ردکردن این

اوتوپیا و تاریخ جهان جدید

1-  الفاظ هم گاهی مثل آدمها خوش اقبال و بداقبالند. به مبارکی به دنیا می آیند و ناگهان بدنام می شوند یا برعکس در بحبوحه نکبت و مصیبت پدید می آیند و عاقبت به نیکنامی می رسند. الفاظی مثل ایدئولوژی و اوتوپیا کم و بیش این هر دو سرنوشت را داشته اند هرچند که هنوز بدرستی نمی دانیم چه بر سر آنها خواهد آمد اما اکنون جمعی آنها را با لحن تأیید و تحسین بزبان می آورند و جمعی دیگر در مورد آن دو لفظ و مفهوم نظر آمیخته به تخفیف و تحقیر دارند. فعلاً در مورد ایدئولوژی چیزی نمی گویم زیرا این یادداشت برای بیان مختصر معنی و تاریخ اوتوپیا نوشته می شود. چنانکه اشاره شد با اینکه اوتوپی در ابتدا بهیچوجه معنی مذموم نداشته در قرن نوزدهم بخصوص از زمان مارکس تاکنون معنی وهمی و غیر علمی پیدا کرده است. مارکس طرح سوسیالیسم خود را علمی خواند و آن را در برابر سوسیالیسم اوتوپیایی قرار داد. اینکه علمی در نظر او چه معنی داشت و مخصوصاً در کشور ما چه برداشت سطحی و عوامانه و سهل انگارانه ای از آن شد و چه حرفهای مضحک و مسخره ای در باب عدم رعایت قواعد متدولوژی علم در مارکسیسم زدند، مجال بحث آن اینجا نیست. همین قدر اشاره می شود که علمی در متن مارکس مفهومی در برابر رؤیایی و وهمی بود. در هر صورت مارکس در خوار داشتن و خوار کردن لفظ اوتوپی و نسبت دادن معنی مذموم به آن مؤثر بوده است (چنانکه ایدئولوژی را هم بعد از بناپارت و بیشتر از او مارکس خوار کرده است). مارکس ایدئولوژی را خوار کرد اما خود یک ایدئولوژی تام و تمام بوجود آورد. پس این پرسش هم می تواند مطرح شود که آیا او با ردّ و نفی اوتوپیا، اوتوپیایی دیگر بوجود نیاورد؟ بعضی از پژوهندگان تاریخ اوتوپیا با اینکه تاریخ خود را از شرح مدینه افلاطونی آغاز می کنند افلاطون و مارکس را اوتوپی ساز نمی دانند و از جهتی نیز حق دارند. اوتوپی یک طرح خیالی و رؤیایی است و چنانکه از نامش بر می آید هیچ جا نیست ولی این نام هیچ جا، چندان هم بی جا نیست وگرنه مردانی مثل شهاب الدین سهروردی چگونه می توانستند به آنجا یعنی به شهر «ناکجا آباد» سفر کنند و نشانیهای آنجا را بازگویند؟ گفته اند مدینه فاضله افلاطون و جهان کمونیست مارکس اوتوپی نیست. افلاطون و مارکس شهر خود را بر مبنای دیالکتیک (البته دو دیالکتیک متفاوت) بنا کردند و پیداست که در نظر آنان هر شهر و طرح مدنی دیگری که عقلی و دیالکتیکی نباشد اوتوپی و اوتوپیایی است.

