم. اشاره کردم که برای یک نیمسال کتاب متدولوژی یا روش علوم را داشتیم و درس می دادیم اما برای نیمسال دوم می بایست یک متن درسی داشته باشیم و به دانشجویان بدهیم. جزوه درسهای دکتر نصر در تاریخ علم اسلامی تکثیر شده بود و البته بسیار مناسب بود که در درس عمومی کلاسهای دانشکده ادبیات و علوم انسانی نیز تدریس شود. اتفاقاً پیش از آن که هشت واحد درس عمومی فلسفه در برنامه درسی دانشکده گنجانده شود، درسی بنام تاریخ فرهنگ تدریس می شد. شاید بهتر بود که درس تاریخ فرهنگ حفظ می شد و در نیمسال دوم کلیات فلسفه تدریس می-کردیم ولی این معنی در آن زمان مغفول ماند و فعلاً هم مطرح نیست. مسئله آن روز این بود که چگونه و با چه مطالب و موادی یک کتاب درسی فراهم کنیم. در ابتدا ترجمه قسمتی از یک کتاب درسی فلسفه سال آخر دبیرستانهای فرانسه مورد نظر قرار گرفت و قسمت آخر آن که عنوان فلسفه علوم داشت، به فارسی درآمد اما چون بعضی مطالب کتاب فیلیسین شاله در آن تکرار شده بود، می بایست به فکر مطالب مناسب تری بود. این بار کتاب دیگری انتخاب شد که متضمن مسائل مهم مابعد الطبیعه و سیر تاریخی آن مسائل بود. توجه کنیم که از آغاز آشنایی ما با فلسفه جدید و از وقتی که به فکر افتادند در مدارس فلسفه جدید تدریس کنند، عبد الغفار نجم الملک قسمت روان شناسی (علم النفس) یک کتاب درسی قرن نوزدهم فرانسه را ترجمه کرد. معلوم نیست که آیا این کتاب در جایی تدریس شده است یا نه. حتی دفتری که مرحوم آقای شعرانی با رجوع به کتاب های فرانسه در مابعد الطبیعه فراهم آورد، کتاب درسی نشد و خوانندگانی پیدا نکرد. در سال 1350 آقای دکتر مهدوی کتابی بنام «مدخل فلسفه» که در سوئیس چاپ شده بود و نویسنده آن یکی از مدرسان دانشگاه لوزان بنام موریس ژکس بود، به من دادند و گفتند با نظر به مطالب آن و ترتیبی که در آن رعایت شده است، چیزی بنویسم. تفاوت این کتاب با کتاب های درسی فرانسه این بود که در مقدمه شرحی در باب فلسفه و نسبت آن با علم و دین و هنر آورده بود. سپس مذاهب و حوزه های مختلف مثل ماتریالیسم قدیم و ماتریالیسم جدید و رئالیسم و مذاهب اصالت روان و اصالت حیات (روان انگاری و حیات انگاری) را با توجه به سیر و بسط تاریخی آنها آورده بود. من قسمت اول کتاب را ترجمه کردم و هرجا مناسب می دیدم و می-توانستم، نظر و رأی فلاسفه اسلامی را نیز به آن الحاق می کردم و گاهی نیز بدون اینکه توجه داشته باشم، درباره یک فلسفه نظر خود را می آوردم. آقای دکتر مهدوی که مطالب را با اصل کتاب تطبیق می کرد، می دانست که من چه مطالبی را بر کتاب افزوده ام. در حقیقت نوشته ها را آقای دکتر مهدوی به اصطلاح امروز ویرایش می کردند و گاهی آنها را دوباره می نوشتند. در آن ایام ما به معنی درست کلمه، تمام وقت بودیم یعنی هر روز چه درس داشتیم و چه درس نداشتیم، به دانشکده می رفتیم و گرچه جایی برای مطالعه نداشتیم، در دفتر گروه قدری کتاب می خواندیم و گاهی نیز قهراً با هم در مسائل فلسفه بحث و مذاکره می کردیم. یک روز صبح که به دانشکده رفتم دیدم آقای دکتر مهدوی تنها نشسته اند و دفتری که من نوشته بودم، پیش روی ایشان بود. بعد از سلام و احوالپرسی گفتند امروز به کشف مهمی نائل شدم. با اینکه لبخند می زدند اول حس نکردم که به طنز سخن می گویند. پرسیدم آن کشف چیست. گفتند تاکنون نمی دانستم که اینهمه فساد و ظلم و آشوب و جنگ و . . . از کجا آمده و مسئول آنها که بوده است. گفتم بفرمایید که من هم بدانم. گفتند من این را در نوشته شما کشف کردم. گفتم کجا و مگر من چه نوشته ام. فصل دکارت نوشته را جلوی من گذاشتند و به اشاره گفتند که بخوانم. خواندم و دیدم که در آنجا به بعضی نتایج و آثار تاریخی سوبژکتیویته دکارتی اشاره کرده ام. عرض کردم مقصودم این نیست که دکارت مسئول وضع کنونی جهانست بلکه می خواسته ام بگویم که ثمر سوبژکتیویته غیر از آزادی و علم و ترقی و تسخیر جهان و طبیعت، غلبه و تجاوز و بی پناهی و تنهایی و ملال بشر نیز می تواند باشد و حتی چنانکه می بینیم، خیرات برآمده از سوبژکتیویته یا پدید آمده در سایه آن نمی تواند جهانی و همگانی و دائمی باشد مع هذا استدعا کردم که اظهار نظر مرا حذف کنند اما ایشان گفتند بودنش ضرری ندارد. من می بایست از تذکر استاد درس بیاموزم و بار دیگر همان اشتباه را تکرار نکنم. وقتی مردی مثل دکتر مهدوی از نوشته من در می یابد که فلسفه دکارت را منشاء همه ابتلائات جهان کنونی دانسته ام یا حداقل به من تذکر می دهد که یک خواننده می تواند از آن چنین برداشتی داشته باشد، من باید جانب احتیاط را بیشتر رعایت می-کردم اما من از تذکر ایشان درس نگرفتم و مثلاً سالها بعد در مقاله کوتاهی سوبژکتیویته را نفسانیت ترجمه کردم و نیندیشیدم که وقتی بجای سوبژکتیویته نفسانیت می گویم و آن را مبنای تاریخ جدید و متجدد قلمداد می کنم، ممکن است کسانی بپندارند که من می گویم غرب بر اساس حرص و آز و تجاوز بنا شده است. اکنون که به این نکته دشوار اشاره کردم لازم است تصریح کنم که نمی خواستم بگویم غرب و تجدد دو چهره دارد و به دیالکتیک خیر و شر و علم و جهل و آزادی و بردگی و عدل و ظلم هم قائل نبوده ام و فکر نمی کرده ام که در تجدد چنانکه سعدی فرموده است گنج و مار و گل و خار و غم و شادی بهم اند.

