ردکردن این

مقاله منتشر شده در گزارش پژوهش علم در ایران از دارالفنون تا امروز. 1389

وضع کنونی علم در کشور

نیاکان ما در حدود دویست سال پیش و پیش از این‌که به علم جدید مایل شوند قدرت نظامی و تکنیکی اروپا را دیدند و پسندیدند و کم‌کم به آن نیازمند شدند و آن را طلب کردند و به همین دلیل، در آموزش علوم به تمامیت و تناسب توجه نکردند و علومی که بیشتر کاربردی بودند مورد اعتنایشان قرار گرفت. گویی علم جدید صرفاً یک وسیله است و از آن برای مصرف باید استفاده کرد، اما فکر کردند که چگونه می­توان از علم در زندگی بهره برد. اعزام دانشجو به اروپا بیشتر نما­یشی از نیاز روحی و اخلاقی بود، زیرا به دانش‌های زمان نیاز چندان نبود. چنان­که کسانی که در اروپا علم آموختند وقتی به کشور بازگشتند با این‌که بعضاً صاحب تحصیلات و دانش کافی بودند و اگر در اروپا می‌ماندند شاید در عداد دانشمندان ممتاز در می­آمدند، به مشاغل اداری و سیاسی نامتناسب با تحصیلات خود گماشته شدند و مهم­تر این‌که از همان ابتدا این نگرانی وجود داشته است که مبادا آنچه به نام علم از اروپا می­آید، اعتقادات مردم و قدرت حکومت را به خطر اندازد. پس طبیعی بود که رسیدن به مقام تحقیق در این علوم دشوار باشد. با توجه به این دشواری لازم است که بیشتر بر مرحله آغاز آموزش علم جدید در کشور تأکید شود. تاریخ علم را با رجوع به آمار نمی­توان نوشت؛ نه این‌که آمار مهم نباشد، از آمار در جای خود باید استفاده کرد. اخیراً یکی از متخصصان حوزه مطالعات سیاست‌گذاری علم و فناوری در مقاله­ای نوشته است: « . . . در میان کشورهای این منطقه دو کشور بیشترین رشد را داشته­اند . . . نرخ رشد در ایران و ترکیه (در دوره 14 ساله 1995 تا 2009 در قیاس با دوره 1980 تا 1994) به ترتیب 11 و 5/5 برابر رشد برونداد علمی جهان در همین دوره است. قبرس، عمان و امارات متحده عربی نیز از نظر روندهای علمی رشد سریعی داشته­اند» ] 1 [ . در این مقاله شاخص رشد علمی ایران طی نوزده سال اخیر 9/12 بیان شده است . این سیر پیشرفت با رجوع به منابع داخلی نیز تأیید می­شود. چیزی که هست آمار را باید به درستی فهمید و تفسیر کرد. آمار مثل هر چیز دیگری اگر از جای خود خارج شود، بی­مصرف و شاید گمراه‌کننده می­شود. شاید شوخی معنا­دار نویسنده نامدار بریتانیایی برناردشاو در خصوص آمار مشهور است. او گفته است که دروغ بر سه قسم است: 1ـ دروغ معمولی 2ـ دروغ شاخدار 3ـ آمار. اگر کسی از آمار درست نشریه ساینس‌متریکس مثلاً نتیجه بگیرد که رونق علم در کشورهای ترکیه، چین، ایران، عربستان و قطر از کشورهای آمریکا، سوئد و آلمان بیشتر است، آمار را بد فهمیده است. آمار مثل هر چیز دیگر در جای خود معنا دارد. آمار مذکور در ظاهر مقایسه رشد علم در کشورهاست، اما در حقیقت حاکی از آن است که بسیاری از کشورهای در حال توسعه تا چهل پنجاه سال پیش در راه پژوهش وارد نشده بودند، اما در این اواخر به پژوهش رو کرده­اند و نتایج و آثار آن را به صورت مقاله در مجلاتی که به زبان‌های بین­المللی چاپ می­شود، درج می­کنند. دانشمندان ما که پنجاه سال پیش هر سال حدود 20 مقاله در مجلات خارجی چاپ می­کردند و اکنون بیش از دوازده هزار مقاله در سال می­نویسند و چاپ می­کنند، حاصل کارشان ششصد برابر شده است. این رشد در هیچ کشور توسعه‌یافته امکان وقوع نداشته است. آمریکا که اکنون دانشمندانش حدود یکصد هزار مقاله می­نویسند، پنجاه سال پیش هم رقم مقالات در همین حدود بود و اگر مثلاً در سال 1950 تا­کنون مقالات استادان دانشگاه‌ها و دانشمندان آمریکا ششصد برابر می­شد، رقم مقالات آمریکاییان به ده‌ها میلیون مقاله می­رسید. در مقایسه آمارها استعداد و شرایط امکان رشد را باید در نظر گرفت. در مقاله مزبور همچنین، آمده است که تا بیست سال دیگر کشور چین از حیث تعداد مقالات به آمریکا می­رسد و اگر رشد علم آن کشور همین سیر را داشته باشد، تا ده سال دیگر از کشور آمریکا پیش می­افتد. البته، بعید نیست که کشور چین در علم به جایی برسد که آمریکا ناگزیر در پی چین برود، اما ملاک رونق علم تعداد مقاله نیست و بخصوص اگر مقاله باید به زبان انگلیسی باشد. تعداد مقالات چینیان هرچه باشد، مرکزیت علم باز در آمریکا خواهد بود؛ یعنی در چنین وضعی مرکز علم جهان همان منطقه انگلیسی زبان است. اگر روزی حقیقتاً چین در پژوهش علمی از کشورهای آمریکا و اروپای غربی پیشی بگیرد، دیگر نیازی نیست که دانشمندانش مقاله به زبان انگلیسی بنویسند، بلکه دانشمندان جهان باید بروند زبان چینی بیاموزند تا مقالات چینیان را بخوانند. مگر نه این‌که هرکس می­خواست و می­خواهد علوم اسلامی بیاموزد ­باید زبان‌های عربی و فارسی بیاموزد. در قرون وسطی عده زیادی از اروپاییان زبان عربی آموختند تا به منابع علوم اسلامی دسترسی پیدا کنند و بعضی از آن‌ها را نیز به لاتین ترجمه کردند. هندیان و چینیان به زبان فارسی رو کردند تا از علم و ادب و شعر ایرانی و اسلامی برخوردار شوند. تا پنجاه سال پیش دانشجویان ادبیات در اروپا زبان‌های یونانی و لاتینی می­آموختند و هر کس در هر جای اروپا و آمریکا می‌خواست فلسفه بخواند، زبان آلمانی می­آموخت. تا وقتی دانشمندان باید مقالات خود را به زبان انگلیسی بنویسند و زبان رسمی یا غالب در سمینارها و کنفرانس‌ها و مجامع علمی زبان انگلیسی است، قهراً کشورهای انگلیسی زبان مراکز یا قطب‌های علم جهان­اند. مثال دیگری بزنیم؛ نوجوانی که ورزش کردن را آغاز می­کند تا یکی دو سال به سرعت پیشرفت می­کند و اگر مثلاً صد متر را در چهارده ثانیه می­دویده است، با شش ماه تمرین شاید بتواند این مسافت را در دوازده ثانیه بدود؛ یعنی در عرض شش ماه رکورد خود را دو ثانیه کم کند، اما وقتی به رکورد دوازده ثانیه رسید شاید هر چه بکوشد نتواند 12 ثانیه را به 11 ثانیه تقلیل دهد. ارقام و آمار در جای خود معنا دارند، نه این‌که همواره از امور معین و ثابت حکایت کنند. سرعت رشد علم ما از کشورهای امریکا و اروپای غربی بیشتر است و البته، این بیشتر بودن اهمیت دارد، اما وقتی اهمیت حقیقی آن معلوم می­شود که به شرایط این رشد بیندیشیم و ببینیم که این رشد از کجا آمده است و آثار و نتایج آن چیست و به کجا می­رسد و چه جایگاهی در نظام علمی و زندگی عمومی در کشور پیدا می­کند.