2- در زمانی که مارکس و پیروان او، فوریه و پرودون و بلانکی و . . . را اوتوپی پرداز خواندند، لطماتی بزرگ بر پیکر عالم قدیم و نظام و معانی متعلق به آن فرود آمده بود. رؤیا و خیال دیگر معانی ارسطویی و افلوطینی و اشراقی و محی الدینی نداشتند یعنی دیگر برای عالم خیال وجودی تصوّر نمی شد که بتوان به آنجا رفت و کار و بار ساکنانش را دید و برای دیگران گزارش کرد. از آن پس خیال، دیگر چیزی جز یک قوه نفسانی و امر روان شناسی نبود و می دانیم که در روان شناسی امر خیالی ما بازاء ندارد و غیر واقعی است بنابراین اوتوپی نیز که ساخته خیال است امری دروغین و جعلی می شود. در گفتگوهای هر روزی هم هرجا لفظ اوتوپی و اوتوپیایی یا ترجمه اندکی بی وجه آن یعنی شهر آرمانی و آرمان گرایی بزبان می آید معمولاً معنی مذموم از آن مراد می شود ولی اوتوپی صرفنظر از معنای محمود و مذموم، حقیقت و مقامی در تاریخ داشته است که به آن چنانکه باید توجه نشده و حتی در موضع گیریهای ایدئولوژیک خوار و ناچیز تلقی شده است و حال آنکه تاریخ دو هزار و پانصد ساله غربی هرگز از اوتوپی جدا نبوده است چنانکه در نظام عقلی افلاطون نیز نمی توان نفوذ آن را انکار کرد. حتی مارکسیسم نیز چنان صورت اوتوپیایی پیدا کرده است که ضد اوتوپی های آلدوس هاکسلی و جرج اورول در برابر آن قرار می گیرد. آتلانتیس و آتنی که افلاطون در کریتیاس خود وصف می کند هر دو اوتوپیایی اند اما خیالبافی نیستند. اوتوپیهای دوره جدید اهمیتی اساسی در جنب آثار بزرگ فلسفی و سیاسی این دوران دارند. عالم جدید با فلسفه ای قوام پیدا کرد که در آن آدمی خود را دائر مدار همه چیز و مالک و صاحب حق تصرّف در موجودات می دانست. در این عالم سیاست و فرهنگ و حقوق و معاملات می بایست با فلسفه و تلقی جدید بشر از وجود خود متناسب و هماهنگ باشد. فیلسوفان سیاست، اصول و قواعد سیاست جدید را بیان کردند و پیدا بود که طراحی و تصویر جهان جدید را شاعران و نویسندگان به عهده می گیرند اما در فاصله میان فیلسوفان و شاعران و نویسندگان و اهل سیاست صاحبنظرانی پیدا شدند که به فلسفه نزدیکتر بودند. آنها که فلسفه و سیاست را مثل رمان نویسان می نوشتند، اوتوپی نویس بودند.

3- اوتوپی چیست؟ اوتوپی بمعنی لامکان و بدون جا و ناکجا آباد است ولی مکانی که در اوتوپی گم شده است در حقیقت مکان نیست بلکه زمان است. اوتوپی شهر و کشور بی زمان و بی تاریخ است و شاید هم صورتی انتزاعی از یک تاریخ یا پایان آن باشد. این حکم در مورد بیشتر اوتوپیاهای قرون شانزدهم و هفدهم صدق می کند. اوتوپیا کشوری است که همه چیزش بر وفق قاعده و قانون ثابت ترتیب یافته و مسکن و لباس و غذای مردمش یکنواخت و مشابه است. جمعیت اوتوپی هم نباید چندان کم و زیاد شود. اوتوپی شهر مکانیکی است یا شهریست شبیه یک مکانیسم و اگر نگوییم که در آنجا هرچه هست ضرورت است و باب امکانهای گوناگون گشوده نیست، می توان گفت که در اوتوپی ضرورتها بر امکانها می چربد و مهم اینکه اوتوپی بی آینده است یعنی امروزش مثل دیروز است و فردایش هم با امروز تفاوت ندارد. در اوتوپی تاریخ پایان یافته و متوقف شده است هرچند که بهتر است بگوییم اصلاً تاریخی نداشته است مع هذا چنانکه گفته ایم اوتوپیا را ناچیز نباید انگاشت. اوتوپیا اگر رؤیا هم باشد رؤیای صادق است. اگر اوتوپی ها در قیاس با مدینه افلاطون که نظام عقلی و معقول است خیالی و رؤیایی دانسته شود، باید نگران یک سوء تفاهم بود و آن اینکه اوتوپیها تابع هیچ نظم عقلی نیستند و این سوء تفاهم بدی است زیرا اوتوپیها اگر نظمی سخت تر و دقیق تر از نظم مدینه افلاطونی نداشته باشند بهمان اندازه منظم و تابع قواعدند. تفاوت میان مدینه افلاطون و اوتوپیها در حقیقت به تفاوت میان جهان یونانی و جهان جدید که در هنگام نوشتن اوتوپیها در حال قوام یافتن بوده است، باز می گردد. مدینه افلاطون بر وفق جهان معقول و عالم مثال گرده برداری شده است بعبارت دیگر مدینه افلاطون یک مثال آسمانی دارد اما اوتوپی ها همه شهرهای زمینی اند و طرح آنها مرجعی جز قوّه خیال و رؤیا ندارد و برای بشری طراحی شده اند که به خود واگذاشته است و خود باید کارهای خویش را تدبیر کند.

