ردکردن این

مقدمه چاپ سوم کتاب فارابی فیلسوف فرهنگ.انتشارات ساقی. 1382

در اين چاپ بعضي اصلاح هاي جزئي صورت گرفته و مقاله اي نيز به كتاب افزوده شده است. من از حدود چهل سال پيش كه شروع به مطالعه آثار فارابي كرده ام هرچه بيشتر خوانده ام عظمت مقام او در نظرم بيشتر شده است. البته اگر بگويم فارابي از ابن سينا و ملاصدرا بزرگتر است استادان فلسفه سخنم را نمي پذيرند و حتي ممكن است آن را بر جهل حمل كنند. داعيه دانايي ندارم ولي اگر كسي بخواهد بطلان گفته ام را اثبات كند چه مي گويد؟ مي گويد كه ابن سينا و سهروردي فلسفه را بسط و تفصيل داده و در طرح و حل بسياري از مسائل فلسفه موفق بوده اند. اين سخن را هر كس كه مختصر آشنايي با فلسفه دارد مي پذيرد اما عظمت و عمق تفكر غير از بسط و تفصيل و طرح و حل مسائل است. شايد در تتميم سخن بگويند كه ابن سينا و ملاصدرا علاوه بر اينكه فلسفه اسلامي را تفصيل داده و مسائل نو و بديعي طرح كرده اند در جمع فلسفه و علم كلام و عرفان نيز كاري بزرگ انجام داده اند. اين سخن را نيز ناچار بايد تصديق كرد مع هذا نبايد پنداشت كه فلسفه فارابي صورت مجمل و ابتدايي و ناپخته فلسفه ابن سينا و ملاصدرا است. اگر در آثار بزرگ ابن سينا و ملاصدرا مسائل و مباحثي هست كه در مقالات و رسالات فارابي جايي ندارد بعضي مسائل بسيار با اهميت نيز (كه شايد قرنها اهميت آنها درك نمي شد) در فلسفه فارابي مورد غفلت قرار گرفته است چنانكه في المثل توجهي كه فارابي به سياست و زندگي مدني داشت كم كم از نظر فلاسفه افتاد و اگر سخني در سياست گفته شد تكرار اقوال و آراء فارابي يا گزيده اي از آن سخنان بود. ابن سينا و سهروردي كوشيدند تا سياست را به مسيري ديگر و مناسب تر با عالم اسلامي بيندازند اما سعيشان در اين راه ناتمام ماند و نصير الدين طوسي و ملاصدراي شيرازي دو خلف بزرگ ابن سينا و سهروردي، در سياست به فارابي بازگشتند و به بيان خلاصه اقوال او اكتفا كردند. مسئله بسيار مهم انتقال علم و تفكر از يك عالم و حوزه فرهنگي و تمدني به حوزه ديگر و امكان ترجمه آثار فلسفي و ادبي از يك زبان به زبان ديگر نيز كه در بعضي از آثار فارابي طرح شده بود تقريباً بكلي فراموش شد و تلقي از فلسفه بصورتي در آمد كه اگر كسي از اهل فلسفه به اين قبيل مسائل مي پرداخت چه بسا ملامتش مي كردند كه اينها ربطي به فلسفه ندارد زيرا در زمره عوارض ذاتي وجود نيست و بالاخره مطلب مهم نسبت فلسفه با دين كه در آثار فارابي با جد فكري و به قصد تفحص و تحقيق طرح شده بود كم كم يك پاسخ رسمي پيدا كرد و فلاسفه و حتي متكلمان، آن پاسخ را پاسخ تمام دانستند. فارابي همچنين با «احصاء علوم» برنامه درسي مدارس جهان اسلام يا لااقل حوزه هاي درسي منطقه اي را كه در فاصله ميان چهار رود سند و جيحون و دجله و نيل قرار دارد معين كرد و حتي به طرح انديشه تاريخي ك زمان ظهور و پيدايش صريح آن قرن هيجدهم است، نزديك شد. من به اين مطلب در مقاله اي كه به كتاب افزوده ام اشاره كرده ام. اگر فرصت مي داشتم يكبار ديگر آثار فارابي را مي خواندم و مي كوشيدم زمان و زبان او را درك كنم. ما نياز داريم آثار بزرگان فلسفه دوره اسلامي و مخصوصاً فارابي را كه مقام مؤسس دارد نه فقط به عنوان پژوهشگر بلكه به قصد همزباني با او بخوانيم. آثار فلسفي را بطور كلي به دو نحو مي توان خواند. يكي خواندن رايج و شايع است كه از آن نمي توان صرفنظر كرد و اگر از آن صرفنظر شود آموزش فلسفه منتفي مي شود. اين خواندن، خواندن الفاظ و عبارات است. يك نحوه ديگر خواندن نيز هرچند كه از عهده همه دانشجويان و مدرسان فلسفه بر نمي آيد و صرفاً براي بعضي از محققان و صاحبنظران ممكن و ميسر مي شود، فهم اشارات فلاسفه است. اينان مي توانند نه فقط الفاظ و عبارات سطور آثار فلاسفه را بخوانند بلكه لابلاي سطور را هم مي خوانند. آنچه در لابلاي سطور فلاسفه و متفكران يافت مي شود محدوديت ندارد و به اين جهت است كه آثار فلسفي در زمان كهنه نمي شود و آنها را هميشه و همواره مي توان خواند. گاهي اين پرسش براي من مطرح مي شود كه چرا مردي مثل فارابي كه عمر نسبتاً دراز داشته و عمر خود را وقف مطالعه و تحقيق كرده شاگرداني نداشته است كه تعليمات او را تدوين كنند و از طريق تعليم انتشار دهند. در فاصله ميان فارابي و ابن سينا محققان و صاحبنظراني مانند ابو سليمان سجستاني، يحيي بن عدي، ابو حيّان توحيدي، ابو الحسن عامري و . . . بوده اند كه از تعليمات فارابي بهره برده اند اما اصولاً نبايد توقع داشت كه مؤسسان فلسفه شاگرد پرور باشند و مگر سنت اوگوستن و دكارت حوزه درس و شاگرد داشته اند؟ مي گويند سقراط شاگردي مانند افلاطون داشته و در آكادمي افلاطون فيلسوفي چون ارسطو بار آمده است. افلاطون و ارسطو هر يك مسلّماً از استاد خود بسيار چيزها آموخته اند اما اين هر سه بنيانگذارند نه اينكه سقراط بنيانگذار باشد و آندو شاگرد باشند. فلسفه را سقراط و افلاطون و ارسطو بنياد گذاشته اند و برحسب اتفاق است كه اين سه، به سه نسل پي در پي تعلق دارند. البته ارسطو شاگرد افلاطون و افلاطون شاگرد سقراط بوده است اما در حقيقت اين سه، سه دوست بودند هرچند كه بمعني مشهور و متداول لفظ و بر طبق شرايطي كه ارسطو دركتاب اخلاق نيكوماك ذكر كرده است نمي توانستند با هم دوست باشند ولي آنها هر سه فلسفه و دوستي دانايي بمعنايي تازه را بنياد كردند.

