ردکردن این

تاریخ در ترازو؛ گفتگوی داریوش رحمانیان و محسن آزموده با رضا داوری اردکانی

داریوش رحمانیان: ما در بخش «تاریخ در ترازو» هم به معرفت تاریخ به معنای عام نظر داریم و هم به تاریخ به مثابه یک رشته (discipline) دانشگاهی در جهان و به طور خاص در ایران توجه داریم. شما یکی از استادان و متفکرانی هستید که درباره رشته خودتان یعنی فلسفه و معرفت در ایران کنونی و در تاریخ گذشته در جهان اسلام، نگاه انتقادی یا به تعبیر رایج امروز، نگاه آسیب شناختی(pathologist) داشته اید و از بحران در فلسفه سخن گفته اید و از مقام فلسفه در تمدن اسلامی پرسش کرده اید و در ربط با زوال و انحطاط تمدن مسلمانان از نقش زوال فلسفه سخن گفته اید و اشاره کرده اید که در تمدن ایرانی-اسلامی به جای این که فیلسوفان متفکران قوم باشند، گروه های دیگری سررشته دار اندیشه شده اند. اکنون خدمت شما رسیدیم تا ملاحظات خودتان را اولا راجع به معرفت تاریخ و ثانیا درباره رشته تاریخ به طور خاص در ایران، بفرمایید. نکته مهم دیگر این که خیلی از مسائلی را که اهل تاریخ با آنها درگیرند، فلاسفه مطرح کرده اند. یعنی فلاسفه هستند که خیلی از پرسش های معرفت شناختی را پیش روی اهل علم گذاشته اند و معمولا خود اهل تاریخ کمتر از نظر روش شناختی و معرفت شناختی به این مباحث پرداخته اند. قدیم ترین پرسشی که راجع به تاریخ داریم، مربوط به فیلسوف بزرگ یونانی ارسطو در کتاب «فن شعر» است. از آن زمان تا کنون، همواره کفه ترازوی مباحث فلسفی و معرفتی راجع به تاریخ به نفع فلاسفه سنگینی می کند و خود اهل تاریخ بیشتر در این مسائل از فلاسفه پیروی کرده اند یا به آنها بی اعتنایی کرده اند یا حتی صورت مساله را حذف کرده اند و گفته اند که این مباحث به ما مربوط نیست. اگر ممکن است در مورد این مباحث نیز نظر خود را بفرمایید.

دکتر رضا داوری اردکانی: از تشریف فرمایی و اظهار لطفتان ممنونم. ما حرفهای زیادی داریم که باید با هم بزنیم. بارها گفته ام و تکرار می کنم که در نظر من ارسطو متفکری بسیار بزرگ است، اما او و هیچکس دیگر در فلسفه حرف آخر را نزده است و نمی­زند فلسفه گفت زمان است و زمان آینده است. اشاره ای که به سخنش راجع به تاریخ کردید، جای تأمل دارد. من هم اندکی درباره آن فکر کرده­ام. توجیهی که برای آن دارم این است که تاریخ در زمان ارسطو هنوز جلوه­ای نداشت و با صورت کنونیش قابل قیاس نبود و نباید این دو را با هم یکی دانست. به این هم توجه کنیم که ارسطو تاریخ را در کنار تراژدی گذاشته و با آن قیاس کرده است. یعنی صرفاً به جزئی­بینی منطقی نظر نداشته است و نکته مهم اینکه فکر و فلسفه یونانی نمی توانسته است تاریخی باشد. فکری که کم و بیش نظام زندگی را مطابق نظام طبیعت و نظام عالم می دانسته است، چگونه تاریخی فکر کند. فکر تاریخی وقتی به وجود آمد که انسان دائر مدار جهان و زندگی شد و قدرت پیدا کرد که جهان را تغییر دهد. ارسطو هنوز تاریخ را تاریخ تغییر جهان نمی­دانست اما می­دانست که تاریخ سیر طبیعی و کلی امور نیست. بنابراین من ارسطو را ملامت نمی کنم. او به تاریخ بی لطفی نکرده است، برای او نمونه و مصداق تاریخ همان است که خود در باب مدینه های یونانی و در کتاب های سیاست و اصول حکومت آتن نوشته است. او چنانکه فرمودید در کتاب تراژدی به تاریخ هم اشاره کرده و در قیاس با شعر آن را جزئی­تر دانسته است. مطلب قابل تأمل اینست که تاریخ نویسی و فلسفه و تراژدی نویسی همزمان بوده­اند و می­دانیم که این یونانیان بودند که تراژدی و تاریخ نوشتند و بسیاری اطلاعات که ما از تاریخ خودمان داریم روایت مورخان یونانی است توجه به تاریخ خود حادثه­ای بزرگ در زمان است. تاریخ نویسان قدیم در ظاهر حوادث گذشته را روایت و حکایت می­کردند اما دانسته یا نادانسته آنچه را که پایدار و ماندگار بود و معمولاً با ظواهر و حوادث ظاهری پوشانده می­شد با اشارات خود آشکار می­کردند. نکته معترضه­ای به خاطرم رسید، گوته ملاقاتی با ناپلئون بناپارت داشته و حکایت کرده است که ناپلئون مرا پذیرفت در حالی که غذا می خورد و پنج هزار سرباز در حالت احترام ایستاده بودند تا ژنرال غذایش را بخورد. جایی برای نشستن هم نبود من ناگزیر روبروی بناپارت ایستاده بودم. اولین پرسشی که از من کرد این بود که آیا به توسیدید علاقه دارید؟! حدس زدم که ناپلئون با این پرسش از من می خواهد نظیر کاری که توسیدید درباره جنگهای سی ساله کرد، درباره جنگهای پس از انقلاب فرانسه بکنم. پاسخ دادم اصلا به توسیدید علاقه ای ندارم! پیداست که گوته نمی توانست به توسیدید علاقه نداشته باشد، اما در آن موقع مصلحت دیده بود که چنین بگوید! شاید بناپارت می­دانست یا فکر می­کرد که یک مورخ می­تواند عظمت تاریخی دوران و زمان او را تثبیت و مسلم سازد و البته بیهوده و بی­وجه نبود که بناپارت پس از دو هزار و اندی سال در پی توسیدید می­گشت. تاریخ نویسی را یونانیان بزرگی مثل توسیدید و هرودوت شروع کردند و به مردمان دیگر یاد دادند. آنها بزرگی یونان را نیز در تاریخ خود پنهان و آشکار کردند. ما هم که تاریخ نویسی و مورخان بزرگ داشتیم، کم و بیش متاثر از ایشان بودیم و مورخان بزرگ هم داشتیم که آثار بزرگ و ماندگار نوشتند این آثار را باید بخوانیم. هر ایرانی ولو اینکه اهل تاریخ نباشد به عنوان دوستدار زبان فارسی باید تاریخ بیهقی را بخواند تا قدری هم به معنی و اهمیت تاریخ پی ببرد.

