چرا با کارل پوپر مخالفت کردم
در سالهای اخیر دو نکته در مورد پوپر نوشتهام؛ یکی اینکه او در بحث فیلسوفان، اقوال و آراء آنان را تحریف میکند و دیگر اینکه قائل به ربط نیست. بهنظر او دو نفر نظرشان هرچه باشد و به هر مبدأ و مبنایی بستگی داشته باشند، بیخبر از مبانی و بدون توجه به آن میتوانند با هم بحث کنند. ظاهر این مطلب بسیار موجه است، زیرا بر طبق آن همه کس میتواند بیقید و شرط رأی خود را اظهار کند و چه خوب است که اظهار رأی و نظر هیچ قید و شرطی نداشته باشد، اما توجه کنیم که اظهار رأی و آزادی بیان غیر از ورود در یک بحث نظری اعم از علمی و فلسفی است؛ یعنی اگر این مطلب در امور هر روزی وجهی دارد، در فلسفه بیوجه و بیمعنی است زیرا تصور اینکه هرکس میتواند فیالمثل با ترکیب اتحادی صورت و ماده موافقت یا مخالفت کند و در مباحث عاقل و معقول و عالم و معلوم و جوهر و عرض و علت و زمان و مکان وارد شود، قدری مضحک مینماید.
مخالفت با پوپر
من با پوپر مخالفت کردهام، اما قصد بیاحترامی نداشتهام البته در جاهایی در مورد پوپر حکمهایی کردهام که اگر آن حکمها موجب آزردگی دوستداران پوپر شده باشد باید به آنها بگویم که تلقی ایدئولوژیک از فلسفه را خسرانی برای تفکر میدانستهام. درست بگویم با پوپر مخالفت نکردهام، بلکه گفتهام تعلیمات او را نباید راهنمای فکر و عمل خود قرار دهیم. من نگفتهام آثار پوپر را نخوانیم؛ تمام اقوال او را هم سست و نامقبول ندانستهام، بلکه گفتهام اقوال پوپر و حتی هیچ فیلسوف بزرگی نمیتواند ملاک فکر و عمل مردم روی زمین قرار گیرد و در زمره اصول اعتقادی غیرقابل چون و چرا درآید. با این نگرانی است که نوشتهام پوپر فیلسوف بزرگی نیست و چیزی برای آینده نگفته است و ندارد که بگوید. گفتهام که او از موضع سیاسی با فلاسفه برخورد میکند و حکم فلسفه و آراء همگانی را یکی میداند و… کسانی این حرفها را بیاحترامی به پوپر تلقی میکنند؛ اما اگر بپرسند که این سخنان چرا و در چه شرایطی گفته شده است و به پاسخ آن توجه کنند، شاید سوءتفاهمها تا حدی از میان برود ولی با کسانی که گوش سخن نیوش ندارند به تفاهم نمیتوان رسید؛ یعنی وقتی به مبادی آراء کسانی که با آنها بحث میکنیم اعتنا نکنیم، همزبانی میسر نمیشود و هرچه بیشتر بحث و گفتوگو ادامه یابد، اختلاف شدت مییابد و چه بسا که به خشونت منتهی میشود. در بحث فعلی یک راه جدلی برای نزدیک شدن به تفاهم این است که بگویم: من که با همه فلاسفه و با تمام آراء ایشان موافق نیستم؛ اگر مینوشتم افلاطون و هایدگر و ویتگنشتاین و فوکو و دریدا چنین و چنانند و حتی آنها را یاوهگو و مهملباف و فاسد و… میخواندم(چنانکه خواندهاند) آیا باز هم خاطر دوستان پوپر رنجه میشد و به من اعتراض میکردند که به فلاسفه بزرگ گذشته و معاصر بیاحترامی کردهام یا احیانا به سخنم استناد میکردند و آنرا دفاع از ادب جلوه میدادند؟