حمله لیبرالها به داوریاردکانی سابقهای طولانی دارد. اساسا یکی از سوژههای ثابت مجلات روشنفکری لگدزدن به داوریاردکانی و کسانی است که قرابت فکری با او دارند. اگر در مجله و یادداشتی، ناسزایی به فروید و داوریاردکانی و آلاحمد و میرشکاک و هایدگر و… ندهند، گویی یک جای کارشان میلنگد. سابقه اصلی این نزاع هم به انتقاداتی برمیگردد که داوریاردکانی به کارل پوپر و دنبالههای داخلی آن میکرد و میکند. آقای عبدالکریم سروش، پرچمدار پوپر در ایران بود و داوریاردکانی در مقالاتی جدلی که بهویژه در کتاب «فلسفه در بحران» یا همان «فلسفه در دام ایدئولوژی» منتشر شده، هشدار میداد راسیونالیسم انتقادی و ابطالگرایی پوپر حاوی نوعی نیستانگاری است که با هرچه جمع شود، با دین جمع نمیشود؛ مگر آنکه از دین جز پوسته و قشری باقی نماند. طبیعی بود که این نحو برخورد داوریاردکانی با ناموس فکری لیبرالها برایشان خوشایند نباشد. آن زمان سروش پدر فکری اصلاح دینی لوتری در ایران بود و جریان اصلاحات خود را وابسته به او میدید. آقای سروش دباغ میگوید آقای محمد خاتمی خواندن آثار پوپر را به هیأتوزیرانش توصیه میکرد و سروش و دیگر «روشنفکران دینی» هم نسخه فکری برای سکولاریزاسیون حکومت ایران میپیچیدند؛ نسخهای که پیادهنظام سیاسیاش در سال 88 اوج همتش را برای محققکردن آن بهکار گرفت و درآخر با افتضاحی تمامعیار، این پروژه فکری-سیاسی شکست خورد. سروش و برخی دیگر از روشنفکران لندننشین شدند و دوستان تئوریسین و استراتژیست و ژورنالیستشان در داخل، سرخورده از شکست پروژه، بهجای پروژه اصلاح دینی، زلفشان را به «ایرانشهری» طباطبایی و «اقتصاد آزاد» غنینژاد گره زدند. سروش که از بیمهری «مهرنامه» ملول شده بود و دستش را از خرمای فکر و سیاست در ایران کوتاه میدید، دستبهقلم شد و بهمناسبت روز جهانی فلسفی یادداشتی بهتآور و سراسر نیش، طعنه و ناسزا درباره داوریاردکانی نوشت و عنوانش را گذاشت: «بیا کاین داوریها را بهنزد داور اندازیم» تا بازهم دوگانه پوپر/سروش – داوری را پررنگ کند و جدلی برانگیزد. غافل از آنکه این دوگانه دیگر طرفداری نداشت و حتی داوریاردکانی هم انگیزهای برای این جدل نداشت و دشنامهای سروش را بیپاسخ گذاشت.
وقتی متفکری مانند داوریاردکانی اهمیت پیدا میکند، ژورنالیستهای لیبرال او سه نوع مواجهه با او برقرار میکنند: انکار، حمله و مصادره. اگر بتوانند او را نادیده میگیرند و با توطئه سکوت از کنارش رد میشوند. بدیهی است که این ترفند درباره داوریاردکانی امکان ندارد؛ بنابراین، طبق تقسیم کاری شاید نانوشته و ناخودآگاه، حمله و مصادره را در دستورکار قرار میدهند. حمله و هجمه و حتی تحریف و دروغبستن در قالب گزارش تحقیقی، از ترفندهایی است که لیبرالها در این سالها خوب یاد گرفتهاند. نمونه آخر آن هم که بهاحتمال زیاد در یادداشت داوریاردکانی مدنظر او بوده، نوشتهای با عنوان «فیلسوف حکومت استثنایی اسلامی» است که در شماره 58 مجله «اندیشه پویا» منتشر شده و نویسنده با تکهپارهکردن جملات داوریاردکانی، سعی کرده نشان دهد داوریاردکانی ابتدا تجددستیز، غربستیز، ضدعلم و ضدتوسعه بود و جمهوری اسلامی را یکهراه عبور از غرب میدانست و بعدازآن، از این توهمات عبور کرد و فهمید «مصلحان دینی» بَدَک هم نمیگفتند و اینچنین در اردوگاه طرفداران علم جدید، توسعه و تجدد قرار گرفت.
ترفند دومی که لیبرالها همزمان در پیش میگیرند، این است که بهطرز فرصتطلبانه و دستپاچه داوریاردکانی را مصادره کنند. استقبالی که روزنامه سازندگی از موضع داوریاردکانی درقبال هماندیشی علم دینی انجام داد و آن را با موضع رییسجمهوری درباره این موضوع تطبیق داد، هرچند نشان از سطحینگری و نافهمی دربرابر نظرات داوریاردکانی بود؛ حاکی از تلاشی برای مصادره داوریاردکانی بهوسیله جریان لیبرالی بود که تفکر داوریاردکانی از بیخوبن نسبتی با آن ندارد. «صبحنو» پیشازاین در شماره ۴۲۷ خود، در گزارشی با عنوان «فلسفه در دام ایدئولوژی» اشکالات این بازیگوشی ژورنالیستی را ذکر کرده بود.