بر وفق آماری که مرکز تحقیقات سیاست علمی کشور منتشر کرده است ] 2 [ ، در سال 2006 مجموعاً بیش از 260 مقاله در زمینه­های علوم انسانی و اجتماعی در پایگاه‌های ssci  و Asnci به نام دانشمندان ما ثبت شده است و این رقم ظاهراً در چهار سال اخیر حداقل دو برابر شده است. صد سال پیش شاید حتی یک مقاله هم از ایرانیان در نشریات اروپا و امریکا چاپ نمی­شد. شرق شناسان و ایران شناسان در باره ایران و اسلام و فرهنگ ایران کتاب‌ها و مقالات می­نوشتند، ولی دانشمندان ما در علوم فیزیک، شیمی، زیست‌شناسی، زمین‌شناسی، طب، نجوم و ریاضی حرفی نداشتند که بزنند. درباره تاریخ و فرهنگ ایران هم اولاً دانشمندان ما نمی­توانستند به زبان‌های اروپایی مقاله بنویسند و نوشتنشان هم کمتر وجهی پیدا می­کرد. شاید در تاریخ مقاله‌نویسی دانشمندان ایران در مطبوعات خارجی سیدجمال الدین اسدآبادی اولین کسی باشد که در پاسخ ارنست رنان که اسلام را مخالف با علم دانسته بود یادداشت ملایم و کوتاهی نوشت که در یک روزنامه نه چندان معروف فرانسه چاپ شد ] 3 [ و در همین دوران بود که ایرانیان و مسلمانان به مباحث تاریخی و اجتماعی جدید توجه کردند. از آن زمان تا­کنون آشنایی با علوم افزایش یافته و مدارس و دانشگاه‌ها دایر شده است، اکنون تعداد دانشجویان کشور به بیش از چهار میلیون نفر رسیده و تعداد مقالات و کتاب‌ها در کل علوم و از ­جمله در علوم انسانی و اجتماعی صدها برابر افزایش یافته است، اما پیشرفت علوم یک امر صرفاً کمّی نیست و نمی­توان با شمارش مقالات نتیجه گرفت که علم در ایران کنونی صدها برابر علم زمان تأسیس دارالفنون است یا از چهار سال پیش که تعداد مقالات ما بیش از دو برابر افزایش یافته است، علممان هم دو برابر شده است. آنچه جای چون و چرا دارد این است که اکنون دسترسی به علم کم و بیش در همه جا برای همه میسر شده است. درست است که تاریخ علم جدید در کشور ما بسط همان صورت علمی است که در دویست سال پیش به کشور ما آمده است، اما در این مرحله از جهانی شدن مدرنیته که آموزش علوم و خرید و فروش اطلاعات علمی در سراسر روی زمین یک امر عادی شده است، تاریخ علم هم در همه جا از مسیر عادی خارج شده است و به مقتضای وضع جهانی شدن پیش می­رود. در آغاز که ما به علم جدید رو کردیم به وسایل نظامی و فنی و فراگیری پزشکی جدید احساس نیاز کردیم. کسانی که با علم و ادب و فرهنگ جدید کم و بیش آشنا شده بودند، گزارش‌هایی از آن‌ها را به کشور خود آوردند. از زمان صفویه بعضی مصنوعات و کالاهای صنعتی اروپا به کشور ایران می­آمد و گفته­اند که بعضی شاهزادگان صفوی از مأموران سیاسی مقیم اصفهان درس ریاضی و نجوم و … می­آموخته­انـد. در زمان فتحعلی­شاه با جنگ‌هـای ایـران و روس تـکان شـدیـدی اگـر نـه در نظـم جامعه، در درک گروه‌هـایی از اربـاب حل و عقد امور نظامـی و سیاسی به وجـود آمـد و کسـانی ضعـف و ناتوانی در بـرابـر اروپـا را به آزمایـش جان درک کردنـد. عباس میرزا چند نفـر محصل به اروپا اعزام کرد و امیرکبیر دریافت که ما خود باید مدرسه­ای برای تعلیماتی که بعدها تعلیمات عالی نامیده شد، داشته باشیم. وقتی امیرکبیر طرح دارالفنون را در انداخت هنوز کودکانی که می­خواستند درس بخوانند به مکتبخانه می­رفتند. در زمان تأسیس دارالفنون مدرسه ابتدایی و متوسطه وجود نداشت. رشدیه چهل و چند سال بعد از تأسیس دارالفنون در تهران مدرسه به سبک اروپایی تأسیس کرد. پیش از آن اگر از مدارسی که خارجی‌ها تأسیس کرده بودند صرف­نظر کنیم، می­توانیم از مدرسه علمیه نام ببریم که­ سی­ سال بعد از تأسیس دارالفنون دایر شد. همسر یک روحانی یزدی هم که نامش صفیه بود، مدرسه­ا­ی به نام عفتیه برای زنان دایر کرده بود و اروپاییان نیز در تهران و بعضی شهرها مدرسه داشتند، اما نظام و سازمان آموزشی وجود نداشت. اگر دوره اول آشنایی با علم و تمدن اروپایی را از زمان جنگ‌های ایران و روس تا تأسیس دارالفنون بدانیم، دوره دوم از تأسیس دارالفنون آغاز می­شود و به سال‌های مشروطه می­رسد. در این دوران با این‌که وزارت علوم به وجود آمده بود، امّا آموزش در مدارس، نظام و سازمان نداشت. دوره سوم از سال 1288 شمسی (1327 قمری) آغاز می­شود که قانون وزارت معارف و صنایع مستظرفه در دوره دوم مجلس شورای ملی به تصویب رسید و در آن آموزش به سه دوره ابتدایی، متوسطه و عالی تقسیم شد. شاید مناسب باشد که پایان این دوره را سال 1313؛ یعنی سال تأسیس دانشگاه تهران بدانیم. در این دوره است که مقدمات تأسیس دانشگاه فراهم می­شود. اگر از مدرسه سیاسی که قبل از مشروطه در سال 1277 شمسی (1316 قمری) با حمایت میرزا نصرالله مشیرالدوله در وزارت امور خارجه تأسیس شد صرف نظر کنیم، در سال 1297 ه.ش. مدرسه طب و در سال 1299 مدرسه عالی حقوق، دانش‌سراهای مقدماتی پسرانه و دخترانه در سال‌های 1297 تا 1299 ه­. ش.، مدرسه داروسازی در سال 1303 ه.ش.، مدرسه عالی تجارب در سال 1305 ه.­ش.، دارالمعلمین­عالی در سال 1307 ه.ش، مدرسه عالی فلاحت در سال 1309­ه. ش.، مدرسه دندانسازی (1309)، مدرسه قابلگی (1311) و دانشسرای عالی پسرانه (1312) تأسیس شدند تا در آن‌ها کارکنان مورد نیاز برای اشتغال در ادارات و تدریس در مدارس و خدمت در بیمارستان‌ها پرورش یابند. با تأسیس این مؤسسات آموزشی زمینه­ای برای تأسیس دانشگاه فراهم شد. در این دوره در سال 1301 عده­ای محصل به فرنگ اعزام شدند و در سال 1307 قانون اعزام دانشجو به خارج به تصویب مجلس رسید. در این قانون حتی بودجه اعزام دانشجو معین شده بود و تا سال 1312 ­باید هر سال صدهزار تومان به این بودجه افزوده می­شود. نکته این‌که این لایحه را دولت مخبرالسلطنه به مجلس داد و در آن مبلغ بودجه تا سال 1312 معین شده بود. در همین سال هم مخبرالسلطنه از نخست‌وزیری کناره گرفت. گویی او مدت نخست وزیری خود را می­دانست که برای سال 1313 بودجه­ای در نظر نگرفته بود. مطلب مهم این مصوبه این است که عده­ای معتنابه از اعزام‌شدگان ­باید در تعلیم و تربیت تحصیل می‌کردند.

