مهمتر از همه اینکه این فیلسوف شهیر، امروز و در اثر اخیرش، از ضرورتِ «توسعه» میگوید و اینکه توسعه اکنون صرفاً «یک انتخاب» نیست، و فقدان آنرا زمینهسازِ «پریشانی و فقر و بیماری و بیکاری و نومیدی و عصیان» میداند. اما ظاهراً غربستیزان هیچ علاقهای به خواندن و شنیدن داوری و گفتوگو با او ندارند (نه مدّعیان و نظریهپردازانِ علوم انسانی اسلامی، و نه تهیهکنندگانِ برنامههایی مانند «زاویه»، «راز» و «جهانآرا» و نه خطبای این جریان). آرمانگرایان متوهّم وطنی، یا توان فهم مدّعای داوری را ندارند، و صرفاً به نقد سطحی و تکه پارۀ خود از غرب دلخوشاند، یا قوّتِ هماوردی با او را در خود نمیبینند. اگر آرمانگرایانِ تندوتیزِ کنونی که بر الگوهای بومی، ترکیبی، مندرآوردی، بزکشده(اما همچنان غربی)، و … اصرار دارند، هوشبهر و خردورزی و ژرفای اندیشۀ داوری را داشته باشند، شاید امروز «داوری»، فردای آنان باشد، اما دیر… . برای کسانی که این کتاب را نخواندهاند، شاید این جملۀ استاد، انگیزهبخش باشد: سخنسرایی دربارۀ «جهانی متفاوت با جهانِ تجدد» در پسِ ظاهر موجّهاش، «هیچ مضمون، باطن و ضامنی برای تحقق» ندارد، بهویژه که «صاحبانِ آن نسبت به پریشانی و فسادِ شایع و فقدانِ چشماندازِ آینده، هیچ حساسیتی نشان نمیدهند»، … «هر راهی از جایی آغاز میشود و از هر جا به هر جایِ وهمی دیگر نمیتوان پرید».
پی نوشت ها
۱ – کتاب «خرد و توسعه» تألیف دکتر رضا داوریاردکانی در شهریور ۱۳۹۷ در ۳۷۰ صفحه توسط انتشارات سخن به چاپ رسیده است.
۲ – فریب لفظ «پایان» را خوردم و توجه نکردم که «پایانِ تاریخ» مثل پایان زندگی انسان نیست و چه بسا پایانِ یک دورۀ تاریخی یا دورانِ پایانی یک تاریخ، قرنها طول بکشد.
۳ – چهل سال پیش سهوی کردم و غربِ متجدد را «نفسانیّت» (یعنی ظهور انسان به عنوان سوژه و موجود متصرف و همهکاره در جهان) خواندم. این لفظ، چنین معنایی را افاده نمیکرد و طبیعی بود که خواننده تعجب کند که چه صفت بدی به جهانِ «علم» و «تکنولوژی» و «آزادی» دادهام. غرب بهطورکلی و مخصوصاً غربِ جدید، جهانِ «فلسفه» و «هنر» و «علم» و «تکنولوژی» است و اینها را به نفسانیّت به معنی روانشناسی و اخلاقی آن نمیتوان بازگرداند. غربِ جدید یکسره شوم و پلید نیست، بلکه از ابتدا جهانی پُر از تضادها و تعارضهای پنهان و آشکار بوده و به تدریج تعارضهای پنهان آن قدری آشکار شده است.
۴ – گذر از تاریخ غربی و بنای نظمی دیگر را ممکن میدانم و در جوانی آنرا بسیار نزدیک میدانستهام، اما اکنون بیشتر به «شرایط» این امکان میاندیشم و کار اهل فلسفه اندیشیدن به «شرایطِ امکان» امور و دگرگونیهاست. پس اگر «امکان» را به معنی «امکان خاص» بگیرید، هر جهان بشری، ممکن است.