اتفاقا یکی از اعتراضهایم به پوپر این است که چرا در مقام سخن گفتن از فیلسوفان و متفکران، زبان تحقیر و توهین و بیاحترامی میگشاید. اگر به فیلسوف نباید بیاحترامی کرد، افلاطون و ارسطو و هگل در صف مقدم فیلسوفانند و کسی که از احترام به تفکر و متفکر دم میزند و به اینها بیاحترامی میکند، یا به ناسازگاریهای سخن خود توجه ندارد یا فلسفه را ابزار رسیدن به مقاصد غیرفلسفی کرده است؛ اما بنا را بر این میگذاریم که پوپر متوجه نیست که عیب خود را به دیگران نسبت میدهد. یکی از نشانههای بیگانهگشتگی و تباهی وجود انسان این است که عیبها و صفتهای زشت خود را در دیگران ببینند و ایشان را از بابت آن عیبها ملامت کند. اگر رسم برچسب زدن در سیاست و در زندگی عادی هر روزی بد است، در فلسفه این رسم هیچ وجهی ندارد و پیروی از آن در شأن فیلسوف نیست. دوستان پوپر اگر حقیقتا دوستدار فلسفهاند اول باید استاد و مرشد خود را ملامت کنند که در بسیاری از موارد بهجای نقد و نقادی فلسفه، فیلسوفان را هدف تیر تهمت قرار داده و آنان را به اوصاف و صفات ناپسند منتسب کرده است.پوپر راست میگوید که حساب فکر از شخص متفکر جداست، ولی نمیدانیم چرا او و دوستدارانش این اندرز گرانبها را به خودشان نمیگیرند. به هر حال وارد شدن در زندگی خصوصی فیلسوفان بهصورتی که اکنون رایج شده است، ربطی به فلسفه ندارد و غالبا دشمنی با فلسفه و فیلسوف است.چرا من با شدت در مورد پوپر حکم کردهام؟ پوپری که در مورد او حکم کردهام، پوپر استاد فلسفه علم نیست، بلکه پوپری است که سخن فیلسوفان را تحریف کرده و به آنان ناسزا گفته و در باب شرایط بحث و نظریه اجتماعی توطئه سخنانی گفته است که اگر وجهی هم داشته باشد، مطلب با سهلانگاری و بیتوجهی به جوانب قضیه بیان شده است؛ چنانکه اگر نظری که در این مورد اظهار شده است حکم دستورالعمل فکر و عمل و سیاست پیدا کند، دیگر با نظر فلسفی سروکار نداریم. پوپر با این دستورالعملها در ایران شهرت پیدا کرد. دهها نفر در اروپا و آمریکا و جاهای دیگر به تحقیق در مسائل فلسفه مشغولند که از حیث مرتبه و مقام علمی با پوپر برابرند یا در تفکر به مراتب از او پیش هستند، اما در زمان ما کمتر ذکری از آنان میشود و چندان شهرتی ندارند و آرائشان کمتر مورد بحث و چون و چرا و مخالفت و موافقت قرار گرفته است. پس اول باید دید که چرا پوپر در ایران تا این اندازه مشهور شده است؟!
