ردکردن این

سرمقاله شماره بیست و چهارم نشریه فرهنگستان علوم. آذر 1386

سخن اول

یادداشتی که به عنوان سخن اول در آخرین شماره این نشریه و در روزنامه های ایران و هدف و اقتصاد و . . . چاپ شد، عکس العمل های متفاوت و فراوان داشت. عدة معدودی از دانشمندان که گمان کرده بودند نویسنده مقاله با علم سنجی و مقاله نویسی و چاپ مقاله در مجلات خارجی مخالف است یا آن را به چیزی نمی گیرد، گله کردند یا درصدد دفاع برآمدند و گفتند ما به میزان و ملاکی برای علم سنجی نیاز داریم و ISI میزان خوبی است و به آن ظلم نباید کرد. مدیریت دانشگاه تهران کار غریبی کرد و با این دستاویز که من رویّه ارتقاء اعضای هیأت علمی دانشگاه تهران را مثال زده بودم، با خشم و لحن عتاب آلود و توهین آمیز چیزهایی نوشت که دور از شأن و مقام یک دانشگاه بود و به این جهت من اول باور نکردم که چنین نوشته ای از دانشگاه صادر شده باشد اما شنیدم که بطور شفاهی هم همین مطالب را به کسانی گفته اند و دریغا که هیچ شخص و مقامی اعتراض نکرد و . . . بحث من در باب شرایط پیشرفت علم بود نه مخالفت با مقاله-نویسی. من خود در این دو سه سال اخیر بیش از سی مقاله و کتاب چاپ کرده ام که بعضی از آنها به زبان-های دیگر ترجمه شده است اما علم فروش نیستم و مقاله نمی نویسم که گرنت بگیرم و سرمایة سود و سودایم باشد بلکه مطالعه و کتاب  خواندن و نوشتن زندگی من است. همه سخن من این است که پژوهش را به تشریفات تقلیل نباید داد و با علم، سوداگری نباید کرد و این سوداگری را به حال علم کشور مفید نمی دانم و طرفه اینکه دانسته و ندانسته مرا وابسته به چیزی که در برابر آن ایستاده ام، قلمداد می کنند. این روش در تبلیغات رسمی جاری است اما گمان نمی کنم در این نزاع، آگاهانه به قواعد تبلیغات رجوع شده باشد و اگر نشانی از رسوم تبلیغاتی می بینیم، به احتمال قوی باید غریزی باشد. ظاهراً دوستداران ISI توقع نداشته اند که کسی بگوید ISI حلّال همه مسائل علم و پژوهش یک کشور نیست و جای سیاست علم را نمی گیرد به این جهت اقدام مرا بی حرمتی تلقی کرده اند. من قدری از حساسیت ظاهر شده را می شناختم و حدس می زدم که سوء تفاهم هایی پدید آید اما راست بگویم که نمی دانستم اینجا و آنجا در مراکز رسمی و غیر رسمی و ترویجی و تبلیغاتی، مجلس و کرسی برپا می دارند و بی آنکه به مطالب نوشتة من که حاصل سالها مطالعه و تأمل در وضع علم در ایران است توجه کنند، حرفهای بسیار معمولی در مورد فوائد نشر علم و لزوم مقاله نویسی و . . . که به نوشتة من ربطی ندارد، بزنند. من کی گفته ام که در مجلات ISI مقاله نباید نوشت؟ من در کجا نوشته ام که علم سنجی نباید کرد؟ سخن من دو کلمه است. یکی اینکه دانشمندان آزادند که در هر باب که می خواهند تحقیق و پژوهش کنند اما کشور باید برای پژوهش، برنامه داشته باشد و برنامه علم متناسب با برنامه توسعه تدوین شود و دیگر آنکه مقاله و مقاله نویسی و فهرست کردن مقالات پایان راه پژوهش است نه همه علم و علّت غائی و صوری و فاعلی و مادّی آن. در مورد زبان و ترجمه هم اشاراتی کرده ام که در جای دیگر به شرح آن خواهم پرداخت اما توقع نداشته ام که آن اشارات به درستی فهمیده شود زیرا ما هنوز به شرایط رشد علم نیندیشیده ایم و مخصوصاً اهمیت زبان و نسبت میان زبان و فهم و علم را درک نکرده ایم و این معانی برای ما مسئله نشده است. راست بگویم که با توجه به این ملاحظات از نوشتن مقاله پشیمانم. من یکی از مسائل مهم کشور را باز کردم و پیش روی دانشمندان و اهل نظر نهادم. آنها لطف کردند اما متخصصان مقاله پردازی بجای اینکه به نقد و بررسی بپردازند، مثل کسانی که بدخواب شده باشند، بجای تأمل، اوقات تلخی کردند. مسئله ای که من مطرح کرده ام شخصی و سیاسی نیست بلکه آینده و سرنوشت کشور به آن بسته است. دانشمندانی که مقاله می نویسند و در مجلات خارجی چاپ می کنند، حتی اگر کارشان به تعبیر یکی از بنیانگذاران طرح مقاله نویسی، تمرین پژوهش باشد، باز هم خوبست که این کار ادامه یابد اما راه علم کشور این نیست و همه نمی توانند در این راه وارد شوند و بفرض اینکه وارد شوند، معلوم نیست که راه به کجا می رسد. اگر کسانی فکر کرده اند و پایان این راه را می دانند بگویند تا دیگران هم بدانند ولی تاکنون کسی به مطالب اصلی مقاله من نپرداخته است گویی مشکل علم در کشور ما، مشکل نشر است که آنهم به برکت وجود ISI حل می شود. وقتی دانشمندان مشکل را در این امر فرعی و عرضی می-بینند، طبیعی است که کسانی هم زبان به ناسزاگویی بگشایند. البته من از ناسزای آنها پروا نمی کنم زیرا از مرتبة دانش و جهل ناسزاگویان خبر ندارم. وانگهی وقتی دانشگاه تهران استاد پیر خود را به جرم اظهارنظر تحقیقی در باب یکی از مسائل مهم کشور مورد عتاب و خطاب و توهین قرار می دهد، از ناسزاگویی اشخاصی که آنها را نمی شناسم، نباید آزرده خاطر شوم. آنچه مرا به تعجب انداخت و زنگ پشیمانی در دلم پدید آورد، برخورد رسمی و اداری و رسمی شدن برخوردها بود. البته تعداد کسانی که دوستدار و مدافع اکتفا به افزایش کمیت مقالات و چاپ آنها در خارج از کشور بودند، زیاد نبود ولی بسیاری از دانشگاهیان و دانشمندان به طرق مختلف مرا مورد لطف قرار دادند و بعضی از آنها گفتند که شجاعت به خرج داده ام و من تعجب می کردم و از خود می پرسیدم مگر پیشنهاد تدوین سیاست علم و چون و چرا کردن در یک رسم اداری و آئین نامه یا رأی و نظر و سلیقه، شجاعت می خواهد؟ می دانستم که ISI در نظر دوستدارانش چیزی بیش از یک مرکز فهرست نویسی و اطلاع رسانی است و منافع دیگر هم دارد اما این یک حدس بود و حتی اگر مواردی را دیده بودم، می توانستم آن را امر اتفاقی و مشمول حکم النادر کالمعدوم بدانم ولی پس از انتشار مقاله و ظهور عکس العمل های صریح و مضمر دیدم کار عجیبی کرده ام. دوستان و همکارانی که کار مرا شجاعانه دانستند، حق داشتند ولی اذعان و اعتراف می کنم که من از نفوذ و قدرت عمیق و سازمان یافته ISI در بعضی جانها خبر نداشتم پس نوشتن آن مقالات به هیچ وجه نشانه شجاعت و ناشی از آن نبوده است. اکنون هم که باز رشتة کار را رها نکرده ام، فکر می کنم کار از کار گذشته است و گناه چندان عظیم بوده است که امید بخشایش نمی توانم داشته باشم پس دل به دریا می زنم و در توضیح آنچه نوشته ام نکاتی را ذکر می-کنم. نقل کرده اند که وقتی ارنست رنان کتاب آینده علم را نوشت، رومن رولان نویسنده جوان به دیدار او رفت و از او پرسید چرا در کتاب خود آینده بشر را در نظر نیاورده ای؟ رنان پاسخ داد آینده بشر هرچه می-خواهد بشود، به درک، بگذار علم پیشرفت کند. اینجا هم وقتی می گویی بیائید به برنامه و نظام علم بیندیشیم، می گویند نظام علم می خواهیم چکنیم؟ بگذار آمار مقالات در مجلات رسمی بالا رود. نه اینان و نه ارنست رنان هیچکدام سوء نیت نداشتند و ندارند اما حسن نیت و حتی سعی و کوشش علمیشان برای پیشبرد علم کشور کافی نیست. به مطلب خود بازگردیم. اول قدری از دشواری آزمایش پیش آمده می-گویم. من گفته بودم پژوهش باید با یک برنامه صورت گیرد و نظام داشته باشد در غیر اینصورت دانشمندان مقالات خوب و بدی می نویسند که به هم ربط ندارد و نه فقط به درد کشور نمی خورد بلکه در پیشبرد علم هم اثر ندارد. مگوئید که اروپا و آمریکا برنامه پژوهش نداشته اند و ما که رهرو راه آنانیم چه نیازی به برنامه داریم؟ راست است که علم در قرون نوزدهم و بیستم با برنامه پیشرفت نکرده است اما اروپا در آن زمان نظم ارگانیک داشته و به برنامه نیازمند نبوده است. در این اواخر که جهان متجدد و توسعه یافته ناگزیر به برنامه ریزی شده است آیا جهان توسعه نیافته و در راه توسعه بدون داشتن برنامه علم به چه پیشرفتی می تواند نائل  شود. مقالات پراکنده ای که پژوهندگان می نویسند بخصوص اگر به خارج صادر شود، به پیشرفت علم کمک نمی کند مگر اینکه متضمن نظریه ای نو باشد که در این صورت آن را در عداد هشت هزار و سی هزار و دویست هزار مقاله نباید گذاشت. چنین مقالاتی به هر زبانی و در هرجا که چاپ شوند، اثر خود را خواهند گذاشت. این را هم گفته ام که در ارزیابی مقالات استاندارد، غلو نکنیم. گفته اند این حرف لایق اهل دانش و دانشمندان نیست. آیا مقصود این است که برنامه نمی خواهیم و می خواهیم به مشغولیت علمی خود و نوشتن مقالات استاندارد ادامه دهیم؟ ادای وظیفة دانشمندی غیر از مشغولیت علمی و پژوهشی است. می گویند همة دانشمندان به حکم وظیفه می نویسند. راست می گویند ولی مقاله و نوشته ای که به حکم وظیفه پدید آمده است، نشانه هایی دارد. چیزی که به حکم وظیفه نوشته شود، باید پاسخ به پرسشی باشد که با آن مسئله ای حل شود یا گامی باشد که مرز موجود علم را وسعت بخشد. در اینجا ممکن است دو احساس تکلیف با هم اشتباه شوند. یکی احساس تکلیف بطورکلی است. هر دانشمندی که شغل دانشمندی دارد بطورکلی احساس می کند که باید به علم و پژوهش بپردازد اما این تکلیف بسیار صوری است و با آن معین نمی شود که چه باید کرد بلکه هر کاری که نام علم داشته باشد، در آن می گنجد ولی تکلیف حقیقی دانشمند اینست که ببیند اینجا و اکنون مسئله چیست و چه پژوهشی باید کرد. دانشمندی که به حکم وظیفه می نویسد، باید بر کارش اثری مترتب باشد. در این وضع مسئله چنان در جان دانشمند چنگ می زند که تا حل نشود، دست از او بر نمی دارد پس نشانه دیگر نوشتن به حکم وظیفه، گلاویز بودن با مسئله است. اگر