4- اوتوپی هم مثل مدینه افلاطونی نظام و سازمان عقلی و عقلانی دارد و یکی از آنها یعنی «آتلانتیس نو» فرانسیس بیکن با نور علم روشن شده و سازمان یافته است مع ذلک علم و عقل در مدینه افلاطون همان علم و عقل راهبر در اوتوپیاها نیست. عقل یونانی عقل عالم است و آدمی در هماهنگی با نظم وجود و جهان است که به عقل می پیوندد و فیلسوف می شود و به مقام ریاست مدینه فاضله می رسد ولی عقلی که در اوتوپیاها حکومت می کند قوّه و استعداد و صفت بشری است. بسیاری از متقدّمان غیر فیلسوف هم جایگاه عقل را درون جان آدمی می دانستند اما معتقد بودند که عقل منطوی در میان جان آدمیان بخشش یزدان است:

عقل دو عقلست اول مکسبی                         که در آموزی به مکتب چون صبی

عقل دیگر بخشش یزدان بود                         چشمه آن در میان جان بود (مولوی)

اما عقل متجددان جزء ذات آدمی است که به تساوی میان آدمیان تقسیم شده و اداره همه امور زندگی و جهان انسانی و سیاست و معاملات را بر عهده دارد. درست است که اوتوپی شهر یا کشور خیالی و رؤیایی است اما روابط و مناسبات درون آن بر وفق عقل آنهم عقل مدرن ترتیب یافته است. اوتوپی های قرون شانزدهم و هفدهم را که می خوانیم نظام کلی سیاست جدید را در آنها می یابیم الا اینکه اصل آزادی هنوز در آنها پوشیده است. در حقیقت صاحبنظران سیاست و بنیانگذاران سیاست جدید صورت انتزاعی اصول و قواعد و رسومی را باز گفته اند که نویسندگان اوتوپیاها در اوتوپی های خود تصویر کرده اند. بنظر من بحث از تاریخ سیاست جدید بدون رجوع به اوتوپیاها ناقص و ناتمام می ماند و عجیب است که پژوهندگان تاریخ سیاست تا آنجا که من می دانم کاری به اوتوپیاها نداشته و از مطالب آنها ذکری نکرده اند و عجبا که این امر عجیب هرگز عجیب تلقی نشده است. ما چگونه می توانیم تاریخ سیاست جدید بنویسیم و از اوتوپیای توماس مور و مدینه آفتاب کامپانلّا و آتلانتیس جدید بیکن و ممالک مشترک المنافع اوقیانوسیه جیمز هرنیگتون نام نبریم؟ هرچه در سیاست کنونی اصل و قاعده است در آن کتابهاست. بنیاد سکولاریسم و جدایی از کلیسا و لیبرالیسم و سوسیالیسم و حتی رسم معماری و شهر سازی  مدرن را اوتوپی نویسان گذاشته اند. آنها حتی طرح جامعه علمی- تکنیکی و عصر تکنولوژی اطلاعات را بنحوی در رؤیا و اوتوپیای خود دیده اند. چگونه این آثار را در تاریخ سیاست می توان نادیده گرفت؟ تراکم اوتوپیها در دوران صورت بندی و قوام تاریخ تجدد یعنی در قرون شانزدهم و هفدهم نیز معنی دار است. اوتوپیای توماس مور در سال 1516 در لوون به زبان لاتینی چاپ شد. توماس مور بنا بر ملاحظاتی نمی خواست این کتاب به زبان انگلیسی چاپ شود و همه آن را بخوانند اما بالاخره در سال 1551 ترجمه انگلیسی آن هم منتشر شد. بعد نوبت آتلانتیس جدید بیکن بود که این فیلسوف آن را در سن پیری و دو سال مانده به مرگش (1624) نوشت. این نوشته در حقیقت وصیتنامه فلسفی- سیاسی فرانسیس بیکن است و آن را می توان نسخه مقدماتی و صورت ابتدایی جامعه علمی- تکنیکی دانست. کمی بعد هم کتابهای مدینه آفتاب کامپانلّا و ممالک مشترک المنافع هرنیگتون (1656) نوشته شد. تعبیر مشترک المنافع در این هر دو اوتوپیای اخیر بمعنی اتحادی است که باید جانشین اتحاد کلیسایی شود. نکته ای که باز عجیب می نماید اینست که اشخاص دیندار معتقد به اصول و احکام دینی در آثار اوتوپیایی خود، طراح سیاست جدید و استقلال آن از کلیسا و مسیحیت بوده اند.

