ردکردن این

مقدمه منتشر شده در دفتر شعر زخم و نمک. 1389

در باب شعر

آدمیان شاید در هیچ زمانی به اندازه زمان ما به شعر نیاز نداشته اند و طرفه اینکه هرگز شعر را مثل اکنونیان با نگاه تخفیف نمی نگریستند. چه پیش آمده است که شاعران در موضع دفاع از شعر قرار گرفته اند؟

شاعر شکوه می کند که کسانی «می پندارند که او نان از دسترنج مردمان می خورد و هوای شهر را به گند نفس خود آلوده می کند و حال آنکه اول کسی که در و دروازه به رویشان گشوده»، او بوده است.

مردم زمان ما به آسانی نمی پذیرند که در و دروازه شهر را شاعر به رویشان گشوده باشد، زیرا شهر، شهر تکنیک است و شاعر به تکنیک چه کار دارد. در این شهر اگر شاعر خود را «سنگ تیپا خورده رنجور» و «دشنام پست آفرینش» بداند، عجب نیست. او گواه زمانه و ترجمان زبان شهر خویش است. اگر چنین باشد آیا مایه دریغ نیست که شعر در دیار ما رو به افول دارد و حتی بعضی از شاعران نسل سابق سکوت را ترجیح می دهند، گویی روزنه ای که شاعر از آنجا چشم به روشنایی می گشود و گوش به نوای زمان می داد، بسته شده است. مع هذا تا بشر هست، شعر هم هست و اگر روزی بیاید که شعر نباشد، آدمی هم نیست. شاید شعر دیگر، شادی برخاسته از درد نباشد. عالم متجدد چنانکه بودلر به خوبی دریافته بود، جهان شادی نیست، بلکه شهر ملال است و در شهر ملال، شعر اگر باشد بیشتر از سنخ طنز است یا از طنز خالی نیست. طنز و شعر همیشه به هم پیوسته بوده اند، یعنی شاعران طنز می گفته اند و اهل طنز اگر نه همه، غالباً شاعر بوده اند. در این زمان که جهل و حماقت با قهر و قدرت و طنطعه و داعیه قرین شده است، همین که شاعران از جهل پر از داعیه نشانی بدهند، مردمان را خشنود می کنند.

اکنون یک شاعر طنز پرداز بنام سید عبدالجواد موسوی که شعرش، شعر درد و دریغ است و اثر زبان طنز نیز در آن پیداست، دفتر شعرش را در اختیار ما گذاشته است. قبل از اینکه شعرهای دفتر را بخوانید، این نمونه ها را ببینید:

سرود وصل از ما نیست الحاقی است                   به ساغر خون دل باید که غم ساقی است

یا

در گوشها نوای «کلو والشربوا» خوش است               گوشی برای بانگ ولا تسرفوا نماند

هی نگو     مرگ بر زمین/ مرگ بر هوا/ مرگ بر کسی که تکیه زد به تخت پادشا/

آرزوی مرگ دیگران آرزوی کوچکی است/ یادگار خلق و خوی کودکی است

ولی شاعر به معنایی که معمولاً از امید و نومیدی فهمیده می شود، نومید نیست بلکه به لطف و قهر ربّ چشم دوخته است:

قهر رب کجاست/ تا بسوزد این درخت کهنه را/ که سایه  گسترانده آن چنان

که گوشه ای اگر که غنچه ای شکوفه ای کند/ بدون شک/ سرنوشت او/ فسردن است

ولی وقتی می خوانیم که:

مه و ستاره و خورشید و کهکشان همه جمعند          شکست ما که نیازی به این سپاه ندارد