متأسفانه تاریخ نویسی کنونی ما مثل دیگر علوم انسانیمان در حد انتظار نیست و شاید این نقص مقتضای وضع تاریخی ما باشد مردمان همیشه در وضع تاریخی خاص و با تواناییها و قابلیتها و یا با ناتوانیها و غفلتهای تاریخی بوده­اند و در اوضاع غفلت و ناتوانی به وضع تاریخی و علم و جهل و توانایی و ناتوانی خود آگاهی نداشته­اند البته خودآگاهی امری مربوط به زمان ما است و به خصوص در این زمان است که آدمی احساس می­کند که باید با آگاهی قدرت خود را بر کائنات اثبات می­کند و به همین جهت تاریخ نیز به صورت شرایط علم و عمل ظاهر می­شود. پیش از تجدد قدرت تاریخ پنهان بود زیرا آدمی کمتر داعیه و دعوی داشت و در کائنات تصرف کلی نمی­کرد وقتی این تصرف شروع شد می­بایست مرزهای قدرت هم مشخص شود تاریخ این وظیفه مهم را به عهده گرفت. و شاید نادرست نباشد که بگوییم تاریخ به اعتباری تعیین کننده حدود و مرزهای قدرت بشری است که البته در دورانهای متفاوت تغییر می­کند و در دوره جدید گسترش یافته است اما این گسترش محدود است. در جنگی که میان آدمی و تاریخ درگرفت و به ظهور بشر تاریخی انجامید زندگی بشر نظم و روالی که اکنون در همه جا حاکم است پیدا کرد اصلاً تجدد یک نظام خاص است. جهان قدیم به طبیعت نزدیک بود جهان ما درست در برابر طبیعت قیام کرده است نظام زندگی کنونی هم نه نظامی بر وفق طبیعت بلکه نظمی تاریخی و بشری است هر چند که در این نظام هم مثل نظام طبیعی هر کاری و هر چیزی شرایط و قواعد و وقت و جایگاه خاص خود دارد. با این تفاوت که این نظام برآمده از اراده بشری و کم و بیش همساز و هماهنگ با فهم و خرد او است. یعنی چنان نیست که علم و فرهنگ و هنر و سیاست و مدیریت و تکنولوژی را در انبانی یا انباری ریخته باشند و اینها در آن در کنار یکدیگر بلولند. اینها همه با هم نسبت دارند و مقام و مرتبه و جایگاه هر کدام کم و بیش معین است. اگر شما می بینید که علم کشور ما با همه گسترشش چنانکه باید کارساز نیست و اثر نمی کند، از آن روست که در جایگاه و جای خود قرار نگرفته است. ما هنوز درک نکرده­ایم که علم یک ضرورت است و می­پنداریم چون علم مایه شرف است باید آن را بجوییم و نتیجه این می­شود که علم در بایگانی حبس می­شود. اگر درمی­یافتیم که علم ضرورت است و وجه ضروری بودنش را می­دانستیم آن را در جای خود قرار می­دادیم و از آن بهره­مند می­شدیم. در اروپای غربی و در کشورهای توسعه یافته علم تا دهه­های اخیر کم و بیش در جای تاریخی خود قرار داشت. علم ما در جای خود قرار نگرفته است و به همین جهت ما برنامه آموزش و پژوهش نداریم و نمی دانیم در مدرسه چه آموزشی باید بدهیم و در دانشگاه چه پژوهش­ها و مطالعاتی باید صورت گیرد و توسعه پیدا کند و … جهان توسعه یافته راه خود را با اندیشیدن به پرسش چه باید کرد پیموده است ما هم مثل کشورهای توسعه یافته علم و پژوهش و دانشگاه داریم اما وضع دانشگاهها طوریست که ممکن است احساس کنیم که دانشگاهها و مطالعات و پژوهش­های ما مأمور فراهم آوردن ذخیره­ای برای علم جهانی است ما صادر کنندگان پژوهش و دانشیم البته همه آنچه را که صادر می­کنیم چندان مرغوب نیست اما کسانی از فارغ التحصیلان و درس خوانده ها که از کشور ما و بسیاری از کشورهای توسعه نیافته به کشورهای توسعه یافته می روند، در گرداندن چرخ علم آن کشورها مؤثرند جهان توسعه یافته جوانان دانشمند و مستعد سراسر جهان را بر حسب نیاز گزینش می کند و دانشمندان هم که هوای علم در سر دارند حق دارند به هر جا که علم هست بروند و گناهی هم ندارند. وقتی این جا جایی ندارند، می­روند و البته اگر در کشور خود و در میان هم وطنان و هم زبانان جایی داشته باشند، وطن را رها نمی­کنند که به جای دیگر بروند.

دانشمندان به خصوص در زمان ما دو وطن دارند. یکی وطن آبا و اجدادی است، وطنی که شخص در آنجا زبان باز می کند و بار می­آید و وطن دیگر که در آن به ندرت احساس غربت می کند و آن وطن علم است. دانشمند می­خواهد در وطن علمش ساکن شود و اگر در وطن مادری، یعنی در جایی که متولد شده است، چنان که باید نتواند راه پژوهش را دنبال کند و راه وطن علم پیش گیرد بر او حرجی نیست. بخصوص که این مهاجرت را بر دل کندن از وطن مادری حمل نباید کرد.

به تاریخ بازگردیم. ما به خصوص در صد سال اخیر مورخ داشـته ایم، چنان که شاعر نیز داشته ایم. در کمتر دوره ای از تاریخ ما شاعرانی چون شاعران یکصد و پنجاه سال اخیر (از مشروطه تا کنون) ظهور کرده­اند. راستی چرا در این دوره که دوره توجه به اروپا و آشنایی با تجدد و آری گویی به زندگی و آداب غرب متجدد بود، شاعر و مورخ پیدا شدند؟ البته کسانی که با فردوسی و سعدی و مولوی و حافظ انس دارند شاید شعر معاصر در نظرشان چنان که باید جلوه نکند. این بر اثر سایه شعر آن بزرگان است که بر فضای شعر فارسی افتاده و شعر شاعران را کم جلوه کرده است. شعری که حتی گوته و نیچه را تکان داده است. شوخی نیست اما صرف نظر از این وضع، اگر 10-15 شاعر از میان شاعران شش قرن اخیر ایران بخواهیم انتخاب کنیم شاید بیشتر آنان از میان معاصران برگزیده شوند. چرا چنین شده است؟ چه حادثه ای بوده که به برآمدن شاعران بزرگ انجامیده است؟ ظهور شعر، علم، فکر، هنر و … نشانه است منتهی این هم معضلی می­تواند باشد که چرا شوون دیگر در نسبت و تناسب با هنر ظاهر نشده­اند و مخصوصاً چرا سیاست وضعی متناسب با وضع شعر پیدا نکرده است؟ و چرا تاریخ در قیاس با دیگر علوم انسانی تقدم آشکار داشته است انقلاب مشروطه اعلام آمادگی برای ورود در راه تجدد بود اما راهی که گشودن و طی کردنش آسان می­نمود موانع و دشواریهای بزرگ داشت به این جهت تحولی که در زبان و شعر پدید آمد و توجهی که به علم و فرهنگ و تاریخ پیدا شد ادامه پیدا نکرد یا ادامه­اش صورت رسمی و تقلیدی داشت. چنانکه گفته شد اکنون ما دانش و دانشمند کم نداریم اما دانشمان را برای ثبت و ضبط و نگهداری در بایگانیهای ملی و بین­المللی گرد می­آوریم علمی که صرفاً در بایگانی نگهداری می­شود در جایگاه خود قرار ندارد و به این جهت کارساز کار کشور و زندگی نمی­شود علم تاریخ هم مستثنی نیست در کشور ما این علم پیش از آنکه در جایگاه شایسته­اش قرار گیرد کم و بیش منزوی یا بسته سیاست شده است در جهان جدید نه فقط تفکر تاریخی پدید آمده بلکه تاریخ شأن نظارت بر سیاست و زندگی پیدا کرده است ولی ما هنوز توجه 300-400 ساله اخیر نسبت به تاریخ و به طور کلی نسبت به فرهنگ و تفکر را چنانکه باید درنیافته و فکر می­کنیم که کافی است تکنولوژی را بی توجه به ذات و اقتضاهای ذاتیش از غرب بگیریم و شئون دیگر تجدد را واگذاریم گویی اگر تکنولوژی را بگیریم، و این کمال را بر کمالات و فضائل اخلاقی خود بیفزاییم همه خوبیها را یکجا صاحب می­شویم ولی با دانایی و خرد و فضائل موجود، گرفتن تکنولوژی آسان نیست زیرا تکنولوژی بنیاد و پشتوانه تاریخی دارد. زمانی من گرفتار جدال و نزاع اخذ و اقتباس تمدن بودم و سهل­گیری یا سهل­انگاری کسانی را که می­گفتند خوب­ها را می­گیریم و بدها را وامی­گذاریم نمی­پسندیدم. می­گفتند تو می­گویی بد و خوب را یکجا و با هم باید گرفت و هرچه ­گفتم که ما برای خرید به بازار نرفته­ایم که همه بازار یا بخش­هایی از آن را خریداری کنیم اثر نکرد و هنوز هم اثر نکرده است زیرا در اینکه خوب­ها خوبست و باید گرفته شود و از بدها و بدی­ها دوری باید کرد تردید نمی­توان کرد و من هم تردید نمی­کنم بلکه می­پرسم مگر جهان بازار است و ما می­دانیم که چه باید بخریم و توانایی روحی و اخلاقی و علمی و مادی این کار را داریم. راستی چه کسی می­داند برای اینجا و اکنون چه چیز خوبست یا خوب نیست و هاضمه هر قوم و ملت به چه غذایی نیاز دارد و از عهده هضم کدام غذا برمی­آید. من می­بایست توضیح بدهم که جامعه و تاریخ  زنده­اند و روحی دارند و بر حسب اوضاع خاصشان باید آنچه را که نیاز دارند و به کارشان می­آید بجویند ولی وقتی نظم و تناسب جامعه در نظر نباشد یا جامعه نظم و تناسب نداشته باشد خودآگاهی به وحدت و روح و نیاز جامعه هم بسیار دشوار می­شود. مورخ روح و جان آگاه جامعه است. در جامعه­ای که آموزش و علمش با صنعت و مدیریت و صنعت و مدیریتش با اقتصاد و اقتصادش با سیاست و سیاستش با زندگی مردم سر و کار ندارد خاطرها چگونه پریشان نباشد و مورخ به نمایندگی از کدام جامعه و با نظر به کدام آینده از گذشته بگوید. ما هنوز خیال می­کنیم که می­توانیم تکنولوژی را به عنوان وسیله در اختیار بگیریم و با آن همه مسائل خود را حل کنیم. غافل از اینکه تکنولوژی وقتی وسیله انگاشته می­شود تسلطش بر زندگی و وجود مردمان افزایش می­یابد. تکنولوژی ریشه دارد و هرجا برود باید با ریشه­اش پیوند داشته باشد وگرنه پژمرده و بی­نشاط می­شود و می­خشکد. تکنولوژی جدید با علم و فرهنگ تجدد تناسب دارد. تاریخ هم که حکایت قدرت را باز می­گوید اگر توجه بیشتری به سیاست دارد از آن روست که قدرت سیاست ظاهرتر است. ولی سیاست اگر سیاست جامعه نباشد قدرت غلبه و استیلاست. معمولاً گمان می­کنند که پدید آمدن تاریخ فرهنگ و ادب و علم و … کار آدم­های استثنایی یا نتیجه پیشرفت قهری بوده است اما درست آنست که بگوییم چون در جامعه جدید قدرت ادب و فرهنگ و علم آشکار شده است، مورخ ورود آنها به تاریخ و پیوندشان با زندگی را گزارش می­کند او در حقیقت گزارشگر زمان در جلوه­های گوناگون آنست اما مورخ زندگی قرار گرفته در حاشیه تاریخ از چه حکایت کند و از کدام ربط و پیوند بگوید. شاید بگویید مثلاً تاریخ ادب و فلسفه ایران چه ربطی به قدرت دارد و مورخ چرا باید به ارتباط ادب و فلسفه با علم و تکنیک و سیاست بیندیشد. در گذشته و در تاریخ قبل از تجدد تاریخ صرفاً تاریخ سیاست بوده است. پیشتر ما تذکره ادیبان و عارفان و فیلسوفان و حکیمان و دانشمندان داشته­ایم اما نوشتن تاریخ علم و عرفان و فرهنگ در میان اسلاف ما رسم نبوده است زیرا دخالت این امور در تاریخ که وضع ثابت داشته یا تحولشان بسیار کند بوده کمتر پیدا بوده است اکنون ادب و علم و فرهنگ و تکنولوژی شئون به هم پیوسته تاریخند و مورخ هیچیک از این شئون نمی­تواند بی­خبر از شئون دیگر و غافل از نسبتی که میان شئون هست تاریخ بنویسد. اگر تاریخ سیاست در زمان یونانیان تنها صورت تاریخ بود توجه کنیم که سیاست در نظر آنها معنی دیگر داشت. مدینه یونانی جای سیاست به معنی کنونی نبود. در مدینه یونانی اخلاق سیاست را راه می­برد یا اصل این بود که اخلاق سیاست را راه ببرد بنابراین تاریخ سیاسی دربردارنده اخلاق و فرهنگ (پایدئیا) هم بود. به این جهت باید در معنی سخن ارسطو بیشتر تأمل کنیم. اکنون هم سیاست را از علم و فرهنگ و آموزش و بهداشت جدا نمی­توان کرد و اگر جدا کنند از آن چیزی باقی نمی­ماند. سیاست جدید در عین حال که به اراده عمومی بستگی دارد به تفکر و فرهنگ و هنر و علم و اقتصاد و سازمان نیز وابسته است. نوشتن تاریخ زندگی و گذران مردمی که علم و فرهنگ و زندگیشان به هم بسته نیست کاری بس دشوار است. آیا می­دانیم که اگر بخواهیم تاریخ مشروطیت را یک بار دیگر بنویسیم به چه چیزها باید توجه کنیم که مورخان تا کنون توجه نکرده­اند مورخان بیشتر حوادث زمان و کارهای اشخاص و اختلافها و نزاعها و شکست­ها و پیروزی­ها را نوشته­اند و اینها همه حکایت و خبر است و مگر مورخ می­تواند از خبر چشم بپوشد و به بحث در مسائل بپردازد و جانب این و آن را بگیرد مورخ ناگزیر باید ناظر به اخبار زمان مشروطه داشته باشد اما این خبرها از جایی آمده است و باید دانست که آنجا کجاست. ما امروز چون با مشروطیت کم و بیش آشنایی داریم چیزها را بهتر می­توانیم دریابیم یا به هر حال تفسیر دیگری داریم. مشروطیت یک گشت بزرگ در تاریخ ماست و باید مدرسه ما باشد. مشروطیت از کجا آمد و در کدام خانه می­خواست ساکن شود و چگونه ساکن شد و کارش به کجا کشید. مورخ صرفاً چیزها را گرد نمی­آورد و به این عنوان که باید بی­طرفی علمی را رعایت کنم از فهم رویداد استعفا نمی­کند.

