ردکردن این

گفتگو با شماره نخست ماهنامه مهرنامه. اسفند 1388

رد مبانی علوم انسانی اعلام انصراف از توسعه است

* امروزه علوم انسانی دوباره شهره شهر شده است و خبره و ناخبره سخن از علوم انسانی و تحول در آن به زبان می آورند. شما خود را از یک حیث دانشجوی علوم انسانی و به طور خاص فلسفه می دانید. به یک اعتبار نیز، رئیس فرهنگستان علوم هستید. می خواستم نظر شما را درباره مطرح شده دوباره علوم انسانی در ذهن و زبان سیاست مداران و دانشمندان بدانم.

ما خوب کاری می کنیم که گاهی اوقات به فکر علوم انسانی می افتیم و از عیب و حسن آن می گوئیم، به شرط آنکه در آنچه می گوئیم بیندیشیم و چنانچه عات ما شده است هنوز گفته ها و گفتارها به جایی نرسیده، آن را رها نکنیم. اگر تا کنون کمتر در این باره اندیشیده ایم، باس چندای بر ما نیست، زیرا قضیه علوم انسانی بر خلاف آنچه در ابتدا به نظر می آید، معضل بزرگ تاریخی و حتی سیاسی در کشور ماست. ما نه فقط در باب ماهیت علوم انسانی تحقیق نکرده ایم، بلکه در پژوهش های علوم انسانی هم در ابتدای راه قرار داریم. البته دانشمند و درس خوانده در علوم انسانی داریم و اینکه می گویند علوم در ایران هم سطح نیستند و در علوم انسانی کمتر پیشرفت کرده ایم، جای تامل دارد و شاید از آنجا برآمده باشد که ما در یکصد و پنجاه سال اخیر همواره به علوم انسانی بی اعتنا و کم اعتنا بوده ایم و تعداد تحصیل کردگان ما در این علوم کمتر است. این هم هست که در جامعه ما علوم در نظر مردمان ارز ش مساوی ندارند و توزیع استعدادها در دانشگاه ها و دانشکده ها یکسان نیست، چنانکه بهترین استعدادها به دانشکده های فنی و پزشکی می روند و به ندرت دانشجوی مستعد از ابتدای تحصیل دانشگاهی تصمیم می گیرد که مثلا روانشناسی یا ادبیات و فلسفه بخواند و این نشانه بی اهمیت دانستن علوم انسانی است.

*البته اینگونه نگاه به علوم انسانی در رده های بالاتر نیز مشاهده می شود. به عبارت بهتر نه در سطح تعیین رشته توسط دانش آموزان و دانشجویان، بلکه در سطح تعیین صلاحیت توسط مدیران و مدبران نیز نگاه جالبی به متخصصان علوم انسانی نیست.

ببینید! متاسفانه در جهان توسعه نیافته به بعضی رشته های علمی بیشتر وقع گذاشته می شود و کارهای سیاسی و فرهنگی را هم به صاحبان آن رشته ها می سپارند و چه بسا که رای غیر تحقیقی آنها سیاست علم کشور شود. طبیعی است که مثلا کسانی که درباره زبان و فرهنگ و تاریخ چیزی نمی دانند خیال کنند که اگر کسی به اندازه آنها زبان خارجی بداند، می تواند در تاریخ و انسان شناسی و اقتصاد و فلسفه و نقد ادبیات و حقوق و معارف دینی هم نظر دهد و مقاله بنویسد و اگر این نکته را به آنان تذکر دهند، شاید بگویند که اولا این علوم اهمیت ندارد و اصلا به وجودشان نیازی نیست، ثانیا اگر دانشمندان علوم انسانی می خواهند عنوان دانشمند داشته باشند بروند شرایط آن را فراهم آورند.