برای پژوهش دنبال مسئله می گردیم و از اینجا و آنجا می پرسیم که چه پژوهشی لازم تر و مقدّم است، گرچه وظیفه رسمی و تشریفاتی را انجام داده ایم اما با احساس وظیفه پژوهش نکرده ایم و قلم نزده ایم. علاوه بر همه اینها و مهمتر اینکه آنچه به حکم وظیفه دانشمندی نوشته می شود، سخن کلیشه ای و تکراری و تقلیدی نیست بلکه به وقت و زمان تعلق دارد. من مقاله ام را به حکم وظیفه نوشتم و از نوشتن آن هیچ ملاحظه غیر علمی را در نظر نداشتم و کم و بیش می دانستم که از ورود در این وادی اگر بهره ای ببرم، بیشترین آن اسف و اندوه و ملالت است. با چه زبان بگویم که در نوشتة من بحث نمایه سازی و فهرست  نویسی و اطلاع رسانی و ارتقاء رتبة دانشگاهیان همه مسائل فرعی و ثانوی بوده است. مسئله اینست که ما برنامه و مدیریت و سیاست علم نداریم و بدون برنامة پژوهش، توسعه و پیشرفت علمی، وهمی بیش نیست. از ISI در حدّ یک مرکز اطلاع رسانی باید استفاده کرد اما ISI حلّال مشکلات علم ما نیست و نباید سپر و پوشش بی برنامگی ما شود. من در باب ISI دو سخن داشتم. یکی اینکه ورود در بازیهای جهانی نه فقط عیب نیست بلکه گاهی ضروری هم می شود اما قبل از ورود در هر بازی باید توجه کرد که مبادا در معرض خطر بازیچه شدن باشیم. سخن دومم این بود که ISI جای برنامة علم را نمی گیرد و جهل بدی است که آن را بجای این بگذاریم. می گویند هیچکس مرتکب چنین اشتباهی نشده است. شاید راست بگویند اما وقتی در سیاست علم کشور صرفاً یک دستورالعمل وجود دارد و آن ازدیاد تعداد مقالات و انتشار آنها در مجلات رسمی است، عملاً این دستورالعمل تمام سیاست علم می شود. پیداست که تدوین سیاست علم کار آسانی نیست و از عهده هرکس بصرف اینکه درس خوانده است، برنمی آید و این کار را با بصیرت فلسفی و تاریخی و جامعه شناختی باید انجام داد. هم اکنون هم دانشمندانی که به تدوین سیاست علم می پردازند، لااقل باید بدانند که در کدام جهان پژوهش می کنند و نتیجه کارشان چیست و چه می شود. این صرفاً یک طرح و نظر و سلیقه سیاسی نیست که جهان توسعه یافته و متجدد غربی در طرح خود جهان در راه توسعه یا به اصطلاح جنوب را لایق تجدد و دانش لازم آن نمی داند و حتی وقتی می بیند که مردمی از این جهان به درجات عالی علم می رسند، طرح خود را شکست خورده نمی خواند و از آن رو بر نمی-گرداند زیرا می بیند دانشمندان بزرگ جهان غیرغربی یا باید به غرب متجدد مهاجرت کنند یا اگر در کشور خود پژوهش می کنند، حاصل پژوهش شان هرچه باشد بیش از آنچه در کشورشان بکار آید و مؤثر شود، باید به مرکز جهان علم انتقال یابد تا آنجا معلوم شود که به چه کار می آید و اگر بکار می آید، در همانجا از آن بهره مند شوند. به این ترتیب تعارضی که به آن اشاره کردیم، حل می شود. دانشمندان، دانشمند می مانند و حتی بیش از آنچه باید، خود را باور می کنند. حتی جامعه و کشورشان نیز احیاناً به همین الفاظ و عبارات قانع می شود که آنها دارند علم کشورشان را به دیگران می شناسانند و کمتر می پرسند که چاپ کردن مقاله معمولی در مجلات خارجی به معرفی علم کشور چه ربطی دارد و اگر ربطی دارد، حاصل این شناساندن تاکنون چه بوده است؟ آنکه حقیقتاً علم و معارف کشور را به جهان معرفی می کند، داعیه ندارد و داعیه داران چه بسا که چیزی را معرفی کنند که هیچ است. نوشتن مقاله استاندارد که معرفی علم کشور نیست. علم هرجا باشد معرف خویش است و ظاهر می شود و لازم نیست آن را نمایش دهند ولی ظاهراً ما نمی خواهیم به این معانی فکر کنیم. در این وضع من از ابتدا می بایست بدانم که در این بحث شکست خورده ام و به یاد آورم که فی المثل برنارد لوئیس، شرق شناس انگلیسی، آینده جهان اسلام را چگونه تصویر کرده است یا به آنچه امثال هربرت مارکوزه در وصف به خدمت درآوردن و جذب همه چیز در مسیر جهان کنونی گفته اند، بیندیشم؛ من تصویر برنارد لوئیس را درست نمی دانم و سیری را که مارکوزه وصف کرده است، بی چون و چرا نمی-پذیرم. آخر خود مارکوزه آن را نپذیرفته بود. او پیشتر هشدار داده بود. البته هشدار او درجهان بی اثر نبود اما تاریخ تجدد با اینکه به مرحله دشوار راه خود رسیده است، هنوز چندان قدرت دارد که به آسانی صدای امثال مارکوزه را خاموش سازد و طرح برنارد لوئیس را پیش ببرد. در این وضع است که من شکست خورده ام. این شکست، شکست روح در برابر ماده و معنی در برابر الفاظ تکراری و تحقیق در برابر تقلید است پس دیگر نیازی نمی بینم که از نکته دوم یعنی تدوین برنامة علم چیزی بگویم زیرا یکبار گفته ام و پاسخ خود را گرفته ام: آنها که موافق بودند سکوت کردند و کسانی که خوش باورانه راه پیشرفت علم و زندگی کشور را نوشتن به زبان انگلیسی و ارسال به خارج از کشور می دانند، فرصت را غنیمت شمردند و به ترویج راهی که به هیچ جا نمی رسد، پرداختند پس من کم کم باید ساکت شوم و صرفاً به کار فلسفه بپردازم. پایان سخن من این است که وضع جهان رو به توسعه گرچه در ظاهر عادی می نماید اما در حقیقت یک تراژدی است. این تراژدی تاریخی با تراژدی های شاعران و هنرمندان یک تفاوت مهم دارد. در تراژدی، قهرمان گرچه شکست می خورد، قهرمان می ماند و جانها را مسخّر می کند ولی تراژدی تاریخ کنونی قهرمان ندارد. در این تراژدی و در جنگی که درگرفته است، غالب حتی وجود مغلوب را نمی پذیرد که به کشتن او برخیزد بلکه مغلوب را جزئی از خود یا قابل انحلال در خود تلقی می کند. مغلوب هم لباس غالب می پوشد و خود را به شکل غالب در می آورد گویی از جنگ و شکستی که واقع شده است هیچ خبر ندارد. سروانتس دیگری باید باشد که داستان جنگ و تراژدی تاریخ زمان ما را بنویسد هرچند که این تراژدی دیگر تراژدی دن کیشوت نیست. تراژدی دنیایی است که در آرزوی توسعه، به غرب متجدد و توسعه یافته تشبّه می کند. این جهان دیگر شرقی هم نیست و اگر چیزی از شرق در درونش مانده باشد، پوسته تهی شده است و جان و جوهر ندارد. شاید گمان کنند که این سخن تکرار سخن امثال برنارد لوئیس است. برنارد لوئیس واقعیتی را وصف نکرده است که وصف او را تصدیق یا رد کنیم. او طرح جهانی شدن تجدد را شرح کرده است. در این طرح همه چیز باید غربی شود. اگر اکنون در راه اجرای این طرح مشکلات بزرگ پدید آمده است، یک وجهش رسیدن به خودآگاهی فی-الجمله ای است