5- قبلاً اشاره شده است که اوتوپیا چیزی میان فلسفه و سیاست است و البته با شعر هم سر و کاری دارد. اوتوپیا فلسفه سیاسی نیست بلکه شعر سیاست است و شاید بهمین جهت نه اهل فلسفه چنانکه باید به آن اعتنا کرده اند و نه ارباب سیاست قدر آن را دانسته اند. شاعران هم شاید این صورت شعر سیاسی را دوست نداشتند و به این جهت به اوتوپی وقع درخور و شایسته نگذاشتند ولی اینها بدان معنی نیست که اوتوپیها در تاریخ غربی اثر نداشته اند. آیا بی اعتنایی مورخ دلیل مؤثر نبودن نیست؟ پاسخ دادن به این پرسش برای کسی که گواهی تاریخ را فارغ از ظلم و تبعیض می داند بسیار مشکل است. چنین کسی نمی تواند این غفلت تاریخ و ظلم به اوتوپی ها را توجیه کند. آیا اوتوپیها رؤیای بازگشت به آغاز زندگی بشر بودند و در مقابل جهان متجدد قرار گرفتند؟ آیا اوتوپیها وصف انتزاعی صورت پایانی تمدن جدید و متجدد بودند و وظیفه ره آموزی در این تاریخ نداشتند؟ من وقتی می بینم امثال پرودن و باکونین و بلانکی و فوریه و لوئی بلان و کابه در سایه کارل مارکس کمرنگ و کم اثر شدند جز این چیزی بنظرم نمی رسد که مارکس چون دستور العمل انقلاب و تغییر جهان داشت با روح جهان متجدد همنوایی داشت اما آن دیگران بیشتر شور انقلاب و تغییر داشتند. جهان مدرن از آغاز و بخصوص از قرن هیجدهم بنایش بر این بود که جهان را با طرح علمی- تکنیکی دگرگون کند یعنی می گفت: اول علم و بعد انقلاب و دگرگونی اما شاید بتوان گفت که اوتوپیهای قرن نوزدهم که با ایدئولوژی آمیختگی داشتند، هنوز با تجدد دمساز و هماهنگ نشده بودند. اگر چنین است پس در مورد اوتوپیهای قرون شانزدهم و هفدهم چه بگوییم؟ گویا تاریخ هم نیروهای مخفی و عوامل سرّی دارد که کار خود را با آنها انجام می دهد و نام آنان را همه جا اعلام نمی کند. گاهی بنظر می رسد که این نیروها مأموریتی دارند که آن را انجام نمی دهند و کار دیگر می کنند چنانکه بیشتر انقلابیهای بزرگ دوره جدید، اوتوپی اندیش و اشتراکی مذهب بوده اند و کمتر از آزادی گفته اند اما در ورای قصد مصرّح در اوتوپیها به قوام و بسط سرمایه داری کمک کرده اند و چون آزادی سیاسی لازمه مرحله ای از بسط بورژوازی و سرمایه داری بوده است این انقلابیهای صاحب مرام اشتراکی و احیاناً معتقد به قهر انقلابی، در فراهم آوردن مقدمات آزادی نیز شریک بوده اند پس قضیه این نیست که اوتوپیها در تاریخ اثر نداشته اند بلکه کار و اثر اینها چندان ظاهر نبوده است. من اوتوپیها را نشانه ظهور بشر جدید و عصر تجدد می دانم. اگر این آثار نبود (و حتی اگر ماکیاول طرح سیاسی خود را با تصویر پرنس یعنی با روشی نزدیک به روش اوتوپی نویس فراهم نکرده بود) فهم هابر و اسپینوزا و لاک آسان نبود. ما که امروز با مفاهیمی مثل آزادی و حقوق بشر و ایدئولوژی و سیاست مستقل از دین آشنائیم می پنداریم که این مفاهیم همواره و همیشه مفاهیم آشنا و مأنوسی