ما و مواجهه با علم جدید*
مسئله علم، پژوهش و تحصیل معمولاً باید اموری باشند كه به صرافتطبع صورت گیرند. یك جامعهای علاقه و توجهی به علم پیدا میكند و علم را طلب میكند و معمولاً نمیپرسد كه چرا باید علم را طلب كرد و مشكل طلب علم چیست؟ ما امروز این سؤال را میپرسیم، پس ظاهراً باید مشكلی در راه پیش آمده باشد. شاید جامعهشناسان تشبیه مرا نپسندند و من هم نمیخواهم در تشبیهی كه میكنم مشبه و مشبهبه را یكی بگیرم؛ اما هر جامعهای یك ارگانیسم است و چنانكه ارگانیسم اجزائش هماهنگ است، جامعه هم باید اجزای هماهنگ داشته باشد. ارگانیسم ما چندان ظریف است كه اگر یك غده یك اپسیلون بیشتر یا كمتر ترشح كند نظم حیات ما را به هم میزند. جامعه از این هم ظریفتر است، منتها چون بزرگ است و چون بزرگتر از فرد است ما این ظرافت و حساسیتش را حس نمیكنیم. اگر چیزی در جامعه متناسب با مجموعه نباشد، در جای خودش قرار نگرفته باشد و به عبارت دیگر، هماهنگی و همسازی با مجموعه نداشته باشد، آنوقت همهی نظرها را متوجه خودش میكند، مانند كسی كه بیمار میشود و همهی ذكر و فكرش متوجه بیماری و محل و موضع بیمار میشود.
هم جامعهی اروپایی و هم جامعهی ما به علم توجه كردهاند. ما یك بار در دورهی اسلامی از قرن دوم هجری به علم دنیا توجه كردیم، باید بگویم كه مركز این توجه هم خود نیاكان ما بودند. به عبارت دیگر، علم ممكن است از بیرون گرفته شود؛ اما طلب از درون است. اگر طلب از درون نباشد همهی علم دنیا را یك جایی جمع كنند غیر از طالب، بهرهای از این علم نمیبرد و اصلاً نمیبیند و توجهی نمیكند. باید دید چه پیش آمده و چه توجه و تعلق و طلبی پیدا شده كه نیاكان ما به چین و هند و رم و یونان رفتند و همهی علوم زمان را فرا گرفتند. البته وقتی چیزی از بیرون وارد یك عالَم میشود با مخالفتهایی مواجه میگردد؛ اما مخالفتها در دنیای اسلام چنان نبود كه اجازه ندهد آن علوم جذب و هضم شوند. شاید بیگانهترین علم فلسفه بود؛ چراكه نجوم و موسیقی و … علومی بودند كه كاربردی بوده و از آنها استفاده میشد؛ اما فلسفه، مورد نیاز هیچكس نبود و هیچ حاجتی را رفع نمیكرد، معهذا فلسفه هم اخذ شد و جای خودش را در عالم ایرانی، اسلامی پیدا كرد. حالا اینكه این جایگاه كجا بود و چه اثری كرد و چه تاریخی پیدا کرد، اینجا مجال بحثش نیست.
در دورهی جدید كه علم اروپایی را گرفتیم با طلب نگرفتیم؛ یعنی اصلاً علم نمیخواستیم. در قرن دوم كه علم را گرفتند نتیجه و فایده نمیخواستند، بلكه علم میخواستند و چون علم میخواستند به علم رسیدند؛ اما این بار ما علم نمیخواستیم اسلحه و توپ میخواستیم، صنایع میخواستیم، ساعت و پارچه و ابزار و وسایل زندگی و بهطوركلی كالاهای تكنیكی كه اروپا ساخته بود نظر ما را جلب كرده بود و ما اینها را میخواستیم و چون بین علم و تولید این كالاها یك پیوستگی بود، علم را هم خواستیم. اولین توجهها در عصر صفویه پیدا شد و توجه آشكارتر وقتی بود كه جنگهای ایران و روس درگرفت. البته در جنگهای صفویه با عثمانیان، عثمانیان توپ به كار برده بودند؛ اما در جنگهای ایران و روس بود كه این توجه به وجود آمد كه روسها وسایل و امكانات و تعلیماتی دارند كه ما آنها را نداریم، از آن زمان یك طلب رسمی پیدا شد كه طلب علمی نبود.
مسئلهی عباسمیرزا، گرفتن علم نبود بلكه سؤالش از افسر فرانسوی این بود كه شما چه مزیتی بر ما دارید؟ شما چه ترجیحی بر ما دارید؟ چرا شما به كارهایی توانا هستید كه ما توانا نیستم؟ این سؤال، سؤال بدی نیست و اگر تعقیب میشد شاید به جاهای بهتری میرسید. بههرحال، مطلب این است كه من فرماندهی جنگ هستم و سلاحهایی میخواهم كه روسها یا اروپاییها دارند. از آن زمان كه معلوم شد كه اینها بههرحال مقدماتی علمی نیاز دارد، اعزام محصل به اروپا شروع شد. كسانی را به اروپا فرستادند كه فنون و تکنیکهای آن زمان را یاد بگیرند. یك قدری دیرتر، كسانی فرستاده شدند كه علوم را بیاموزند و تا دههها كسی برای فرا گرفتن علوم انسانی به اروپا نرفت. بعد از مدتی امیركبیر به فكر افتاد كه به جای اینكه محصل به خارج فرستاده شود، علم به ایران بیاید و مدرسهی دارالفنون را تأسیس كرد و البته كار مشكلی بود.
