ردکردن این

سرمقاله شماره شصتم نشریه فرهنگستان علوم، اسفند 1395

گفتار در: آینده نگری- آینده نگاری و برنامه ریزی

1- آینده نگری را با آینده نگاری اشتباه نباید کرد. آینده نگاری در این اواخر به صورت یک علم میان-رشته ای در آمده است و قواعد و روش هایی دارد که می توان آنها را فراگرفت و در برنامه ریزی به کار برد. اما آینده نگری درک و دریافت شرایط تحقق امکان هایی است که در افق آینده دیده می شود. این امکان ها را همه همیشه نمی بینند زیرا کسانی چشم آینده بین دارند که توانایی تحقق بخشیدن به امکان ها را نیز داشته باشند. اینجا فهم و توانایی با هم و به هم بسته است. گاهی گمان می کنند که می توان با تدریس و فراگرفتن قواعد آینده نگری آینده را دید و شناخت و ساخت ولی آینده نگاری حداکثر می تواند مددکار آینده نگری و وسیله ای برای طراحی برنامه باشد. پس آینده نگاری گرچه دانشی مغتنم است، اگر در خدمت آینده نگری نباشد سود نمی دهد. آینده نگاری قواعد کلی و عمومی است اما آینده نگری در هر جا و هر جامعه ای خاص آنجاست و با ملاحظه شرایط خاص صورت می گیرد. وقتی امکانات آینده و توانایی های یک جامعه نسبت به آینده آن اجمالاً شناخته شود کسانی می توانند با رجوع به قواعد آینده نگاری برنامه آینده را تدوین کنند. در شرایط کنونی ما به آینده نگری و آینده نگاری هر دو نیاز داریم. چنانکه اشاره شد آینده نگاری را می توان در مدرسه آموخت اما آینده نگری را چه کنیم که آموختنی نیست و با چشم و گوش باز کسانی که محرم راز زمانند حاصل می شود. اکنون مردم در همه جای جهان به این چشم و گوش باز نیاز دارند. به عبارت دیگر در زمانی که از طراحی برنامه توسعه نمی توان روگرداند، آینده نگری یک نیاز تاریخی است. در بازی شطرنج توسعه، کشوری که برنامه ای برای آینده نداشته باشد، از راه می ماند و این از راه ماندن در عقب افتادگی محدود نمی ماند بلکه منشأ مصیبت ها و مفاسد و ابتلاهای گوناگون می شود. چگونه می توان چشم آینده نگر پیدا کرد؟ اولین شرط اینست که زمان و مقتضیات آن را بشناسیم یا لااقل اگر نمی شناسیم وقتی به گذشته و اکنون خود نظر می کنیم بپذیریم که در گفتار و اعمالمان کمتر نشانی از انس با زمان و آینده می توان یافت. آیا ما هم اکنون مشکلات آینده نگری را می دانیم؟ اینکه غالباً آینده نگری را وظیفه اداری تلقی می کنند و یک سازمان اداری را مأمور تدوین برنامه آینده می کنند یک ضرورت است اما این ضرورت نباید باعث شود که تفاوت میان آینده نگری و آینده نگاری از نظر دور بماند. برای آینده نگاری و برنامه ریزی سازمان لازم است اما این سازمان اگر از پشتوانه آینده نگری برخوردار نباشد کاری از پیش نمی برد. آینده زمان موهوم نیست و اگر آن را موهوم بدانیم، آینده نگری دیگر چه معنی دارد؟ مشکل بزرگ اینست که آینده نگری به زمان تجدد تعلق دارد یعنی در زمان تجدد است که آینده را می توان دید و ساخت و در این زمان است که نسبت گذشته با آینده مسئله می شود. در دوران های گذشته زمان دوری بود و اگر دوری نبود، گذشته و آینده عدم بودند و مثلاً برای عارف و صوفی «حال» و «دم» و «وقت» دریافتنی بود ولی در دوران توسعه آینده چیزی است وگرنه آینده نگری چه معنی دارد؟ چیزی باید وجود داشته باشدتا بتوان آن را دید و یافت. پس آینده داشتن و آینده بینی اگر یکی نباشند با هم ملازمت دارند. آینده زمانی تهی نیست که هر چیزی بتوان در آن قرار داد. کشورها هم نمی توانند همه خواسته ها و آرزوهای خود را در آینده متحقق سازند زیرا میان امروز و آینده نسبتی هست. امروز و اکنون هر کشور و مردمی مجموعه بوده ها و داشته های آنها است. مردم همه کشورها به یک اندازه با زمان و خرد متعلق به آن آشنایی ندارند و از دانایی و توانایی یکسان برخوردار و بهره مند نیستند. آینده نگریشان هم با درکی که از زمان دارند تناسب دارد و بسته به میزان و نحوه این درک و بهره مندی از عهده آینده نگری برمی آیند. مردمی که می دانند چه داشته اند، چه دارند و چه می خواهند داشته باشند و دانش و تواناییشان چه اندازه است در راه آینده قرار دارند و می توانند صورتی اجمالی از آینده را در نظر آورند و هر چه پیش می روند این صورت اجمالی را بیشتر تفصیل دهند و تحقق بخشند.

بنابر این مقدمات، آینده نگری علمی نیست که بتوان آن را در مدرسه آموخت یا دقیق بگویم آینده نگری علم نظری صرف نیست. اصلاً آینده ای که هنوز تحقق نیافته است و وجود ندارد چگونه با روش علمی شناخته شود؟ برای آینده بینی بیش از هر چیز خود را باید بشناسی و بتوانی بر بال خیال بنشینی و به آینده سفر کنی می پرسند مگر بی دانش می توان آینده نگری کرد؟ اتفاقا آینده نگری به عصر دانش تعلق دارد و شاید هیچ زمان دیگری جز زمان علم تکنولوژیک به آینده نگری نیاز نداشته است ولی برای آینده نگری نه یک دانش بلکه دانش ها لازم است و شاید اولین دانش ضروری شناخت امکان های مادی کشور و شرایط بین المللی مساعد و نامساعد برای اقدام و عمل باشد. پیداست که در تدوین برنامه توسعه به همه دانش های زمان نیاز پیدا می شود اما برنامه ریزان معمولاً از میان اقتصاددانان و حقوق دانان و جامعه شناسان و سیاست دانان و صاحبنظران فلسفه سیاسی برگزیده می شوند و دیگر دانشمندان در هنگام ضرورت به عنوان کارشناس به آنان کمک می کنند. پس اینکه گفته شد آینده نگری درسی نیست که در مدرسه آموخته شود معنیش این نیست که آینده نگری با علم سر و کار ندارد. اصلاً آینده نگری در دوران تجدد و توسعه علم و تکنولوژی معنی پیدا می کند. مع هذا تأکید می شود که آینده نگری یک رشته تحصیلی تخصصی نیست هر چند که ممکن است در یک دانشکده رشته ای به نام آینده نگری دایر باشد و در این صورت طبیعی است که روش ها و طرح های آینده نگاری را در آنجا مورد بحث و فحص و نقادی قرار می دهند. مع هذا تا وقتی مسئله را درست طرح نکرده باشم آینده نگری امری آسان به نظر می رسد و مگر ما نمی توانیم بپرسیم که آینده کشورمان چیست و مثلاً پنجاه سال دیگر شیوه زندگی و معاش و وضع اخلاق و فرهنگ و جایگاه و مقام کشورمان در جهان چه خواهد بود؟ طبیعی است که ما بخواهیم این را بدانیم و بنابراین باید در جستجوی پاسخ آن باشیم. هر چند متذکر نباشیم که نیندیشیدن به آینده و غفلت از آن چه آثار و نتایج بد و خطرناکی می تواند داشته باشد. من معتقد نیستم که ما اکنون می توانیم به پرسش درباره آینده پاسخ روشن بدهیم اما باید برای یافتن این پاسخ بکوشیم. برای رسیدن به پاسخ توجه به زمان تاریخی و رعایت بعضی احتیاطها ضرورت دارد. پیداست که آینده چیزی نیست که بی ارتباط با ما و از بیرون بیاید و مستقر شود آینده با طراحی اهل نظر که ناظر به توانایی های مردم و امکان های مادی و اخلاقی است و با خواست و اراده و علم و همت مردمان تحقق پیدا می کند. اولین نکته ای که باید رعایت شود اینست که وقتی خواست ها را می آوریم احتیاط کنیم که آن خواست ها محال نباشند. امید و آرزو را با هم اشتباه کردن و تمنای محال منافی با برنامه داشتن و تباه کننده آینده است. اگر می بینیم آنها که در تاریخ درمانده اند و از گذشته رانده و به آینده راهی پیدا نکرده، در کار آشوب و ویرانگری جهانند. از آن روست که نمی دانند چه خواستی دارند و چه خواستی می توانند و باید داشته باشند. گروه ها و کسانی که از گذشته و از تاریخ پیوند بریده و در جهان کنونی جایی پیدا نکرده اند آینده ندارند و از آینده می ترسند و به همین جهت دشمن آینده اند و از فکر آینده می گریزند و با سودای مرگ زندگی می کنند. اینان اگر از حاکمان و صاحبان مقام های سیاسی باشند چه بسا که بر اثر جهل و غرور و بیگانگی با سیاست یا ابتلا به خبط دماغ جهانی را به آتش بکشند. احتیاط دیگری که رعایتش لازم است خارج نکردن کارها از مجرای خود و  سعی در حل مسائل از طریق طبیعی است. روابط و مناسبات در زندگی عمومی باید روابط مأنوس و دلخواه و مقبول مردمان باشد. این روابط را اگر باید تغییر داد تغییرش با رعایت شرایط و فراهم کردن زمینه ها و با همکاری مردمان می تواند صورت گیرد و اگر نظمی باید حفظ شود آن نظم باید در درون زندگی مردم جایگاه مستحکم داشته باشد وگرنه با نیروی خارجی و وسایل غیرطبیعی کاری از پیش نمی رود و اگر اثری داشته باشد موقتی است و نظمی که حفظ می شود ظاهر نظم است. احتیاط دیگر مربوط به آمار است. داشتن آمار برای برنامه ریزی آینده ضرورت دارد اما آمار و ارقام گاهی چنان تنظیم می شوند که وسیله فریبند و اگر درست تحلیل نشوند ممکن است موجب گمراهی شوند.

