ما به چشم خود خشك شدن درياچهها و رودها را ديديم و نگران نشديم
امروزه سخن گفتن از آينده و آيندهپژوهي سخني گزاف و بي ربط نيست. آينده هميشه براي ما جايي و حرفي خواهد داشت. در ميان كساني كه اهل آيندهپژوهي هستند در اين باب معتقدند كه آيندهپژوهي شامل مجموعه تلاشهايي است كه با جستوجوي منابع، الگوها و عوامل تغيير يا ثبات، به تجسم آيندههاي بالقوه و برنامهريزي براي آنها ميپردازد. آيندهپژوهي بازتابدهنده چگونگي زايش واقعيت «فردا» از دل تغيير (يا ثبات) «امروز»، است. آيندهپژوهي برابر عبارت لاتين «Futures Study» است. واژه جمع Futures به اين دليل استفاده شده است كه با بهرهگيري از طيف وسيعي از روشها و به جاي تصور «تنها يك آينده»، به گمانهزنيهاي نظاممند و خردورزانه، در مورد نه تنها«يك آينده» بلكه «چندين آينده متصور» مبادرت ميشود. اما امروزه تغييرات با آهنگي پرشتابتر رخ ميدهند. تغييرات فناوري و به دنبال آن تغيير در ديگر جنبههاي زندگي، افزايش روزافزون وابستگي متقابل كشورها و ملل، تمركززدايي جوامع و نهادهاي موجود كه به دليل گسترش فناوري اطلاعات، شتاب بيشتري يافته است، تمايل روزافزون به جهانيشدن به همراه حفظ ويژگيهاي ملي، قومي و فرهنگي و بسياري عوامل ديگر، لزوم درك بهتر از «تغييرات» و «آينده» را براي دولتها، كسب وكارها، سازمانها و مردم ايجاب ميكند. آينده اساسا داراي عدم قطعيت است. با اين همه آثار و رگههايي از اطلاعات و واقعيتها كه ريشه در گذشته و اكنون دارند، ميتوانند رهنمون ما به آينده باشند. ادامه «تصميمگيري صرفا چندين آينده محتمل بر اساس تجارب گذشته»، غفلت از رصد تغييرات آتي را در پي خواهد داشت و با تلخكامي روبهرو خواهد شد. عدم قطعيت نهفته در آينده براي برخي، توجيه كننده نداشتن دورانديشي آنان است و براي عدهاي ديگر منبعي گرانبها از فرصتها. مطلب ذيل كه نگاهي به آينده و آيندهپژوهي و آنچه كه بر ما لازم است به قلم دكتر داوري اردكاني است. به مناسبت روز جهاني آينده مراسم گراميداشتي در فرهنگستان علوم برگزار شد. در اين مراسم كه آقاي دكتر ستاري معاون علمي و فناوري رييسجمهوري و بسياري از اعضاي فرهنگستان، استادان دانشگاهها و صاحبنظران برجسته حوزه آيندهنگري حضور داشتند، آقاي دكتر داوري اردكاني رييس فرهنگستان علوم جمهوري اسلامي ايران سخنراني كردند. مشروح سخنان ايشان بدين شرح است.