در زبان توسیدید تاریخ، تاریخ عبرت بوده است حتی هگل هم که گفت کسی از تاریخ عبرت نمی­گیرد منظورش نفی و انکار عبرت­آموزی تاریخ نبود. به نظر او اهل سیاست از تاریخ درس عبرت نمی­آموزند. در لفظ و معنی عبرت اندکی باید درنگ کرد. عبرت به یک اعتبار گذشتن از عهد سست­بنیاد و سخن­های سخت است.

خواهی که سخت و سست جهان بر تو بگذرد         بگذر ز عهد سست و سخن­های سخت خویش

به عنوان کتاب تاریخ ابن خلدون نظر کنیم «کتاب العبر و دیوان المبتداء و الخبر فی ایام العرب و العجم و البربر و …» تاریخ کتاب عبرت به معنی درس اخلاق نیست اما مورخ می­خواهد که کتابش کتاب عبرت باشد و از این حیث حق دارد. تاریخ، تاریخ خبر است اما خبری که در پی مبتدایی می­آید خبر ناگهانی و بی­وجه نیست و اگر باشد امر بی­وجه و بیهوده­ای است که پایدار نمی­ماند. حادثه­ای مثل مشروطیت صرف تغییر نحوه حکومت و تبدیل سلطنت استبدادی به سلطنت مشروطه نبود. مشروطیت حادثه­ای بود که هنوز تاریخش نوشته نشده است. تاریخ را دیگر به صورتی که متقدمان می­نوشتند نمی­توان و نباید نوشت. استاد فیلسوفان ارسطو تاریخ را در کنار تراژدی قرار داده است آیا اکنون نباید و نمی­توان گفت که مورخان با رمان نویسان خویشاوندی دارند اینها که حکایتشان در ظاهر بیان جزئیات است در جزئیات خود ماندگارترین و ثابت­ترین و کلی­ترین امور را درج می­کنند. آیا می­توان تاریخ را مثل رمان که طرح پیوسته­ای دارد و کلی را در جزئی نشان می­دهد نوشت؟ وقتی به ارسطو اعتراض می­کنیم که چرا تاریخ را بیان جزئیات دانسته است پیداست که نمی­گوییم تاریخ شرح کلیات است بلکه تاریخ نشان دادن کلی در جزئی است پس امیدوارم گمان نشود که می­گویم مورخان به جای تاریخ، کتاب فلسفه بنویسند مورخان تاریخ می­نویسند اما بهترین تاریخ­ها را مورخانی نوشته­اند که اهل نظر بوده­اند و می­دانیم که عدد این مورخان کم نیست.