2- رعایت این احتیاط ها مستلزم درک و بینش عمیق از شرایط زمان و امکان های موجود است. به این جهت تنها وجود دانشمندان متخصص که البته دخالتشان در برنامه ریزی برای آینده (و ضرورتاً برای آینده نگاری) لازم است، کافی نیست زیرا آینده را کسانی درمی یابند که علاوه بر دانش اکتسابی و آموختنی صاحب خرد عملی و درک تاریخی و آگاه به زمان باشند. تعبیر آگاهی از به زمان شاید قدری مبهم باشد و ندانیم که این آگاهی چه معنی دارد؟ اطلاع از  کار و بار و زندگی مردم و آشنایی با نظام روابط و موسسات و سازمان های موجود اطلاع از زمان است که البته در جای خود اهمیت دارد ولی آگاهی به زمان و آینده نگری چیزی بیش از این است یا به چیزی بیش از این نیاز دارد. زمان اینجا زمان اندازه گیری کارها و حتی زمان فلسفه قدیم که آن را مقدار حرکت می دانستند، نیست بلکه زمان تاریخی است. این زمان در گذشته و قبل از دوران تجدد مطرح  نبوده است. گذشتگان به آینده کاری نداشتند و اگر  داشتند آینده در نظرشان زندگی خصوصی و اندیشه آخرت بود. ما هم به آمدن منجی و آوردن دوران عدلی اعتقاد داریم که آن را با آینده-نگری تجدد اشتباه نباید کرد. هر چند که آینده نگری کنونی را نیز کسانی صورت سکولاریزه و مبدل تاریخی دانسته اند که خدا در آن حاضر است. دوران عدلی که در انتظار آنیم دیگر از سنخ تاریخ بشری نیست بلکه دوران حکومت الهی است. متقدمان به پیشرفت خطی در زمان اعتقاد نداشتند و عهد مطلوب در نظرشان عهد گذشته بود زیرا فکر می کردند که عصر طلایی در آغاز تاریخ قرار دارد. در دوره جدید انسان وجود خود را در آینده یافت یعنی وجودی تاریخی پیدا کرد. در گذشته هم تاریخ وجود داشت اما آدمی خود را در بنا و قوام آن دخیل نمی دانست یا اثر ناچیزی برای خود قائل بود. به این جهت تاریخ نگاری هم شرح و گزارش حوادث و زندگی امیران و شاهان بود و این حوادث و اشخاص تعلق به زمان و پیوندی با آن نداشتند. ما هنوز هم وقتی لفظ تاریخ را می شنویم کم و بیش تلقیمان همان تلقی قدیم است ولی در دوره جدید وجود آدمی در نظام زندگی و با کار و بار و مشارکتش در تغییر وضع جهان و ساختن زندگی در نظر آمد. بشر تاریخی بشری است که در هر وضع تاریخی وظیفه و مسئولیتی خاص دارد و کاری را انجام می دهد که هر چند ممکن است گذشتگان مقدمات آن را فراهم کرده باشند، آن را انجام نداده و از عهده انجام دادنش هم برنمی آمدند. از زمان رنسانس بشر طرح خاص برای زندگی خود در نظرآورد و علم را کارساز زندگی دانست و به تدریج مخصوصاً از قرن هجدهم کوشید آینده را به صورتی که در طراحی های صاحبنظران و در چشم انداز زندگی ظاهر شده بود، تحقق بخشد. طرح کلی این آینده نگری کار شاعران و نویسندگان و فیلسوفان بود و زمان و آینده در زبان آنان ظاهر شد. این زمان و زبان از ابتدای ظهور اساس و ضامن وحدت جهانی بود که نام تجدد گرفت. مردمان را همیشه زبان که معین کننده افق وجودی و امکان های علم و عمل آنان است متحد می کرده است چنانکه وقتی زبان گسیخته و آشفته شود، دل ها و دست ها از هم دور می شوند و همفکری و همکاری دشوار می شود. البته در این صورت آینده هم پوشیده می ماند.

3- در زبان تجدد معنای بسیاری از الفاظ تغییر کرده و این کم و بیش در سراسر روی زمین مورد قبول قرار گرفته است بی آنکه قبول کنندگان ملتفت تغییر شده باشند و مگر همه مردم جهان می دانند که اسلافشان تا دویست سال پیش با الفاظ تکامل و پیشرفت تاریخی و غلبه بر طبیعت و تسخیر آن و … بیگانه بودند. معمولا وقتی به آراء اهل نظر توجه می کنیم به درست بودن یا نادرست بودن آنها می اندیشیم و البته صاحبنظران حق دارند در آراء و نظرها تأمل و چون و چرا کنند اما نظر پدید نمی آید که مشغولیت اهل بحث باشد بلکه غالباً مظهر یا عین تعلق به امری تازه است چنانکه فلسفه های ماکیاولی و بیکن و دکارت و هابز و روسو و کانت و … صرف گفت و لفظ نبوده بلکه زمان با آن تحقق یافته است و مگر نه اینکه با طرح قرارداد اجتماعی نگاه به نظم و قانون جهان دگرگون شده و وظیفه قانونگذاری را بشر خود به عهده گرفته است. قانونگذاری اگر فرع آینده نگری نباشد لااقل ناظر به آینده است. قانون بیان رأی این و آن نیست بلکه نظم زندگی و راهی را که جامعه در پیش گرفته است، حفظ و نگهبانی می کند. قانونی که در جامعه جدید وضع می شود قانون شهر جاودانی نیست و در همه جا نمی تواند معتبر باشد زیرا قانون راه عمل است و عمل با رعایت مقتضیات انجام می شود. در واقع زندگی باید چشم اندازی داشته باشد تا راه شناخته شود و وقتی راه نباشد، قانون هم نیست و اگر باشد در جای خود و در تناسب با زمان قرار ندارد. می گویند قانون همیشه بوده است و زمانی را نمی شناسیم که بشر از قواعد و قوانین پیروی نمی کرده است. یکی از تفاوت های عمده قواعد و قوانین جهان قدیم با قانون و حقوق در جامعه جدید به ثبات اولی در جهان قدیم و تغییر مدام قانون در جهان جدید بازمی گردد. درست است که افلاطون طرح مدینه تازه با قوانین خاص در انداخت و قوانین خاص برای مدینه تدوین کرد اما قوانین مدینه را متحول و متغیر نمی دانست. حتی می توان گفت که مدینه افلاطون از حیث نظم ثابت تر از مدینه های موجود در زمان فیلسوف بود. با پدید آمدن سیاست جدید که نمی توانست همراه و هماهنگ با تحول در علم و تکنولوژی و زندگی نباشد، قوانین هم می بایست تغییر کند در این تغییر هم تحول زندگی و شرایط آینده نمی توانست منظور نباشد. اگر در قدیم قانون برای همیشه و همه زمان ها بود، قانون گذاری جدید باید ناظر به شرایط زمان حال با نظر به آینده نزدیک باشد و اگر صرفاً وضع کنونی را به صورت انتزاعی در نظر داشته باشد چه بسا که ابرو را درست و چشم را کور کند. قانون باید ناظر به کلیت زندگی مردم باشد و هماهنگی و نظم را نگاه دارد و اگر درست وضع شده باشد راه گشای برنامه ریزی آینده است. به عبارت دیگر اعتبار قانون در جهان جدید با توجه به نتایج و آثار آن تعیین می شود. در قانونگذاری جدید اگر آثار و نتایج و شرایط و آثار اجرای قانون و نسبتش با امور دیگر مورد غفلت قرار گیرد شاید به جای حفظ نظم، موجب پریشانی و بی سامانی شود. قانون نمی تواند به آنچه دردرون یک جامعه می گذرد و با امکان های موجود و با فهمی که مردم از زندگی و نظام موجود دارند، نسبت نداشته باشد هر چند که این نسبت همیشه صریح نیست و تاکنون هم کسی قانونگذاری را با درک امکان های آینده یکی ندانسته و شاید از نسبتشان هم نگفته باشند.