ميخواهم راجع به فلسفه و آيندهنگري چيزي عرض كنم. ما هم مثل همه كشورها به آيندهنگري علمي براي برنامهريزي نياز داريم زيرا برنامهريزيها بر اساس آيندهنگري علمي صورت ميگيرد. اما آيندهنگري علمي مقدمات و شرايط و زمينهاي دارد كه به دل و جان مردمان پيوسته است و نويسندگان و شاعران و فيلسوفان در تمهيد و فراهم آوردن آن مشاركت داشتهاند. من كه شاگرد مدرسه فلسفه هستم اعتقاد دارم كه جهان جديد و متجدد جهان تحول و تغيير است و اين تحول در ١٠٠ سال اخير در همه جا و به خصوص در جهان توسعهنيافته بايد بر وفق برنامه انجام شود. البته آدميان هميشه آيندهبين و آيندهنگر بودهاند زيرا هميشه با زمان ميزيستهاند. تنها موجودي كه زمان دارد و آينده را درك ميكند، انسان است. تا اين اواخر آيندهنگري براي مواظبت و پيشگيري و نظارت و بشارت و انذار نبود. اما اكنون در جهان تحول و تغيير كه نميتوانيم از تغيير بركنار باشيم ناگزير بايد بكوشيم از تغييري كه فكر ميكنيم مضر است پيشگيري كنيم. آيندهنگري قديم صورت ديگري داشت بنابراين من فكر ميكنم كه آيندهنگري ما امروزيها با آيندهنگري قبل از مدرنيته و حتي دوران اوايل تجدد تفاوت دارد زيرا اصلا آينده و زمان صورت ديگري پيدا كرده است. اين زمان خطي كه ما اكنون آن را عين زمان و مطلق زمان ميدانيم، در نظر قدما معني نداشته است. سير خطي تاريخ را مدرنيته با نظر به تاريخ ديني پيش آورده است. اين زمان خطي از نقطهاي شروع ميشود و پيش ميرود و حتي اگر پيشرفت، محدوديتي داشته باشد بازگشت ندارد. زمان گذشتگان زمان دوري است. در زمان دوري گذشته آينده و گذشته در هم پيچيده است اما در زمان خطي كنوني آينده پيش روي ما است و فردايي غير از امروز است. نكتهاي كه بايد به آن توجه كرد شرايط امكان آيندهنگري است. ما اكنون علم آيندهنگري داريم و ميتوانيم آن را در دانشگاه بياموزيم اما در گذشته هر چند كه آيندهنگران بودهاند، علم آيندهنگري جايي نداشته است و اين بحث تازهاي است. يعني در گذشته پيشبيني و پيشگويي و البته غيبگويي و فال و تفأل بوده است اما طرح آينده و برنامهريزي آن امري متعلق به اين زمان است. در كشور ما هم از حدود ٦٠ سال پيش (اينطور كه من يادم ميآيد) اولين كتاب آيندهنگري به فارسي ترجمه شد و از آن سال كم و بيش در رشتههاي علوم اجتماعي و علوم انساني اين درس را تدريس كردهاند. اما آيا آموختن علم آيندهنگري كه البته ضرورتش را نميتوان انكار كرد براي پيشبيني و آيندهنگري كافي است؟ يعني اگر مردم فردابين و آيندهنگر و مالانديش نباشند به صرف اينكه علم آيندهنگري بياموزند از عهده آيندهبيني و برنامهريزي براي آينده برميآيند؟ علم، دو علم است؛ علمي هست كه از جانها جداست و آن را ميآموزيم و حامل اطلاعات آن هستيم اما علمي هست كه در جان خانه دارد. علم براي اينكه كارساز و موثر باشد بايد با وجود آدمي بياميزد. درست است كه علم آيندهنگري براي تدوين برنامه لازم است. اما جان هم بايد آيندهنگر باشد و با زمان پيوند داشته باشد. ما كمتر آيندهبين و مالانديش هستيم. ميخواستم برايتان غزلي از حافظ بخوانم ديدم شايد وقت كم باشد و بعضي از حاضران مناسبت خواندن آن را در مجلس آيندهنگران در نيابند. اجازه بدهيد يك بيتش را بخوانم:
ره ميخانه بگشا تا بپرسم – مال خويش را از پيشبيني