ظاهراً دیگر جایی برای امید نمی بینیم ولی شاعر نه از نومیدی بلکه از شکست می گوید و شکست را با نومیدی اشتباه نباید کرد. این دو با هم متفاوتند. یکی ناظر به آینده است و دیگری از سنخ احوال و وقایعی است که به جان آزموده شده است پس شکست شاعر نومیدی نیست. حتی شاید با این شکست در امید گشوده  شود. شاعر اگر نه همیشه لااقل در عصر جدید قربانی امید و آزادی بوده است. این یک حکم و نظر اجتماعی و جامعه شناختی نیست هرچند که اگر شاعر ناگزیر شود میان نومیدی و لاف و گزاف یکی را انتخاب کند، نومیدی را برمی گزیند ولی شعر یک امر اجتماعی نیست بلکه اجتماع با شکست شاعر در شعر بنیاد می شود یا از فروپاشیدن رهایی می یابد بعبارت دیگر مردمان از شکست شاعر – شکست در زبان و نه در میدان مبارزه- به چیزی از آزادی و امید دست می یابند. شکست در زبان، تعبیر آشنایی نیست اما وقتی شاعر بتواند به مردمان مژده شادی آینده و امید فردا بدهد، زبان درد و دریغ می گشاید و این شکست اوست. من خوب درمی یابم که چرا آن شاعر گفت وقتی صدای حادثه خوابید/ روی گور من بنویسند/ جنگجویی که نجنگید/ اما شکست خورد

شاعر جز این نسبت پوشیده و پیچیده، نسبت ظاهرتر و فهمیدنی تری با زبان دارد. شاعر ما در فصلی از این دفتر به زبان شفاهی غالب در زندگی مردمان با ما سخن گفته است. در میان متقدّمان چنین رسمی نبود و مثلاً در سراسر دیوان حافظ جز یک قطعه که به لهجه شیرازی سروده شده است، زبان، یکسره زبان مکتوب است. در زمان ما بعضی شاعران اشعاری به لهجه شهر خود سروده اند اما آنهمه شاید تفنّن باشد. آیا شاعر ما نیز قصد تفنّن داشته است؟ گمان نمی کنم. حدس من اینست که شاعر از زبان رسمی اداری و گفتارهای الکن موجود در زبان ما و مخصوصاً از مشاهده و ملاحظه بی نتیجه بودن یا کم اثر بودن آموزش زبان به تنگ آمده و به زبان شفاهی مردم که کمتر دستخوش تصنّع و تکلّف و آشفتگی و غلط گویی و غلط نویسی شده، رو کرده است. مردم در حرف-زدنشان الفاظ بی معنی و جمله های مبهم و ساختگی به زبان نمی آورند یا کمتر به زبان می آورند. زبان مکتوب کنونی یعنی زبان نثر ما غیر شعر نیست بلکه ضد شعر است و پروا نمی کنم که بگویم بهترین صورت این زبان را در روزنامه می یابیم. روزنامه نویسان همیشه متّهم بوده اند که زبان را به سوی شلختگی می برند اما اکنون روزنامه در قیاس با نوشته های رسمی اداری و حقوقی و علمی کمتر لفّاظی و تکلّف و غلط دستور و انشائی و ابهام دارد پس اگر شاعر به زبان محاوره پناه برده و درد خود را به زبان مردم باز گفته است، یک وجهش پشت کردن ما به زبان و بی روح شدن گفتارهای رسمی است. برای زبان فارسی فکری باید کرد اما زبان کمتر با تدبیر به صلاح می  آید. زبان را شاعران به جایگاه خود و به حریم حقیقت برمی گردانند. من هنوز در شرایطی که هستیم، از فلسفه امید نبریده-ام و بی فلسفه بودن را مصیبت می دانم هرچند که دیگر فلسفه را در سازندگی جهان کنونی چندان دخیل و مؤثر نمی دانم اما می دانم که زندگی بدون شعر هرچه و هرجا باشد، ملال و دلمردگی است. کسی که به انتظار شعر نشسته است، چگونه از انتشار این دفتر شعر استقبال کند؟

اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی

دانلود مطلب به صورت 

مطالب مرتبط :

0%