شما بهتر از من می­دانید که مورخان ما گزارشهای خوب و دقیق از انقلاب مشروطه فراهم کرده­اند اما در تاریخ مشروطیت چیزهایی دیگری هم برای یافتن و گفتن هست. ما در دوران پیش از مشروطه یک دوره تاریخ نوشتیم. پیرنیا تاریخ قدیم را نوشت، تقی زاده از پرویز تا چنگیز و عباس اقبال تاریخ مغول و بالاخره نصرالله فلسفی تاریخ صفویه را نوشت. دیگران هم گرچه مطالعات و پژوهش­های نسبتاً دقیق کرده و کتابها و مقالات خوب در تاریخ معاصر نوشته­اند. هنوز تاریخی که بگوید در دویست سال اخیر بر ما چه گذشته است و تحولی که در روح و فکر گروههایی از مردم و حتی در علمای دین بوجود آمد از کجا بود، نوشته نشده است. ما بیشتر به این تاریخ نیاز داشتیم. شاید هم اشتباه می­کنم زیرا اگر نیاز داشتیم می­نوشتیم. ما به تفکر و فهم و خرد احساس نیاز نمی­کنیم زیرا خود را از همه آنها در حد کمال بهره­مند می­دانیم. فلسفه از آن جهت مبغوض و منفور است که فهم و خردمان را پیش چشممان می­گذارد. اگر امروز من متهمم که با علم و آزادی و تکنولوژی مخالفم وجهی جز این ندارد که به مدعیان اخذ خوب­ها از هر جا و ردّ بدهای همه جا که می­خواهند نظام مطلوب خود را برپا کنند، گفته­ام مگر شما درک و فهم لازم برای این کار مهم را دارید. مگر شما جهان جدید را می­شناسید که بتوانید خوب­هایش را از بدها جدا کنید. کسی که نقد تجدد و تکنیک را دشمنی می­انگارد چه فهمی از نقد و تجدد دارد. اگر می­دانست نقد چیست، علم چیست، تکنیک چیست، درمی­یافت که نقد تعیین جایگاه و مقام چیزهاست و این برای هر اقدامی در تاریخ لازم است. این اختلافها همه ناشی از بیگانگی با فلسفه و تحویل فلسفه به مشتی حرف یا نقل قول است. البته اگر فلسفه بیان مطالب فیلسوفان و درس رسمی باشد و مخصوصاً با آن بتوان دکان فضل و فضیلت باز کرد علم شریفی می­شود. اما نباید به فهم و درک ما جسارت کند. فلسفه سخن نابهنگام است. سخن­ها دو قسمند: قسمی بر وفق خرد همگانی به زبان می­آیند. اینها بهنگامند. سخن­هایی که موافق خرد و درک همگانی نباشند معمولاً یاوه و بیهوده تلقی می­شوند. بعضی از این سخن­ها سخن حکمت و تفکر است. فیلسوفان که سخن نابهنگام می­گویند مطرود درک همگانی­اند. هر چند که خود بنای این خرد را نیز گذاشته­اند و بناهای دیگر هم می­گذارند. کاری که فهم همگانی جرأت آن را ندارد تعرّض به شعر است. به تاریخ هم تعرض جدی نمی­تواند بکند. مورخان هنری دارند که می­توانند سخن نابهنگام را هم به خرد همگانی عرضه کنند و از این راه مایه عبرت و خودآگاهی می­شوند. شاید اکنون ما بیش از هر زمان دیگر به تاریخ و مورخ نیاز داریم زیرا باید برای سست شدن رشته ارتباط با گذشته و پوشیده شدن افق آینده فکری بکنیم. به نظر می­رسد که گره این کار کمتر به دست اهل فلسفه و بیشتر با تاریخ گشوده می­شود ولی تاریخی که باید به ما بگوید در کجا ایستاده­ایم و چه می­خواهیم و می­توانیم بکنیم. قدر کارهایی را که صورت گرفته است و می گیرد، را نباید ناچیز دانست. شما هم در زمره مورخانی هستید که یکی از بهترین کتابهای تاریخ معاصر را نوشته­اید. ما نویسندگان و مورخان خوب داریم. مشکل اینست که کارها در جای خود قرار ندارد و به این جهت امور سامان نمی­یابد و اثر و نتیجه ای که باید، از آنها حاصل شود نمی شود.

از اینها که بگذریم و به وضع علم و آموزش تاریخ در کشور نظری بیندازیم آن را اندکی غریب و شاید غریب­تر از دیگر علوم اجتماعی می­یابیم. سی و چند سال پیش دوست عزیز فقیدم مرحوم دکتر اشراقی اصرار کرد که تدریس درس فلسفه تاریخ را که سال­ها به تعویق افتاده است بپذیرم. پذیرفتم. در حدود دویست دانشجو در کلاس درس حاضر بودند پرسیدم چند نفر از شما قبل از ورود به دانشگاه می­خواسته­اید تاریخ بخوانید و مورخ شوید. کسی جواب نداد. گفتم روشن­تر بپرسم.چند نفر از شما در هنگام ثبت نام برای کنکور انتخاب اولتان تاریخ بوده است. معلوم شد که کسی انتخاب اولش تاریخ نبوده است. از انتخاب دوم و سوم پرسیدم. یک دانشجو گفت انتخاب دوم یا سومم تاریخ بوده است. این را بر چه حمل باید کرد؟ کاری به تاریخ نداشته باشیم وقتی اعتبار همه چیز و از جمله علم با شهرت سنجیده می­شود دانش و تفکر چه جایگاهی می­تواند داشته باشد؟ یکی از حوادث دهه­های اخیر این بود که خلطی میان تفکر و خرد همگانی صورت گرفت و این خرد ادعای جانشینی فلسفه و تفکر کرد و ادعایش کم و بیش پذیرفته شد. اکنون مهم اینست که دریابیم خرد و فهم همگانی قلمروش در امور جاری و عادی زندگی است و حاکم در کار گذشته و آینده نیست فرصتی پیدا می­کنیم که به وضع و شأن و مقام هر چیز بیندیشیم و شاید به این نتیجه برسیم که به تاریخ و درک تاریخی بسیار نیاز داریم. تاریخ درس تذکر و عبرت کلی است و برای سرگرمی و ارضاء حس کنجکاوی کسان نوشته نمی­شود. ما برای زندگیمان به تاریخ نیاز داریم. هیچ موجود دیگری جز انسان تاریخ ندارد. ما در عالم انسانی به سر می­بریم و در تاریخ و با تاریخ است که با عالم انسانی خود آشنا می­شویم. مرحله اول تاریخ یادآوری است. ما جهانی را که در آن به سر برده­ایم به یاد می­آوریم ولی این جهان قبل از ولادت هم بوده است و همه ما در عالمی خاص متولد شده­ایم. خبر آن عالم خاص را باید از آثار و مشهودات گذشته و یا درس مورخان بیاموزیم. پس چرا شما از من درباره تاریخ بپرسید؛ من باید از شما بپرسم و شما مشکل گشایی کنید شما درد تاریخ نویسی را به جان آزموده­اید و از آن خبر دارید من پرسش­هایی دارم که باید آن را به شما و دیگر مورخان عرضه کنم یکی از پرسش­هایم اینست که به راستی این حادثه جنگ های ایران و روس چه بود و چرا روی داد و نتایج آن تا چه حد در سیر تاریخ ایران اثر گذاشت؟ به گمان من تاریخ تجدد ما از جنگ های ایران و روس شروع می شود. شکست در جنگ های ایران و روس، آغاز تاریخ تجددمآبی ما است. در آغاز جنگ ایران و روس بود که علمای دین شاید برای اولین بار در تاریخ ایران مستقیماً وارد سیاست شدند در آن زمان ارتباط ما با اروپا صورت دیگر پیدا کرد و … چرا تاریخ این جنگها را ننوشته­ایم البته نویسندگان و پژوهندگان هزاران صفحه راجع به حوادث جنگ های ایران و روس نوشته­اند اما نگفته­اند که جنگ در آن زمان چه مفهومی داشت و چرا می­بایست جنگید و چرا جنگ روی داد و چگونه اداره شد و آیا نمی­شد از وقوع آن جلوگیری کرد. شاید دشواری این پرسش­ها موجب شده است که به بزرگترین حادثه تاریخ ایران در دو قرن اخیر که در عین حال آغاز ورود ما به جهان جدید است اعتنای شایسته نشود. تاریخ­نویسی با طرح مسئله آغاز می­شود. توسیدید مورخی بزرگ بود زیرا مسئله داشت و به شرایط ضعف و قدرت و به جاه طلبی­های یونان می­اندیشید. مورخ با طرح پرسش­هایی چون حادثه چه بود و از کجا آمد به شرح وقایع و حوادث می­پردازد و این پرسشهاست که به تاریخ نظم و وحدت و کلیت می­بخشد وگرنه وصف پراکنده حوادث جزئی چه اهمیتی دارد. حکم ارسطو در مورد تاریخ به عنوان گزارش حوادث جزئی درست است. به شرط اینکه این حوادث محور وحدتی داشته باشند.