بوده اند و مردمان در همه جای جهان آنها را می شناخته اند ولی چنین نیست. بنظر من اگر طرح افلاطونی حکومت عقل و علم نبود و اگر در غرب اوتوپیاها نوشته نشده بود و کسانی آنها را نخوانده بودند، مطالب سیاست جدید با دشواری بسیار فهمیده می شد. در حقیقت اوتوپیها طرح مدینه افلاطونی را چنان تعدیل کردند که راهش به تجدد باز شود یا بهتر بگوییم مثال جهان متجدد باشد. توماس مور در اثر خود جامعه اشتراکی افلاطون را نگاه داشت و این شأن اشتراکی را در قیاس با شئون دیگر اوتوپی نمایان تر جلوه داد اما فرانسیس بیکن بیشتر به مقام و منزلت علم در جزیره خود توجه کرد. کامپانلّا و هرنیگتون بی اینکه تصریح کنند سکولاریسم را بیشتر منظور نظر داشتند ولی علم و عقل و زندگی اشتراکی و سیاست مستقل از دین بنحوی در همه آنها وجود دارد. ممکن است بگویند اگر این آثار که در آستانه بوجود آمدن بورژوازی و نظام سرمایه داری نوشته شده اند حقیقتاً اثرگذار بودند می بایست مانعی در راه قوام و رشد و بسط سرمایه داری باشند و راه سوسیالیسم را بگشایند اما پیداست که چنین تأثیری نداشته اند. بعبارت دیگر اگر این آثار تأثیر داشت، می بایست سوسیالیسم و کمونیسم پیش از سرمایه داری بوجود می آمد ولی توجه کنیم که اوتوپیها گرچه مثل آثار فلسفی و هنری از اثر آماده سازی و آماده گری بی بهره نبودند، برای پیش بینی مراحل تاریخ جدید نوشته نشده بودند زیرا اوتوپی یک طرح مقدماتی رؤیایی است که پایان راه را نشان می دهد. وانگهی چنانکه گفتیم هریک از اوتوپیها بر یک شأن و صفت خاص تاریخ جدید بیشتر تأکید دارد. من به اوتوپیهایی که مارکس و مارکسیست ها آنها را متضمن سوسیالیسم تخیّلی دانسته اند اشاره ای نکردم زیرا آنها بیشتر متضمن رؤیای کمونیسم بودند و تعلقشان به قرن نوزدهم یعنی زمان توسعه سرمایه داری و ظهور سوسیالیسم تقریباً آشکار بود ولی اوتوپیهای قرون شانزدهم و هفدهم اوتوپی های تاریخ جدید و نظم متجددند. این اوتوپیها گرچه افلاطونی اند اما از افلاطون در می گذرند تا تناسبی با جهان مدرن پیدا کنند (گرچه در اوتوپی زمان و تاریخ وجود ندارد و در آن هیچ چیز نو نمی شود). نمی دانم آیا می توان گفت که اوتوپی وصف مبهم پایان دوران مدرنیته است و آیا با آنچه فاشیست ها و نازیها و مخصوصاً بلشویکها بنام عدالت در صدد ساختن و پرداختنش بودند و در این راه فجایع بزرگ بوجود آوردند مناسبتی دارد یا ندارد ولی می دانم که حتی اگر اوتوپی نویسان در نوشتن اوتوپی از کتب مقدس و از آثار تفکر دینی و از اندیشه تجدید عهد قدیم در هر صد سال یا هر هزار سال بهره گرفته باشند، اوتوپی ها آخر الزمانی نیستند بلکه صرفاً دنیوی و زمینی اند. اوتوپیا آخر الزمان دنیوی شده و بهشت زمینی پر از ملال و دلتنگی و یکنواختی است.

اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی

دانلود مطلب به صورت 

مطالب مرتبط :

0%