*اما دلیل این نگاه نازل به علوم انسانی در کشور ما چیست؟

اینکه دانش آموزان ما رشته تحصیلی را به حکم شهرت انتخاب می کنند و علم در جامعه و در میان مردم و مسئولین درجه بندی می شود، مطلب مهمی است که جامعه شناسان و روانشناسان اجتماعی باید به جوانب آن بپردازند. در اینجا همین قدر می گویم که وجود این نظر بازاری و درجه بندی علم بر حسب شهرت، نشانه خوبی نیست. هر چند که شاید این روحیه، مظهر وضع علم در کشور ما باشد. در هر صورت محرز است که بهترین استعدادها دنبال علوم انسانی نمی روند و پیداست که دانشجویان مهندسی و پزشکی درسخوان تر هستند. مع هذا اختلافی که در ابتدای ورود به دانشگاه میان رشته های مختلف علمی وجود دارد به تدریج تقلیل می یابد و در پایان به صفر می رسد. یعنی بر خلاف آنچه می پندارند، سطح علوم انسانی در کشور ما پائین تر از سطح رشته های دیگر نیست. اگر اینجا هنوز پژوهش مهمی صورت نگرفته است، در آنجا هم راه تازه آغاز شده است. تعداد در ارزشیابی علم ملاک خوبی نیست و علم را به مقاله نویسی تحویل نباید کرد و تقلیل نباید داد. زیرا که ممکن است در هزار مقاله یک مطلب مهم علمی نباشد و با یک مقاله تحول بزرگ در علم پدید آید.

* البته جنابعالی در مقالات متعددی که در کتاب «علم و سیاست های آموزشی – پژوهشی» تجمیع شد، وضع مقالات علمی را به چالش کشیدید و نقدهای اساسی بر آن وارد کردید، هر چند که این نقدها شنیده نشد و به قول مشهور، بر این چشمه همان آب روان است که بود.

بله! درست است. البته سخنان من در باب مقالات علمی، عکس العمل های متفاوت و فراوان داشت. عده معدودی از دانشمندان که گمان کرده بودند من با علم سنجی و مقاله نویسی و چاپ مقاله در مجلات خارجی مخالف هستم، گله کردند و درصدد دفاع برآمدند. در حالیکه بحث من در باب شرایط پیشرفت علم بود، نه مخالفت با مقاله نویسی! سخن من در آن کتاب دو کلمه بود. یکی اینکه دانشمندان آزادند که در هر باب که می خواهند تحقیق و پژوهش کنند، اما کشور باید برای پژوهش برنامه داشته باشد و برنامه علم متناسب با برنامه توسعه تدوین شود، و دیگر آنکه مقاله و مقاله نویسی و فهرست کردن مقالات پایان راه پژوهش است، نه همه علم و علت غایی و صوری و فاعلی و مادی آن…

*ولی به هر حال اینک گرمی بازار مقاله نویسی و فهرست نویسی برقرار است و متاسفانه قصد و عزمی برای بر هم زدن این بازی ناروا هم وجود ندارد. اما می خواستم بدانم که نسبت این بازار پر رونق با مصائب عوم انسانی در ایران چیست؟ به عبارت بهتر علوم انسانی در این مسیر دچار چه وضعی است؟

همانطور که گفتم تعداد در ارزشیابی علم ملاک خوبی نیست و علم را به مقاله نویسی تحویل نباید کرد و تقلیل نباید داد. زیرا که ممکن است در هزار مقاله یک مطلب مهم علمی نباشد و با یک مقاله تحول بزرگ در علم پدید آید. وانگهی در بعضی رشته ها مقاله نوشتن کار بسیار آسانی است و در رشته های دیگر به آسانی نمی توان مقاله نوشت و شرایط چاپ و نشر آن در رشته های مختلف از حیث سهولت و دشواری متفاوت است. علوم انسانی ما هم سطح علوم دیگر است یا لااقل اختلاف سطح این علوم در هیچ پژوهشی اثبات نشده است. اظهار نظرهایی که می شود ممکن است مهم و موثر باشد، اما برای دانشمند قابل استناد نیست. به خصوص که بسیاری از صاحبان این اقوال دانشمند علوم انسانی نیستند و البته اگر بعضی نارسایی ها را در نقص علوم انسانی می بینند از این حیث باید به آنان حق داد، ولی مسئله عمده درجه بندی علوم و مقاسیه پیشرفت آنها نیست. مهم شناختن ماهیت علوم انسانی است.