به این نکته دقیق فلسفی نیز توجه کنیم که حوادث در زمان اتفاق نمی­افتد زمان ظرف حوادث نیست بلکه حوادث جلوه زمانند و زمان حاکم است و با فرمان زمانست که حوادث روی می­دهد زمان به یک اعتبار عدل است. تاریخ عادل است و به آسانی نمی توان تاریخ را پوشاند یا تاریخ را گمراه کرد و فریب داد. به تاریخ نمی توان رشوه داد. دورغها و جعل­ها و تحریف­ها و فریب­ها دیر نمی­پایند و بالاخره تاریخ پرده از آنها برمی­دارد. می­گویند و حق دارند بگویند که چرا نام ظلم غالب را عدل بگذاریم. منکر نمی­توان شد که کارهای بزرگ بسیار در تاریخ گم شده است اما آنچه مانده است و می­ماند حقیقت خود را آشکار می­سازد به یاد می آورم زمانی که استالین از دنیا رفت، تجلیلی از او شد که شاید تا آن زمان در جهان سابقه نداشت. انتهای صفی که در تهران برای امضای دفتر سفارت اتحاد جماهیر شوروی بسته شد پیدا نبود. تصور کنید که در پاریس و مادرید و رم و … چه خبر بوده است. اما این به تعبیر هگل مکر تاریخ بود و مقام استالین در تاریخ خیلی زود معلوم شد. کسانی که آن روز به او ادای احترام کردند، خبر نداشتند که تاریخ چه حکمی درباره او خواهد کرد. معنی حوادث جزئی امروز، فردا معلوم می­شود. ولی مورخ در زمانی که افق پوشیده نیست منتظر فردا نمی­نشیند زیرا مثل فیلسوف و شاعر چشمی دارد که حادثه اصلی و سیر آینده را می­بیند.

ای صبح ای بشارت فردا

امشب خروس را

 در آستان آمدنت

 سربریده­اند

البته گاهی می­شود که شاعران و مورخان هم از سربریدن خروس در آستان صبح خبردار نمی­شوند و این دوران دوران فروبستگی کار جهان است. نبودن شعر و فلسفه و تاریخ در زمان کنونی نشانه بدی است.

بی­وجه نیست که در بعضی از دانشگاه های بزرگ جهان، گروه تاریخ در زمره بزرگترین گروه­های علمی- آموزشی است. آن ها اشتباه نکرده اند. اگر آنها همه توجه شان را به گروه های مهندسی اختصاص می دادند، در مهندسی و تکنولوژی به مقامی که دارند نمی رسیدند. ولی این مساله ساده هنوز برای ما مطرح نیست که اگر تاریخ نمی خواهیم و فقط بیومکانیک می خواهیم، به بیومکانیک نمی­رسیم. ما این امر را آزمایش کرده­ایم ولی به نتیجه آزمایش خود اعتنا نمی­کنیم. اگر تاریخ قابل اعتنا نیست پس هاروارد که در نظر ما بزرگ می­نماید، چرا دپارتمان تاریخش این همه اعتبار دارد و چرا در اینجا چنین توجهی به تاریخ می شود و این همه آثار بزرگ در اینجا پدید آمده است؟ من یک سال برای استفاده از فرصت مطالعاتی به دانشگاه جان هاپکینز در آمریکا رفتم. رشته فلسفه آنجا در قیاس با دانشگاههای دیگر چندان پر رونق نبود. پرسیدم بزرگترین رشته های این دانشگاه کدام است؟ گفتند پزشکی، تاریخ و علوم سیاسی. راستی آمریکا که تاریخ ندارد، چه نیازی به تاریخ و مورخ دارد؟! نگوییم چون تاریخ ندارد، به تاریخ نیاز دارد! جهان کنونی جهان تاریخی است و تاریخ باید داشته باشد. بی­توجهی به تاریخ، بی­توجهی به درک و فهم مسائل است. بندتو کروچه درست گفته ­است که همه تاریخ­ها تاریخ معاصر است. مورخ درباره گذشته می­نویسد اما صرف علاقه به گذشته و میل به کنجکاوی در حوادث آن او را به مطالعه برنینگیخته است. او اکنون را درمی­یابد و با نگرانی از بسط آنچه اکنون وجود دارد به سراغ سوابق حوادث کنونی می­رود. حوادث تاریخی بی­مناسبت و بر حسب تصادف برگزیده نمی­شوند. مورخان روشن کنندگان مسائل امروز و راهگشایان راه فردایند. چنانکه اشاره فرمودید شاید مورخان اهل بحث در مسائل کلی و مباحث فلسفی نباشند اما این را که چشم حادثه­بین دارند انکار نباید کرد. مورخ و فیلسوف هر دو مظاهر زمان خویشند و اگر زمان، زمان عسرت نباشد آموزگار قوم و مردم می­شوند. چنانکه اشاره شد مورخ به شاعر و رمان نویس نزدیک است. اگر دکتر باستانی در زمان ما اثرگذار شد شاعر مورخ بود و با ذوق شعر و ادب تاریخ می­نوشت.

داریوش رحمانیان: از مطالبی که گفتید، به نظر من دو نکته پایه ای و محوری رسید و با دغدغه های ما از بنیاد پیوند داشت: یکی این که گفتید تاریخ سر جای خودش نیست و وقتی سر جای خودش نباشد، چه گرفتاری هایی پدید می آید، این نکته بسیار پر اهمیتی در آسیب شناسی وضعیت معرفت و رشته تاریخ است. ما نیازمند تامل در این زمینه هستیم که چرا تاریخ در جایگاه خودش نیست و اگر این وضعیت ادامه پیدا کند، چگونه و چقدر متضرر می شویم و اگر انشاء الله رو به ترمیم و اصلاح برود، چه پیامدهای خجسته ای دارد. در قیاس با وضعیت خودمان به برخی از دانشگاه های بزرگ در اروپا و آمریکا اشاره کردید. نکته مهم دیگر این که شما به عنوان یک فیلسوف که راجع به سرنوشت تاریخی ما دغدغه های جدی داشتید، فرمودید تاریخ دویست ساله اخیر می بایست مورخانه روایت شود. یعنی تاریخ تجدد و رویارویی ما با جهان مدرن و مدرنیته و چالش هایی که ایجاد کرده، باید نوشته شود. به عبارت دیگر شما از غیبت تاریخ و مورخی که این را برای ما روایت کند، دردمندانه سخن گفتید. اشاره کردید که ما مورخان بزرگی چون عباس اقبال آشتیانی و نصرالله فلسفی و سید حسن تقی زاده و احمد کسروی و فریدون آدمیت داشتیم، اما جمع بندی شما این است که ما با غیبت مورخ یا مورخانی که نیازهای ما را مطرح کنند، مواجه هستیم. اتفاقا «مردم نامه» با شما همدل و هم رای و هم راه است. البته ما کارهای ارزشمندی داریم. مثلا استاد سید جواد طباطبایی از بیرون از حوزه تاریخ، کارهایی درباره تاریخ دوره قاجاریه نوشته و آثاری چون نظریه حکومت قانون و مکتب تبریز نوشته است. کسانی در داخل و بیرون مثل فرزین وحدت و مهرزاد بروجردی راجع به رویارویی ایرانیان با مدرنیته نوشته اند. آقای بروجردی که در کتاب «روشنفکران ایرانی و غرب» به شما هم پرداخته است. آقای علی قیصری راجع به روشنفکران ایرانی قرن بیستم نوشته است. خلاصه انبوهی از این آثار هست. اما در مجموع چنان که شما گفتید، هنوز یک روایت منسجم نداریم. رساله دکتری بنده هم کتابی است با عنوان «تاریخ علت شناسی انحطاط و عقب ماندگی ایرانیان و مسلمین» که در آن از سید جمال شروع کرده ام و تا پایان دوره پهلوی پیش آمده ام. به خاطر دارم که وقتی این کتاب منتشر شد، شما در «نامه فرهنگ» مطلبی در چند صفحه راجع به اهمیت موضوع کتاب نوشتید.

محسن آزموده: چنان که در انتهای سخن گفتید، این مورخان و این فلاسفه و اساتید فلسفه هستند که راجع به تاریخ تامل فلسفی می کنند. پرسش این است که آیا اهل فلسفه ما در ایران راجع به تاریخ ایران به طور کلی و تاریخ معاصر به طور خاص تامل کرده اند و حاصل را مکتوب کرده اند یا خیر؟ آیا اهل فلسفه، جایگاه تاریخ را برای ما تبیین کرده اند؟ آیا اهل فلسفه ما وظیفه نداشتند که این جایگاه تاریخ را تبیین کنند؟

 

رضا داوری اردکانی: دانشمندان، متفکران و هنرمندان آشنای عهد و زمان خویشند و شاید در زمانی که بنیاد عهد جاری سست شده است آن را بشکنند و طرح نو در­اندازند اما هر زمانی متفکران و شاعران خاص خود را دارد گاهی نیز کار تفکر و درک زمان دشوار می­شود و مسائل از نظر اهل فلسفه هم پوشیده می­ماند البته علائق فیلسوفان هم متفاوت است. من درباره تاریخ نظری دارم. دیگران ممکن است توجه چندان به تاریخ نداشته باشند. نظر اهل فلسفه، حتی در باب فلسفه متفاوت است. این اختلافی عادی و طبیعی است و نباید موجب اختلاف­های شخصی ­شود. ما همانطور که ادراک می کنیم، زندگی می کنیم. فهم ما به عالمی که در آن به سر می­بریم تعلق دارد و فهم زمانست. وقتی زمان دچار کدورت می­شود سایه تیرگی خود را بر همه چیز و منجمله بر فهم و فلسفه و تاریخ هم می­اندازد. وقتی گفته می­شود که هر زمانی فهمی دارد معنیش این نیست که همه مردم یکسان می­فهمند و فکر می­کنند زیرا فهم هر زمان دامنه کم و بیش وسیعی دارد و اشخاص در این دامنه و دایره داخل می­شوند و طبیعی است که اختلاف و تفاوت وجود داشته باشد. در جهان توسعه­نیافته فهم نه فقط محدود بلکه پریشان است بخصوص که در این جهان (اگر بتوان نام جهان به آن داد) چنانکه باید تفاوت میان خواستن و داشتن و دانستن و توانستن را نمی­دانند.