هجمه و مصادره لیبرالها دربرابر داوریاردکانی چنان کور و سیاستزده است که بیدرنگ عنوان «فلسفه در دام ایدئولوژی» را به ذهن متبادر میکند. کسانی که اهل تأمل در مبادی و مبانی امور نیستند، با عینکی از ایدئولوژیهای رسمی، نتایج سخنان را نگاه میکنند و فیالمثل به این نتیجه میرسند که داوریاردکانی تجددستیز بوده و سپس، با تجدد آشتی کرده است. در همین گزارش «اندیشه پویا»، نویسنده جملاتی از داوریاردکانی را نقل کرده و سپس، روبهروی آن در قلاب، نتیجهگیری سطحی خود را نوشته است. گویی صرف نقلقول قدیم و جدید داوریاردکانی برای نشاندادن بهزعم نویسنده- تناقض داوریاردکانی کافی نبوده و نویسنده در مقام مستنطق وظیفه دارد از کلمات داوریاردکانی اقرار بگیرد؛ آنهم از متفکری که هم اهل تفصیل است، هم زنده است و هم آثارش موجود. او در این مسیر از تحریف کلمات داوریاردکانی از موضعش فروگذار نکرده و بهعنوان مثال، وقتی داوریاردکانی در مقام تشریح جایگاه اعلامیه حقوق بشر و ماهیت آن سخن میگوید، آن را بهمنزله موضع نهایی وی درباره مقوله حقوق بشر قلمداد میکند و آن را با نظر دیروزش متناقض میشمارد که «مؤسسات حقوق بشر در خدمت سوداگران قدرت است».
هدف این گزارش پاسخگویی تفصیلی به چنین هجمههای ناپخته و سیاستزده نیست؛ چراکه من در مقام دفاع از دکتر داوریاردکانی و اندیشه او نیستم. او بینیاز از حمایت و طرفداری همچون منی است. حتی ممکن است بهعنوان دانشدوستی که سالهاست نوشتههای دکتر داوریاردکانی و کنشوواکنشهای سیاسی او را دنبال میکند، پرسشهای انتقادی دربرابر نظر و عمل ایشان داشته باشم؛ اما این گفتوگو و بحث انتقادی با تفکر دکتر داوریاردکانی مسبوق به فهم طرح کلی اندیشه اوست؛ فهمی که لیبرالهای ژورنالیست نهتنها از آن بیبهرهاند؛ بلکه هیچ ارزشی هم برای این فهم قائل نیستند.
داوریاردکانی چه آن زمانی که وجه انتقادی به توسعه را در اندیشهاش برجسته میکرد و چه حالا که از لزوم توجه به «خُرد توسعه» سخن میگوید، چه زمانی که خوشبینانه به قدرت انقلاب اسلامی در عبور از تاریخ تجدد مینگریست و چه حالا که قدرت غرب مدرن را بزرگتر از آن میداند که بهسادگی بتوان در آن رخنه کرد، چه زمانی که علم جدید را ملازم با بسط سیطره غرب میدید و چه حالا که عنوان «علم دینی» را اسمی بیمسما میداند، یک حرف و طرح کلی داشته است. اساسا کار فیلسوف درانداختن این طرح مسأله است؛ اما لیبرالهایی که لیبرالیسم را پایان تفکر و فلسفه و پایان جهان میپندارند، بیتوجه به کار اساسی فیلسوف، بهدنبال خُردهگیری از مواضع سیاسی و آثار عملی سخنان فیلسوف هستند. البته میتوان به دکتر داوریاردکانی بهعنوان رییس فرهنگستان علوم و عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی و صاحب کرسی دانشگاه تهران انتقاداتی را در حوزه عمومی روا دانست؛ اما این غیر از گفتوگو با فلسفه یک فیلسوف است.
طرح اساسی داوریاردکانی این است که علم، هنر، سیاست، آزادی، حقوق و سایر اجزای تمدن در پرتو یک چشمانداز ظهور میکند یا قوام مییابد؛ چشماندازی تاریخی که دربرابر یک قوم پدید میآید و نظر و عمل قوم را هماهنگ میکند. او از همین باب میگوید تا وقتی مردمان سودای مدینه فاضله متجدد و توسعهیافته دارند یا دستکم گرایشی در وجودشان به آن دارند، نمیتوان بهصرف دستکاری اجزای تمدن، عالمی جدید بنا کرد. مخالفت او با علم دینی هم مخالفتی ماهوی نیست و مسلم است علوم جدید روح تجددی دارند؛ اما اگر بهدنبال علمی دیگر هستیم، باید طالب حقیقتی دیگر باشیم؛ حقیقتی که داوریاردکانی آن را عهد دینی نامگذاری میکند. عهدی که اگر بسته شود، علم، هنر و سیاست خودش را هم پدید میآورد. هرچند داوریاردکانی تذکر میدهد ممکن است در عهد دینی، اجزا و ظواهری از عالم مدرن هم وجود داشته باشد، این اجزا درواقع در حکم «ماده»ای هستند که در «صورت» جدید یا همان اسم جدید هضم و جذب شدهاند.
یکی از مغالطات و نافهمیهای لیبرالها این است که احکام اجزای تجدد را بر کلیت عالم جدید بار میکنند یا برعکس؛ مثلا از موافقت داوریاردکانی با خُرد توسعه برای جلوگیری از هرجومرج امور، نتیجه میگیرند داوریاردکانی به استقبال مدرنیته رفته است یا وقتی از حقوق بشر سخن میگوید، فکر میکنند کمی لیبرال شده است. حالآنکه حتی اگر بخواهیم نتیجهگیری عملی از سخنان داوریاردکانی کنیم، یک روی سخن داوریاردکانی با کسانی است که خاماندیشانه توسعه، آزادی، حقوق بشر و دموکراسی را طلب میکنند، بدون آنکه به عقل راهنمایی توجه کنند که پشت این اجزا نهفته است؛ یعنی همان لیبرالهایی که وارث تقیزاده و ملکمخان هستند.