دوره چهارم از سال 1313 تا 1325 بود. در سال 1313 که دانشگاه تهران تأسیس شد، بعضی از مؤسسات آموزش عالی در آن ادغام شدند. در سال 1314 دانشگاه جنگ و سپس، در سال 1319 دانشکده نفت آبادان تأسیس شد. امّا تا سال 1325 که دانشگاه‌های شیراز و اصفهان و تبریز ]­و سپس دانشگاه مشهد در سال 1328 [ تأسیس شدند، دانشگاه تهران تنها دانشگاه ایران ]­به استثنای دانشگاه جنگ [ بود. تا سال‌های اواخر دهه 30 که ساختمان دانشگاه تهران به اتمام رسید، دانشکده­های علوم و ادبیات ]­که با دانشسرای عالی کلاس‌های مشترک داشتند [ ، در محل باغ نگارستان و ساختمان فعلی سازمان برنامه و بودجه مستقر بودند ]سازمان برنامه و بودجه در محل دانشکده علوم ساخته شد. باغ نگارستان را هم می­خواستند به آن ضمیمه کنند که با مخالفت پیران دانشگاه مواجه شدند. پس از این‌که دانشکده ادبیات به محل فعلی خود منتقل شد، مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی در آنجا استقرار یافت و این امر به حفظ آنجا کمک کرد تا بالاخره، به همت دکتر حسن ­حبیبی ساختمان قدیمی آن ترمیم و بازسازی شد تا به عنوان یادگاری از دوران اوایل آموزش عالی و دانشگاهی ایران نگهداری شود [ . در سال 1314؛ یعنی یک سال بعد از تأسیس دانشگاه تهران تعداد دانشجویان 1043 و در سال 1319، 1857 نفر بود که این رقم در سال 1324 تا 1325 به 4311 نفر رسید.

در این پژوهش اصولی پذیرفته شده است که بدبینانه به نظر می­آیند. اصل اوّل این است که در تاریخ علم جدید در دویست سال اخیر هیچ­گونه پیوستگی و نظم و پیشرفت جامع در کار نبوده است و رشدی که می­بینیم بیشتر کمّی بوده است. شاید این گفته را با تشخیص و تفکیک دوره­هایی که ذکر شد، منافی بدانند. این دوره­ها یکسره اعتباری‌اند. چنان­که پژوهشگر دیگری می­تواند دوران جدید تاریخ ایران را به نحو دیگر تقسیم کند. تقسیمی که در این مقاله می­بینید، صرفاً به ملاحظه وقوع یک یا دو حادثه بوده است، نه این‌که هر دوره­ای تابع یک صورت مثالی راهبر باشد. اصل دوم مکمّل اصل اوّل است و بر طبق آن مؤسسات و سازمان‌ها در ابتدای تأسیس گرچه از حیث کمّیت ناچیزند، در کیفیت کامل‌ترند و به تدریج بر نقص‌هایشان افزوده می­شود. در اینجا باید با توجه به آمار و شاخص‌ها نشان داده شود که این تنزل یک امر کم و بیش طبیعی است. یکی از شاخص‌ها و ملاک‌های اعتبار دانشگاه تقسیم دانشجویان در گروه‌های علمی و نسبت استاد به دانشجوست. در سال‌های اول عمر دانشگاه تهران برای هر یکصد هزار نفر جمعیت نزدیک به 13 دانشجو و نسبت دانشجو به استاد نیز 6/5 بود ] 4 [ . در سال تحصیلی 1341ـ1340 تعداد دانشگاه‌ها و مؤسسات آموزش­عالی به 47 رسید که 22412 دانشجو داشتند. این تعداد در سال تحصیلی 1352ـ 1351 به 115311 دانشجو رسید. در این سال تعداد دانشجو در هر صد هزار نفر نزدیک به 400 و نسبت دانشجو به استاد تمام وقت 2/26 نفر بود.  در سال تحصیلی 58 ـ1357 تعداد دانشجویان 175675 و شاخص تعداد دانشجو در هر یکصد هزار نفر 5/486 و شاخص تعداد دانشجو به استاد (کادر و تمام وقت­) 6/23 بود. بعدها این رقم از این هم بیشتر شد و اکنون خیلی بیشتر شده است. وقتی به آمار نگاه می­کنیم، می­بینیم که در ابتدای تأسیس دانشگاه مشکل استاد نداشته­ایم و این مشکل به تدریج به وجود آمده و حتی گهگاه حاد شده است. برهم خوردن تعادل میان استاد و دانشجو یک امر قهری و طبیعی بوده است. این هم عجیب نیست که در دوران توسعه تعداد دانشجو هر سال افزایش یابد و اگر بدانیم که در جهان در حال توسعه به نسبت افزایش تعداد دانشجو استاد تربیت نمی­شود، بر هم خوردن تعادل را صرفاً به بی­تدبیری نسبت نمی­دهیم و شاید آن را از جمله لوازم توسعه بدانیم.

دوره پنجم از سال 1325 تا 1346 بوده است. سال 1325 در تاریخ آموزش­عالی ایران از آن نظر اهمیت دارد که در سال اول آن چندین دانشگاه در شهرهای بزرگ کشور تأسیس شده و مقدمات تأسیس دانشگاه‌های بیشتر فراهم آمده است. سال 1346 نیز از آن نظر به عنوان پایان یک مرحله تلقی و اعتبار شده است که در آن سال قانون هیئت امنای دانشگاه‌ها (11/4624) به تصویب رسید و در همین سال وزارت علوم تأسیس شد. از سال 1325 تا 1346 تعداد مؤسسات آموزشی که در سال1340 ، 47 دانشگاه و مؤسسه آموزشی بود، تقریباً دو برابر شد.

دوره ششم از سال 1346 تا 1357 بود. در سال 1346 چنان­که گفته شد، وزارت علوم تأسیس شد. در برنامه­های عمرانی چهارم و پنجم نیز به آموزش به‌طور ­کلی و بخصوص به آموزش­عالی توجه بیشتری شده بود. در برنامه پنجم بهبود کیفیت توسعه علم و فناوری مناسب برای استفاده از منابع طبیعی و همکاری دانشگاه با مراکز تولیدی و خدماتی و تقویت همکاری‌های علمی بین­المللی منظور شده بود. افزایش بهای نفت هم به توسعه فی­الجمله آموزش‌عالی کمک کرد و در پایان این دوره تعداد دانشجو در دانشگاه و دانشکده­ها و مؤسسات آموزش­عالی 175675 نفر بود که در 1374 رشته تحصیلی به تحصیل اشتغال داشتند. در این سال‌ها پژوهش هم تکانی خورد. بر طبق نموداری که دکتر رضا منصوری آورده و به آن استناد کرده است ] 5 [ ، در سال 1354 تعداد مقالات پژوهشی کمتر از 400 مقاله بوده و این رقم در سال 1357 نزدیک به 700 مقاله رسیده است.