شهرت و بزرگی
شهرت همیشه دلیل بزرگی نیست. درست است که بزرگی پایدار میماند و جلوه تاریخی آن را همه کس تصدیق میکند، اما هر شهرتی دلیل بزرگی نیست؛ بهخصوص در زمان ما که در آن نوپرستی رواج و حتی غلبه دارد، چه بسا که شهرت کاذب در حریم فلسفه هم راه باید و فلسفهها و فیلسوفانی شهرت بیش از حد شایستگی پیدا کنند. چنانکه در سالهای بعد از جنگ، ژان پل سارتر به شهرتی رسید که شاید هیچ فیلسوفی در زمان حیات خود به آن نرسیده است، ولی کم کم از شهرت او کاسته شد و اکنون ظاهرا در مقام درخور خویش در تاریخ متمکن شده است. پوپر هرگز شهرت سارتر را پیدا نکرد و اگر در ایران اسمش بر سر زبانها افتاد، این امر جهات سیاسی و ایدئولوژیک داشت. گروههایی از جوانان مسلمان و معتقد به انقلاب اسلامی علاقه داشتند که مسلمانی خود را با تجدد و آزاداندیشی جمع کنند و یک پشتوانه فلسفی برای رسم و راه مسلمانی خود بیابند و اتفاقا در انتخاب مرجع تجدد و آزاداندیشی قرعه فال به نام پوپر افتاد. البته این اتفاق عجیبی نیست که هنوز هر وقت به آن فکر میکنم، خاطرم پریشان و مکدر میشود. پوپر فیلسوف دین نبود و علاقهای به اندیشه دینی نداشت. او با مطلق انقلاب هم مخالف بود و هیچ طرحی برای آینده نداشت. پوپر یک نویسنده قرن هجدهمی بود که دیر به دنیا آمده بود. او اگرچه بعضی از سخنانش متناسب با عصر و زمان بود، به گمانم خیلی کمتر از نویسندهای مثل دالامبر که در قرن هجدهم زیسته بود، به قرن هجدهم تعلق داشت. او منورالفکری متعلق به قرن هجدهم بود که گاهی ناگزیر نگاهش به افق پوشیده منورالفکری و تجدد در قرن بیستم میافتاد و دچار پریشانی میشد و احیانا چیزهایی میگفت که با روح منورالفکری مناسبت نداشت. چنین نویسندهای مرجع عده کثیری از جوانان مستعد ما شد. در دهه شصت این درد را به هر کس میگفتم اعتنا نمیکرد و اهمیت نمیداد و غالبا خیال میکردند که صرفا به قصد مخالفت با پوپر و آراء او حرف میزنم و هنوز هم نتوانستهام این قضیه را روشن کنم که من به مطلق فلسفه پوپر کاری نداشتهام؛ بلکه اولا میگفتهام که چه کسانی میتوانند و چه کسانی نمیتوانند پوپری باشند و ثانیا به مقام پوپر در تاریخ فلسفه و در فلسفه معاصر و به مقام و موقعی که ما میتوانیم در وضع فعلی جهان داشته باشیم، نظر داشتهام. به این جهت گاهی پیش خود فکر میکردم که مبادا به فهم و درک گروههایی از جوانان اهل فهم و فضل ما گزندی رسیده باشد که پوپر را راهنمای سلوک طریق دین قرار دادهاند، اما کم کم قضیه برایم بهنحوی حل شد و البته وقتی دیدم که سعی در نشان دادن تعارضها بر مخالفت و دشمنی حمل میشود، دریافتم که دیگر نباید قضیه را فلسفی بدانم.به هر حال بیان این نکته که پوپر با اندیشه دینی و با انقلاب میانهای ندارد (که خودش هم حاضر بود این معنی را تصدیق کند و دوستدارانش در ایران هم از تصدیق آن ابایی ندارند) بر شدت مخالفت با پوپر و آزادیخواهی او حمل شد. من که با خوشبینی بسیار به تجدید عهد دینی میاندیشیدم و به قوت فکر نمایندگان علوم و مآثر دینی و تاریخی معتقد بودم گمان میکردم این جوانان نمیدانند که راه پوپر به راه دین نزدیک نیست و آنها هم خیال میکردند که من با آزادی و رعایت حقوق مردم میانهای ندارم. اکنون با اینکه قدری از این سوء تفاهم رفع شده است، هنوز نمیتوان وجه پیش آمدن آن را به روشنی دانست. شاید آنها فکر میکردند که حکومت دینی بهصورتی که من در نظر دارم در شرایط کنونی ممکن نیست و تحقق نمییابد و من فکر میکردم که آنها حقیقت دین را چنانکه باید درک نکردهاند. به این جهت بحث ما یک بحث فلسفی نبود. البته فلسفه پوپر را نمیپسندم؛ گرچه بعضی بارقهها و آراء مهم در آن هست، اما عمق و پیوستگی و استحکام و دقتی در آن نمیبینم، اما مگر من تمام افکار «رورتی» و یا «اوستین» را ـ که از پوپر مقام کمتری ندارد ـ میپسندم؟ شاید نپسندم اما دلیل ندارد که بیهنگام با آنان به نزاع برخیزم. من با پوپر هم کاری نداشتم. کسی در وضع ما نباید از آغاز و هنوز در فلسفهای وارد نشده و چیزی نفهمیده با فیلسوفان نزاع داشته باشد، بلکه باید با آراء و افکار و نظرهای آنان آشنا شود و بکوشد که اصل و مبنای هر رأی و نظری را درک کند.