تأسیس مدرسهی دارالفنون از عهدهی امیركبیر برمیآمد و وقتی امیركبیر كشته شد، مدرسه با همهی علاقهای كه در اوایل ناصرالدین شاه به آن داشت كمكم ضعیف و ضعیفتر شد تا به جایی رسید كه تقریباً تعطیل شد. ببیند این چه سِری است كه ما در دورهی اول نهضت علمی خود، از كوچك و ساده شروع كردیم و بهتدریج پیش رفتیم و به كمال رساندیم. ما علوم چینی و یونانی و هندی و خلاصه همهی اقوام آن زمان را گرفتیم و چیزی بر آن افزودیم و در آن تصرف كردیم و در آن علم صاحبنظر شدیم؛ اما در دورهی جدید با وضع به نسبت خوب شروع كردیم و بهتدریج تنزل كردیم، تنزل كردیم، تنزل كردیم تا بعضی از مؤسسات به تعطیلی رسید. دارالفنون، مدرسهی علوم سیاسی مثالهایی از این سیر هستند و مثالهای بسیاری در مؤسسات غیرآموزشی و غیرعلمی هم میتوانید پیدا كنید. جهت این امر این است كه در حقیقت برای آن چیزهایی كه طلب میكردند فكر نكرده بودند و به بنیادش نیندیشیده بودند. نمیدانستند كه چگونه باید به مقصود برسند، صرفاً دیده بودند كه اروپا از این راه به مقصود رسیده، فكر كرده بودند كه اگر اینها نیز تقلید كنند به مقصود میرسند و هیچوقت به این فكر نیفتادند كه ممكن است شكست هم بخورند.
ما ۲۰۰ سال است كه یك راه را تكرار كردهایم و هیچكس نگفته است كه چرا موفق نشدیم؟ چرا دارالفنون موفق نشد؟ ما و ژاپنیها و عثمانیها تقریباً در یك زمان دارالفنون[۱] درست كردیم، دارالفنون ما و عثمانی به دانشگاه مبدل نشد؛ اما ژاپن شد. زمانی كه باید یك راه را طی كرد و كاری را به انجام رساند، اگر ببینید كه وسایلی كه استفاده میكنید كارساز نیستند و كاربرد این وسایل نتیجه نمیدهد، آنوقت میپرسید كه چرا و چه بكنیم؟ اینجا هم همین مسئله رخ داد، آیا علمی كه ما آموختیم نقصی داشت؟ این علم با ما و روح ما، فكر و ذكر ما و مقاصد ما نمیخواند یا ما از آن بد استفاده كردیم؟ چه میبایست میكردیم كه نكردیم؟ آیا با این وسایلی كه در اختیارمان هست، میشود به مقصدی كه داریم، برسیم؟ آیا این وسایل متناسب با هدف ماست؟ برای رسیدن به هر مقصودی كه هر وسیلهای را نمیتوان به كار برد. اساساً وسایل بهتبع مقصود ساخته میشوند، وسایل و مقاصد با هم تناسب دارند.[۲ ]
ما مدرسه تأسیس كردیم دانشگاه ایجاد كردیم قبل از آن دارالمعلمین تأسیس کردیم و پیشتر از آن مدرسهی علوم سیاسی تا برسد به دارالفنون، در همهی این اقدامات در حقیقت كار ما «آموزش» بود. آموزش هم در دارالفنون آموزشهای خاص نظیر مهندسی، توپخانه، داروسازی و… بود. اینها البته مفید بود؛ اما علم و لااقل علم جدید تا در حد آموزش است جامعه را ثابت نگه میدارد یا به تعبیری جامعه در حال سكون میماند. اصلاً این علم، علمی نیست كه كارش با آموزش تمام شود. علمی كه در دورهی جدید به وجود آمده عین پژوهش است. اصل جامعهی جدید، اصل تجدد و اصل پیشرفت است و پیشرفت با علم و پژوهش حاصل میشود. آموزش لازم است و تا مرتبهای یا مراتبی از آموزش نباشد كسی مستعد و توانای پژوهش نمیگردد؛ اما این تاریخ آموزش ما خیلی طولانی شده است، ما ۱۵۰ سال پیش دارالفنون و ۷۶ سال پیش دانشگاه تهران را تأسیس كردیم؛ ولی دانشگاه تهران تا ۲۰ یا ۳۰ سال پیش –و اگر خیلی بخواهیم مسامحه بكنیم تا ۴۰ سال پیش- با پژوهش آشنایی و سروكاری نداشت و وظیفهی خود را پژوهش نمیدانست. در تمام این مدت -كه غریب به ۷۰ الی ۸۰ سال میشود- ما آموزشگاه علوم جدید داشتیم نه پژوهشگاه. بعد از انقلاب بود كه عدد دانشگاهها افزایش یافت و آموزش عالی توسعه پیدا كرد و پژوهش پیدا شد.[۳ ]