آقای دکتر رحمانیان به بعضی کتاب­های تاریخی معاصران اشاره کردند. مسلماً همه آنها و بخصوص کتاب خودشان متضمن مطالب قابل توجه و تأمل است اما همه این نویسندگان پرسش و مسئله تاریخی ندارند. بلکه بیشتر علائق سیاسی آنها را برانگیخته است. مورخان می­توانند نظر سیاسی داشته باشند اما اگر آنان تاریخ را برای اثبات یا تأیید نظر سیاسی خود بنویسند و قصد سیاسی در نوشتن داشته باشند مورخ نیستند. نمی­گویم  مورخ باید فارغ از بستگی­ها و کاملاً بی­طرف باشد زیرا این امر نه ممکن است و نه مطلوب. مورخ باید مسئله داشته باشد. از میان آنهایی که اشاره کردید کتاب­هایی راجع به انقلاب است. آیا هیچیک از آنها پرسیده­اند انقلاب چه بوده و از کجا آمد و چرا آمد و به کجا دارد می­رود و مخالفان و موافقانش چه می­گویند و از کجا می­گویند؟ آنها بر اساس نظری که به انقلاب داشتند حوادث و سخن­ها را گزینش و گزارش کردند. یعنی انقلاب را صرفاً یک حادثه و اتفاق سیاسی تلقی کردند و حتی در صدد برنیامدند با کسانی که انقلاب را تاریخی می­انگاشتند به بحث و جدل بپردازند. اگر واقعاً معتقد بودند انقلاب صرفاً یک حادثه سیاسی بوده و در اثبات نظر خود می­کوشیدند شاید بحثی مفید آغاز می­شد و لااقل بعضی از ابهامهایی که تا این زمان باقی مانده است به وجود نمی­آمد یا رفع می­شد. در اینکه نظرشان درست بود یا نه حکم نمی­کنم. غرض اینست که نویسندگان درباره انقلاب بسیار گفتند اما کمتر فکر کردند و مگر ما حتی یک کتاب تحقیقی درباره انقلاب داریم؟ البته در بحبوحه انقلاب تفکر آسان نیست و شور انقلاب مجال تفکر نمی­دهد و دیدیم که سیر حوادث نظر کسانی را هم که سعی کردند ماهیتی ورای سیاست رسمی برای انقلاب بیابند و بدانند تأیید نکرد.

به کتاب آقای مهرزاد بروجردی اشاره کردید و گفتید که در آن به نظر من هم اشاره کرده است. وقتی این کتاب منتشر شد، من فرصت مطالعاتیم را در آمریکا می­گذراندم در آنجا به لطف بعضی دوستان متن چاپ نشده کتاب آقای بروجردی را دیدم و برای ایشان نامه ای نوشتم و توضیح دادم که آنچه شما نوشته­اید، با گفته­ها و نوشته­های من مطابقت ندارد. درست است که من از جمهوری اسلامی و اسلامی بودن انقلاب دفاع کرده ام، اما آنچه در باب حکومت فقه و اصلاح کار جهان با آن نوشته­اید به من ربطی ندارد و نمی­دانم چگونه آن را از گفته­های من استنباط کرده­اید. همچنین نوشتم که چون به طور کلی انقلاب را صرفاً سیاسی نمی­دانم پس نمی­توانم معتقد باشم که به صرف تغییر قوانین، انقلابی صورت گیرد. کاش در متن یا مضمون نامه مرا در حاشیه کتابشان می­آوردند. مدتی بعد هم که به تهران آمدند، در دفتر مجله نامه فرهنگ با هم ملاقات کردیم. آنجا هم دو-سه بار از یادداشتی که نوشته بودم، پرسیدم ولی ظاهراً ایشان به یقین رسیده بود که من فارغ از شرایط زمان تنها راه حل مسائل جهان را اجرای احکام فقه می­دانسته­ام و می­دانم. به ایشان گفتم من تاریخی فکر می­کنم و آنچه شما به من نسبت داده­اید با فکر تاریخی نمی­سازد. ایشان با ظرافت حرف دیگر پیش آوردند و شرط ادب نبود که مهمان را با اصرار آزرده کنم. این قبیل گفتگوها را با نویسندگان و همکاران دیگری نیز داشته­ام.

تاریخی فکر کردن و به خصوص فهم و قبول اینکه فهم تاریخی است و فهم یک دوران با فهم دوران دیگر متفاوت است کار آسانی نیست و یکی از جهات مهجور بودن آثار من نیز اینست که در آنها بر تفاوت فهم­ها و بخصوص بر محدود بودن نقد و فهم در جهان توسعه­نیافته تأکید کرده­ام و گرچه فهم غربی را جهانساز و عظیم می­دانم آن را مطلق و دائم ندانسته­ام و این گناه کوچکی نیست. تجدد را نباید شناخت و آن را نقد نباید کرد بلکه باید آن را پرستید ولی چه کنیم که با پرستش تجدد و مطلق انگاشتن مبادی آن راه ورود به تجدد سخت و سخت­تر می­شود. بی­توجهی به نقد و دشمن انگاشتن آن، دشمنی با فهم و درک و خرد و آینده است. درک، امری آموختنی و فراگرفتنی نیست، بلکه یک امر وجودی است. اپیستمه(معرفت) موجود است. در دهه­های اخیر غلبه اپیستمولوژی(معرفت شناسی) انتزاعی رسمی قدری خاطر و نظر ما را پراکنده و آشفته کرده است و ما خیال می کنیم که کافی است که آنچه را که درست می­دانیم به مردم و به خصوص به جوانان بیاموزیم و مثلاً برای اینکه دانشمندان به خارج مهاجرت نکنند کافی است اعلام کنیم که مهاجرت دانشمندان کار خوبی نیست. پیداست که هیچیک از ما با مهاجرت دانشمندان موافق نیستیم و لازم نیست که کسی برای ما آن را توضیح بدهد اما این امری نیست که با اعلام و گفتنش بتوان از آن جلوگیری کرد. سقراط که می­گفت کسانی بدی می­کنند که خوبی را نمی­شناسند مراد از شناخت، شناختی که ما می­پنداریم نبود بلکه شناخت با جان بود. وقتی وضع جهان مهاجرت دانشمندان را اقتضا می­کند به صرف منع و نهی جلو آن را نمی­توان گرفت. هیچ کدام از ما که اینجا نشسته ایم، دوست نداشتیم که مرحوم خانم مریم میرزاخانی به آمریکا برود، اما اگر نمی رفت، به مقامی که اکنون دارد نمی­رسید و برنده جایزه ریاضی فیلدز و ریاضی­دان بزرگ معاصر نمی شد. اگر نمی­خواهیم دانشمندانمان مهاجرت کنند باید به جای اندرز دادن بتوانیم دانشگاههایی بسازیم که در آنها علم و پژوهش رونق و اعتبار داشته باشد.