* ماهیت علوم انسانی چیست؟ این سوال را بدین خاطر مطرح می کنم که برخی برداشت ها و برنامه ریزی ها و امکان هایی که در باب وضعیت علوم انسانی در این اواخر طرح شده است، نشان از ناشناختگی کارکرد و ماهیت علوم انسانی در کشور ما دارد و به همین سبب تمامی بحث ها به بن بست امتناع رانده می شود و هیچ امکانی محقق نمی شود.

خاطرم می آید که در اوایل انقلاب، در مقاله ای علوم انسانی و اجتماعی را قائم مقام علم کلام در جامعه جدید خواندم و گفتم این علم کاری را انجام می دهد که علم کلام در جامعه قدیم انجام می داده است. اکنون هم از آن  نظر عدول نکرده ام، ولی مقصودم این نبوده است که می توان جای علوم انسانی را با علم کلام عوض کرد یا می توان از این علوم چشم پوشید. جامعه جدید به علوم انسانی نیازمند است و جامعه های در حال توسعه بیشتر به آن نیاز دارند و بدون آن راهی به جایی نمی برند. اگر بگویند که گاهی هم می گویند ما خودمان با ارزش های خود علوم انسانی را می سازیم، باید از سخن استقبال کرد. من هم چهل سال است که می اندیشم آیا علوم انسانی دیگری غیر از آنچه هست امکان دارد؟

* آیا به نظر جنابعالی علوم انسانی دیگری غیر از آنچه هست امکان دارد؟

ببنید! باید به این امکان فکر کرد. چنانکه ژاک دریدا به «علوم انسانی در راه» می اندیشید وگرنه کسی که از علوم انسانی چیزی نمی داند چگونه علوم انسانی نو بسازد؟ هر علم جدیدی در دامن علم قدیم پدید می آید. اگر علوم انسانی باید متحول شود این تحول و یا به اصطلاح گسست اپیستمولوژیک در آثار دانشمندان این علوم ظاهر می شود و این مهم را به عهده اغیار نمی توان گذاشت.

*اما امروزه ما بلاخره با بحثی به نام بومی کردن علوم انسانی مواجه هستیم. به عبارت بهتر برخی ها علوم انسانی موجود را نمی پسندند. در مسیر بومی شدن علوم انسانی هست که نواقص رخ نشان می دهد و نادرستی ها از پرده به در می افتد.