4- آینده چیست و چگونه آن را می توان شناخت؟ به یک اعتبار آینده عدم یا امر موهوم  است. متقدمان زمان را زمان آینده نمی دانستند و اگر به اعتبار آینده در آن نظر می کردند آن را قاطع عمر و عین اجل و مرگ می دیدند. در نظر متقدمان زمان، زمانِ گذشته بود که آن را عصر طلایی می خواندند. وقتی هم که زمان در بحث و نظر مطرح شد زمان طبیعی و مقدار حرکت بود. البته در فلسفه دوره اسلامی و در قرون وسطی که مسئله خلق مورد بحث و نظر قرار گرفت و متکلمان فیلسوفان را متهم کردند که خلق و حدوث عالم را منکرند و عالم را قدیم می دانند فیلسوفان می بایست مشکل ربط حادث به قدیم را حل کنند. اینجا کاری نداشته باشیم که آیا مشکل رفع و مسئله حل شده است یا نه. آنچه محرز است اینکه فیلسوفان می بایست در باب حدوث زمانی جهان بیندیشند. به این ترتیب بود که بحث زمان جایی هم در فلسفه اولی (مابعدالطبیعه) پیدا کرد. وگر نه جای بحث زمان در همان مبحث طبیعیات بود و زمان نیز همچنان مقدار حرکت دانسته می شد (این مفهومی است که صورت کلی اش را در فیزیک جدید هم حفظ کرده است و هنوز هم در عقل مشترک وقتی زمان در نظر می آید آن را مقدار حرکت می دانند. الا اینکه از تأمل در مفهوم بعد چهارم انیشتین شاید نتیجه بگیرند که حرکت نه یک امر عرضی و انتزاعی بلکه لازمه وجود جهان طبیعی است. ولی در هر صورت زمان فیزیک و مکانیک تنها جلوه و وجهی از زمان است. اگر بعضی فیلسوفان در دوره اسلامی به نسبت میان زمان و وجود توجه کردند. با ظهور تجدد و مخصوصاً از قرن هجدهم زمان تاریخی و تاریخی بودن و زمانی بودن وجود انسان طرح شد و زمان در زبان معنی دیگری پیدا کرد. درست است که کمتر از این تغییر خبر داریم و معمولاً نمی پرسیم که این تغییر چرا روی داده و زمان تاریخی چه تفاوتی با زمان فیزیک و مکانیک که اندازه گیری می شود، دارد اما زندگی ما با آن دگرگون شده است زیرا تلقی تازه از زمان بدون اینکه بدانیم جزئی از فهم ما شده و زمان به معنایی که در زبان مردم می گردد، زمان فیزیک نیست بلکه زمان تاریخی است. چنانکه از زمان قدیم و جدید و از زمان کیانیان و هخامنشیان و … یونانیان و قرون وسطی و دوره اسلامی و امثال این تعابیر و حکایت ها و روایت ها می گویند. حتی گاهی قرن ها و دهه ها نیز از یکدیگر ممتاز می شوند. چنانکه کسانی قرن هجدهم اروپا را عصر خرد و قرن نوزدهم را قرن ایدئولوژی خوانده اند.  اکنون کاری به درستی و نادرستی این تعابیر نداشته باشیم. منظور اینست که وقتی زمان در این موارد به زبان می آید، زمان فیزیک نیست و ربطی به حوادث طبیعی و حرکت ندارد بلکه زمان تاریخی است. تحول یا انقلابی که روی داده است و به آن توجه نمی شود اینست که در نظر گذشتگان تغییر در طبیعت بود و تاریخ و زندگی ثابت انگاشته می شد. در عصر جدید حرکت و تغییر با معنی زندگی و وجود بشر یگانه شد و زمان دیگر صرفاً زمان فیزیک نبود بلکه  زمان در اصل زمان تاریخی بود. اینکه زمان فیزیک با زمان تاریخی چه نسبت و مناسبت دارد و اشتراکشان اشتراک معنوی است یا لفظی جای بحثش اینجا نیست اما طرداً للباب می توان گفت که اشتراک در ظاهر اشتراکِ معنوی است. اما وقتی خوب تأمل می کنیم زمان فیزیک و زمان تاریخی از حیث ذات متفاوتند. زمان فیزیک تابع حرکت است اما در زمان تاریخی حرکت با زمان تفسیر می شود. به عبارت دیگر زمان در طبیعیات قدیم و در فیزیک جدید سایه مکان است اما با طرح زمان تاریخی این زمان است که تکلیف مکان را معین می کند. آیا این یک تعارض جدی است و اگر باشد آیا ممکن است به نحوی رفع شود؟ ما هنوز تعارض را مطرح نکرده و درباره آن نیندیشیده ایم. پس فعلا به تعارض فکر نکنیم. برای فلسفه اسلامی بسیار مشکل بود که به زمان تاریخی راه یابد اما به زمان وجود نزدیک شد هر چند که این نزدیکی هم نتیجه ای نداشت زیرا حتی در فلسفه ملاصدرا تکلیف زمان را حرکت (حرکت جوهری) معین می کرد. زمان تا وقتی تابع حرکت و مقدار حرکت است زمان فلسفه و تاریخ نیست. اکنون اگر بپرسیم چرا متقدمان به زمان تاریخی توجه نداشتند؟ پاسخ در یک جمله اینست که آنها خود را سازنده جهان انسانی نمی دانستند.