مشكل عمده در تمام جهان توسعهنیافته مشكل دشواریابی است، ممكن است ما حس كنیم كه در راه مشكل قرار گرفتیم؛ اما درك این را كه چرا این راه مشكل است و مشكل این راه چیست (راه تاریخ را عرض میکنم) آنقدرها آسان نیست. بعد از جنگ بینالملل دوم، كشورهای آسیایی، آفریقایی و آمریكای لاتین نهضتهای ضد استعماری و استقلالطلبی داشتند و بسیاری از كشورها به استقلال سیاسی رسیدند. در آن زمان كه من كموبیش وضع و روحیهی آن را به خاطر دارم، امید و آرزو این بود که همهی مشكلات رفع شود و کشورهایی كه به استقلال میرسند بهسرعت راه علمی شدن و صنعتی شدن (چیزی كه بعدها توسعه خوانده شد) طی شود. قسمت اول این آرزو برآورده شد، كشورهای مستعمره به یك استقلال سیاسی صوری دست پیدا كردند و استعمار بهصورت قدیم تقریباً پایان پیدا كرد؛ اما بدون اینكه مردم كشورهای مستعمره توجه بكنند، استعمار نو به وجود آمد. برای كشورهای مستعمره استقلال به وجود آمد؛ اما غربی شدن كه یك آرزو بود متحقق نشد (غرب یعنی اروپایی غربی و آمریكای شمالی همهی آن چیزهایی كه اینها دارند، داشته باشیم)، خیلی زود معلوم شد كه داشتن آن چیزهایی كه غربی دارد آنقدرها هم آسان نیست، معهذا اندیشهای در این كشورها به وجود نیامد كه موانع غربی شدن را بسنجد.
توجیهاتی در این خصوص كه چرا نمیشد این راه را طی كرد، مطرح شد و میشود. یكی میگوید اروپا ۳۰۰ سال در راه تجدد كوشیده است، این علم جدید، تاریخ ۴۰۰، ۵۰۰ ساله و تمدن جدید، تاریخ ۲۰۰، ۳۰۰ ساله دارد. كسانی خیال میکردند كه میشود راه طیشده را بهسرعت پیمود، آنها تجربه دارند و ما از تجربهی اروپا استفاده میکنیم و راهی را كه آنها در ۲۰۰ سال طی کردهاند، ما در ۱۰، ۲۰ سال طی میكنیم؛ اما این امر واقع نشد. در حال حاضر از دههی ۵۰ میلادی ۶۰ سال گذشته است و این فاصله اگر بیشتر نشده باشد، (كه به نظر من شده است) همچنان محفوظ مانده است.
توهم رشد علمی با معیارهای كمی و وارداتی
علم و تكنولوژی چنان اهمیت دارد كه هیچ قومی نمیتواند از آن صرفنظر كند. علم و تکنولوژی استوانهی عالم غربی و عالم توسعهیافته است. توسعه با علم صورت گرفته است و هر قومی كه فكر توسعه باشند ناگزیر باید علم داشته باشد. کموبیش در این ۲۰، ۳۰ سال اخیر این توجه پیدا شده است كه چه نیازی به علم داریم؟ چرا باید به سمت علم برویم؟ چگونه باید در راه علم برویم و چه مشکلها و موانعی در راه علم ما وجود دارد؟ من نمیگویم همهی ما این را بهخوبی آموختیم و بهخوبی درك كردیم و بهخوبی میدانیم كه سروكارمان با علم چیست و به چه علمی باید بپردازیم، چگونه باید بپردازیم؛ ولی به هر تقدیر گام مهم در این راه این است كه مشخص كنیم علم چه جایگاهی در كشور ما دارد و در هر شاخهی آن چه مسیری را طی کردهایم.
فرهنگستان علوم که ۲۰ سال پیش تأسیس شد در یكی از اولین جلساتش من پیشنهاد كردم كه در آغاز كار لازم است كه بدانیم در علم به چه راهی رفتهایم، الآن كجا هستیم و كجا میتوانستیم باشیم؟ هماكنون كه كار را شروع میکنیم به كدام سمت باید برویم؟ مطلب خیلی ساده بود و من خیال میکردم كه سؤال آسانی مطرح كردم و هر كدام از ما در رشتهی خاصی كه هستیم، میتوانیم بیاییم وضع علم خودمان را بیان كنیم، بگوییم چه مشكلاتی در این راه بوده و حالا به كدام مرحله رسیدهایم. من كه معلم فلسفه هستم بر فلسفهی ما چه گذشته، در فلسفهی جدید چه حاصل شده، ما چه مقامی در فلسفه داریم، حالا چه تواناییهایی داریم، چه امكاناتی داریم و چه میتوانیم بكنیم؟ بعدها به تجربه فهمیدم كه خیلی پرتوقع بودهام، از دانشمند نباید توقع داشت كه به تاریخ علم بپردازد، به شرایط پیشرفت علم بپردازد. فیزیكدان در فیزیك تحقیق میکند، زمینشناس پژوهش زمینشناسی میکند، آموزش زمینشناسی میدهند؛ اما از زمینشناس نباید توقع داشت كه شرایط پیشرفت در علم شیمی را بگوید.