مؤسسان معمولاً شاگرد پرور نيستند زيرا آنچه مي گويند وقتي قابل تدريس در مدرسه است كه كم و بيش صورت رسمي پذيرفته باشد يا درست بگوئيم مؤسسان تفكر از آنجا كه سخنشان خلاف عادت است يافت هاي خود را به دشواري مي توانند به معاصران بياموزند. فلسفه در ابتداي هر دوراني از تاريخ خود رشد و بسط طبيعي دارد و در اين رشد طبيعي بسياري مطالب كه در آغاز بوده از نظرها مي افتد. در حدود چهل سال قبل كه در يك مجلس محدود اهل فلسفه گزارش اقوال و آراء فارابي را مي گفتم بعضي همكارانم از شنيدن سخناني كه فارابي درباره نبوت و زبان و فرهنگ و نسبت فلسفه با دين گفته است تعجب كردند. من هم ابتدا از تعجب آنها متعجب شدم اما بزودي دريافتم كه نه فقط همكاران من بلكه شاگردان فارابي از صدها سال پيش از اين مطالب چشم پوشيده اند. فلسفه اسلامي بعد از فارابي راه رشد طبيعي را پيمود و وقتي به ابن سينا رسيد تا حدي جا افتاده و آموختني شده بود و البته عظمت و نبوغ ابن سينا آن را بيشتر مستعد تعليم و انتقال كرد. ابن سينا از بابت چيزهايي كه از فارابي آموخته بود از او تجليل كرد اما درباره مطالبي كه مسكوت عنه گذاشته شده بود چيزي نگفت و با آنها مخالفت نكرد. وقتي با يك رأي و نظر مخالفت مي شود معنيش اينست كه طرح آن نظر ناروا و بي جا نيست ولي بي اعتنايي به سخن و مسكوت گذاشتن آن، بيرون راندنش از دايره بحث و نظر است چنانكه بعضي از آراء فارابي از دايره فلسفه اسلامي خارج شد. شايد بهتر باشد بگوئيم كه اين آراء در گفتار غالب فلسفه دوران اسلامي جايي پيدا نكرد ولي اكنون در زمان ما كه به مسائلي مثل نسبت عقل و ايمان (فلسفه و دين) و ارتباط فرهنگها اهميت دارد مي توانيم به فلسفه فارابي بازگرديم و بپرسيم چرا پس از فارابي اين مسائل در نظر صاحبنظران جلوه نكرد و كسي به آنها نپرداخت شايد پاسخش اين باشد كه وقتي عمده آثار و آراء فلسفه يوناني به عالم اسلام منتقل شد و فارابي تفسيري از آن را كه مناسبت با جهان اسلام بود فراهم آورد، ديگر نيازي به بحث در شرايط امكان ارتباط فرهنگها و مشكل ترجمه و نسبت زبان و تفكر نبود. برنامه درسي و ترتيب كار مدارس نيز به تدريج صورت تحقق پيدا كرد و مسئله دين و فلسفه هم گرچه در عالم بحث و نظر بنحوي كاملاً رضايت بخش حل نشده بود تقابل آنها ديگر چندان شديد نمي نمود و در شمار مسائل اختلافي بين علماي دين درآمده بود يعني از ميان علماي دين كساني (شايد به پيروي از فارابي) فلسفه را مايه استحكام مبادي و احكام دين مي دانستند و البته بسياري هم با آن مخالف بودند ولي بهرحال فلسفه در عالم اسلام وارد شده و جايي براي خود باز كرده بود. امروز ما دوباره در عصر انتقال قرار گرفته ايم و بايد به امر انتقال علم و تفكر و شرايط هم سخني فرهنگها بينديشيم. در اين تأمل فارابي مي تواند پيشرو و آموزگار ما باشد.

اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی

دانلود مطلب به صورت 

مطالب مرتبط :

0%