دوره هفتم از سال 1357 تا­کنون ادامه دارد. در سال‌های اوایل انقلاب چنان‌که طبیعی است، تعداد مقالات کاهش یافته و در سال 67 (سال پایان جنگ) این رقم در حدود 150 مقاله بوده است، امّا از آن زمان سیر رشد قدری سرعت پیدا کرده و چنان­که قبلاً نیز اشاره کردیم، در سال‌های اخیر از حد سرعت رشد همه کشورها در مقاله نویسی در گذشته است. در آنچه گفته شد به دو نکته مهم باید توجه کرد: یکی این‌که رشد مقاله نویسی یک امر جهانی است و از زمانی که علم سنجی و فهرست‌کردن مقالات مرسوم شده است، کشورها در مقاله‌نویسی و ثبت مقالات با هم رقابت می­کنند، نکته دیگر تناسب سرعت رشد علم با توسعه در شئون دیگر جامعه است. البته، در همه جا نسبت ثابتی میان توسعه سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و علمی وجود ندارد و اگر در مسیر پیشرفت کشورهای در حال توسعه بعضی ناهماهنگی‌ها دیده شود، تعجب نباید کرد. چنان­که رشد جسمی و فکری آدمیان هم در طی دوره­های حیاتشان کاملاً هماهنگ نیست. با وجود این اگر در یکی از شئون تحول آشکار پدید آید، باید در آن تأمل کرد. البته، وقتی خبردار می­شویم که در سال 2006 سرعت رشد علم در کشور ما از سرعت علم در همه کشورهای منطقه بیشتر بوده ] 2 [ و اکنون از همه کشورها بیشتر شده است، خوشحال می‌شویم، ولی خوشحالی نباید ما را از اندیشیدن در معنای این رشد و فهم آن باز دارد ] 1 [ .