زبان تبلیغات
وقتی کتاب «فقر تاریخیگری» منتشر شد، بهعنوان یک خواننده کتابهای فلسفه خوشحال شدم و مطالعه آنرا با علاقه آغاز کردم اما کتاب در من اثر منفی گذاشت. من هر وقت کتابی از فیلسوفی خواندهام، عظمت نویسنده در نظرم بیشتر شده است اما اینبار اگر اسم پوپر روی کتاب فقر تاریخیگری نبود، فکر میکردم یک روزنامهنویس اروپایی که داعیه فلسفهدانی دارد، آنرا نوشته است؛ زیرا اولا سبک و لحن نوشته روزنامهای است؛ ثانیا نویسنده با اینکه داعیه دفاع از عقل و استدلال دارد بیشتر به جدل و مغالطه پرداخته و فیالمثل در باب اقوال و آراء عقاید به اعتبار نتایجی که از آنها حاصل میشود حکم کرده است؛ ثالثا بهجای رد تاریخانگاری، برداشت و تلقی خود از آن را رد کرده است.کار فیلسوف این نیست که به زبان تبلیغات سخن بگوید و بنویسد و برای اینکه از قدر مخالفان بکاهد نقاط ضعف روحی و اخلاقی ایشان را به رخ مردمان بکشد (یعنی بنا را بر این بگذارد که خطاب به غیر اهل فلسفه سخن بگوید و در نتیجه از عالم فلسفه خارج شود) یا آرائی که نمیپسندد را زشت و ناروا و خطرناک و مخالف اخلاق جلوه دهد. فیلسوف یافتههای تفکر خود را تفصیل میدهد نه اینکه به رد و نفی دیگران اقتصار کند. رد و نفی صرف، کار سوفسطایی است. فیلسوف در ضمن تفضیل آراء خود، هرجا که مقتضی باشد به اقوال فیلسوفان دیگر رجوع میکند و در آن اقوال به بحث میپردازد ولی قصد او رد آن اقوال نیست و اگر فیلسوفی نظر فیلسوف دیگر را بدون رجوع به مبادی او (البته بدون توجه و تذکر به این معنی) رد کند، از فلسفه روگردانده و در نزاع معمولی کوچه و بازار وارد شده است. هر فلسفهای یک کل است و همه مسائل آن به مبادی خاص بازمیگردد. حتی دیوید هیوم که کل را امر اعتباری میدانست، تمام آراء و اقوالش با هم تناسب داشت و فرع بر اصول و مبادی مقبول او بود.