این كارِ مجموعهای از دانشمندان و اهلنظر و اهلعمل است؛ یعنی كسانی كه صاحب فضیلت عملی هستند، میدانند كه كی و كجا چه كار باید كرد. كسانی هستند كه این فضیلت و این درك را دارند؛ ولی بههرحال این سؤال مطرح شده كه ما كجا هستیم و چه كار باید بكنیم و علم ما در چه وضعیتی است؟ هرچند در جامعه ممكن است پاسخ به این سؤالات گرفتاریها و مشكلاتی پدید بیاورد. چند سال پیش من یكی، دو مقاله نوشتم كه این تعداد مقالات نشانهی پیشرفت علم نیست، خب، یك سوءتفاهم هم پیدا شد كه چگونه میگویید تعداد مقالات نشانهی پیشرفت علم نیست؟ مقاله اگر نشانهی پیشرفت علم نباشد، نوشته و كتاب اگر نشانهی پیشرفت علم نباشد، پس نشانهی پیشرفت علم چیست؟ پاسخ این سؤال خیلی ساده است، كتاب بد كه نشانهی پیشرفت علم نیست، تكرار حرف كه نشانهی پیشرفت علم نیست. در میان کتابهایی که در بازار كتاب ما وجود دارد کتابهای تكراری، کتابهای خطابی، کتابهایی كه هیچ بار معنایی و محتوایی در آنها نیست، بسیارند. وقتی غربال میکنید چیزی تو غربال نمیماند.
بنابراین، اینكه تعداد كتاب چقدر است، كافی نیست نه اینكه بگویم تعداد كتاب زیاد نباشد، هرچه كتاب و مقاله زیادتر بهتر؛ ولی به شرط آنكه به صرف افزایش كمی مقالات رضایت ندهیم. شخصی كه رئیس یكی از مراكز فهرست كردن مقالات بود در جایی نوشته بود كه سرعت رشد علم در بخشهای مختلف جهان متفاوت است، در آسیا و اگر به نسبت بگیرید در همهی جهان، سرعت علم ایران از همه جا بیشتر است و بعدش اگر درست یادم مانده باشد چین و تركیه در رتبههای بعدی هستند. توجه كنید، نگفته كه علم ایران و چین و تركیه در همه جای جهان بالاتر است، میگوید سرعت رشد علم در ایران و تركیه و چین بسیار زیاد است. این سرعت بهطور مثال در آمریكا بسیار كم است، معنی این حرف این نیست كه علم چین به علم آمریكا رسیده است، بر اساس گفتههای وی رشد علم در آمریكا كمتر از سرعت رشد علم در چین، تركیه و در ایران است؛ اما این ملاكها چیست و تا چه اندازه اعتبار دارد؟ تا آنجایی كه من میدانم بهترین و شاخصترین ملاكی كه دارند مقالهشماری است. ما در سالهای اخیر آموزش عالی را توسعه دادیم دانشجویان ما موظفند كه مقاله بنویسند، موظفند كه این مقالات را در مجلات رسمی داخلی و خارجی و بیشتر خارجی به چاپ برسانند. مقالهای كه با الزام نوشته بشود و چاپ بشود با مقالهای كه با صرافت طبع نوشته میشود قابل مقایسه نیست. كارهای ماندگار یك جامعه همواره کارهایی بوده است كه با صرافت طبع انجام شده باشد.
من در اینكه ما مجلهی علمی، پژوهشی یا تخصصی داشته باشیم بحثی ندارم؛ اما الزام اینكه مقاله باید در مجلهی علمی، پژوهشی باشد، الزام اینكه مقاله باید در فلان مجله باشد، این مسئلهای است كه اگر نتایج خوب داشته باشد به همان اندازه هم نتایج بد دارد.
دانشجوی ما برای اینكه فوق لیسانس یا مدرك دكترایش را بگیرد باید در مجلهی علمی، پژوهشی یا مجلهی آی. اس. آی كه ما ملاك گذاشتیم مقاله چاپ كند. این دانشجو باید ۶، ۷ ماه وقت و فكرش را صرف این بكند كه یك مجله پیدا كند كه یك مقاله چاپ كند، این جدای از این است كه مقالهاش پذیرفته بشود یا نشود؟ در نهایت هم میبینیم كه به ناچار مقالهاش را در مجلهای در فلان شهرك پاكستان در مجلهای كه هیچکس نمیخواند چاپ كرده است. بعد آمار میگیریم و میگوییم كه علم در كشور ما ترقی كرده است، در سال دانشمندان ما ۱۶۰۰۰ مقاله نوشتند، آنوقت میگوییم عجب كار بزرگی كردند، تحسین میکنیم، دانشمندانشان ۱۶۰۰۰ مقاله نوشتند؛ اما در بین این ۱۶۰۰۰ مقاله باید ۱۶۰ مقاله باشد كه در عالم جلوه كند و در جهان علم به آن توجه و اعتنا شود. مقاله در صورتی خوب است كه تعریف مقاله داشته باشد وگرنه مقالهای كه من میروم یك ساعت در كتابخانه مینویسم كه كار كتاب را نمیکند. برای نوشتن یك كتاب ۱۰۰۰ ساعت باید در كتابخانه كتاب بخوانم تا ۲۰۰، ۳۰۰ صفحه كتاب بنویسیم.