این‌که از سال 1357 تا 1367 رشد پژوهش و مقاله­نویسی کند شده است، قابل فهم است. این دوران، دوران انقلاب و جنگ بوده است. طبیعی است که در این دوران همه فکر و ذکر کشور متوجه انقلاب و دفاع از کشور باشد. پس از جنگ توقع و انتظار این بود که مسیر تازه­ای در آموزش و پژوهش گشوده شود. می­گفتند به مدارک تحصیلی بیش از حد نباید اهمیت داد، بلکه باید مهم­ترین مطالب را آموزش داد و درباره مسائل اساسی پژوهش کرد، اما دیدیم که توجه به مدارک تحصیلی حتی از گذشته هم بیشتر شد و پژوهش و مقاله­نویسی در خط سیر جهانی قرار گرفت و دانشمندان فارغ از این‌که کشورشان به چه پژوهش‌هایی نیاز دارد، در اندیشه نوشتن و تهیه مقاله به زبان غیرفارسی و برای مطبوعات و مجلات خارجی بودند. این پیشرفت، پیشرفت جهانی شده است، نه پیشرفت ملی علم. به عبارت دیگر، این پیشرفت به اعتباری پیشرفت دانشمندان است، نه پیشرفت دانش کشور. زیرا به فرض این‌که پژوهش‌های دانشمندان کشور در مرزهای علم صورت گرفته باشد ]که البته اگر چنین بود خبر آن پنهان نمی­ماند، چنان­که از پیشرفت‌های علمی در پزشکی و زیست‌فناوری و نانوفناوری بی­خبر نیستیم [ فایده­اش به جهان علم می‌رسد . این وضع سیر و رشد پژوهش را اگر نتوان رضایتبخش دانست، شاید حداقل مقدمه­ای برای ورود به مرحله «پژوهش برای توسعه و پیشرفت» باشد. اکنون تعداد درس‌خواندگان و دانشجویان درکشورها افزایش چشمگیری دارد، ولی همه درس‌خواندگان به مقام پژوهش نمی­رسند و فقط بعضی از تحصیل­کردگان مراتب عالی و به اصطلاح کسانی که دوره تحصیلات تکمیلی را طی کرده­اند به پژوهش رو می­کنند. در کشور ما اگر دارالفنون را در نظر نیاوریم، همواره تعداد دانشجویان رشته­های ادبیات و علوم انسانی بیشتر بوده است. اکنون هم شاید نصف دانشجویان کشور در دانشگاه‌های دولتی و غیردولتی در دانشکده­های ادبیات و علوم انسانی، حقوق، مدیریت و زبان‌ها مشغول تحصیل­اند. در سال تحصیلی 1380 ـ 1379 جمعاً 363251  نفر در دانشگاه‌های دولتی و غیردولتی پذیرفته شده­اند که 166195 نفرشان (­حدود 45 درصد) در رشته­های علوم انسانی پذیرفته شده­اند. در همین سال کل تعداد دانشجویان 1577000 و تعداد دانشجویان علوم انسانی 767378 نفر؛ یعنی نزدیک به نصف بوده است، اما این نسبت در دوره‌های تکمیلی صورت دیگری دارد. این همه دانشجو که در دوره کارشناسی در رشته­های ادبیات و علوم انسانی درس می­خوانند، کمتر رغبت و فرصت ادامه تحصیل در دوره‌های کارشناسی ارشد و دکتری دارند. در سال 1380 از مجموع 119 بورسیه تحصیل در خارج از کشور تنها 21 نفرشان (یعنی حدود 17 درصد) داوطلب تحصیل در رشته‌های علوم انسانی بوده­اند. پس طبیعی است که تعداد مقالات پژوهشی در رشته­های علوم انسانی هم کمتر باشد. این بی تناسبی در رشته‌های مهندسی و علوم پایه هم دیده می­شود. وجهش نیز این است که پژوهش در بعضی رشته­ها مثل شیمی و بیوشیمی به اصطلاح زود بازده است و در بعضی دیگر از رشته­ها مثل فیزیک، زمین شناسی و علوم انسانی دوره پژوهش طولانی­تر است. چنان که در علوم انسانی سال‌ها باید پژوهش کرد تا بتوان به یک پرسش اجتماعی و فرهنگی پاسخ عالمانه داد. این بی­تفاوتی نسبت به حیثیت و مقام علم در زندگی عمومی و توسعه کشور از آن است که دانشمندان و پژوهشگران هنوز منفرد و تنها هستند و آن‌ها در سایه پیوند و پیوستگی جامعه با جهان علم قرار نگرفته­اند. این روزها از علم بومی زیاد سخن به میان می­آید و معلوم نیست که از علم بومی چه معنایی مراد می­شود. ظاهراً مراد از علم بومی علمی است که بتواند به مسائل اجتماعی، فرهنگی، اداری، سیاسی، اقتصادی و فناوری کشور پاسخ بدهد. فیزیک، مکانیک و روان­شناسی در هیچ کشوری با این علوم در مناطق دیگر جهان تفاوت ماهوی ندارند، بلکه اختلافشان اختلاف در موقع خاص تاریخی است. مقصود این نیست که علم بومی جهان در حال توسعه یا توسعه نیافته ضرورتاً مرتبه نازل علم و علم عقب افتاده است. اتفاقاً علم عقب افتاده تقلیدی و تکرار مطالب و مسائل عالمان و پژوهندگان جهان توسعه ­یافته است. ما برای این‌که به مرزهای علم برسیم، باید مسائل خودمان را بیابیم. در علوم انسانی باید راه‌های خاص توسعه اجتماعی اقتصادی معلوم باشد. کافی نیست که لفظ توسعه پایدار را تکرار کنیم، بلکه باید بیندیشیم و ببینیم که توسعه پایدار چیست و آیا شرایط تحقق آن را می­توان فراهم کرد و این شرایط چگونه فراهم می­شود. در این وضع به طرح مسائل مرزی علوم انسانی می­توان رسید. فیزیکدانان، شیمیدانان، مهندسان و . . . در جریان صنعت و کشاورزی می­توانند مسائلی را بیابند و برای رسیدن به پاسخ آن‌ها پژوهش کنند که شاید مربوط به فناوری‌های پیچیده نباشد، اما در آن‌ها بتوان مطالب تازه و راهگشای توسعه یافت. مشکل این است که دانشمندان بیشتر به مسائل و پژوهش‌هایی مایل­اند که به مسائل و مراتب پیچیده فناوری راجع است. گاهی هم که به مسائل خودی رو می­کنند، چه بسا به مطالب و مسائل بیهوده می­پردازند. این وضع تا حدی به بی­­پشتوانه بودن و نااستواری بنای علم و پژوهش راجع است. در ابتدا ما علم را با ریشه و زمینه­اش اخذ نکرده­ایم و هوای فرهنگی هم برای آن مناسب نبوده است، هرچند که در ابتدا غالب دانش­آموختگان ما اشخاص با فرهنگ بوده­اند. این وضع اکنون قدری تغییر کرده است. در آغاز آشنایی با علم جدید نه فقط استادان ایرانی دارالفنون با فرهنگ ایرانی اسلامی آشنا بودند، بلکه از میان اولین استادان دانشکده­های پزشکی، فنی، علوم و کشاورزی دانشگاه تهران کسی را که محبوس و محدود در تخصص بوده باشد نمی­شناسیم. نسل اول استادان دانشکده­های پزشکی، علوم، فنی و کشاورزی غالباً ادیب و با فرهنگ بودند. با فرهنگ بودن لازمه رسیدن به مراتب عالی دانشمندی است. یک کارشناس یا تکنسین پژوهش می­تواند جز به کار و راه تخصص خود به چیزی نپردازد، اما دانشمند بدون فرهنگ به مرتبه عالی علم تخصصی نمی­رسد. به این معنا که هر دانشمندی در سیر خود به سوی مراتب عالی علم به فرهنگ رو می­کند. این‌که آیا علم جدید در هر فرهنگی ریشه و رشد می­کند و پربار می‌آورد، بحثی نیست که در اینجا بتوان به آن پرداخت. مطلب این است که اولین دانش‌آموختگان علم جدید در کشور بر وفق سنت علم آموزی با فرهنگ آشنایی داشتند. برنامه درسی مدارس هم طوری ترتیب یافته بود که دانش‌آموزان دبیرستان‌ها ­می­بایست از همه علوم اطلاعاتی داشته باشند. حسن چنین برنامه­ای آشکار است، اما عیبی بزرگ­تر از حسن در آن هست که به تدریج حسن را از میان می­برد. وقتی یک نوجوان باید همه وقت خود را صرف آموختن مطالب گوناگون کند، دیگر وقت و رغبت برای مطالعه آزاد ندارد و چه بسا که بر اثر خستگی و ملال متراکم، از مطالعه منصرف شود. اگر اهل فضل و پژوهندگان در کشور ما کم کتاب می­خوانند­] یا اصلاً کتاب غیر تخصصی نمی­خوانند [ یک وجهش شاید این باشد که در مدرسه­ به جای این‌که با کتاب دوست شوند، کتاب در روحشان هم‌خانه یا همسایه ملال شده است. آشنایی با فرهنگ برای همه دانش‌آموختگان لازم است، اما این آشنایی باید با آزادی صورت گیرد. به این دلیل، وقتی آموزش عمومی توسعه می­یابد و عده کمی از محصلان مدارس به دانشگاه‌ها راه می­یابند و عده کمتری به مرحله تحصیلات به اصطلاح تکمیلی می­رسند، برنامه باید طوری باشد