بیان این مطلب کاری بسیار دشوار است زیرا ما دوست می داریم و عادت کرده ایم که تاریخ را به وجه عقلی تفسیر کنیم. دیالکتیک آزادی و بردگی و ظلم و عدل و علم و جهل قابل فهم است. حتی این را که ممکن است بردگی از درون آزادی بیرون آید تا حدی می توان توجیه کرد اما وقتی می-گوییم سوبژکتیویته درختی است که در عین حال میوه های تلخ و شیرین دارد و عدل و ظلم را با هم می پرورد و . . . توجیهش دشوار می شود. در زمان های سابق مورخ می توانست زمانه ای را که پر از خیر و شر و آشوب و نظم و . . . بود، وصف کند و کسی بر او خرده نگیرد که چرا نگفته است که اینها از کجا آمده و چگونه با هم جمع شده اند اما اکنون مدتهاست که از مورخ توقع داریم به تبیین وقایع و حوادث بپردازد و جایگاه آن را در عالم بیان کند. بهرحال من نمی توانستم مطلب خود را چنانکه حس کرده بودم، توضیح دهم. اکنون هم که در آراء متفکران پست مدرن به این نکته توجه خاصّ شده است، باز هم آن را به روشنی تفسیر نکرده اند. من هم که گاهی می خواهم آن معنی را بیان کنم، بیانم چنانکه باید فهم نمی شود. فهم و قبول آنچه در حاشیه آراء دکارت گفته بودم، بسیار دشوار بود. بهرحال آن نوشته یک دو سال تدریس شد تا اینکه دوست و همکار فقیدمان آقای دکتر سید جلال الدین مجتبوی هم یک متن آسان فلسفه را از انگلیسی به فارسی ترجمه کرد که گزیده ای از آن در سال 1356 تحت عنوان گزیده کلیات فلسفه توسط انتشارات دانشگاه تهران چاپ و منتشر شد.

چند سال بعد که می خواستیم در برنامه های درسی فلسفه تجدید نظر کنیم، فکر کردیم که چیزی از فلسفه اسلامی هم تدریس شود. ما در طی مدتی قریب ده سال هرچه کوشیدیم و جزوه و کتاب درسی فراهم کردیم چیزی که راضیمان کند، بدست نیاوردیم. آخرین کوششمان صرف نوشتن کتابی شد که در آن کلیاتی درباره فلسفه و علم کلام اسلامی و عرفان و منطق آمده بود. هر فصل یا بخشی از این کتاب را یکی از اعضاء گروه آموزشی فلسفه نوشته بود. نوشتن بخش کلام آن را من به عهده گرفته بودم. این کتاب را انتشارات حکمت به نام فلسفه در ایران چاپ کرد اما وقتی این کتاب و کلیات فلسفه ترجمه مرحوم آقای دکتر مجتبوی به طبع رسید، درس فلسفه سال اول از برنامه حذف شد و بجای آن دروس عمومی دیگری در برنامه قرار گرفت اما مشکل کتاب درسی حل نشد و برای درس های جانشین فلسفه مثل درس معارف اسلامی نتوانستند کتاب خوب تألیف و تصنیف کنند. مسئله کتاب درسی برای همه رشته ها و بخصوص در علوم انسانی و فلسفه همچنان یک معضل است و باید برای طرح درست آن تأمل و اهتمام کنیم.

اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی

دانلود مطلب به صورت 

مطالب مرتبط :

0%