مقدمات نظری پدید آمدن زمان تاریخی در ادبیات و تفکر دوره رنسانس، ظاهر شد. در رنسانس فیزیک از نظر نیفتاد بلکه تحولی اساسی در آن به وجود آمد و این فیزیک گالیله ای و نیوتنی با تاریخ همزاد بود و حتی آن هم تاریخی شد. به عبارت دیگر فلسفه و هنر و علم و سیاست همه در تاریخ وارد شدند. وقتی به قرن هجدهم می رسیم اولاً زمان نه مسئله ای از مسائل علم و قابل بحث در فلسفه بلکه شرط لازم علم و ادراک و فهم و قوام بخش عقل و علم می شود. پیش از آن عقل و فهم را مطلق می دانستند (و البته هنوز هم وقتی از عقل و عقلانیت سخن به میان می آید مراد از عقل و عقلانیت، روش و شیوه ای است که همه در همه جا به یک اندازه از آن برخوردارند و می توانند و باید آن را یکسان به کار برند) اما از قرن هجدهم و در تاریخی که به درجات در سراسر جهان تحقق یافته است و می یابد، عقل و فهم زمانی و تاریخی می شود. قرن هجدهم قرن منورالفکری است. در این قرن فیلسوفان و از جمله کانت به وصف و بیان عصر منورالفکری می پردازند. منورالفکری زمان جدیدی است که به تعبیر کانت آدمی با آن به مرحله بلوغ عقلی رسیده است و دیگر به قیّم نیاز ندارد و باید خودش زندگی را اداره کند. به تعبیر دیگر از این پس بشر به خود واگذاشته شده است و باید زندگی خود را سامان بخشد. پیداست که وقتی زندگی باید دگرگون شود و آدمی خود باید به آن نظم و سامان بدهد نتیجه تدبیرش در آینده ظاهر می شود و به این جهت زمان، زمانِ آینده است و تدبیر نیز به آینده تعلق می گیرد. چگونه این امر ممکن است؟ باید برای یافتن پاسخ پرسش فکر کرد شاید هم لازم باشد قدری به بیرون نگاه کنیم و ببینیم چه کسانی و در کجا از عهده این کار برآمده و چه کشورهایی ناکام بوده اند؟ من اگر بخواهم  یک پاسخ بسیار اجمالی به این پرسش بدهم می گویم مشارکت در ساختن آینده موقوف و موکول به درک زمان و انس با آن و برخورداری از همت همراهی با آنست. می گویند درک زمان حرف خوبی است ولی این درک کجا و چگونه حاصل می شود و آیا می توان با مطالعه و پژوهش زمان را شناخت و درک کرد؟ علمی که در آن زمان مورد بحث باشد و بتوان آن را در مدرسه آموخت وجود ندارد اما همیشه کسانی هستند (هرچند که در برهه هایی از زمان این کسان نادر و ساکتند) که کم و بیش با زمان آشنایی دارند و بعضی از اینان نیز اهل نظرند و می توانند تصوری از زمان و آینده هم به دیگران بدهند. این کسان اگر باشند آموزگاران زمان خویشند. به اعتباری می توان گفت که زمان تاریخی می بایست ضامن هماهنگی و اعتدالی باشد که فکر می کردند به تدریج محقق می شود. آینده هم زمانی بود که کارها و چیزها در جای خود قرار می گیرند. گویی زمان آهنگ و هماهنگی با روح زندگی است. وقتی گفته می شود زمان را باید شناخت کسانی گمان می کنند که باید رفت و در کلاس درس زمان شناسی علم زمان آموخت. البته فیلسوفان از زمان افلاطون تا کنون درباره زمان مطالبی گفته اند که هر کس بخواهد در باب زمان بیندیشد خوب و شاید لازم است که آنها را بیاموزد. اما گمان نمی کنم که هر کس از آراء فیلسوفان درباره زمان خبر داشته باشد، به ضرورت آینده شناس باشد زیرا آینده در کتاب نیست بلکه آن را در وجود آدمیان و در نسبت آنها با آنچه هست و روی می دهد باید یافت. اگر فردا و آینده ای خواهد بود، این آینده هم اکنون به نحوی بالقوه در مردمان وجود دارد. این آینده موجود در اکنون نه علم صرف است و نه توانایی محض بلکه وحدتی از دانایی و توانایی است. جهان توسعه نیافته حق دارد به علم اهمیت بدهد و رفع همه مشکلات و حل مسائل خود را از علم بخواهد اما در رجوع و تعرضی که به علم می کند باید خود آگاه باشد که با این علم چه می خواهد بکند. علمی که در کتاب و کتابخانه است اینجا و هر جای دیگر باشد تفاوت نمی کند. ما می توانیم فرض کنیم که همه علم های موجود در کتاب ها را فراگرفته ایم اگر این علم در جای مناسب خود به کار نیاید علم نیست. بسیار اتفاق می افتد که کسانی با لحن مباهات می گویند مهندسانی که از دانشگاه ها و دانشکده های فنی فارغ التحصیل می شوند سوادشان از فارغ التحصیل های دانشگاه های اروپایی و امریکایی بیشتر است و البته درست می گویند ولی کاش به جای مباهات کردن متذکر بودند که علم یک کشور را با مجموعه معلومات دانشمندانش اندازه نمی گیرند زیرا علم در نظام خاص علم می شود و به این جهت گاهی و در جایی یک مهندس کمتر دانشمند از عهده کارهایی برمی آید که مهندس دانشمند از عهده آن برنمی آید (یا شاید شرایط کار و بهره برداری از دانش برای او فراهم نباشد) علم جدید بالذات علم قدرت است. به شرط اینکه علم انتزاعی نباشد. علم وقتی وجود موثر دارد که با قدرت تکنیک یگانه باشد وگرنه مجموعه ای از درس ها و بحث های انتزاعی است. با داشتن علم قدرت است که می توان آینده را ساخت و آینده را آن کس می شناسد که خود را برای ساختن آن آماده کرده است. ممکن است بگویند این همه احزاب و صاحبان ایدئولوژی ها که از آینده پیروزی عدل بر ظلم و صلح بر جنگ و آزادی بر قهر و سلامت بر بیماری و رفاه بر فقر و گرسنگی و آبادانی بر ویرانی و … می گویند چرا به جای اینکه به این مقاصد شریف اندکی نزدیک شوند در همان حین که شعار می دهند در حال دور شدن از آنها هستند. آیا آنها با زمان و آینده انس و آشنایی ندارند؟ حرف زدن و حرف زیبا زدن و خاطر خود را تسلی دادن کاری است و کار جهان و آینده را شناختن امری دیگر. درک اینکه یک کشور و مردم آن کشور آینده دارند یا ندارند آینده ای که صورت معین و در همه جا یکسان ندارد جندان دشوار نیست. در هر جهانی غایات و مطلوب هایی هست که مردمان به سوی آن می روند یعنی غایات و مطلوب های مشترک مردمان را همراه و هماوا می کند و در یک جهت قرار می دهد. اگر این غایات و مطلوب ها صرفاً اخلاقی و معنوی باشند یا غایاتی در میان نباشد زمان، زمانِ ثبات و رکود و توقف است. این رکود و توقف را در وجود مردمان و در شیوه زندگی و گفتار و کردارشان باید دید و در بند داعیه ها و حرف ها نبود. وقتی از غایات و مطلوب ها سخن بسیار می گویند اما همه چیز در حد سخن گفتن می ماند معلوم است که غایات و مطلوب ها با جان پیوندی ندارند بلکه عادات لفظی و در زمره اوهام و خیالاتند. تاریخ آینده تاریخ حرف ها و رؤیاها و اوهام نیست یعنی هرکس با هر فرقه و گروهی نمی تواند بیاید و بخواهد آینده را چنانکه خود می خواهد بسازد زیرا زمان در نسبت میان مردمان و امکان های تاریخی که فراروی آنان و در دسترسشان است تحقق می یابد.

5- علم و اراده آدمی همواره علم و اراده به چیزهاست. در دنیای جدید بر خلاف عهد قدیم یونانی و میراث فلسفی آن در قرون وسطی و در دوره اسلامی دیگر نظر و علم نظری مقدم بر عمل نیست. در طی دو هزار سال تاریخ فلسفه بنا بر این بود که عقل نظری مقدم بر عقل عملی و راهبر آنست اما این معنی محقق نشد و علم و عمل از هم دور شدند. کوششی که فیلسوفان عالم اسلام و قرون وسطاییان برای جمع نظر و عمل کردند، عظیم بود هر چند راهی را که برگزیدند به فرجامی که می بایست نرسید و این جدایی پدید آمده از زمان سوفسطاییان و سقراط و افلاطون و ارسطو دوام داشت تا اینکه عصر جدید آغاز شد. عصر جدید مشکل را وارونه کرد یعنی رسم و رأی متکلمان را در باب نسبت میان علم و اراده که مخالف رأی فلاسفه بود ترجیح داد و اختیار کرد. با این تفاوت که متکلمان وقتی از اراده سخن می گفتند اراده الهی را در نظر داشتند. اما متجددان اراده بشر را مراد کردند. ممکن است پرسش شود که تقدم هر یک از این دو بر دیگری چه اثری در زندگی آدمی و تاریخ دارد و مردم به نسبت علم و اراده چه کار دارند و از آن چه می فهمند و چه نیازی به فهم آن دارند. مردم لازم نیست کتاب فلسفه و کلام بخوانند و دقایق بحث علم و اراده را بدانند. اما حکم به تقدم این یا آن که در آغاز علم و عمل قرار دارد و وجود آدمی و معنی زندگی با آن تفسیر می شود. یک حکم و نظر انتزاعی نیست (هر چند که به تدریج در مدرسه صورت انتزاعی پیدا کرده است) بلکه بیان تلقی انسان از خود و عالم و مبدأ عالم است. در جهان قدیم بشر در نسبت خود با جهان فکر می کرد که جهان را چنانکه هست می شناسد و علمش عین معلوم است اما سودای بشر جدید این شد که جهان را برای خود بسازد یا به قول ویکو آنچه را که خود می سازد می تواند بشناسد پس شأن و وظیفه علم این شد که جهان را دگرگون سازد. پیداست که علم جدید علم به هستی جهان و آنچه هست نیست بلکه علم سازنده است و علم سازنده می تواند رویی به سوی آینده داشته باشد. لازم نیست که دانشمندان همه به فکر آینده باشند و برای آینده کار کنند. آنها کار خودشان را می کنند و به علم خودشان مشغولند و بدون اینکه معمولاً بدانند با علمشان جهان مبدل و متحول می شود اما به اعتبار دیگر دانشمند اگر دانشمند است در علم کاری جز تحقیق حقیقت ندارد و در بند اینکه علمش چه سود دارد نیست و نباید هم باشد اما علم جدید در ذاتش تکنولوژیک است. نه فقط شیمی و فیزیک تکنولوژیکند بلکه ریاضی و اقتصاد و مردم شناسی و مدیریت و روان شناسی و … نیز همین صفت را دارند. کل علم جدید تکنولوژیک است.