اگر قرار باشد ما ۳۰۰۰۰ استاد داشته باشیم و این ۳۰۰۰۰ استاد هفتهای یك مقاله بنویسند ما هفتهای ۳۰۰۰۰ مقاله و ماهی ۱۲۰۰۰۰ مقاله و سالی ۱٬۴۴۰٬۰۰۰ مقاله خواهیم داشت. مقاله حاصل پژوهش و پژوهش كار صبورانهی مستمر و طولانی است. علم با عجله سازگاری ندارد. آنچه كه من گفتم و در اذهان اسباب سوءتفاهم شده و همچنان اسباب سوءتفاهم میشود. این است كه علم به تكنولوژی پیوسته است بهخصوص در این ۳۰ سال اخیر كه كلیهی مقالات مهمی كه در جهان علم و تكنولوژی نوشته میشود وارد بازار میشود. این مقالات میبایست تكنولوژی ما را شكل دهد، حالا آیا واقعاً آنچه مینویسیم پژوهش تكنولوژیك است؟
یك ملاك دیگر مطرح كنم تا بهتر بتوانیم به این سؤال پاسخ دهیم. ما در تكنیك و تكنولوژی بیتردید مشكلاتی داریم؛ اما بههرحال، در حال تمرین هستیم، صنایعی داریم كه این صنایع نوپا هستند، این صنایع باید راه بیفتد، برای راه افتادن این صنایع باید پژوهش بشود؛ اما ما چنین پژوهشهایی نمیکنیم. استادان شیمی ما میگویند مسائل شیمی را ما مطرح نمیکنیم، مسائل شیمی كه ما در عمل به آن میپردازیم مسائل مشهور جهانی است. واضحتر بگویم نسبتی میان مسائلی كه اساتید ما در مقالاتشان به آن میپردازند با صنعت و تكنولوژی داخلی وجود ندارد و این یعنی فقدان رابطه میان پژوهش و تكنولوژی ما.
بنابراین اگر قصد مقاله نوشتن داریم باید طوری مقاله بنویسیم كه مسئلهای را كه به آن مبتلا هستیم در آن طرح بشود یا مسائلی كه دیگران دارند دوباره طرح كنیم و طرحش را توجیه كنیم و به مسئله پاسخ دهیم و آنوقت است كه این ۱۶۰۰۰ مقاله نه فقط ما را به جایی میرساند كه بگویند سرعت رشد علمشان بیشتر از دیگران شده، بلكه ما را خیلی زود به جایی كه علم ما هم میشود نظیر علم آنها و در مرتبهی علم آنها قرار میگیرد، میرساند.
ما باید برای حل مسائلمان برنامهریزی كنیم و در این راه صبرمان را از دست ندهیم. باید به این نكته توجه داشته باشیم كه همهكس همه كاری نمیتوانند بكنند و اگر همهكس هم جمع بشوند باز بهزودی و در مدت كوتاهی كار انجام نمیشود. یكی از عیبهای ۲۰۰ سالهی اخیر ما این بوده است كه از همان روز اول میخواستیم كه مسئله حل بشود؛ یعنی از همان روز اول فكر میكردند كه خب ما مسئلهی علمی را كه از غرب اقتباس کردهایم را یكساله حل میكنیم. سال بعد هم دوباره منتظر بودند كه یك سال دیگر مسئله حل بشود. حل مسائل اینچنینی خیلی جای حرف دارد. من بهعنوان كسی كه كارش فلسفه است، نمیتوانم به وضعی كه در زندگی و جامعهی خود میبینم بیاعتنا باشم.
بنابراین فكر كردم علم كه مهمترین ركن از اركان جامعهی جدید است چگونه تحقق پیدا میکند و چگونه حاصل میشود. به موازات این به خیلی چیزهای دیگر كه جامعهی جدید با آنها ساخته شده است نیز توجه کردهام كه چگونه تحقق پیدا میكنند. در این راستا به سکولاریسم، اومانیسم، لیبرالیسم، سوسیالیسم و سایر چیزهایی كه در جامعهی جدید است توجه کردهام؛ اما علم یك جایگاهی دارد كه تعیینکنندهتر از آنهاست. جامعهی جدید جامعهی توسعهیافته است و بدون این علم حاصل نمیشود. این علم با علمی كه متقدمان و پدران ما داشتند تفاوت دارد، این علم، علم قدرت است. علم قدرت معنیاش این نیست كه هركسی صاحب این علم شود قدرت پیدا میكند، بلكه نسبت دادن قدرت به این علم از آن جهت است كه این علم ما را بر طبیعت مستولی میکند، ما را متصرف میکند و به ما قدرت استیلای بر جهان میدهد.