ببینید! باید توجه داشت که سعی در یافتن مسائل و اینجایی کردن علوم انسانی یک ضرورت است، اما اگر علوم انسانی موجود را نمی پسندیم، باید بیندیشیم که چه علمی را می طلبیم و چه نیازی به آن علم داریم؟ آیا به آسانی می توانیم از علوم موجود دست برداریم؟ آیا فکر کرده ایم چگونه و بر چه مبنایی می خواهیم علوم انسانی دیگر تاسیس کنیم؟ من می خواهم بگویم که علم قدرت است و در اختیار ما قرار ندارد که آنرا به هر جا بخواهیم ببریم و به هر صورت که بخواهیم، درآوریم. اگر بپنداریم که می توانیم علم مناسب و متناسب با فرهنگ و اعتقادات خود بسازیم، از آن روست که دانشمند با دانش یگانه می شود و قدرت علم در وجود او تحقق می یابد. پس باید به فکر تحقق این شرط لازم باشیم و عالم اجتماعی و انسانی شویم تا لااقل بتوانیم در علوم انسانی به تحقیقات اساسی بپردازیم، وگرنه علم سرکش است و به هر صورت که ما بخواهیم در نمی آید. در ابتدا باید بتوانیم علوم انسانی موجود را نقد کنیم، زیرا علم بدون نقد پیش نمی رود. اما نقد وقتی ممکن است که نه فقط اطلاعات علمی کافی داشته باشیم، بلکه مبادی علوم را بشناسیم. در این مبادی می توان چون و چرا کرد و آنها را پذیرفت یا رد کرد، ولی این رد و قبول را سهل نینگاریم. رد مبادی و مبانی علوم انسانی، رد جهان جدید و متجدد و اعلام انصراف از توسعه است. جهان جدید اگرچه با علوم انسانی ساخته نشده است، اما اکنون چرخ آن بدون این علوم نمی گردد. یعنی علوم انسانی شان و وجهی از تجدد است نه بنیان گذار آن. اما در جهان رو به توسعه و در حال توسعه وجود علوم انسانی شرط است. جهان جدید با طراحی ساخته نشده است، اما مدرنیزاسیون بدون طراحی تحقق نمی یابد و این طراحی کار علوم انسانی است. شاید فیلسوف و صاحب نظری که در جستجوی مبادی و معانی علوم انسانی است، به این نتیجه برسد که این مبادی و معانی با اصولی که پذیرفته ایم، جمع نمی شود. درباره این سازگاری یا ناسازگاری باید تحقیق و تامل کرد و اگر ناسازگاری اثبات شد، دیگر معنی ندارد که بخشی از یک علم اجتماعی را بپذیریم و اجزایی را کنار بگذاریم. هر علمی یک وحدت است، بلکه همه علوم در عین اختلاف ها و در یک وحدت قرار دارند. همه علوم به یک اندازه به جهان تجدد تعلق دارند و بهره آدمیان از آن علوم به اندازه شرکتشان در یک جهان متجدد است. اگر مردمی بتوانند از تجدد اعراض کنند، از علوم موجود و من جمله از علوم انسانی و اجتماعی نیز می توانند رو بگردانند. پیش آمد وضع پست مدرن و وسعت یافتن نهضت های سیاسی-دینی و بخصوص اسلامی، امکان گذشت از تجدد و اعراض از علوم انسانی و بنیان گذاری نوع دیگری از علوم انسانی را در اذهان و بیشتر در اوهام پدید آورده است ولی به مجرد تصور امکان علم دیگر، علم موجود از اعتبار ساقط نمی شود اگر فکر می کنند که علوم انسانی موجود با ارزش های تجدد غربی قوام یافته است، این ارزش ها نه فقط در علوم و علوم انسانی، بلکه در همه چیز و همه جا هست و علوم انسانی در صورتی دگرگون می شود که جهان دگرگون شود. اینکه به تغییر بیندیشیم و چیزهایی را بخواهیم ثابت نگه داریم در صورتی موجه به نظر می رسد که قدرت راه بردن جهان و سامان دادن به آن در اختیار ما باشد و آینده را هر طور که بپسندیم بتوانیم بسازیم.

*به نظر می رسد برخی عزم ها برای دگرگونی علوم انسانی ناشی از یک نگاه دوگانه به تمدن جدید است. نگاهی که محصول و سخت افزار تجدد را می پذیرد، اما اندیشه جدید را برنمی تابد. گذشته از اینکه محصولات تجدد همبسته اندیشه جدید است، نگرشی پیشگیرانه نیز وجود دارد که معتقد است تمدن جدید به زودی از هم فرو می پاشد و باید از آن اعراض کرد. اعراض از اندیشه جدید نیز در اولویت قرار دارد و امروزه اعلام برائت از علوم انسانی به دلیل اینکه برآورده اندیشه جدید است، مرسوم شده است. نظر جنابعالی چیست؟

باید توجه داشت که تمدنی که حتی مدعیان مخالفت با آن در اندیشه و عمل بدان وابسته اند پیداست که به این زودی ها از هم نمی پاشد. یک جهان وقتی از هم می پاشد که جهان دیگری آمده باشد و بتوان جای آن را بگیرد. این جهان ممکن است با تجدید عهد پدید آید اما در هر صورت با تفکر و در طی آزمایش تاریخی در دو حقیقت ساخته می شود. در وضع کنونی جهان، علوم انسانی لازمه علم و تکنولوژی  و اقتصاد و جامعه است. جامعه جدید جامعه غیر دینی و نه ضرورتا ضد دین است. علمش همچنان که بعضی از بزرگان صاحب نظر حوزه درک کرده اند، با قرار دادن نام خدا در صدر کتب و مقالات و خطابه ها آنها را نمی توان دینی کرد. تجربه سی سال کوشش برای دینی کردن علم در دانشگاه باید با ما درس های فراوانی آموخته باشد. علم هر تاملی که باید داشته باشد در درون آن و توسط دانشمندان و محققان و صاحب نظران پدید می آید. علم از بیرون متحول نمی شود.

اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی

دانلود مطلب به صورت 

مطالب مرتبط :

0%