6- تا اینجا هر چه گفته شد مربوط به زمان تجدد و تعلق یا میل ذاتی تجدد به زمان آینده بود. اصل اساسی تجدد پیشرفت است. پیشرفت تاریخی را با استکمال و کمالی که مثلاً از آموزش و تربیت حاصل می شود اشتباه نباید کرد. هر کس هر وقت در کسب مهارتی کوشیده در پایان آموزش و تربیت، مهارتی پیدا کرده است. این پیشرفت با پیشرفتی که اصل تجدد است یکی نیست. پیشرفت تاریخی اگر ربطی به اشخاص و کوشش های خاص آنان داشته باشد حاصل قصد و خواست شخص آنان نیست بلکه یک نظم دگرگون شونده است که در زمان حاصل می شود و مشعر بر اینست که فردا چیزی بیش از امروز دارد و بالاخره کمال چیزی است که در تاریخ و آینده حاصل می شود. دوران های گذشته و وجود تاریخی پیش از تجدد تابع این اصل نبودند و حتی از آن خبر هم نداشتند یعنی نه کسی معتقد به پیشرفت بود و نه پیشرفتی (جز ارتقاء و پیشرفتی که بر اثر مواظبت ها و کوشش های اشخاص و جماعت های انسانی برای خودشان حاصل می شد و شاید در جهانشان هم اندکی اثر می گذاشت) حاصل می شد ولی وقتی پیشرفت اصل تاریخ تجدد شد طبیعی است که همه آن را حقیقتی مسلم بینگارند و  کسانی آن را اصل کل تاریخ بدانند. بهرحال تاریخی که بر اصل پیشرفت بنا شده است کمالش هم در آینده متحقق می شود. اکنون که حدود سیصد سال از آغاز تاریخ تجدد می گذرد، پیشرفت در بعضی شئون مثل علم و تکنولوژی پیدا و نمایان است و در بعضی شئون مثل هنر و فلسفه از پیشرفت و کمال نمی توان گفت. در این دوران نه فقط اخلاق و هنر پیشرفت نداشته بلکه از ابتدای تاریخ تجدد کسانی مثل روسو متذکر شدند که اخلاق در مسیر تنزل و انحطاط قرار دارد و هگل گفت هنر بزرگ مرده است. مع هذا کسانی پیشرفت تکنولوژی را نه فقط کافی بلکه عین کمال و تمام آن می دانند و بعضی هم این پیشرفت را محکوم می کنند اما این مطلب کمتر در نظر می آید که پیشرفت علم و تکنولوژی در تاریخ جدید به پیروی از یک اصل ثابت و دائم صورت نگرفته و یک امر طبیعی و عادی و دائمی نبوده و بر اثر  اتفاق هم آغاز نشده است. همچنین پیشرفت به معنی افزایش و بسط قدرت است و اگر آن را کمال بدانیم، کمال در قدرت و تملک و تصرف محدود می شود. بشر جدید هم ضرورتاً بشر کامل نیست. هر چند که وجودش به پیشرفت پیوسته است. به عبارت دیگر پیشرفت طرحی است که در نسبت میان جان بشر و کار و بار و نظم جهان جدید تحقق یافته است و همچنان هم تحقق می یابد. به عبارت دیگر پیشرفت شأنی از تاریخ جدید بوده که در خودآگاهی قرن هجدهم اروپا ظهور کرده است. از قرن هجدهم تا اوایل قرن بیستم اروپای غربی و امریکای شمالی (که ژاپن هم به آنها پیوست) راه پیشرفت علم و تکنولوژی و اقتصاد را در ظاهر بدون دخالت سیاست می پیمودند. هر چند که سیاست در آن راه با آنها همراه بود. از دهه های آغازین قرن بیستم کم و بیش همه جهان مایل به تجدد شدند و وقتی به اروپای غربی و امریکای شمالی نگاه کردند میان خود و جهان غربی فاصله دیدند. بحران های اروپا هم کم کم آشکار می شد. قرن نوزدهم قرن آرامش و پیشرفت اروپا و امریکا بود و با اینکه مارکس در اواسط این قرن ناقوس انقلاب را به صدا درآورده بود جنگ مهمی روی نداد. اینکه در طی قرن نوزدهم اروپاییان و امریکاییان میلیون ها انسان را در سراسر جهان کشتند و به بردگی گرفتند و خبرش چنانکه باید منتشر نشد مطلبی است که در جای دیگر باید از آن بحث شود. گویی در این قرن تعارض های تاریخی انباشته می شد تا در وقت دیگر سر باز کند. آسیا و افریقا و آمریکای لاتین هنوز در بازی جهان جدید وارد نشده بودند اما افکار و آراء قرن هجدهم و منورالفکری اروپا کم و بیش به این مناطق راه یافته و جنبش هایی به وجود آمده بود. گروه هایی از مردم این مناطق می خواستند به کاروان پیشرفت بپیوندند و بسیاری از آنان چندان ساده بودند (و هنوز هم این ساده لوحان وجود دارند) که گمان کردند با ستایش از پیشرفت، مقصود حاصل مي شود. مگر نه اينكه کسانی با ايراد خطابه در مدح سوسياليسم و ليبرال دموكراسي منتظر فرا رسیدن سوسیالیسم و دموکراسی اند و وقتي مسلم باشد كه پیشرفت خواهی نخواهی می آید دیگر چه کوششی برای آن لازم است. تقریباً تمامی جهان توسعه نیافته کنونی در یکصد و پنجاه سال اخیر منتظر توسعه نشسته و نه فقط نیندیشیده است که راه توسعه چگونه باید طی شود بلکه از این اندیشیدن روگردان بوده و کسانی را که از مشکلات راه می گفته اند کج اندیش و بدبین و فلسفه باف و مخالف پیشرفت خوانده است. هنوز هم این معنی که سوسیالیسم و لیبرال دموکراسی و فاشیسم آثار و جلوه هایی از زمان و دوران تجدد است به خودآگاهی مردم جهان و بخصوص ساکنان مناطق توسعه نیافته راه نیافته است. دشمنی عجیب بعضی گروه های جاهل مخالف با تجدد هم مبتنی بر شناخت غرب متجدد و باطن آن نیست و به این جهت تنها می تواند آشوب و توحش را گسترش دهد. اگر غرب متجاوز است و به نام آزادی مرتکب ظلم ها شده است با رسم خیانت و تبهکاری آن هم در سایه نام قدس و دین نمی توان در مقابل ظلمش ایستاد. ظلم و قهر استعمار شاید بزرگترین ظلم تاریخ باشد که از آغاز استعمار در سرزمین های مستعمره مبارزانی در برابر آن ایستاده اند. تاریخ این مبارزه تاریخ غم و درد و فداکاری و امید و نومیدی و به هیچ جا نرسیدن است. عنصر مهم این پیش آمد این بود که جهان استعمار زده آینده خود را در غربی شدن دید زیرا غرب را عین کمال یافته بود و می پنداشت که سیاست غربیان انحرافش از علم و فرهنگ غربی است و آنها خلاف آنچه می گویند عمل می کنند و اگر بر وفق اصول عمل کنند جهان آزادی و صلح و سلامت و رفاه تحقق می یابد. اتفاقاً غرب هم به تاریخ خود چنین نظری داشت. با این تفاوت که قدم در راه گذاشت و کار تصرف و غلبه بر جهان را پیش گرفت و به تدریج در علم و تکنیک و سیاست به قدرت استعماری و در دهه های اخیر به نیروی نظارت بر رفتار دیجیتالی  مردم جهان مبدل شد. اکنون این نظارت چندان نیاز به خرد ندارد و عجیب نیست که سیاست زمان جدید پشت به خرد و خردمندی کرده است. غرب دیگر به استعمار هم نیاز ندارد زیرا از دور رفتار و کردار و گفتار و خور و خواب همه مردم جهان را زیر نظر دارد. مردمان هم در اصل و اگر زندگیشان را پرآشوب نکنند سر به راه و سرگرم کارند اما چون این سر به راه بودن امر طبیعی و متناسب با آزادی مقتضای ذاتش نیست و از سوی دیگر بهره ای از تفکر ندارد و راه به جایی نمی یابد شاید گاهی راه به کین توزی ببرد و به کشتار و آشوبی بینجامد که آرامش نظم زندگی دیجیتالی جهان را بر هم  زند و البته بنیاد زندگی در فضای مجازی محکم و استوار نمی تواند باشد.

7- از ابتدای تاریخ استعمار جهان غیر غربی مفتون غرب شد بی آنکه آن را دوست بدارد و بشناسد. بعضی رسوم و شیوه های زندگی غربی را فرا گرفت و خریدار کالاهای مصرفی غرب شد اما ندانست که زندگی غربی را خردی خاص راه می برد که نه خرد مجردی است که متقدماتشان می گفتند و نه صرف شأن دراکه و مدبره نفس ناطقه است. این خرد طراح جهانی خاص و کارساز زندگی مناسب در آن جهان است و از جهان خود جدا نمی شود و در بیرون از جهان خود به کار نمی آید. اکنون دیگر کار این خرد و بشر و جهانی که با آن قوام یافته به پایان رسیده است و اگر زمانی امکان داشت که آن را فرا گیرند یا بپذیرند. اکنون نه آن امکان هست و نه کسی نیاز به اصل خردی دارد که به صورت تکنولوژی اطلاعات در سراسر روی زمین انتشار یافته است ولی عادت فکری اینست که غرب را عین علم و عقل و آزادی بدانند هر چند که کسانی هم آن را جهان ظلم و فساد و زشتی می دانند. هیچیک از این دو گروه به تأمل در باب غرب و نظم و قوام و قدرت آن کاری ندارند و حرف خود را تکرار می کنند. نه آن راهی به غرب پیدا می کند و نه این به غربی که در مسیر افول افتاده است آسیبی می رساند. ما هنوز نمی دانیم این غرب متجدد چیست؟ آیا یکسره شرّ است یا همه خوبی است؟ به حرف سطحی و عوامانه فضل فروشانی که تجدد را مجمع خوبی ها و بدی ها و درستکاری ها و ناروایی ها و آزادی ها و قهرها می دانند، توجه نباید کرد زیرا این قبیل گفته ها تنها اثرش اینست که مسئله را لوث می کند و از نظر بپوشاند. شاید مخالفان غرب حق داشته باشند که با عنصری از غرب که آن را از دور به نحو شهودی حس کرده اند مخالفت کنند ولی کار دنیا به صرف مخالفت به صلاح نمی آید. آنها که ضد عنصری از عناصر زشت و ناروای تجددند، در صورتی ضدیتشان اثر دارد که ضد زشتی یعنی زیبایی را تحقق بخشند و اگر نمی توانند باید بیندیشند که مبادا خود گرفتار آن زشتی باشند و چون از تجدد همین زشتی را دریافته اند، آن را زشت و کثیف و ننگین می خوانند.

