ردکردن این

مقاله منتشر شده در شماره سی و چهارم ماهنامه اندیشه پویا. اردیبهشت 1395

ملاحظاتی در باب کتاب و کتابخوانی

1- کتاب خواندن در زمان کودکی و نوجوانی ما با کتاب خواندن این زمان تفاوت ها دارد. در آن زمان بخصوص در روستاها و شهر های کوچک کتابخانه و کتابفروشی نبود. در خانه ها هم غیر از قرآن کریم اگر کتابی بود مثلاً  زادالمعاد مجلسی (قبل از اینکه مفاتیح الجنان شیخ عباس قمی چاپ شود) یا دیوان حافظ بود. ما جز کتاب درسی کتاب دیگری در اختیار نداشتیم البته مثل دیروز و مثل همیشه همه کس هم طالب کتاب نبود و نیست یعنی تنها مشکل، نبودن کتاب نبود. وقتی نیاز به کتاب و کتاب خواندن نباشد دنبال کتاب هم نمی روند. اما اگر ذوق کتاب خواندن باشد کتاب پیدا می شود.

2- اولین کتاب هایی را که خواندم نمی شناختم و خواندن آنها را کسی سفارش نکرده بود بلکه اتفاقاً آن کتاب ها را دیدم و خواندم. وقتی بزرگ شدم زمان حزب و حزب بازی و جدال های سیاسی بود و برای امثال من دسترسی به روزنامه آسان تر از دسترسی به کتاب شده بود، تا اینکه حزب توده نبض انتشار کتاب را در دست گرفت حتی وقتی در سال 1327 انتشارات رسمی آن حزب تعطیل شد، تسلطش بر بازار (هرچند بالنسبه راکد) نشر تا سال ها ادامه داشت. در آن زمان اگر کسی طالب کتاب بود بیشتر کتاب هایی را می دید و می یافت که سازمان های انتشاراتی غیر رسمی وابسته یا نزدیک به حزب توده چاپ می کردند. بسیاری از روشنفکران دوران بعد از کودتای 28 مرداد با همین کتاب ها بار آمده بودند. تا آن زمان ادبیات اروپایی بیشتر فرانسوی بود. شاید شکسپیر از جمله معدود شاعران متعلق به جهان انگلوساکسون بود که بعضی از آثارش ترجمه شده بود. این سازمان های انتشاراتی بودند که ادبیات روس و آثار ادبی چپ اروپا و امریکا را ترجمه کردند و انتشار دادند.

3- اولین کتاب فلسفه ای که خواندم کتاب ماتریالیسم رژه گارودی بود و سپس «چه باید کرد» چرنیشفسکی و البته این کتاب ها را با رغبت و علاقه خواندم اما هرگز ماتریالیست نشدم.

4- وقتی در اصفهان درس می خواندم گاهی به کتابخانه شهرداری می رفتم. آنجا یک روحانی بسیار ساده و فعال همه کارهای کتابخانه را انجام می داد. جای همه کتاب ها را می دانست و هر کتابی می خواستند بلافاصله می آورد. یکی از جهات مراجعه من به آنجا تماشای رفتار و طرز عمل این کتابدار بود. بعدها دانستم که او «معلم حبیب آبادی» دانشمند کتاب شناس زمان بوده است. یک روز یکی از کتاب های داستایوسکی را می خواستم. نگاهی به سر تا پایم انداخت شاید می خواست چیزی بگوید اما حرفی نزد و کتاب را آورد.