علم قدیم هرچه بود این ویژگی را نداشت، علم قدیم عالِم را آزاد میکرد قدرت سیاسی هم به علم نیاز ضروری نداشت. قدرت سیاسی با علم تفنن میکرد، علم زینت بود. ببینید محمود غزنوی، فردوسی را میخواست نه به اعتبار مقام بزرگ فردوسی، نه به اعتبار شاهنامه بلكه او شاعری به بزرگی فردوسی میخواست كه در دربارش باشد، چنانكه میخواست ابوریحان بیرونی و ابنسینا هم باشند، هرچند علم ابوریحان و ابنسینا به درد حكومت هم میخورد؛ اما در زمان ما رابطهی علم و سیاست چیز دیگری است. اكنون سیاست و علم از هم جدا نمیشوند سیاست بیعلم نمیشود، علم و سیاست به یكدیگر پیوسته هستند، معنایش این نیست كه سیاست از علم استفاده میکند؛ چون گاهی برای ما سوءتفاهم پیش میآید كه سیاست از علم استفاده میکند و میتوانیم توجیهاتی برای این حرف داشته باشیم كه سیاست از علم استفاده میكند.
مگر در غرب قدرتمندان اقتصادی، سوداگران اقتصادی و قدرتهای نظامی، پژوهشهای علمی را جهت نمیدهند؟ مگر در اتحاد جماهیر شوروی بیشترین پژوهشها در ارتش شوروی صورت نگرفته است؟ این موبایل كه الآن در دست همهی ماست اولین بار در ارتش شوروی ساخته شد، اولین بار ارتش شوروی بوده كه وسیلهای ساخته كه از جو زمین گذشته و انسانی را هم به خارج از جو زمین فرستاده است. قدرتهای سیاسی میتوانند به علم كمك كنند حتی میتوانند به علم جهت دهند پژوهشهایی را تعطیل كنند و پژوهشهایی به جای آنها پیشنهاد كنند این كار را میتوانند كنند؛ اما به علم نمیتوانند جهت بدهند، علم را نمیتوانند متوقف بكنند، میتوانند تشویق كنند وسایل و امكانات فراهم بكنند؛ ولی به علم نمیتوانند تحكم بكنند، علم راه خودش را میرود درعینحالی كه به قدرت سیاسی كمك میکند. علم با قدرت سیاسی متحد است این اتحاد اگر هماهنگ و بیتكلف باشد به نتیجه میرسند و اگر با تکلف توأم باشد علم جواب نمیدهد؛ یعنی اگر میان سیاست و علم نزاعی به وجود بیاید سیاست از عهدهی آن بر نمیآید. سیاست جهت پژوهش ما را میتواند معین كند؛ اما جهت علم را نمیتواند معین كند. سیاست نمیتواند بگوید چه فیزیكی میخواهم، در علوم انسانی همینطور است سیاست، در علوم انسانی هم نمیتواند تحكمآمیز برخورد كند. اگر ما نمیتوانیم به مكانیك، مهندسی الكترونیك و فیزیك تحكم بكنیم، به علوم انسانی هم نمیتوانیم تحكم بكنیم.
علوم همیشه این نبوده كه اكنون هستند، علم قرون وسطی یك علمی بوده، علم دورهی اسلامی یك علم و این علم جدید هم یك علم است. علم در هر دوره یك طبیعتی دارد و میتواند دچار تحول نیز بشود. علم قرون وسطی متحول شده است به علم دورهی جدید؛ یعنی یك علم دیگری شده است علمی كه علم تصرف نبوده و حالا علم تصرف شده است و این تحول در حالی صورت گرفته است كه امر و حكم سیاست در آن تأثیری نداشته است. تحول در وجود بشر ایجاد شده و بشر دیگری به وجود آمده كه میخواهد بر زمین مسلط باشد. علم جدید نیز در این راه به خدمت این بشر درمیآید. در واقع، هر علمی متناسب با خواست و تمنای هر عصر ایجاد میشود. اگر بشر امروز توسعه میخواهد باید به سراغ علم متناسب با آن برود. ما نمیتوانیم بگوییم توسعه میخواهیم؛ اما به جای این علم جامعهشناسی، این اقتصاد، این مردمشناسی، این تاریخ چیز دیگری را طلب كنیم، این تمنا، تمنای محالی است.
توسعه، علم متناسب با خودش را میطلبد؛ اما اگر ما جامعهی اسلامی میخواهیم ابتدا باید معین كنیم جامعهی اسلامی چیست و از چه اجزایی تشكیل میشود و این اجزا چه ارتباطی با هم دارند؟ بر اساس تعریفی كه ارائه میدهیم آنگاه میبایست علمی را محقق كنیم كه آن روابط مدنظر ما را محقق كند. بنابراین ابتدا باید بپرسیم چه نظمی و چه جامعهای و چه روابط و مناسباتی میخواهیم؟ اگر این سؤالات را از خودمان پرسیدیم آنوقت به پاسخهایی میرسیم كه آن پاسخها مال ماست و علم ما را شكل میدهد، حال میخواهید اسمش را اسلامی بگذارید، دینی بگذارید یا میخواهید نگذارید. ما علم را با بخشنامه نمیتوانیم درست كنیم، هیچكس از بیرون علم نمیتواند بگوید كه این علم را به این صورت در بیاورید یا به این صورت كه هست، نباشد. خواستهی درستی است وقتی ما میگوییم كه جامعهشناسیای میخواهم كه با جامعهی اسلامی متناسب باشد، حرف درستی زدهایم؛ اما این كاری نیست كه هركس از عهدهاش بر بیاید.