که اقلیت راه یافته به دانشگاه رغبت و علاقه خود را شناخته باشد و بداند که در کدام علم می­خواهد و می­تواند تحصیل کند. اکثریت هم اطلاعاتی به دست آورده باشد که در کار و زندگی به کارش آید. در این برنامه لازم نیست یک دوره کامل تاریخ و صرف و نحو زبان عربی و ده بیست کتاب ریاضی و فیزیک و جغرافیا تعلیم شود. نتیجه تلنبار کردن اطلاعات این­ است که دانش آموز وقتی از مدرسه بیرون می­آید یک نامه اداری نمی­تواند بنویسد و . . . فرهنگ وقتی رسمی و الزامی می­شود، اثر خود را از دست می­دهد. درست بگویم فرهنگ مقام آزادی و اختیار است و اگر از این جایگاه خارج شود، دیگر فرهنگ نیست. نکته دیگر این است که در ابتدا تلقی دیگری از علم و دانشگاه داشتیم و اکنون به تبع تلقی جهان از علم و دانشگاه و پژوهش تلقی ما هم تغییر کرده است. ما دانش‌ها را از حیث ارزش طبقه بندی کرده‌ایم و بعضی از آن‌ها را بسیار لازم و مفید و بعضی دیگر را غیرلازم و حتی مضر می­دانیم. البته، با تأمل و تحقیق به این طبقه­بندی نرسیده­ایم، بلکه به پیروی از مد جهانی آن را پذیرفته­ایم. در این شرایط کار توسعه آموزش و پژوهش چندان هموار نیست، البته، اگر صرفاً نظر به کمیت داشته باشیم و به آن اکتفا کنیم. آمارها خشنودکننده است. در بیست سال اخیر آموزش و پژوهش توسعه کمّی چشمگیری داشته است. اکنون دیگر آموزش علم در کشور به چند دانشگاه محدود نمی­شود و در کشور بیش از صد دانشگاه و مرکز آموزش عالی دولتی هست. دانشگاه آزاد اسلامی نیز در همه شهرها شعبه دارد. درست است که هنوز تعداد دانشجو و دانش آموخته در قیاس با کشورهای توسعه‌یافته کم است، اما رشد کمّی آموزش و افزایش تعداد دانشجویان و استادان چشمگیر است. این رشد تا چند سال پیش اندکی سریع­تر بود. در این سال‌ها اگر تعداد پذیرفته‌شدگان دانشگاه‌ها کمتر نشده باشد، افزایش هم نیافته است، زیرا توجه و تذکر به این معنا حاصل شده است که کیفیت آموزش را نباید از نظر دور داشت. البته، کیفیت در اینجا معنای روشنی ندارد. ظاهراً مراد از بهبود کیفیت این است كه دانش­آموختگان باسوادتر باشند و آن‌ها كه به اصطلاح به تحصیلات تكمیلی می­روند، پژوهشگر شوند. توسعه كمّی آموزش عالی شرط توسعۀ پژوهش است و چنان­كه می­بینیم و می­دانیم، در سال‌های اخیر بودجه پژوهش نیز اندكی افزایش یافته و تعداد مقالات و گزارش‌های پژوهشی بیشتر شده است. طبق اعلام رئیس مركز منطقه­ای اطلاع­رسانی علم و فناوری پایگاه wos در هشت ماه اول سال 2010، یازده هزار و بیست و هشت مدرك ]مدرك: من معنی مدرك را در اینجا نمی­دانم [ از دانشمندان ایرانی ثبت كرده است؛ یعنی دانشمندان ایرانی در هر ماه به طور متوسط 1378 مقاله نوشته­اند و حال آن‌كه در سال 2007، 9196 مقاله داشته­اند ]كه هر ماه 766 مقاله یا گزارش و یادداشت بوده است [ . افزایش تعداد مقالات خوب است، امّا به صرف این افزایش نباید خرسند بود. حادثه­ای كه باید به آن توجه كرد جهانی شدن علم است. وقتی ما در چند دهه قبل به مرحله پژوهش وارد شدیم، از درون دعوت نشده بودیم، بلكه نظام جهانی تولید علم ما را به مقاله­نویسی فرا خوانده بود. ما هم به این دعوت پاسخ مثبت دادیم. این وضعی است كه فهمش آسان نیست و چنان­که باید در باره آن تحقیق نشده است، در گذشته کسی از تولید علم نمی­گفت. تولید در زبان عادی و رسمی تولید کالا­ست، مگر آن‌که به صراحت معنا شود که مراد از تولید، تولید چه چیز است. تولید علم؛ یعنی تبدیل علم به شیئی مصرفی و قابل خرید و فروش در بازار و این صفت اصلی و عمده وضع جهانی‌شدن است. اما حقیقت امر هرچه باشد، آنچه مسلم است ما کم کم در علم جهانی شریك شده­ایم و این شركت وجهی از پیشرفت است. نکته قابل تأمل این ا­ست که هرچند بهره ما از این مشاركت معلوم نیست، در افزایش سهم خود اصرار و اهتمام كرده­ و چندان نگران سود و بهره‌برداری نبوده­ایم. وقتی از یك پژوهشگر مولد مقالات فراوان پرسیدند كه از پژوهش‌های شما چه بهره­ای به كشور رسیده است، پاسخ داد من به بهره و فایده كاری ندارم. این پاسخ درست همان پاسخی است كه باید از زبان یك دانشمند شنیده شود. شخص دانشمند به نتیجه عملی و به فایده پژوهش نمی­اندیشد و نباید بیندیشد. اما در اینجا معضلی وجود دارد، زیرا از یک سو دانشمند به سود و بهره نمی‌اندیشد و از سوی دیگر، پژوهش باید منشأ اثر و مؤثر در عمل و كارساز تصرف باشد و به این­ دلیل به حاصل پژوهش كه نظر می­كنیم، نمی‌توانیم به كاربرد آن بی­اعتنا باشیم. عضویت در شركت تعاونی تولید دانش جهانی خود نوعی توسعه است، اما نه توسعه آگاهانه و اندیشیده، بلكه توسعه تبعی و قهری است. این توسعه از درون جامعه نیرو نمی­گیرد، بلكه بر اثر تأثیر عوامل خارجی پیش می­رود و چه بسا كه با شئون دیگر زندگی و جامعه هماهنگی نداشته باشد. توسعه تبعی و قهری پژوهش به علم دوستی و علم‌خواهی هم ربطی ندارد و شاید ]به پدید آمدن نظام علم هیچ مددی نکند بلكه [ ناشی از میل به هم‌نوایی با رسوم جهانی و علاقه به افزایش تعداد و آمار مقالات باشد. در این وضع چیزی که کمتر اهمیت دارد، مضمون مقالات است. این مقالات هرچه باشند، اعتبار علمی‌شان با ثبت در مراکز علم سنجی معین می­شود و معلوم نیست که چه بهره­ای از آن‌ها به علم کشور و مردم می­رسد؛ یعنی افزایش تعداد مقالات ثبت شده در پایگاه‌های اطلاع­رسانی همیشه و همواره نشانه توسعه متعادل علمی ـ اجتماعی نیست و به صرف این‌که رقم تعداد مقالات افزایش یافته است نمی­توان نتیجه گرفت که جامعه به اصطلاح علم مدار شده است، زیرا ممکن است که این مقالات به سیر و پیشرفت جامعه ارتباطی نداشته باشد. اگر می­گویند وقتی نویسندگان مقالات نام ایرانی دارند آثارشان نمی­تواند به ایران تعلق نداشته باشد، می­توان پرسید پس چرا مقالات همه دانشمندان ایرانی در سراسر جهان را در آمار و ارقام خود نیاوریم؟ اصلاً مقالاتی كه دانشمندان به زبان غیر فارسی می­نویسند و در مطبوعات خارج از ایران چاپ می­كنند چه تفاوتی با مقالات دانشمندان كشورهای دیگر دارد. اگر قرار است از علم بهره ببریم، چه تفاوت می­كند كه مرجع و منبع ما ایرانی یا غیرایرانی است. به نظر می­رسد که تولید علم به مرحله­ای از تاریخ تجدد تعلق دارد كه در آن میل اشتغال به علم و بهره‌مندی از آن بر علم دوستی غلبه یافته است و وقتی انگیزه پژوهش علاقه به افزایش مقالات و انتشارات باشد، نام تولید علم هم برای آن نام مناسبی است، زیرا تولید برای مصرف است و البته، بعضی مقالات كه برای شركت در مسابقه مقاله­نویسی نوشته می­شود، حتی اگر به درد جهان علم نخورد، از آن در حل مشکلات سیاستی ـ تبلیغاتی و اداری می­توان بهره برد. البته، این مسابقه مقاله­نویسی بی­وجه به وجود نیامده است، بلکه از لوازم جهان علم مدار کنونی است. گرچه ممکن است در این راه مسائل دشواری پیش ­آید، درک بعضی مطالب نیز با آن آسان می­شود. توضیح این‌که در جامعه پست مدرن بنیادها سست شده است. تا آنجا که علم هم باید اعتبار خود را در تولید و مصرف هر روزی اثبات كند. انکار نباید کرد كه ثبت مقالات و بالا رفتن آمار و ارقام آن نه فقط غرور و عزت نفس، بلکه فهم ما را نیز قانع و راضی می­كند. با وجود این برای این‌كه علم در درون نظام جامعه جایی پیدا كند، ثبت عنوان مقالات و محاسبه تعداد استنادها