5- در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران که درس می خواندم همه فکر و ذکرم فلسفه بود. یک روز یکی از استادان از کتابی به نام اصل الاصول با تحسین یاد کرد. این کتاب را یک هندی (میلاپوری) در قرن نوزدهم نوشته و در کلکته چاپ شده بود. هر جا سراغ کتاب را می گرفتم کمتر آن را می شناختند. در کتابخانه های دانشگاه هم نتوانستم آن را پیدا کنم. یک روز که از دانشکده به سمت خیابان شاه آباد (جمهوری اسلامی کنونی) که مرکز کتابفروشی بود می رفتم سری به کتابفروشی اسدی زدم. این کتابفروشی که در ضلع شمالی میدان بهارستان بود کتاب های عربی را که در بیروت و دمشق و قاهره و … چاپ می شد می آورد و می فروخت. گفتم سری به کتاب های عربی بزنم. وارد که شدم دیدم آقای اسدی مثل همیشه عبوس و سرد سر جایش نشسته است.  با نومیدی و با خیال سنگ مفت گنجشک مفت پرسیدم کتاب «اصل الاصول» دارید؟ بر خلاف انتظار من درنگی کرد و طبق شیوه و روش همیشگی اش که از جای خود نمی جنبید و با اشاره انگشت مشتریان را سراغ کتاب می فرستاد، نشانی داد که بروم و در وسط مخزن میان کتاب هایی که روی زمین چیده شده است بگردم شاید نسخه ای باشد. با شادی و خوشحالی بسیار به طرف مخزن رفتم. چند نفر دیگر هم آنجا کتاب ها را زیر و رو می کردند. من خیلی زود به مقصود رسیدم. وقتی کتابی را برداشتم که لکه رطوبت روی جلدش بود و آن را باز کردم و دیدم کتاب اصل الاصول است. بی اختیار به هوا پریدم و با خوشحالی خود را به آقای اسدی رساندم و کتاب را روی میزش گذاشتم. او باز با سردی به کتاب نگاه کرد. از قیمتش پرسیدم. عجله داشتم که کتاب را بردارم و ببرم. حاضر بودم برای کتابی که قیمتش چهار پنج تومان بود صد تومان بپردازم. کتابفروشی که به دندانگردی هم معروف بود مرا بیشتر متعجب کرد زیرا گفت نمی خواهد پول بدهید. پرسیدم چرا؟ گفت جلد کتاب رطوبت دیده و شاید به صفحاتش هم آسیب رسیده باشد. تشکر کردم و خواستم که مبلغی بپردازم. گفت حالا که اصرار دارید پانزده ریال بدهید. پرداختم و با عجله به خانه رفتم که ببینم در کتاب اصل الاصول چه نوشته است. اصل الاصول کتابی است در جمع تصوف و فلسفه و کلام  اسلامی که در آن آراء متصوفه بزرگ و فیلسوفان و متکلمان به ترتیب تاریخی در ذیل عناوین مهم فلسفه و عرفان آمده است. خوشحالم که بخش هایی از این کتاب خوب را خوانده ام اما بیشترین بهره ام از آن همان خوشحالی لحظه ای بود که آن را در کتابفروشی اسدی یافتم.

6- من تا بیست و پنج شش سالگی کتاب هایم را نگاه نمی داشتم و کسی که حانه به دوش است چگونه بار سنگین کتاب را می تواند به دوش بکشد. از آن زمان سعی در جمع آوری و نگاهداری کتاب کرده ام اما نگهداری کتاب در آپارتمان آسان نیست. به این جهت کتاب هایم پراکنده شده و بسیاری از آنها در حبس کارتونها افتاده با به هر حال کارتون خواب شده اند.

7- مطلب مهمی که باید به آن توجه شود که شرایط فرهنگی و تاریخی است و زبانهای مردم چندان طالب کتاب نیستند و زمانی هست که کسانی و شاید بسیار کسان در طلب آن باشند. آنکه جانش در جستجوی کتاب است. آن را می طلبد و می یابد اما چشمه این ذوق و طلب هم ممکن است گاهی کور شود. مطلبی که گفتنش آسان نیست و پذیرفتنش دشوارتر، اینست که مدرسه های ما به جای برانگیختن ذوق کتاب خواندن چشمه ذوق کتاب خواندن را کور می کنند. ما گمان می کنیم هر چه بیشتر به بچه هایمان بیاموزیم بهتر می آموزند و بدتر اینکه می پنداریم با این آموختن بیشتر می توانیم فکر و روح آنان را هم هر طور که می خواهیم سر و سامان بدهیم. البته کتاب جان ما را پرورش می دهد اما کتاب را باید با رغبت و بر اثر احساس نیاز درونی خواند. این توهم به جای اینکه مردم را کتاب خوان بار آورد و به آنچه می آموزند علاقمند کند شاید آنها را لااقل در ناخوآگاهشان از کتاب و از آموزش بیزار کند. این همه درس که در مدرسه می دهند و نود درصد دانش آموزان آنها را فرا نمی گیرند یا اندکی از آن را فرامی گیرند چه فایده دارد؟ به جای سعی در تعلیم هزار صفحه که بیست صفحه اش را یاد نمی گیرند بیاییم دویست صفحه بیاموزیم که صد صفحه اش را یاد بگیرند.