تاریخ هم حرف و تبلیغات نیست. مورخ نباید با قصد القای یک رأی و نظر سیاسی تاریخ بنویسد البته اگر لازم می­داند نظر سیاسی خود را در نوشتن دخالت دهد  باید به صراحت رأی خود را بگوید ولی نوشته او دیگر نوشته یک مورخ نیست زیرا اعمال نظر رسم تاریخ نویسی نیست و معمولاً مورخان موضع سیاسی صریح نمی­گیرند و اگر برای اثبات موضع پنهان خود تاریخ بنویسند تاریخشان تاریخ بدی از آب در می­آید. من نظر بندتو کروچه فیلسوف ایتالیایی را نقل کردم که تاریخ را به طور کلی تاریخ معاصر دانسته است و البته در وضع کنونی، نوشتن تاریخ معاصر دشوار است. به هر حال مورخ باید خودآگاهی به وضع اینجا و اکنون خود داشته باشد وگرنه کسی که از موضع ایدئولوژی خاص (دانسته و ندانسته) وضع فکری و روحی و اخلاقی و سیاسی معاصر را وصف کند، توسیدید و بیهقی و … نمی­شود. اشاره­ای به وظیفه اهل فلسفه کردید. از همه اهل فلسفه نمی­توان توقع داشت که سقراط و دکارت و هوسرل باشند هر جامعه و قومی هم فیلسوف ندارد یا فیلسوفانش مقدم بر شاعران و مورخان نیستند اینها معمولاً همه همراه و باهمند زیرا همه نمایندگان تاریخند و نسبت تعلیم و تعلم بی­واسطه میان آنان وجود ندارد بلکه وجودشان در فضای تاریخ به هم گره خورده است. توجه بفرمایید که ما دو گروه اهل فلسفه داریم. گروه اول استادان فلسفه ابن سینا و سهروردی و ملاصدرا هستند و گروه دیگر دانش آموختگان فلسفه غربی. استادان فلسفه اسلامی فلسفه را علم برهانی می­دانند و مسائلشان مسائل مابعدالطبیعه و بحث در اعراض ذاتی وجود و … است. پس از آنها نمی­توان زیاد توقع داشت که بپرسند تاریخ چیست و آدمی در تاریخ چه شأنی دارد و … گروه دوم که من نیز در زمره آنانم دانش آموختگان فلسفه­ در دانشگاهند. آنها بیشتر تاریخ فلسفه آموخته­اند و آنچه را که آموخته­اند تعلیم می­کنند و اگر از عهده این کار به خوبی برآیند قدرشان را باید دانست. فیلسوفانی که شما می­گویید فیلسوفان مؤسس­اند آنها همیشه در همه جا نیستند می­توان به ظهور و آمدنشان امیدوار بود اما هنوز نیامده­اند و باید چشم به راه آنها باشیم. در شرایط کنونی اولین توقع از اهل فلسفه اینست که زبان فارسی را با فلسفه جدید آشنا کنند. قدر بعضی مترجمان را ناچیز نمی­انگارم اما برای ترجمه آثار فلسفه اروپایی و امریکایی به زبان فلسفی فارسی باید بیش از این فلسفه اروپایی و مخصوصاً فلسفه جدید را به زبان فارسی یاد داد. اینکه فیلسوفان می­توانند و باید به نقد علم و هنر و فرهنگ و تاریخ و سیاست بپردازند به طور کلی درست است. ولی جهان توسعه­نیافته گرچه دانشمند دارد فضای مناسبی برای صاحبنظران و فیلسوفان نیست. در جایی که فلسفه با ایدئولوژی و سیاست میزان می­شود و اهل فلسفه باید از شعارهای سیاسی معین پیروی کنند فیلسوف پرورش نمی­یابد. وانگهی همه فیلسوفان علاقه­ای به تاریخ ندارند. فیلسوفان تحلیلی اهل تفکر تاریخی نیستند و وقع چندان به تاریخ نمی­گذارند. تاریخی فکر کردن هم کاری بسیار دشوار است و تا کسی در سخنان کانت و هگل و مارکس و نیچه و هوسرل و هیدگر غور کافی نکند در راه تفکر تاریخی وارد نمی­شود. طرحی که کانت در نقد خرد محض، از زمان درانداخت و زمان را در فهم و شناخت دخیل دانست و در مقاله منورالفکری چیست از آن نتیجه تاریخی گرفت. در هگل و هم عصرانش به تفکر تاریخی رسید و از آن زمان بود که اروپا بحران خود را دریافت. ما با اینکه کم و بیش هگل و مارکس خوانده­ایم هنوز بحران اروپا و جهان و حتی مسئله توسعه نیافتگی برایمان مطرح نیست و بعضی حرف­های سیاسی شبه­فلسفی را برای حل همه مشکلات فلسفی و تاریخی و سیاسی کافی می­دانیم. یک روز شخصی از من پرسید چرا نوشته­های شما را کم و کمتر می­خوانند گفتم نوشته­های فلسفی پر خواننده نیست. گفت اتفاقاً نوشته­های فلسفی­تر دیگران خوانندگان بیشتر دارد. گفتم راست می­گویید پس شما خود پاسخ پرسشتان را بگویید که من هم بدانم. گفت خوانندگان فلسفه دو گروهند. گروهی علاقه به دانستن مسائل و مباحث فلسفه دارند. آنها این مباحث و مسائل را در نوشته­های شما نمی­یابند و از جای دیگر و از نوشته­های آموزشی فلسفه فرامی­گیرند. گروه دیگر هم که به مسائل زمان توجه دارند احساس می­کنند که شما در علایقشان شریک نیستنید و به جای اینکه از آزادی و حقوق بشر دفاع کنند و راه حل مسائل نشان دهید آنها را پیچیده­تر می­کنید. گفتم مگر فلسفه باید از شعارهای سیاسی پیروی و دفاع کند و راه حل مسائل را نشان دهد و مگر پاسخی که دیگران به این علایق و مسائل می­دهند چیست و چه اثری داشته است و دارد؟ گفت: آنها با خوانندگانشان هم­صدایی دارند. گفتم من هم که دردهای کشور و مردم را می­گویم. گفت شما دردهای کلی را می­گویید و اگر راهی برای درمانشان نشان دهید آن راه چندان دشواریاب است که به درد گرفتاران و مبتلایان نمی­خورد. گفتم آیا دیگران ان دردها را با نسخه­های آسان­یاب خود درمان کرده­اند یا امید است که درمان کنند؟ تأملی کرد و گفت نمی­دانم. گفتم درد بزرگ همینجاست. راست می­گویید من می­گویم باید تجدد را نقد کرد تا معلوم شود که راهش از کجا آغاز شده و مسیرش را چگونه و با چه امکان­هایی پیموده است که ما هم اگر می­خواهیم در چنان راهی سیر کنیم اندکی راهدان باشیم و مخصوصاً تأکید می­کنم که آزادی حرف نیست و به آسانی به دست نمی­آید و باید آن را درک کرد و با آن انس پیدا کرد. دیگران که شما می­گویید از آزادی ستایش می­کنند و چه بسا که این ستایش تسکین برای بعضی خوانندگان باشد کار خوبی نمی­کنند زیرا کار اهل قلم نوشتن نسخه مسکن نیست. کار و راه آزادی، کار و راه مشکلی است و با گفتن اینکه آزادی گوهری گرانبهاست و … گشوده نمی­شود. من هم می­دانم که آزادی گوهری شریف است اما اگر به تحسین و تبلیغ آن اکتفا کنم وظیفه خود را انجام نداده­ام. وظیفه من تحسین علم و آزادی و تبلیغ دموکراسی نیست. من باید شرایط امکان آزادی را بیان کنم اگر فراهم آمدن این شرایط دشوار است و از عهده­اش برنمی­آییم به من ربطی ندارد این شرایط را باید فراهم کرد و تا فراهم نشود به آزادی نمی­رسیم و به گرد خویش می­گردیم و همان جا که هستیم می­مانیم. شرح اینکه بحث ما به کجا رسید بماند برای وقت دیگر. ما باید زمان و تاریخ را درک کنیم تا بدانیم چه توانایی­ها داریم و چه راه­ها می­تواند پیش پایمان گشوده شود. اما کجا و کی پرسیده­ایم زمان چیست و مکان کجاست و این دو چه نسبتی با هم دارند. کانت در کتاب نقد عقل محض زمان را در قوام فهم دخیل دانست و در مقاله کوتاه منورالفکری چیست ظهور خرد جدید را آغاز منورالفکری دانست و فیلسوف منورالفکری و تجدد شد. فلسفه به زمان و تاریخ تعلق دارد فیلسوفان با زمانند اما زمان را با خود نمی­آورند آنها قبل از زمان نیستند (البته اگر فلسفه را تا حد بعضی مشهورات سیاسی و ایدئولوژیک تنزل دهد مظاهر وقفه و پژمردگی