يعني وضع آينده را صرفا از اهل مدرسه نميتوان آموخت بلكه كساني آينده را ميشناسند كه فرزند زمان باشند و تقلبات آن را درك كنند. تجربه ميگويد كه ما معمولا به مال و آينده خود كاري نداريم. امروز را ميگذرانيم و گاهي اصلا نگران كار امروزمان و نتيجههايي كه فردا از آن حاصل ميشود، نيستيم. ما از تجدد آموختهايم كه شيره زمين را بكشيم و مصرف كنيم اما حزم و احتياط بنيانگذاران و سازندگان مدرنيته را درنيافتهايم. گويي ما به فردا و آينده كاري نداريم ولي آيندهنگري اكنون به صورت يك علم درآمده است. كار اين علم چيست و از آنچه حاصل ميشود؟ دوباره ميپرسم آيا با آموختن اين علم ميتوان آينده را پيشبيني يا طراحي كرد؟ ظاهرا ما مثل همه مردم جهان چنين توقعي از علم آيندهنگري داريم وگر نه به آن رو نميكرديم اما در اين جهان مشكلي در همه جا و به خصوص در جهان توسعهنيافته پيش آمده است كه شايد بتوان آن را وجهي از گسست اپيستمولوژيك نام نهاد. مشكل عبارت از اين است كه در بعضي مواقع علم هست اما به كار نميآيد و وقتي هم كه به كار نميآيد نميپرسند چرا بايد علمي را كه به كار نيامده است و به كار نميآيد طلب كرد؟ مقصود از به كار آمدن در اينجا استفاده از علم به عنوان ابزار نيست. اين پرسش بر مبناي تلقي كل علم به عنوان علم كاربردي هم مطرح نشده است. همه علوم هر چه بودهاند نيازي را برآورده ميكردهاند و اگر به آنها نياز نبوده پديد نميآمدهاند. كارآمدي علم صرفا در قلمرو تكنيك و تكنولوژي نيست. فلسفه و فقه و اخلاق و شعر و ادب و عرفان و تاريخ هر يك جايي در تاريخ و در زندگي مردمان داشتهاند و دارند و اگر جايي نميداشتند و برحسب اتفاق به وجود آمده بودند پژمرده ميشدند و از ميان ميرفتند. علم را مردمان با طلب خويش مييابند و همين طلب نياز نشانه كارآمدي علم است. آيا ما طلبي براي آيندهنگري داريم؟ مسلما در حوزه علم و آموزش مطالبي از همه علوم در برنامه تحصيلات قرار ميگيرند و كساني به طلب آنها برميخيزند و اطلاعاتي به دست مياآورند. اين نياز، نياز حقيقي نيست و شايد چون نياز ديگران است شهرت آن را براي كساني كه آن را به كار نميبرند به نياز روانشناختي تبديل كرده باشد. ما وقتي به علم آيندهنگري نياز پيدا ميكنيم كه در انديشه آينده باشيم و همواره به كار و بار خود بنگريم و آثار و نتايج و عواقب رفتارها و كارهايمان را بسنجيم و ببينيم كه اگر انحرافي از راه مستقيم داشتهايم به راه برگرديم. به نظر ميرسد كه كمتر فكر كردهايم كه بر كارها و اقدامها و فكرها و تصميمات ديروزمان چه آثاري مترتب شده است و به زحمت ميتوانيم بگوييم كي و كجا به فكر فردا بودهايم و شايد اگر چراي آن را از ما بپرسند فيلسوفانه پاسخ بدهيم كه فردا موهوم است و حتي اوهامي را به جاي آن بگذارند. دهها سال پيش يك استاد دانشگاه پيشبيني كرد كه اين كشور بيآب و خشك است و آينده زندگي و كار و كشاورزي در آن روشن نيست. اينها ميتوانست براي ما درس عبرت و تذكر باشد اما به آن اعتنا نكرديم. حرف چه اهميت دارد ما به چشم خود خشك شدن باتلاقها و درياچهها و رودها را ديديم و نگران نشديم. ظاهرا آدميان از تذكر و از پرسش راجع به فردا خوششان نميآيد. تنها ما نيستيم كه تذكر را دوست نميداريم و اين عيب به ما اختصاص ندارد. وقتي سقراط را محاكمه ميكردند در دادگاه گفت شما از حرفهاي من خوشتان نميآيد زيرا شما در خوابيد و من شما را از خواب غفلت بيدار ميكنم. شما در بستر توفان خوابيدهايد و پيداست كه اگر بيدارتان كنند، آزرده ميشويد. برهم زدن خواب و آرامش مردم، آنها را عصباني ميكند ولي اگر بايد از خطرها پرهيز كرد چارهاي جز بيرون آمدن از پناه غفلت و بيخبري نيست. آيندهنگري و توجه به آينده غالبا مستلزم آغاز تصميم ترك عادت و عدول از بعضي اوهام است و شايد غفلت ما را بر هم بزند. بيرون آمدن از غفلت دشوار و آزاردهنده است اما آنچه معمولا در پي غفلت ميآيد سخت و آزاردهندهتر است و چه بسا كه مصيبت باشد. خلاصه بگويم ما يك علم آيندهنگري داريم كه به آن نياز داريم و بدون علم آيندهنگري برنامه و طراحي