ما یك وقت میگوییم اقتصاد و جامعهشناسی نمیخواهیم، یك زمان هم میگوییم ما اقتصاد میخواهیم؛ اما اقتصاد آدام اسمیت را نمیخواهیم که این حرف دیگری است، البته این حرف به آن معنا نیست كه ما اقتصاد آدام اسمیت را مطالعه نكنیم؛ چراكه در غیر این صورت متوجه نمیشویم كه چه عیبی دارد یا كدام قسمتش به درد این جامعه نمیخورد. در سایر شاخههای علوم انسانی هم وضع بدین صورت است؛ به طور مثال در جامعهشناسی ماكس وبر معلم جامعهشناسی است؛ اما معلم عمل اجتماعی ما نیست ما این دو را با هم نباید خلط كنیم. بسیاری نزاعها و بحثهایی كه میشود از این خلط به وجود میآید. جوانی كه میگوید من جامعهشناسیای میخواهم متناسب با جامعهی اسلامی، مقصودش همین است. مانعی ندارد كه دوركیم را بخوانیم؛ اما دوركیم دستورالعمل اجتماعی ما نیست شاید دستورالعمل اجتماعی فرانسوی بوده است، این به جامعهی ما ارتباطی پیدا نمیکند.
علم اجتماعی ما مشكلش این نیست كه دوركیم و وبر را میخواند، ما اگر جامعهشناسی میخواهیم باید اینها را بخوانیم، اگر اقتصاد میخواهیم باید فریدمن را بخوانیم، آنوقت با این تأمل، نظام اجتماعی خود را متناسب با شرایط خود شكل دهیم؛ بر این اساس هرچه از اروپا و آمریكا میآید بلافاصله مصرف نمیکنیم و بلافاصله نمیخواهیم عوضش كنیم. اگر ما دینی زندگی كردن را برای جامعه و زندگی خود در نظر میگیریم در این صورت روابط ما نیز تحت تأثیر این انتخاب قرار میگیرد. نگاه ما به عالم، اشیای مصرفی، تكنیك، علم و… فرق میکند، آنوقت هست كه مستعد میشویم كه با تصرف، علم اقتصاد را بخوانیم با قوهی تصرف جامعهشناسی یاد بگیریم و با جامعهشناسان بحث كنیم در غیر این صورت با وزش هر بادی در عالم ما هم همراه آن باد میرویم. ما ظواهری كه امروز از غرب میآید و جوان و جامعهی ما را تحت تأثیر خود قرار میدهد را نمیتوانیم تغییر دهیم، آنوقت چطور میخواهیم علم و باطن آن را تغییر دهیم؟
امروز كه من این حرفها را میزنم، میگویند فلانی یك زمانی ضد غرب بود، غربستیز بود حالا دارد از غرب دفاع میکند. نه غربستیز بودم، نه دفاع از غرب میکنم، من میگویم هر كاری میکنید شرایطش را آماده كنید به هر جا میخواهید برسید خودتان را آماده كنید. من همچنان منتقد تجددم من همچنان معتقدم كه جامعه بدون معنویت دوام نمیآورد و به سلامت نمیرسد؛ اما جامعهی معنوی سالم باید با خواست و با نیت ما متحقق شود. آنوقت كه بهتدریج قدم برمیداریم كه چگونه متحققش كنیم، این چگونه متحققش كنیم، این علم اجتماعی ماست. مگر علم اجتماعی در غرب به چه صورت به وجود آمد؟ علم اجتماعی در غرب به این صورت به وجود آمد كه این ارگانیسم در حال فروپاشی بود و بحران در جامعهی اروپا پیدا شد، ماركس انقلاب را پیشبینی كرد و این علم به وجود آمد كه این ضبط و ربطها را برقرار كند و حیات جامعهی اروپایی را تجدید كند و بحرانها را حل كند.
جامعهشناسی، اقتصاد، مردمشناسی، تاریخ غربی و… بحرانهای جامعهی غربی را حل كرده است حالا ما با آنها میخواهیم مسائل خودمان را حل كنیم؟ آنها پاسخ به مسائل ما نیستند، پاسخ به مسائل دیگری است؛ اما ما از آن جهان بحرانی جدا نیستیم بحران آن جهان، بحران ما هم میشود، چنانكه بحران ما بحران آنها هم میشود، به این جهت ما نمیتوانیم از آن علم جدا باشیم چنانكه فیزیك مستقلی نمیخواهیم بسازیم، جامعهشناسی و اقتصاد مستقلی هم نمیتوانیم بسازیم؛ اما اقتصاد و جامعهشناسی ما باید پاسخ به مسائل ما باشد.
درد من بهعنوان یك معلم این است كه ما بیاییم حساب كنیم ۱۰ تا مقاله در علوم انسانی داریم. این را بهعنوان سهم خود در علوم انسانی جهان عرضه كنیم. اگر این ۱۰ مقاله را داریم آنها را معرفی كنیم تا جهان هم از آنها استفاده كند.