8- جهان در حال توسعه و توسعه نیافته از ابتدا نخواسته است در تاریخ پیشرفت وارد شود و رو به آینده نکرده است. این جهان آینده نگری ندارد. در حدود پنجاه سال پیش دکتر فردید گفته بود: صدر تاریخ تجدد ما، ذیل تاریخ غربی است. این سخن را بخصوص در دهه های اخیر به صورت های نادرست نقل کرده اند. از جمله این نقل ها یکی این بود که صدر تاریخ ما ذیل تاریخ غرب است. صدر تاریخ ما به چندین هزار سال پیش بازمی گردد و آن زمان حرفی از غرب نبود. غرب را آیسخولوس شاعر و درام نویس بزرگ یونانی در معنی اصطلاحی نزدیک به معنی کنونی به زبان آورد و آن را در برابر شرق قرار داد. در نمایشنامه پارسیان آیسخولوس، ایران شرق است و یونان غرب. تاریخ غربی از آن زمان آغاز شده است. بعد از پایان کار یونان، ما قدرتی در برابر روم بودیم. ما هرگز حتی در قرون وسطی ذیل تاریخ غربی نبوده ایم. بسیاری از مطالب فلسفه یونانی را آنها از طریق کتاب های ما فرا گرفتند و ما فلسفه یونانی را احیا کردیم و چندین قرن آن را زنده نگه داشتیم. پس اینکه صدر تاریخ ما ذیل تاریخ غربی باشد سخن بی ربط و خلاف بدیهیات تاریخ است و کسی که اهل فلسفه است، سخن به این بیهودگی نمی تواند بگوید. سخن دکتر فردید این بود که ما وقتی به تجدد رو کردیم که تجدد کار اصلیش را کرده و راهش را به پایان برده بود و می خواست در سایه درختی که نشانده و پرورده بود بنشیند و از ثمرش برخوردار شود. اتفاقاً مردم جهان توسعه نیافته هم از غرب و تجدد، ثمر آن را می خواستند و کاری نداشتند که درخت از کجا آمده و چگونه و با چه مواظبتی رشد کرده و مآل و مصیرش چیست و کجاست؟

گفته مزبور به بيان بالنسبه ساده اين مي شود كه با وجود اختلاف شديد و فاصله زياد ميان علم و تكنولوژي در كشورهاي اروپای غربی و جهان بیرون از آن کشورهای اخیر ناگزیر باید راه رفته اروپا را طی کنند و برای خود جهانی بسازند که اروپای غربی پیش از آن، آن را ساخته است. شاید این پیروی مذموم نباشد و حتی ممکن است آن را به تنافس تعبیر کنند و بگویند خوبست که ما به علم و تکنولوژی اروپا رو کنیم و آن را فراگیریم و خود را به آن برسانیم ولی آنچه روی داد (شاید جز در ژاپن) تنافس نبود بلکه پیروی بدون تأمل و تفکر بود یعنی اقوام توسعه نیافته آینده خود را در گذشته غرب متجدد دیدند. آنها وارد زمان و تاریخ تجدد نشدند و فقط در سایه آن قرار گرفتند و از میوه هایش خوردند و در عوض خاطرشان را به وسوسه غربی سپردند تا دستخوش تشویش و پریشانی شود. اگر می اندیشیدند که این راه چگونه طی شده است و چه امکان هایی برای آن لازم است شاید از تجربه رفتگان می توانستند بهره بگیرند اما کمتر به راه و سختی ها و شرایط پیمودن آن فکر کردند و به این جهت در راه ماندند و به جای اینکه فاصله شان با مقصد کم شود پیوسته بیشتر می شد. اگر تاریخ، تاریخِ تکامل و پیشرفت بود و اقوام و ملل پیشرو مقتدا بودند و دیگران به دنبال آنان راه می پیمودند. پیروان به هیچ وجه قابل ملامت نبودند و به صرف اینکه آینده آنان گذشته پیشروان است،  نمی شد آنان را فاقد آینده دانست. ولی اولاً این پندار که پیشرفت امر قهری است، ساخته و پرداخته وهم از راه ماندگان است ثانیاً حتی اگر راه تجدد تنها راه پیمودنی در نظم کنونی جهان باشد آن را با درک و دانایی و خودآگاهی باید پیمود. مشکلاتی که جهان توسعه نیافته و در حال توسعه با آن دست به گریبان است نه ناشی از پیمودن راه رفته بلکه بر آمده از خواست پیشرفت بدون فراهم ساختن اسباب و شرایط است. این هنری نیست که همه خوب ها و مشهورها و خواستنی ها را بخواهند. بلکه اگر می توانند باید خود را آماده خواستن و داشتن چیزهایی کنند که آنها را می خواهند. آینده در  جایی در دسترس ما قرار ندارد که ما هر کس باشیم و هر استعداد و توانایی که  داشته یا نداشته باشیم بتوانیم به آن برسیم. ما از جهان خویش جدا نیستیم بلکه با جهانیم و در جهان من و ما می شویم. ما وقتی علم و فضیلت داریم که با علم و فضیلت یگانه شده باشیم و گرنه علم و فضیلتی که به قول مولانا جلال الدین حمالشان هستیم حرف و لفظ و عادتند.

9- قدرت علم و تکنیک به صرف فراگیری علوم حاصل نمی شود. علمی که قدرت است علم وابسته به وجود اشخاص دانشمند نیست بلکه نظم و قراری است که دانشمندان به آن تعلق دارند. علم در جهان کنونی شایع و منتشر در سراسر زندگی و جامعه بشری است. البته علم در تاریخ جدید معنی و مقام دیگر پیدا کرده است. همیشه و همه وقت در گذشته نیز دانشمندان و فقیهان و ادیبان مظاهر و نمایندگان دانش و قانون  و شیوه زندگی مردم بودند. تفاوتی که علم قدیم با علم کنونی دارد اینست که علم جدید به آنچه وجود دارد اکتفا نمی کند و آن را به حال خود نمی گذارد بلکه با طرح هایش جهان موجود را دگرکون می کند. بشر جدید باید جهان را تغییر دهد و مدام جهان نو بسازد (اینکه این راه به کجا می رسد مطلب دیگری است) به عبارت دیگر علم جدید بالذات در راه آینده است و آینده تجدد (و نه مطلق آینده) را می سازد. نکته دقیق و دشواریاب اینست که علم اگر با اراده به سوی آینده یگانه نشود، علم قدرت نیست اشاره شد که در جهان جدید اراده مقدم بر علم است یعنی علم جدید با قصد غلبه بر موجودات و تصرّف در جهان پدید آمده است البته این قصد هر قصدی نمی تواند باشد و آن را با اهواء و آرزوهای اشخاص اشتباه نباید کرد زیرا قصدی است که با علم جدید و با تحول در وجود بشر و روح جهان جدید در تناسب است. با ورود در این نسبت و تناسب است که آینده شناخته و ساخته می شود. اینجا دانایی و توانایی و دانستن و ساختن یکی می شوند. اگر کشورهایی آینده نگری دارند و کشورهای دیگر از این توانایی محرومند. این محرومیت را به صرف و صدور دستورالعمل نمی توان تدارک کرد بلکه باید نسبت و ارتباط مناسب با علم و تکنولوژی برقرار کرد. در کشورهایی که علم در مدرسه محصور است و صرف علم فراگرفتنی و آموختنی است، کار اصلی اهل دانش آموختن خواهد بود و علم کمتر در کار ساختن وارد می شود (و معمولاً شرایط برای ورود به ساختن فراهم نیست) در این شرایط علم آینده ندارد و درک آينده هم ميسر نيست اما كشورهايي كه با علم در راه توسعه مي كوشند در عين اينكه مي سازند، مي شناسند و با شناسايي، كار ساختن را بهبود مي بخشند. آينده نگاري و تدوين برنامه پیشرفت هم موکول و موقوف به برخورداری از دانایی و توانایی و علم ساختن است. آینده نگاری در صورتی می تواند دستور عمل توسعه و پیشرفت باشد که وقت و جای هر عمل و اقدامی معین باشد و آثار و عوارض هر چیز و هر کار و نسبت امور با یکدیگر و تناسب و تفاوتشان حتی المقدور رعایت شود. می دانیم که در زمان تجدد حتی در قرن نوزدهم که در اروپا و امریکای شمالی (و نه در آسیا و افریقا و امریکای لاتین که در آن میلیون ها انسان قربانی پیشرفت اروپا شدند) دوران آرامش آن بود، نظم و هماهنگی و وحدت به نحو تام و تمام حاصل نشده است و اکنون دیگر حتی امید این وحدت هم در افق آینده تجدد جایی ندارد. مع هذا نمی توان گفت که اجزاء و شئون جامعه بی خبر از هم و بی رابطه با یکدیگر هر یک ساز خود می زنند و به راه خود می روند. مسلماً در لایه های عمیق زندگی و جامعه و در باطن آن تعارض های رفع نشدنی وجود دارد و این تعارض ها بالاخره کار خود را خواهد کرد اما آنچه در ظاهر دیده می شود هنوز در قیاس با جهان توسعه نیافته و در حال توسعه کم و بیش از تناسب بهره ای دارد البته این تناسب و تعادل که تا این اواخر طبیعی یا لااقل شبه طبیعی بوده است، حالا دیگر عادی و در نتیجه سست شده است. جهان توسعه نیافته که می خواهد توسعه را از روی مدل جهان متجدد سامان دهد اگر تجدد را در وحدتش دریابد، شاید در کار خود  موفق شود اما اگر صرفاً چشم به اجزاء داشته باشد و هر یک را جدا و بی ارتباط با اجزاء و شئون دیگر در نظر آورد ، نسبت ها و تناسب ها از نظرش دور می ماند. آینده نگری موقوف به شناخت امکان ها و درک نظمی است که می تواند در آینده محقق شود. توجه بیشتر به یک شأن و غفلت بی وجه از شئون دیگر بی تناسبی پدید می آورد و هیچ شأنی از شئون جامعه در بی تناسبی کار خود را به درستی انجام نمی دهند و اگر در کشورهایی فساد را همه جایی و غالب و در همه جا حاضر و ظاهر می بینیم از آنست که از تعادل به کلی دور شده اند بی سامانی و در جای خود قرار نگرفتن چیزها و کارها زمینه بروز فساد است.