8- کتاب درسی معضل بزرگی است. هر سال مبالغی گزاف و هنگفت صرف تألیف و چاپ و توزیع کتاب های درسی می شود. کتاب درسی را دانش آموز می خرد و در آخر سال آن را دور می اندازد و این یعنی کتاب چیز بی قابلیتی است و در بهترین صورت در عداد اشیاء مصرفی است که آن را به اکراه مصرف می کنیم و دور می اندازیم. من زمانی که در دبیرستان بودم  پس از امتحان آخر سال بسیاری از کتابهایم را پاره می کردم یا می سوزاندم. حالا پی برده ام که آن کتاب ها لااقل کتاب های تاریخ و جغرافیا و تعلیمات اجتماعی و دینی و صرف و نحو عربی از کتاب های درسی امروز خیلی بهتر بود و پشیمانم که چرا مثلاً کتاب تاریخ نوشته عباس اقبال و صرف و نحو عربی تالیف استادان فاضل تونی و جلال همایی را می-سوزاندم. کاش همه آن کتاب ها را نگاه داشته بودم حتی اگر ناگزیر می شدم که آنها را به حبس کارتون بفرستم.

9- چنانکه به درستی گفته اید اهمیت ندارد که بدانم اولین کتاب هایی که اشخاص خوانده اند، کدام هاست اما تجربه کتابخوانی و ماجراهایی که میان کتاب و خواننده اش پیش می آید مهم است. این ماجراها را کم و بیش می توان وصف کرد اما توجیه اینها همیشه میسر نیست. من هنگام خواندن کتاب اخلاق نیکوماک ارسطو نسبت به آن تحسینی داشته ام که نسبت به هیچ کتاب دیگری نداشته ام. اگر چرایی آن را بپرسید پاسخی ندارم. از وضع و حال کتاب خوانی ام می توانم حکایت کنم اما نمی توانم بگویم چرا فلان کتاب تحسین را برانگیخت یا کتاب دیگر آشفته و پریشانم کرد.

کتاب ها را می توان در نسبتی که با خواننده دارند به سه قسم تقسیم کرد. آثار هنری که به هیچکس اطلاعات و معلومات مفید برای رفع نیازمندی های هرروزی نمی دهند اما اگر نباشند آدمیت آدمیان به خطر می افتد.

کتاب هایی که بر معلومات و اطلاعات اشخاص می افزاید و به اصطلاح به دردخور هستند و بالاخره کتاب هایی که ما را به تفکر می خوانند. این سه قسم معمولاً با هم اشتباه نمی شوند اما در هر زمان و تاریخی یکی از این اقسام ممکن است اهمیت بیشتر پیدا کند و به دو قسم دیگر بی اعتنایی شود وقتی در برداشتن اطلاعات و معلومات مفید قابل فهم ماک خوبی و برتری کتاب باشد متوسط بودن حس می شود.

10- نکته آخر اینست که ما هنوز در عالم نقد وارد نشده و نقد کتاب نداریم ما هنوز کتابها را یکسان با موازین مشهور می سنجیم و وقتی مثلاً می خواهیم کتابهای ممتاز را بر گزینیم راهنمایمان ملاکهایی مثل شهرت، داشتن فهرست بزرگ مراجع و منابع به صورت ظاهر و بالاخره متوسط بودن کتاب است. گویی بهترین کتاب باید متضمن اطلاعات و معلوماتی باشد که به درد خواننده می خورد و گروه کثیری از خوانندگان می توانند مطالبش را بفهمند. البته کتاب را می خوانیم که مطالبش را بفهمیم و از آن فایده ببریم اما علم پیش از آنکه مشهور شود و بتوان از آن فایده برد با طلب و تفکری نسبت داشته است که آن نبود علم آموزشی نبود و قهراً فایده هم منتفی می شد. درباره کتاب های هنر و فلسفه و علم (و بطور کلی پژوهش ها) با ملاک کتاب های پژوهشی نباید حکم کرد ولی وقتی علم را به پژوهش تحویل می-کنیم ضرورتاً ملاک حکم درباره شعر و فلسفه و سیاست هم تابع روش ها و ملاک های پژوهش می شود. این تلقی اگر عمومیت نداشته باشد، بد نیست اما وقتی عمومیت پیدا می کند معنیش بی مقدار شدن تفکر و هنر است و هیچ دوران و جامعه ای بدون تفکر و هنر نمی تواند نظم و ثبات داشته باشد.

اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی

دانلود مطلب به صورت 

مطالب مرتبط :

0%