برنامه ميسر نيست. اما اين علم بايد در جانها هم جايي پيدا كند يا مردمان پرواي آينده داشته باشند تا بتوانند از علم آيندهنگري بهره ببرند. در تاريخ قبل از تجدد به اين علم نيازي نبوده است زيرا تاريخ با خودآگاهي ساخته نميشد. از حدود ٥٠٠٠ يا ٦٠٠ سال پيش تاريخي شروع شده است كه بشر بايد در ساختن و پرداختن آن شركت كند. از آن زمان شاعران و نويسندگاني بودهاند كه وضع جهان آينده را در رمانها و نمايشنامهها و آثار فلسفي تصوير كردهاند و اين تصوير اگر راهنماي عمل نبوده لااقل در خودآگاهي مردمان اثر بي چون و چرا داشته است. علوم انساني نيز به اقتضاي ظهور بحرانها و براي نظارت بر زندگي كنوني و برنامهريزي فردا به وجود آمده است (علوم انساني به وجود آمده است كه بر وضع جامعه نظارت كند) همه علوم و از جمله علوم انساني علم پيشبينياند به خصوص علوم اجتماعي كه حتي اگر به گذشته نظر كند ناظر به آينده است به عبارت ديگر علوم اجتماعي به وجود آمده است تا بر آنچه ميگذرد نظارت كند و راه خروج از بحران را نشان بدهد. كار علم گفتن چه بايد كرد و چه نبايد كرد نيست. علم گزارش است اما وقتي گزارش درباره جامعه و آينده جامعه باشد، قهرا تا حدي روشن ميشود كه چه ميتوان كرد و چه نميتوان كرد. وقتي بحران را پيشبيني ميكنند و علل و عوامل آن را ميگويند اين پرسش در نظر بوده است كه براي جلوگيري از بحران چه ميتوان كرد و چه بايد كرد. به هر حال در كشور ما هم انديشه آيندهنگري و مطالعه در آن شروع شده است و كمكم در كار سياست و برنامهريزيمان نيز به آن اهميت داده ميشود. برنامههاي توسعه بايد بر اساس آيندهنگري جامع انجام شود. درست است كه كار ما در شرايط كنوني آيندهنگري علم و تكنولوژي و فناوري است اما علم و فناوري معلق ميان هوا و زمين نيست. علم و فناوري در هر جايي و در هر كشور و جامعهاي جايگاه خاص دارد. اصلا براي اينكه علم سودمند باشد بايد آن را در جايگاه خاص قرار داد و اين در صورتي ميسر است كه بدانيم به علم چه نيازي داريم و از آن، چه توقعي ميتوانيم داشته باشيم و كدام مشكل ما را حل ميكند. آيندهنگري مستلزم دركي جامع از جامعه و زندگي كشور است. اگر گرفتار عادت امروز و غافل از پيشامد فردا باشيم و بيپروا به آينده بر وفق عادت عمل كنيم نه امروز را درمييابيم و نه كاري براي فردا ميتوانيم انجام دهيم. علم براي تفنن نيست بلكه آن را براي زندگي بايد آموخت. اين علمي كه ما در دانشگاهها ميآموزيم اگر كارساز نباشد افسانهاي است كه در جهان افسانه هم جايي پيدا نميكند. اين علم را براي ساختن زندگي و براي فردا بايد طلبيد. فردا نيز در هماهنگي همه علمها با يكديگر و با عزم و تصميمي كه براي ساختن آن ميگيريم محقق ميشود. آيندهنگري عين عقل است و عقل كه بسيار از آن ميگويند همه جا حاصل و حاضر نيست بلكه بايد آن را جست و از او خواست به ما بگويد راه فردايمان كدام است و براي سلوك در اين راه چه زادي لازم است. مقدمه ظهور و مداخله خرد در كارها توجه و خودآگاهي مردمان به رفتار و شيوه زندگيشان است كه در زمانهاي اخير است. در اين وضع كاري نداشته باشيم كه جهان به كجا ميرود اما به فردايي بينديشيم كه نظم و ضابطهاي بهتر از امروز داشته باشد. در كار پژوهش هم راهي را انتخاب كنيم كه به سوي آن فردا راهبر است و ما را در تحقق آن كمك ميكند. كار بزرگي كه آيندهنگران بايد بكنند توجه دادن و تذكر به مردمان است. اين تذكر راه علم و پژوهش را نيز تا حدي معين ميكند، آيندهنگري ملازم با پرواي آينده و پيشرفت علم دو امر به هم پيوستهاند و يكي بدون ديگري محقق نميشود. اميدوارم راهي به وحدت يا هماهنگي هر دو داشته باشيم و راه همواره هموارتر شود.