10- از آنجا که آینده نگری معمولاً به آینده اخلاق و معرفت و آزادی و آزادگی مردمان کاری ندارد و بیشتر به علم تکنولوژیک و توسعه اقتصاد و جامعه و تکنولوژی و بهداشت و آموزش و امکان های زندگی هرروزی نظر دارد، مبنای آن هم باید فلسفه دنیابین باشد. وقتی آینده، آینده اخلاق و معرفت نیست، نباید توقع داشت که حکمت قرآنی و نبوی و فلسفه سینایی و صدرایی مبنای آینده نگری باشد. پرسشی که ممکن است پیش آید اینست که آیا سابقه تفکر و علم و ادب و معارف هزاران ساله در کشوری مثل ایران در رویکرد به آینده و آینده نگری نمی تواند مددکار باشد؟ اگر منظور این است که فلسفه و عرفان اسلامی را راهنمای آینده نگری قرار دهند تا ببینند وضع کار و مدیریت و بهداشت و تغذیه و آب و آبیاری و مسکن و بیمه و آلودگی هوا و درس و مدرسه و … چگونه ممکن است باشد می توانند به سراغ آثار فلسفی و عرفانی و معارف الهی بروند ببینند آیا می توانند از مطاوی آنها در این کار بهره ببرند ولی به نظر نمی رسد که این آثار مستقیماً به کار برنامه ریزی اجتماعی- اقتصادی بیاید. اما اگر مآثر و معارف گذشته تکیه گاه تفکر و مایه تذکر تاریخی و آشنایی با افق های زندگی گذشته باشند بی تردید ما را در درک زمان کنونی و مسائل آن و یافتن راه و حتی در اصلاح عملی و اخلاقی یاری خواهند کرد. مخصوصاً به ما امکان و توانایی می دهند که از تقلید و پیروی از شهرت آزاد شویم و خود و خواست خود را بشناسیم و در پی خواستی برویم که هم رسیدنی است و هم بجا و مناسب و متناسب با اوضاع و شرایط روحی و اخلاقی و مادی زندگی کنونی.

11- نکته ای که مخصوصاً به آن باید توجه کرد اینست که اگر آینده نگری مبنای آینده نگاری و طراحی برنامه های توسعه است و آینده نگری نیز مبنایی دارد گمان نکنیم که با یک طرح مهندسی سر و کار داریم و کسانی باید بروند و طرحی را بر مبنای فلسفه و تفکری خاص در نظر آورند و کسان دیگر هم این طرح را متحقق کنند. اروپا که کانون تجدد و پیشرو در سازندگی جهان است هرگز تا این اندازه کار جهان را سهل و شوخی تلقی نکرده است. مراد از اینکه در جهان متجدد آدمی دائرمدار است و جهان خود را می سازد این نیست که دوران سازی کاری بلهوسانه است و هر کس هر راهی که می خواهد می رود و هر کاری که می خواهد می کند بلکه این بیان اشاره اجمالی به یک پیش آمد بزرگ یعنی ظهور بشری است که خردش خرد دگرکون کننده و کارساز دنیاست و با این خرد و علم متناسب با آنست که جهان مادی دگرگون شده است و می شود. تاریخ تجدد هم بنایی دارد و از اصولی برآمده است. این اصول را ما نمی توانیم به میل خود معین کنیم و تغییر دهیم. (مگر اینکه اصولی را متناسب با طرح جهان آینده در تفکر یافته و پیش آورده باشیم) شریعت اسلام اصول دین و احکام مبتنی بر آن اصول است و کسی نمی تواند آن را بر مبنای دیگر استوار کند. اگر شرح اصول کافی ملاصدرا راهنمای سیر و سفر در مراتب وجود است و مسافر در این سفری در هر منزلش قدری از تعلقات آزاد می شود مستقیماً به کار برنامه تغییر جهان نمی آید. برنامه توسعه که آینده نگری مقدمه و شرط لازم آنست بر اصل تعلق به دنیا و علم کارساز تغییر و تصرف در آن قرار دارد. توسعه اجتماعی- اقتصادی- تکنیکی سیر در زمین و مجال و کوشش حساب شده برای مهیا کردن شرایط زندگی است. این سیر و کوشش از ابتدا برای بهبود بخشیدن به زندگی دنیوی بوده است. این کوشش گرچه غایت اخلاقی ندارد اما نمی توان گفت که به هیچ وجه اخلاقی نیست زیرا قبول اینکه بگذاریم بشر با سختی و عسرت به سر برد و گرسنه و بیمار باشد و با درد و گرسنگی بمیرد با اخلاق و معنویت نسبتی ندارد. به این جهت ممکن است برنامه ریزی را قدمی در راه اصلاح حال مردم و بهتر کردن زندگی دانست و به آن صفت اخلاقی داد و حتی دین را هم پشتوانه خدمت به مردم قرار داد. این مطالب منافاتی با آنچه در باب مبنای آینده نگری گفته شد، ندارد. در زمان ما که از توسعه گریزی نیست و همه مردم جهان باید در طریق توسعه بکوشند برنامه ریزی هم لازم است و به این جهت کسانی باید در فکر آن باشند و خود را برای آن مهیا سازند. چون ممکن است بگویند که علم و تکنولوژی و توسعه سکولارند و با اخلاق و دین سر و کار ندارند. باید تأکید کرد که توسعه از آن جهت که توسعه است در تعارض با دین و اخلاق قرار ندارد و شاید کوشیدن در راه آن از جهاتی اخلاقی باشد اما این بدان معنی نیست که مهار توسعه در دست حکومت ها و مؤسسات اقتصادی- اجتماعی و تکنولوژیک است. توسعه قانون خاص دارد و موقوف به شرایط خاص است و تانع رأی اشخاص نمی شود. اگر می شد که توسعه را به هر سو که می خواهند ببرند و آن را چنان تحت نظارت قرار دهند که جز در خدمت مصالح بشر نباشد وضع محیط زیست می بایست از آنچه هست بهتر باشد و زرّادخانه ها سایه سنگین بر زندگی و خانمان آدمیان نیفکنده باشد و تکنولوژی خور و خواب و خشم و شهوت و میل و آرزو و کار و زندگی مردمان را به تسخیر و تحت فرمان خود درنیاورده باشد. توسعه نظم خاص دارد. گفتیم که برنامه ریزی توسعه تابع خرد دنیادار و دنیاسازی است که با علم و تکنولوژی جدید هماوا و همراه بوده است. زمانی می پنداشته اند که این خرد راه به جهان صلح و سلامت و ازادی و بی نیازی بشر می برد اما تاریخ سیصد چهارصد ساله تجدد اکنون به جهان زشت و آلوده ای رسیده است که ضد رؤیای بهشت زمینی قرن هجدهمی هاست. آیا اشتباهی روی داده و تاریخ از راه درست منحرف شده و به بیراهه رفته است؟ هیچیک از مدافعان تجدد و معتقدترین آنان هم از انحراف نگفته اند بلکه تصادف و اتفاق و گاهی آراء و حتی اشخاص را مقصر دانسته و همچنان به پیروی از خرد توصیه می کنند بی آنکه بگویند این خرد چیست و کجاست و چگونه باید از آن پیروی کرد؟ امروز به جای اینکه از خود بپرسیم به کجا می رویم و سرانجام کار این جهان چه می شود همگان را به «خردورزی» سفارش می کنیم. ورزش خرد کار بدی نیست به شرط آنکه خانه خرد را بشناسیم. اگر همه جا خانه خرد است و همه به قول سعدی خرد خویش را به کمال می بینند سفارش خردورزی هم بیهوده می شود. در این وضع است که دیگر راهی دیده نمی شود و هر کس رأیی می زند و ناگزیر میل و آرزو و طبع در کار می آید و در برنامه ریزی هم وارد می شود. تعبیر توسعه پایدار را هم که تحلیل کنیم به همین نتیجه می رسیم. رشد تجدد در ابتدا هماهنگ بود. اکنون باید این هماهنگی به هم خورده باشد که می گویند مواظب باشیم. توسعه، پایدار یعنی متناسب و جامع و ناظر به همه شئون باشد. این نظارت و مواظبت از کجا می تواند باشد؟ اگر توسعه پایدار نیست لابد در خرد توسعه خللی روی داده است و در این صورت چگونه می توان آن را پایدار کرد؟ از ابتدای تاریخ بسط تجدد در سراسر جهان برنامه ریزی کوششی برای راه بردن به بهترین صورت توسعه یعنی توسعه پایدار بود. توسعه پایدار چنانکه اشاره شد رویای خوبی است و چون ما همه رویا را دوست می داریم با اینکه هیچ جا نشانی از توسعه پایدار نمی بینیم باز هم تحقق آن را سهل می انگاریم. ولی راه توسعه مدام دشوار و دشوارتر می شود زیرا دیگر اقتصاد و سیاست و سرمایه و نیروی انسانی لازم نیست هماهنگ شوند زیرا تکنولوژی اطلاعات تکلیف همه چیز را معین می کند و به برنامه ریزان بخصوص در بیرون از جهان توسعه یافته حتی یک لحظه مجال سنجیدن و دخالت نمی دهد. تکنیک تا این اواخر تا حدودی جانب سیاست و اقتصاد و اشتغال و احیاناً فرهنگ را رعایت می کرد اما اکنون مستبدی شده است که حکم و فرمان خود را به همه این قلمروها دیکته می کند. اگر این تحمیل آشکار نیست یا همه در حکومت تکنیک، تحمیل و استبداد نمی بینند از آن روست که تکنیک و تکنولوژی جدید از ابتدا در تشبه به الوهیت صفات رحمانی و رحیمی به خود می بسته و اکنون هنوز هم کم و بیش به آن صفات متصف می شود و اگر آن را پناه بشر و نجات بخش او و حلال مسائلش ندانند لااقل آن را غایت کمال انسان می انگارند. قدرت تکنیک به گروندگانش که بیشتر خلق جهانند می گوید هستی منم و اگر امید و نجات می خواهید من آن را به شما می دهم زیرا من خود امید و نجاتم. گذشته را رها کنید. آینده هم منم. روح تکنیک وقتی احساس می کند که در قدرتش تردیدی حاصل شده است شاید برای جلوگیری از سرایت و گسترش این تردید واماندگان از قدرت خود را که با جهل و غفلت از راهش بازمانده اند به میدان بیاورد تا نشان دهد که هر چه زشتی و تباهی است از گذشته است و حتی دین و معنویت و معرفت را هم سیاه و زشت جلوه می دهد.