که همه جهان کنونی به آن رسیده است مع هذا طرح غربی شدن همچنان در حال اجرا شدن است و چه بسا که سیر عادی و طبیعی تاریخ انگاشته  شود و کمتر بدانند که این دیگر تاریخ نیست بلکه تراژدی است و آن که این بحث را داشته است که تماشاگر تراژدی  باشد نمی تواند با تماشای آن نگوید کاش هنرمندی پیدا می شد که می توانست حقیقت و باطن تراژیک این طرح تاریخی را افشا  کند. اگر این تراژدی به درستی درک شود، طرح کنونی تاریخ از اثر می افتد. می بینید که مسئلة من، مسئلة اداری نیست و اگر چیزی می نویسم، مبانی یا مبنائی دارم که گاهی آن مبانی به نظر همه کس نمی آید به این جهت نوشتة مرا صرف نقد بعضی مقررات و رسوم و عادات علمی و دانشگاهی تلقی کرده اند. در بحبوحه این سوء تفاهم جوّی به وجود آمده است که گویی من قصد مخالفت با علم و پژوهش و ناچیز انگاشتن کوشش دانشمندان داشته ام. ظاهراً به نظر بعضی سازمان های رسمی کشور هم برنامه علم همین است که دانشمندان هفته ای یک مقاله بنویسند و به خارج بفرستند پس من دیگر حرفی نمی زنم. البته از اینکه مانع شده ام که مشغولیت علمی و اشتغال بهترین و مستعدترین تحصیل کرده ها به پژوهش های تمرینی کمال علم تلقی شود، خوشحالم. من هیچ وقت نگفته ام دانشمندان مقاله ننویسند و چگونه بگویم؟ آنها اگر مقاله ننویسند، چه کنند؟ آنجا هم که گفته ام کشور از مقالات دانشمندانش بهره مند نمی شود، دانشمندان را مسئول ندانسته ام. وقتی میان تکنولوژی و علم تکنولوژیک فاصله می افتد، دانشمند در این فاصله بلاتکلیف می ماند. وظیفه دانشمند پژوهش و تحقیق و نوشتن است اما پژوهش ناظر به رشد و توسعه باید نظم و سامان و آهنگی داشته باشد. آنان که شعار موجّه توسعه علم محور بر زبان دارند، باید بیش از من به مناسبت و پیوند میان علم و راهگشایی آن در حلّ مسائل کشور اهمیت بدهند ولی نمی دانم چرا بعضی از آنها به این پیوند توجّهی ندارند و اگر کسی هم به آن تفوّه کند، به جای تأیید، سخنش را بر نمی تابند گویی نمی دانند که اگر پژوهش ناظر به برنامه توسعه نباشد و به خارج صادر شود، هرچند که پژوهش خوبی باشد، به توسعه مددی نمی رساند. این معنی یکی از نکات اصلی نوشتة من بوده است. اگر می فرمایند این حرفها مخالفت با علم است و مخصوصاً شایسته نیست که به زبان رئیس فرهنگستان علوم بیاید، من حکم را به مجمع فرهنگستان وا می گذارم. آنجا دانشمندانی هستند که من به رأی و نظرشان احترام می گذارم هرچند که با نظر من مخالف باشند و اگر آنها اشاره کنند، استعفا می دهم. کنج خلوت فلسفه به خصوص در شرایطی که دائره بحث و نظر و همزبانی محدود است، جای بدی نیست. طرح بحث علم سنجی و موضع گیریهایی که در برابر آن شد، برای من بنحو غیر مستقیم متضمن هزار درس بود، هرچند که در آن موضع گیریها شاید یک نکته تازه هم یافت نشود. این بحث ها می تواند ما را متذکر سازد که چه کمبودها و کاستی هایی داریم و تمهید مقدمه ای برای طرح و تدوین سیاست علم و قرار گرفتن پژوهش در جایگاه خود باشد.

اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی

دانلود مطلب به صورت 

مطالب مرتبط :

0%