بنابراین میبایست در این زمینه از افراط و تفریط حذر كنیم. نه بگوییم كه غرب، غرب است و غروب حقیقت است، هرچه گفته بیهوده است، نه از این طرف بگوییم كه هرچه غرب میگوید درست است، هر ملاكی كه آنها دارند درست است هر چیزی راجع به علم، راجع به صنعت و تکنولوژی میگویند حتی راجع به سیاست علم میگویند درست است، هر سیاستی كه در كار علم دارند ما هم میگیریم. میدانید كه این سیاستهای علمی كه ما داریم و خشك و غیرقابل انعطافشان هم میکنیم، همه مأخوذ از جای دیگر است، همه ترجمه است. حال وقتی ما سیاست علممان را ترجمه میکنیم چطور میتوانیم اقتصاد و جامعهشناسی را ترجمه نكنیم. اگر ما مدعی هستیم انسان جامعهی ما انسان دیگری است كه با انسان مادهپرست غربی متفاوت است این را باید در عمل اثبات كنیم، داعیه كافی نیست كه بگوییم ما چكار داریم به غرب مادهپرست، ما خداپرستیم. خداپرستیمان را باید در عمل اثبات كنیم اگر اثبات كردیم، بدانید كه علم توحید تجدید میشود، علم توحیدیای به وجود میآید كه شیخ كلینی و شیخ مفید داشتند، جامعهشناسی ما جامعهشناسی مستقل میشود و همهی علوممان مستقل میشود. این ما هستیم كه باید به علم رو كنیم و بدانیم كه كجا ایستادهایم و برای چه و به كدام مقصد و به چه علمی داریم رو میکنیم.
امكان بومی كردن علم
علم بومی است، علم هر كجا هست بومی است. فیزیك در هر كجا كه باشد فیزیك است، تعلیمات فیزیك هم در همه جا یكسان است، چنانكه میبینید در مدرسه وقتی فیزیك درس میدهند از مدرسهی چین و تایوان بگیرید تا كانادا، فیزیك كه درس میدهند یكسان درس میدهند، كموبیش ممكن است انتخاب مطالب متفاوت باشد، حجم مطالب متفاوت باشد؛ اما مطالب فرق نمیکند. پژوهشهایی كه در این زمینه صورت میگیرد هر كشوری برای خودش و برای حل مسائل خودش پژوهش میکند؛ بنابراین فیزیك كانادا بومی است، فیزیک هلند و نروژ هم از این جهت بومی است. در علوم انسانی هم مادامیكه این علوم به مسائل درون یك جامعه بپردازند بومی هستند. مشكلی هم كه ما اینك با علوم انسانی جاری در كشورمان مواجه هستیم ناظر به همین مسئله است؛ یعنی ما با علوم انسانیای مواجه هستیم كه متعلق به مسائل دیگری است.
ببینید ماركس مسئلهی اروپا را طرح و حل كرده، وبر مسائل اروپا را مطرح كرده، مسائل ما را كه مطرح نكرده است، گرچه به مسائل ما آشنا بوده است. ما زمانی به علم انسانی بومی میرسیم كه مسائل جامعهی خود را خودمان طرح و حل كنیم. در علوم طبیعی و علوم مهندسی اختلافات كمتر است؛ یعنی بومی شدن علم اینجا آنقدر نیست كه محسوس باشد و بتوان بومی شدنش را نشان داد. در علوم اجتماعی اگر ما فكر كردیم و مسئله طرح كردیم، بومی بودنش آشكار است؛ یعنی علم اجتماعی بومی به وجود میآید. چون مسائل اجتماعی ما با مسائل اجتماعی بلژیك متفاوت است، تكنولوژی ما با تكنولوژی بلژیك متفاوت است.
بنابراین علم اگر اصیل باشد، علم اگر درست به مسئلهی خودش پرداخته باشد هر كجا كه باشد (به درجات) علم بومی است، علم اجتماعی آشكارتر و علوم دیگر هم در حد خودشان علم بومی هستند. علم در زمین خودش باید ریشه كند، هر علمی كه هر جا هست باید در زمین ریشه بكند. یكی از مشكلات ۲۰۰ سالهی ما این است كه ما گل چیدیم، میوه چیدیم، درخت را در زمین نكاشتیم، اگر درخت را در زمین میکاشتیم علم بومی میشد.
ارجاعات:
۱ – البته آنها اسمش را دارالفنون نگذاشته بودند، ما «پلیتكنیك» را به «دارالفنون» ترجمه كردیم.
۲ – گاه اشتباهی صورت میگیرد كه ظاهراً الفاظ ما را به این اشتباه میاندازند و آن اینكه «وسایل و هدف با هم تناسب دارند» گاهی ترجمه میشود كه «هدف وسیله را توجیه میكند»، این در حالی است كه هدف وسیله را توجیه میكند حرف دیگری است. همیشه هدف وسیله را توجیه نمیكند و باید مشخص شود منظور هدف تاریخی است یا هدف اخلاقی یا هدف انسانی، هریک حكم خودش را دارد. بههرحال، من اگر گفتم هدف و وسیله با هم تناسب دارند كسی فكر نكند كه گفتم هدف وسیله را توجیه میكند.
۳- عوامل مختلفی در اینكه چرا اینگونه شد دخیل بودهاند؛ مانند تجربهی تاریخ، پیشرفت علم، افزایش عدد متعلمان و دانشجویان. توسعه آموزش خودبهخود امكان و شرایط پژوهش را قدری فراهم میكند، گرچه همهی شرایط را فراهم نمیكند.
*متن سخنرانی در کانون اندیشه جوان سال ۱۳۸۹