تاریخند) در دوهزار و پانصد سالی که بر تاریخ فلسفه گذشته است همیشه فیلسوفان با زمان و جهان خود بوده­اند. مع­هذا اگر شامه بعضی فیلسوفان و بخصوص شاعران در زمانهای قبل از تجدد بویی از آینده شنیده باشد جای عجب نیست فیلسوفان پایان دوران قرون وسطی کم و بیش داشتند از عهد خود می­گذشتند ولی آنها عهد را نشکستند و رنسانس را طراحی نکردند. رنسانس با شاعران و فیلسوفانش آمد. ماکیاولی و بیکن و هابز و دکارت بیشتر گزارشگر زمان بودند تا بشارت­دهنده. شاید کار اوتوپی­نویسان عجیب باشد و نمی­دانم چرا چنانکه باید به آن توجهی نشده است. آنها در سفر خیالی خود به آینده طرح اجمالی و کلی جامعه جدید را البته با روحی خوش­بین و بینشی کم و بیش مکانیکی درانداختند ولی آنها هم بیشتر کار خود را پدید آوردن یک اثر ادبی می­دانستند هر چند که شاید به نحو ناخودآگاه به طراحی چیزی شبیه به جامعه جدید رسیده بودند. نمی­دانم آیا آتلانتیس جدید فرانسیس بیکن را می­توان تا حدودی از این حیث مستثنی دانست یا نه. در این اوتوپیا حکومت با دانش است و دانشمندان در آنجا حکومت می­کنند. اینکه طرح اوتوپی­ها از کجا آمده است پاسخ روشنی ندارد. چه کسی می­تواند توجیه کند که تامس مور کاتولیک پای­بند به رسوم کلیسا و جان­باخته در راه مسیحیت طرح جهانی در اندازد و نظمی را پیشنهاد کند که در آن دین جایی ندارد و آن نظم را شایسته گسترش در سراسر جهان بداند. گاهی فکر کرده­ام که اوتوپی­ها وصف دوران پایان تجدد و مکانیکی شدن مردمانند اما در آغاز تاریخ تجدد پدید آمده­اند بگذریم فیلسوفان با اینکه مؤثرترین مصلحان بوده­اند نباید با مصلحان اجتماعی که با قصد و غرض اصلاح کار می­کنند قیاس کرد. زیرا اولاً فلسفه علم کلی است و ثانیاً فیلسوف برای رسیدن به غایتی فکر نمی­کند و اتفاقاً این هر دو وصف را کسانی عیب فلسفه می­دانند. فلسفه از غایت می­گوید اما در پی رسیدن به غایت فرضی و آرزویی نیست. (اگر این را می­دانستیم ایدالیسم را آرمان­گرایی ترجمه نمی­کردیم و به غایات تاریخی نام آرمان نمی­دادیم. فلسفه از ایده­آل می­گوید اما کاری به آرزو و آرمان ندارد.) آرزوها و آرمان­ها همه جای خود دارند اما فلسفه از آنچه هست یا باید در تاریخ خرد تحقق یابد، می­گوید. وقتی تاریخ، تاریخ خرد نیست. فلسفه هم غایب است و اگر چیزی هم به نام فلسفه وجود داشته باشد زبان گویا ندارد. فلسفه همان اندازه به تاریخ مدد می­رساند که تاریخ به مدد فلسفه می­آید. ما سوته­دلان با هم نشسته­ایم که درد دل خود را به هم بگوییم و غبار کدورت­ها را اندکی بزداییم و همدردیمان را جلا بدهیم. تاریخ گزارش انضمامی­ترین جلوه­های وجود است. تاریخ به یک معنی فضا و دیار زندگی ما و تعیّن­بخش گفتار و کردار و رفتار ماست و مورخ این گفتار و کردار و رفتار را در نسبت و تناسب با یکدیگر وصف و گزارش می­کند. تا وقتی که زندگی و جامعه را مجموعه حوادث و حرفها و عملهای بی­ربط با یکدیگر می­دانیم از تاریخ و فلسفه دور می­مانیم. ما همه فکر و فهم آزاد داریم اما حدود آزادیمان در عالمی که داریم (یا شاید هم نداریم) معین می­شود. پس به کسی خرده نمی­گیریم و کسی را ملامت نمی­کنیم که چرا در فهم زمان چنانکه باید توفیق نداشته است. گرچه همه ما وظیفه داریم سخن تذکر بگوییم.گله­ای که در ضمن سخن اظهار کردم این بود که چرا تاریخ نویسی ما هنوز به تاریخ مفاخر میل دارد و وقتی به حوادث می­پردازد گردآوری اطلاعات پراکنده را بیشتر می­پسندد یا گاهی که حوادث را تفسیر می­کند علائق سیاسی خود را در کار می­آورد. مورخان ما درباره انقلاب مشروطه کتابهای خوب نوشته­اند اما باز هم باید تاریخ مشروطیت بنویسیم گاهی به خود می­گویم کاش مورخ بودم و می­توانستم پاسخ پرسش­هایم درباره مشروطیت را در تاریخ دویست­ساله اخیر بیابم. یکی از این پرسش­ها که امیدوارم همکار گرانمایه آقای دکتر رحمانیان به آن بیندیشند و پاسخ بدهند اینست که چرا همه یا بیشتر نویسندگان تاریخ مشروطیت، مشروطیت را امر صرفاً سیاسی دیده و حتی وقتی از شکست مشروطه گفته­اند آن را صرفاً شکست در سیاست دیده­اند؟ آیا نمی­توان جلوه­ پیروزی و شکست نهضت مشروطه را در شعر و اخلاق و علم و تدبیر و مدیریت و سیاست و در نسبت اینها با یکدیگر دید و مگر چنانکه اشاره کردم در مشروطیت یکی از دوران­های پر شکوه شعر و نثر فارسی گشایش نیافت و نویسندگان و شاعرانی ظهور نکردند که در عداد بزرگان شعر و ادب فارسی­اند و تعدادشان هم کم نیست اما چه شد که چراغ پر فروغ شعر کم نور شد و افسرد. درست است که آموزش توسعه پیدا کرده و دانشمند و ادیب کم نداریم اما چرا ادیبان بزرگ پرورده اوایل دوران مشروطیت که بعضی از آنان مایه اعتبار دانشگاه تهران هم شدند کمتر جانشینانی چون خود و بهتر از خود دارند. چرا زبان فارسی که در مشروطه دوران خوشی را آغاز کرد به تدریج بی­پناه و آشفته و پریشان شد. آیا سیاست علیل و درمانده با این وضع نسبتی ندارد و اگر آن را انحطاط می­دانیم آیا فکر می­کنیم که سیاست موجب آن شده است و بالاخره آیا در عصر کنونی تاریخ سیاست را می­توان از تاریخ ادب و فرهنگ و شعر و علم جدا کرد؟ البته مورخ فرهنگ و ادبیات نمی­تواند و وظیفه ندارد تاریخ سیاست بنویسد اما مورخ هر تاریخی می­نویسد باید توجه داشته باشد که گزارش او درباره چیزی است که مقام و شأن آن در تناسب با چیزهای دیگر معین و محقق می­شود جهان توسعه نیافته از آن رو توسعه نیافته است که علم و عمل و مدرسه و کار و فرهنگش همه از هم جدا و با هم بیگانه­اند تا این بیگانگی و پریشانی به انس و هماهنگی مبدل نشود تاریخ حقیقی محقق نمی­شود. وقتی عرض کردم تاریخ در جایگاه و مقام خود قرار ندارد منظورم این بود که نمی­دانیم چه نیازی به تاریخ داریم و غالباً آن را امر تفننی می­انگاریم راستی مگر نیازمان به بیولوژی و بیوفیزیک معلوم است ما می­پنداریم که بعضی علوم کارسازند و بعضی دیگر به دردمان نمی­خورند. اگر این پنداری درست بود می­بایست ما که شاید در تربیت مهندس از همه جهان پیشی گرفته­ایم صاحب پیشرفته­ترین تکنولوژیها باشیم. جهان انسانی تنها ماده قابل محاسبه و پیدایش طرح ریاضی نیست بلکه جان و روح دارد و این جان و روح نگاهبان ارگانیسم جامعه و تعادل و تناسب میان اجزاء و اعضاء آنست. تاریخ درس فلسفه نمی­دهد اما سرّ توانایی و ناتوانی و عظمت و انحطاط اقوام را کم و بیش آشکار می­کند توجه کنیم که نام یکی از اولین کتابهای مهم تاریخ اینست: “یونان را چگونه جاه طلبی نابود کرد”

منبع: مجله مردم نامه، بهار 1400

اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی

دانلود مطلب به صورت 

مطالب مرتبط :

گفتگو

خرد گمشده زمانه ما

*‌ آیا کتاب «بلای بی‌تاریخی و جهان بی‌آینده» تجدیدنظر در آرا و افکار قبلی شما است؟ یا شما برخی از اندیشه‌های پیشین خود را در

ادامه مطلب »
0%