كافی نیست. مقالاتی كه در مطبوعات خارج از كشور چاپ می­شود، حتی اگر حاصل پژوهش‌های مرزی علم و خدمت بزرگ به علم جهانی و مایه عزت و مباهات باشد، ضرورتاً با نظام جامعـه در کشور پژوهنده پیوند ارگانیك پیدا نمی‌كند. به عبارت دیگر، بین­الملل تعاونی تولید مقالات یـك سازمـان جهـانی مستقـل از كشـورهـا و نظام‌هـاست. از ایـن شركت یا بین­الملل نمی­توان و نباید صرف­نظر كرد، اما باید تدبیری اندیشید تا فعالیت و مشاركت در آن به نحوی با نظام علمی كشور پیوند یابد و حتی­المقدور هماهنگ شود . مشكل و مانع عمده در این راه این است كه سازمان‌های اداری و مؤسسات مالی و اقتصادی و خدماتی كشور پرسش و مشكل ندارند. پرسش و مشكل معمولاً وقتی به نظر می­آید كه برای گردش امور مدل و میزانی باشد، اما چرخ كارها برقرار آن مدل و میزان نشود. ظاهراً ما در سازمان‌هایمان مجموعه­هایی از قواعد و قوانین و مقررات و مراكز تصمیم­گیری و كار و فعالیت داریم. اما این‌ها تحت یك نظام هماهنگ در نیامده­اند و در جهت واحد سیر نمی­كنند. در این وضع مدل و نمونه و مثال خاص وجود ندارد که چرخ كارها بر وفق آن بگردد و طبیعی است که در چنین وضعی هیچ پرسش و مشكلی كه مدیران خود را از عهده حل آن‌ها عاجز بدانند به نظر نیاید. وقتی سازمان‌های كشور و اقتصاد و صنعت و كشاورزی مسئله ندارد، قهراً دانشگاه‌ها هم از مشكلات بی­خبر می­مانند و برای این‌كه وظایف علمی ـ پژوهشی خود را انجام دهند، در جستجوی مسائل به سراغ دانشگاه‌های جهان توسعه‌یافته می­روند و چه بسا از میان مسائلی كه آن‌ها دارند بعضی مسائل آسان­یاب و در ظاهر دهان‌پركن را بر می­گزینند و به این جهت بیشتر مسائلی که به پژوهش در آن‌ها می‌پردازند، انتزاعی و متکلفانه است. این مشكل را به آسانی حل و رفع نمی­توان كرد. كشور ما دانشمندانی دارد كه اگر در شرایط مناسب قرار گیرند، به­خوبی از عهده پژوهش‌های عالی علمی برمی­آیند، اما مسائل به آن‌ها عرضه نمی­شود. می­گویند كیست كه باید مسائل را به دانشمندان عرضه كند و چه كسی از دانشمند برای یافتن و طرح مسائل صلاحیت بیشتر دارد. چرا خود دانشمندان در پی یافتن مسائل كشور نیستند؟ مگر مشكلات پولی و بانكی و مالیاتی كشور را كسانی كه از علم اقتصاد اطلاعی ندارند می­توانند دریابند و طرح كنند. این كار بر عهده اقتصاددانان است. البته، اقتصاددانان بیكار ننشسته­اند، اما آن‌ها در پژوهش‌های خود با مجموعه­ای پراکنده از مراکز و سازمان‌ها و کوشش‌های اقتصادی برمی­خورند که فراهم آوردنشان در تحت یک نظم اقتصادی آسان نیست. در خصوص دیگر رشته­های علمی هم این حکم صدق می­کند. پس اگر نقصی در علم کشور وجود دارد، نمی­توان و نباید گفت که دانشمنـدان كوتـاهی كرده‌انـد. پژوهش‌هـای فرهنگـی و اجتماعی چنان­كه اشاره كردیم، در متن خاصی از زندگی مردم صورت می­گیرد و البته، طرح پژوهش نیز با آن وضع متناسب است. این یک امر اتفاقی نیست که پژوهش‌هـای اقتصـادی و اجتمـاعی در جامعـه جدیـد صـورت می­گیـرد. در جامعـه­ای كه اقتصاد نـدارد، پژوهش اقتصادی چگونه صورت گیرد. البته، می­تـوان در بـاره مالیـات و تجارت در دوره ساسانیان و هخامنشیان پژوهش كرد، اما این پژوهش یك پژوهش تاریخی است و در بهترین صورت جایگاه و وضع مالیات و تجارت را در كل سیستم زندگی در یک زمان خاص روشن می­سازد. نظام‌های پیش از دوران تجدد اقتصاد و نظام اقتصادی به معنای کنونی نداشته­اند. چنان‌که در فصول گذشته به مناسبت گفته شده است، تاریخ علم جدید در كشور ما از پیوستگی برخوردار نیست. این تاریخ هر روزش از روز قبل و روز بعد جداست. اگر می­بینید كه این تاریخ در صفحات پیشین به دوره­های كوتاه مدت تقسیم شده است، بدانید که تقسیم اعتباری محض بوده و صرفاً‌ برای مهم جلوه دادن بعضی فعالیت‌ها صورت گرفته است. ما از ابتدا یك سیستم علم نداشته­ایم، بلكه دانشمندانی داشته­ایم كه شغل استادی و آموزشی داشته­ و بیشتر برای مدرسه و دانش­آموزان و دانشجویان كتاب نوشته­اند. پس اگر توسعه علم را تابع توسعه آموزش بیابیم و بدانیم به اشتباه نرفته­­ایم، جامعه علم به صرف جمع و اجتماع دانشمندان حاصل نمی­شود، بلکه علم باید در سیستم جامعه وارد شود؛ یعنی جامعه طرحی از نظم به خود گیرد که جای علم در آن خالی باشد و به علم احساس نیاز کند و آن را بطلبد. در علوم انسانی قضیه کم و بیش روشن است. پژوهش‌های کارساز اجتماعی نه فقط با فرض یک نظام اجتماعی، بلکه با تحقق فی­الجمله آن امکان می­یابد، چنان­که گفتیم، جامعه پیش از مدرنیته به اقتصاد و دیگر علوم اجتماعی نیاز نداشت و اعتنا نمی­کرد. این نیاز و اعتنا با روی کردن به توسعه اجتماعی ـ اقتصادی پدید می­آید و اظهار می­شود و علم در تناسب با تحولی که در روابط و مناسبات جامعه روی می­دهد، بسط می­یابد. عجیب نیست که در اروپا و آمریکا هم در دهه­های اخیر بحرانی در علوم انسانی و علوم اجتماعی پدید آمده است. پیشامد پست مدرنیته صرف یک تحول در تفکر و فلسفه و هنر نیست، بلکه این تحول انعکاس تحولی است که در جهان زندگی مردمان و در مناسبات انسانی روی داده است. درست است که جهان با تفکر و علم دگرگون می­شود، اما تفکر و علم، خودسر و مستبد و مطلق نیستند، بلکه در نسبت با عالمی که وجود دارد یا در حال به وجود آمدن است، منشأ اثر می­شود. اینجاست که سیاست در زمان ما و بخصوص در زمان توسعه‌نیافتگی اهمیت می­یابد. اندیشه پیشرفت تاریخی در فرهنگ و اندیشه پیش از مدرن جایی نداشته است، بلکه این مفهوم متعلق به تجدد و از جمله اصول اساسی آن است. اگر در غرب و در اندیشه پست مدرن در باره پیشرفت چون و چرا شده است، جهان رو به توسعه در شرایط کنونی نه می­تواند از آن رو بگرداند و نه آگاهانه و شجاعانه با آن رو به رو می­شود. در برخورد جهان متجدد با فرهنگ‌های قدیم و پیش از تجدد حادثه عجیبی روی داده است. اکنون کم و بیش در همه جهان اصول و باطن جهان جدید را به عنوان ظاهر و گاهی به صورت اصول و قواعد شبه اعتقادی پذیرفته­اند، اما ظاهر تجدد با بعضی ظواهر آن را عین باطن تلقی می­کنند و مردود می­شمارند. برای ما و همه مردم جهان پیشرفت و تکامل ]که صورت متداول آن از جمله اصول تجدد و آورده­های جهان جدید است [ در عداد مسلمات درآمده است. علم فناورانه را هم مرتبه­ای از مراتب کمال تاریخی علم می­دانند و کوشش برای تأسیس دولت و شهر الکترونیکی تقریباً یک وظیفه شده است. اصل پیشرفت و دولت الکترونیکی را نمی­توان مردود دانست و شاید حتی کسانی که در آن‌ها چون و چرایی دارند ناگزیر صورت رسمی آن‌ها را نه به عنوان اصول و مبادی، بلکه به عنوان قضایای مقبول و مسلم و در عرض دیگر مسلمات می­پذیرند. در حقیقت، در عمق وجود ما هنوز اصول فکری و اعتقادی دیگری هرچند به‌صورت مبهم و نامتمایز درکارند که همه قضایای درست و از جمله مبادی جهان جدید باید تکلیفشان در نسبت با آن‌ها معلوم شود. این وضع شاید از نظر اخلاقی موجه باشد، اما از نظر تاریخی آثار نامطلوب دارد. وقتی مردمی باشند که عقلشان آن‌ها را به راهی می­خواند و دلشان راه دیگر می­جوید، هم عقل و هم دل هر دو از راه می­مانند و هیچ یک از دو راه پیموده نمی­شود. اگر در کشور ما تا­کنون یک نظم اقتصادی ـ اجتماعی وجود ندارد، از آن­ است که یک جامعه مثالی و نمونه­ در نظر نداشته­ایم و در جایی که طرح جامعه نمونه و مثالی در نظر نباشد، پژوهش علمی ـ اجتماعی و تاریخی به تحقق نظم اجتماعی مدد نمی‌رساند. علم همواره و همیشه با وجود بشر و با عالم او در یک تناسب قرار دارد. وقتی پیوندها در عالم سست باشد و مردمان افراد منتشر و دوره افتاده از اصل باشند، همت‌ها ضعیف و پوشیده می­شود و پرداختن به علم و عمل صورت وظیفه رسمی پیدا می­کند و غالباً با رفع تکلیف به انجام می­رسد. علم با طلب آغاز می­شود و طلب در نسبت با دیگران و با اصل ره‌آموز راه به مطلوب می­برد. می­توان اهل فضل و سواد را به پژوهش دعوت و تشویق کرد، اما تا نوری در راه‌های پژوهش نتابد، پژوهشگران چه می­دانند که از کدام سو بروند. این نور از پیوستگی و پیوندی بر می­آید که در سایه نظام علم میان پژوهشگران و دانشمندان برقرار می­شود و مجموعه افراد دانشمند را به جامعه علم مبدل می­سازد. جامعه و جهان علم چگونه به وجود می­آید؟ مشکل این است که جامعه علم را نمی­توان با اقدامات رسمی تأسیس کرد، زیرا این جامعه وجودی شبه طبیعی دارد و پدید آمدنش موکول و موقوف به تحقق شرایط خاصی است. جامعه علم مثل هر جامعه دیگر در وجود اعضایش ظاهر و شناخته می­شود؛ یعنی دانشمندان مظاهر جامعه علم­اند. دانشمند عضو جامعه علم با این‌که می­داند علمش باید سودمند باشد و به حل مسائل موجود مدد کند، در سودای سود و زیان نیست و کار علم را با هیچ کار دیگر معاوضه نمی‌کند. سوء تفاهمی که غالباً و معمولاً پیش می­آید این است که چون علم جدید بالذات سودمند و به قول بعضی از فیلسوفان معاصر عین قدرت است، آن را وسیله تلقی می­کنند و می­پندارند که مثلاً برای توسعه باید آن را به کار ببرند. غافل از این‌که علم را به کار نمی­برند، بلکه علم کارساز می­شود. دانشمند در جهان علم بدون تکلف و به صرافت طبع به مطالعه و پژوهش می­پردازد و این بی­ تکلفی و صرافت طبع نشانه درست بودن راه او و قرار گرفتنش در مسیر پیشرفت علم است. چنان­که اشاره شد، صرفاً با اتخاذ تصمیم سیاسی و اداری نمی­توان جهان و نظام علم تأسیس کرد، اما به استقبال آن می­توان رفت. ما اکنون بیش از حد به معجزه مقررات و آیین‌نامه و مصوبه و . . . دل بسته­ایم. علم با پیشرفت اجتماعی ـ اقتصادی همراه و هماهنگ است. بنابراین، تا یک جامعه و کشور به درستی نداند که به کجا می­خواهد برود ] و فی­المثل همه خوب‌ها و خوبی‌های همه جا و همه وقت را می­خواهد [ و مخصوصاً تا وقتی که دانشگاه‌ها و پژوهشگاه‌ها به وضع جامعه خود و جایگاهش در جهان موجود خود آگاهی پیدا نکنند، مسائل کشور از نظر دانشمندان دور می­ماند. اشکالی که در عمل و واقع پیش می­آید این است که دانشمندان جهان کمتر پیشرفته نمی‌توانند نظر خود را به افق فناوری کشور خود محدود کنند. این اشکال گرچه بسیار مهم است، اما همه راه‌ها را نمی­بندد، زیرا مراد این نیست که دانشمند چشم از افق جهانی علم بردارد و با تکلف و تصنع مسائل محلی و منطقه­ای برای خود بسازد. دانشمند باید در انتخاب مسئله در پژوهش خود آزاد باشد، امّا دانشمندی در حقیقت دانشمند است که از زمین و عالم خود جدا و دور نباشد. گوش و چشم دانشمند همیشه در همه جا و همیشه یکسان و به یک اندازه باز نیست و اگر فضای عالم مناسب و مساعد نباشد، مسئله­یابی و راهگشایی دشوار می­شود. ابن­سینا، بیرونی، نصیرالدین طوسی، سهروردی و سعدی هوش و استعداد فوق­العاده داشته­­اند. اما این هوش‌ها و استعدادها همیشه هست و همه در هر زمانی می­توانند صاحبان آن را بشناسند، اما هوشمندان و مستعدان حتی اگر از بهترین تعلیمات برخوردار باشند، همیشه به ضرورت ابن­سینا، بیرونی، سهروردی و سعدی نمی­شوند. وقتی گفته می­شود که دانشمندان باید به مسائل جهان خود توجه کنند، مراد این است که اگر در عالم خود توطن حقیقی نکرده باشند، مسائل بر آنان آشکار نمی­شود و هر چه بیشتر به عالم علم تعلق داشته باشند، چشم و گوششان بهتر می­بیند و بیشتر می­شنود. دانشمندان بخصوص دانشمندان علوم اجتماعی و انسانی در کشورهایی مثل کشور ما کاری دشوارتر از دانشمندان کشورهای توسعه‌یافته دارند، زیرا باید همواره روی به افق‌های در هم آمیخته (افق جهانی علم و افق علم کشور خود) داشته باشند و این دو را با هم در نظر داشته باشند. این کار هر چند دشوار است، از آن نمی­توان رو گرداند، زیرا شرط لازم شگفتگی بیشتر علم و فرهنگ است. دانشمندان متخصص ما برخلاف اسلاف خود به مطالعات ادبی و فرهنگی چندان علاقه­ای نشان نمی­دهند و اختصاصی‌شدن زبان علم هم این بی‌علاقگی را موّجه کرده است، ولی در آمیختن دو افق موکول و موقوف به داشتن انسی فی‌الجمله با تاریخ و فرهنگ است. اگر دانشمندان ما نتوانند هر دو افق را دریابند، معلوم نیست که چگونه به پیشواز جامعه علم می­روند. البته، در این مقام دولت سهم بزرگی دارد که باید ایفا کند. دولت‌ها در جهان کنونی از حیث دخالت در کار علم و فرهنگ در دو قطب افراط و تفریط قرار دارند. در بعضی جاها تا زمانی‌که بحران آن‌ها را به خود نیاورد به آن‌چه در جامعه و فرهنگ می­گذرد توجه نمی­کنند و در مقابل در بسیاری از مناطق توسعه‌نیافته جهان حکومت‌ها به سلیقه خود در کار علم و فرهنگ دخالت می­کنند و چون این دخالت‌ها معمولاً سیاسی و سلیقه­ای است، به پریشانی خاطر دانشمندان و تیرگی راه علم می­انجامد. حکومت و دولت باید رابط و واسط همکاری میان جامعه و فناوری و مدیریت و علم و پژوهش باشد. در این صورت است که بیشترین خدمت را به علم ( و به کشور) می­تواند انجام دهد. امر مهمی که در این سال‌ها مورد توجه قرار گرفته و به آن پرداخته­ شده است، تهیه و تنظیم یک برنامه مدون و نقشه­ای برای راه علم است. این کار به هر صورت که درآید و به هر جا که برسد، نفس توجه به آن سودمند است و شاید ما را متذکر سازد که به یک جهان و نظام هماهنگ و همنوای علم نیاز داریم و بسیاری از نیازهای تاریخی ما را علم باید برآورد. شأن اصلی علم جدید فراهم آوردن امکان تصرف در جهان و متحقق ساختن قدرت انسان است. دانشمند مسائل و مباحث را خود اختیار می­کند، اما دانشمندی او موکول و موقوف به سکونت در جهان علم است. یعنی تا مقیم عالم علم نشود و جایگاه خود را نشناسد و نداند که از کجا راه را آغاز می­کند، به کجا می­تواند برود. او هرچه آموخته باشد، همه در زمره شرایط دانشمندی است، اما وقتی می­تواند به سوی مرزهای علم قدم بردارد و آن را وسعت بخشد که بیشتر در عالم علم سکنی گزیده باشد یا توفیق سکونت در آن عالم را یافته باشد.

مراجع

1. آرشامبو، اریک، نگاهی به سی سال تولید دانش، ضمیمه خبرنامه آینه دانشگاه، شماره 5 و6 ، بهمن و اسفند، دانشگاه شهید بهشتی، 1388.

2. نوروزی چاکلی، عبدالرضا و . . . ، وضعیت تولیدات علمی در ایران و کشورهای منطقه در سال 2005ـ 2006، مرکز تحقیقات سیاست علمی کشور، 1386.

3. مجتهدی، کریم، سید جمال الدین اسدآبادی و تفکر جدید، نشر تاریخ ایران، ص. 53، 1363 .

4. آمار رسمی وزارت علوم، گزارش ملّی آموزش عالی ایران، وزارت علوم تحقیقات و فناوری، مؤسسه پژوهش و

برنامه¬ریزی آموزش عالی، 1380.

5. منصوری، رضا، توسعه علمی در ایران، ویرایش دوم، تهران: مؤسسه اطلاعات، ص. 93 ، 1382.

 

اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی

دانلود مطلب به صورت 

مطالب مرتبط :

0%