12- در چنین جهانی آینده نگری و برنامه ریزی با درک و شناخت باطن آنچه روی داده است و روی می دهد باید آغاز شود و صورت گیرد. آینده این جهان صورتی نیست که ما دوست می داریم و می پسندیم. اگر در جایی حل مسائل ساده هرروزی دشوار شده است و فساد همه جا را گرفته است شاید وجهش این باشد که ریشه الفت ها و پیوندها و وحدت ها سست و از هم گسیخته است. برای آینده نگری وضع موجود و «اکنون» را نباید از نظر انداخت و مگر می توان با چشم برداشتن از این اکنون پر خطر و معلق در فضای خالی به آینده نگاه کرد؟ آینده بسته و پیوسته به این اکنون است و از این اکنون آغاز می شود. آسان است که خیرات و خوبی ها و …. را که دوست می داریم در نظر آوریم و انها را مقصد اجرای برنامه قرار دهیم. چنانکه تا کنون هم اگر برنامه ای داشته ایم چیزی جز این نبوده است. ولی برنامه هرگز در هیچ جا برنامه تحقق بهشت زمینی یا مدینه الهی سنت اوگوستن نبوده است و نیست. حتی اروپا که در قرن هجدهم (و البته درست اینست که بگوییم از قرن شانزدهم و شاید هم از زمان افلاطون) طرح بهشت زمینی را در انداخت به صرف سودای آن دل خوش نکرد. بلکه قدم در راه گذاشت. برنامه مقصد نیست بلکه راه است. راه و مقصد هم به هم پیوسته اند زیرا مقصد منزلی در راه است. وقتی راه و رهروی نباشد معلوم نیست که چه می توان کرد و چه نمی توان کرد. گشایش هر راهی موقوف به یافت قبلی و صرف همت و اعتماد به نفس است. اینکه گفتن «نمی توانیم» را نهی می کنند حق دارند زیرا ما با توانایی هایی به دنیا آمده ایم و اگر نمی توانستیم این جهان تاریخی وجود نمی داشت. چیزی که به آن فکر نمی کنیم اینست که گفتن «نمی توانیم» و اهمال کاری در نظر و عمل وقتی مصیبت می شود که ندانیم چه می توانیم و چه نمی توانیم. با این ندانستن فرق میان ممکن و ممتنع و سهل و دشوار و حتی درست و نادرست و بجا و نابجا از میان می رود و شاید این توهم به وجود آید که همیشه در همه جا هر کاری می توان کرد اما همه کارها جایی و وقتی دارند. هر کاری در هر وقت و هر جا شدنی نیست و همه کس از عهده همه کار برنمی آیند. در هر زمانی فضایی از امکان ها وجود دارد. گاهی دایره امکان ها برای مردمی وسیع است و زمانی می رسد که این دایره بسیار کوچک می شود. این زمان، زمان ناتوانی و عسرت است. اگر زمان ناتوانی با زمانی که دایره امکانات در آن گسترده است اشتباه شود، هیچ کار مهم و مؤثری صورت نمی گیرد. اگر مردمان با تاریخ خود انس داشته باشند امکان های زمان خود را می شناسند و حتی شاید بتوانند ترتیب عملی برای تحقق آن امکان ها در نظر آورند. آینده نگری و برنامه ریزی هم درک ترتیب عملی کارها است. توجه کنیم که آدمی مثل اشیاء در زمان قرار ندارد بلکه با زمان است و به عبارتی زمان شرط وجود اوست. این زمان، زمانِ آینده است که می تواند محقق شود اما اوهام و تعصب ها و خیالبافی های اهل سیاست حرف دیگری است و نکته آخر اینکه برنامه، برنامه سیاست نیست بلکه سیاست در زمان ما جزئی از برنامه و آینده و در خدمت آینده می تواند باشد و در این صورت است که می توان آن را حقیقتاً سیاست دانست.

خلاصه مطلب در چند جمله اینست که برنامه ریزی و آینده نگاری ترتیب فهرستی از نیازها و تکلیف کردن دولت و سازمان ها به برآورددن آنها نیست بلکه فهم و درک نیازها و اهمیت و اولویت آنها و شرایط برآوردنشان است. به عبارت دیگر برنامه ریزی درست وقتی صورت می گیرد که بدانیم در بیرون و درون خودمان چه داریم و از میان مطلوب ها کدام اولویت دارند و تا چه اندازه توانایی رسیدن به آنها داریم. در یک کلمه برنامه ریزی اینست که بدانیم چه می خواهیم و برای رسیدن به خواسته ها چه امکان ها و توانایی هایی داریم. آینده هر مردمی متعلق به جهان خاص آن مردم است و به این معنی آینده چیزی جز تحقق وجود آنها و توانایی ها و استعدادهایشان نیست. در این نوشته با توجه به معانی متداول آینده نگری و آینده نگاری قهراً آینده نیز می بایست آینده توسعه باشد که نمی توان آن را مستقل از اصول و مبانی جهان کنونی در نظر آورد اما با توجه به تیرگی افق و آشوبی که به سرعت گسترش می یابد به دشواری می توان نگران آینده بشر نبود اما بارقه امیدی که در دل های آدمیان وجود دارد، نمی گذارد که یکسره تن به نومیدی بسپارند. در مورد آینده ای که با برنامه ریزی ساخته می شود، آسان تر می توان حکم کرد اما اینکه آینده جهان چه می شود، جز خدا کسی نمی داند. این قدر هست که نشانه های خشونت و قهر و تجاوز چندان همه جایی و پیداست که آثار مهر و وداد و صلح و امید و وفا به دشواری دیده می شود و منطقه ما کانون قهر و جنگ و آشوب است.

 

 

 

اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی

دانلود مطلب به صورت 

مطالب مرتبط :

0%