فیلسوف عصر
اطلاعی که از آراء پوپر دارم نسبت به آنچه از فیلسوفان معاصر میدانم کمتر نیست و حتی شاید همه کسانی که در ایران با فلسفه سروکار دارند، پوپر را بهتر از «کواین»، «رورتی»، «دریدا»، «فوکو»، «گادامر»، «ریکور»، «کوهن» و «فایرابند» میشناسند؛ ولی نمیخواستم که اینطور باشد. با ملاکی که دارم پوپر، فیلسوف عصر نیست. از جمله آن ملاکها پروای آینده داشتن و گوش فرادادن به سخن زمان و اندیشیدن به مسائل فهم و مبتلیبه مردمان و تسلیم بودن به تفکر و مقدم داشتن مصلحت حقیقت بر مصالح دیگر است؛ یعنی فیلسوف، تفکر را وسیله رسیدن به مقاصد عادی قرار نمیدهد. پوپر به این اصل قائل نیست و هر فکری را با لیبرالیسم خود میبیند و هرچه را با آن موافق نیابد دور میاندازد. اگر پوپر در این حد نیز متوقف میشد با او میتوانستیم کنار بیائیم زیرا قاعدتا او میبایست به آزادی بیان و بهنظر دیگران احترام بگذارد، اما این مدافع آزادی ظرفیت تحمل آراء مخالف را ندارد و به این جهت بحث با او مشکل است. وقتی کسی میگوید فلسفه باید انتقادی باشد و خود به سخن هیچ کس گوش نمیکند و هیچ مخالفتی را بر نمیتاید و فهم خود را فهم درست و ملاک و میزان همه چیز میداند، با او چه میتوان کرد؟پوپر با شعار دفاع از آزادی به ایران آمد، اما در حقیقت در صدد یافتن مخالفان وهمی و حقیقی آزادی و معارضه با آنان بود و کمتر کاری به اصل آزادی داشت. من نمیگفتم آزادی بد است (و چگونه چنین سخنی میتوانستم و میتوانم گفت) بلکه میگفتم چرا کسانی که این همه دم از آزادی میزنند، باید مدام در کار نفی و رد باشند و به مخالف خود مجال سخن گفتن ندهند.
زیان پوپر
نمیخواستم پوپر را رد کنم، بلکه در آثار او و در طریق تبلیغ و ترویج آراء و روشهای او مطالبی یافتهام که فکر میکردم نباید در زمره مسلمات جامعه قرار گیرد و اگر چنین شود شاید به خرد قوم زیان برساند:
1- پوپر قائل به ربط نیست و هیچ چیز را شرط هیچ چیز نمیداند و اگر نسبتی قائل باشد، نسبت تأثیر و تأثر امور متباین با یکدیگر است و این مشکل بزرگ فلسفه اوست.
2- بهنظر پوپر بازگرداندن قضایا و احکام به مبادی و اصول وجهی ندارد و هر حکمی را باید مستقل در نظر آورد و آن را تصدیق یا تکذیب کرد.
3- در کارها باید به نتیجه اندیشید و قصد و نیت هرچه باشد اهمیت ندارد.
4- پوپر هر جا لازم بداند اقوال دیگران را با میل و رأی خود تفسیر میکند.
5- پوپر به بزرگان فلسفه و فیلسوفان بزرگ دشنام میدهد و آنها را به دغلکاری متهم میکند؛ گویی تفکر آنها تابع ملاحظات و مقاصد و مصالح شخصی و گروهی بوده و هر سخنی را برای یک مقصود عملی گفتهاند. البته وقتی این ملاحظهکاری و حسابگری را به قدرتهای غربی نسبت دهند، پوپر فریاد بر میدارد که این تئوری توطئه است و تئوری توطئه باطل است. قدرتهای بزرگ اصلا توطئه نمیکنند، اما افلاطون و ارسطو در قرون پنجم و چهارم قبل از میلاد توطئه کردهاند که در سال 1033 در آلمان، هیتلر و حزب نازی او به قدرت برسند! ظاهرا بهنظر پوپر در سیاست از توطئه نباید سخن گفت، بلکه توطئه کار فیلسوفان است!
6- پوپر در تخطئه فیلسوفان فنون تبلیغات را در کار میآورد و آنان را به صفاتی که در نظر مردم زشت و ناپسند است، متصف میکند و حال آنکه خود سفارش میکند که به گفته بنگرند نه به گوینده! اگر باید به گفته نگاه کرد چرا باید همه عیبهای فیلسوف مخالف را زیر ذرهبین گذاشت و به رخ مردم کشید و چرا کسی که خود قائل به آزادی اندیشه و بیان است ناگهان مفتش و محتسب میشود و چهره عبوس میکند و عیب (احیانا وهمی) مردمان برملا میسازد؟