توليد فلهاي دكتراي فلسفه
البته كتاب دشوارخوان است و اين را دانشجويان دكتراي فلسفه تطبيقي كه به توصيه من اين كتاب را خواندند، ميگفتند. متاسفانه ما در كشورمان به صورت فلهاي دكتر فلهاي توليد ميكنيم و من از كساني كه به صورت فلهاي دكتر فلسفه ميشوند، توقع ندارم كه هر كتاب فلسفهاي را بخوانند، اما به هر حال براي دكتر فلسفه شدن بايد بخوانند و چارهاي ندارند، حتي اگر كتاب مشكل باشد. اشاره كردند كه بحث كتاب فلسفه تطبيقي نيست، اما به سمت بنيانگذاري يك فلسفه تطبيقي ميرود. يعني به اين سمت ميرود كه اگر فلاسفه با هم اختلاف نظر دارند و يكديگر را نميفهمند و اگر يكي حرف ديگري را مضحك ميداند و ديگري حرف اولي را خام ميپندارد به اين جهت است كه مباني متفاوت دارند. كانت وقتي خودش را در قلمروي منطق انتزاعي قرار ميدهد، بسياري حرفها را قبول ندارد. هگل نيز همينطور است.
به ديالوگ خوشبين نيستم
ما متوجه نشديم كه وقتي فلسفه جديد در اروپا شروع شد، اصلا به منطق ما كاري نداشتند، يعني به منطق ارسطويي كاري نداشتند. البته از آن منطق كه نميشود رها شد و آن را كنار گذاشت. اما آن فيلسوفان بر اساس آن منطق كارشان را شروع نكردند. مشخص است كه اگر بخواهيم دكارت را با آن منطق ارسطويي بخوانيم، پيداست كه كوگيتوي او بيمعنا ميشود. كانت بر مبناي ديگري كارش را شروع كرده است. سخن اين نيست كه مبناي او درست است و حتما بايد مبناي او را بپذيريم. اما بحث اين است من كه دانشجوي فلسفه هستم بايد بفهمم كه كانت بر چه مبنايي حرف ميزند و فيلسوفان ما بر چه مبنايي حرف زدند. مبنا مهم است. اينها مباني تاريخ فلسفهاند.
دكتر طالبزاده تاكيد دارند كه من نميخواهم اين را با آن تفسير كنم و بالعكس و نميخواهم يكي را بر ديگري تحميل كنم و بالعكس. آيا ممكن است ديالوگي بين فيلسوفان برقرار شود؟ من چندان خوشبين نيستم. اما آيا ممكن است سوءتفاهمها ميان فيلسوف ما و فيلسوف اروپايي رفع شود؟ صد سال پيش يك شاهزاده قاجار كه ذوق فلسفه داشت، يعني بديعالملك ميرزا از دو استاد بزرگ زمان يعني ملاعلي زنوزي و ملاعلي اكبر اردكاني سوالاتي را مطرح كرد و پاسخ اين سوالات در دو كتاب جداگانه چاپ شد. يكي از سوالات به بحث فعلي مربوط ميشود و اين بود كه دكارت و لايب نيتس و كانت و… اين حرفها را زدند. البته شازده با احتياط سوال را مطرح كرده بود كه من صرفا از جهت فهم مطلب و از اين حيث كه ميخواهم جواب سوالات را بدانم، آنها را مطرح ميكنم نه اينكه بخواهم شبههاي يا نظر مخالفي را اظهار كرده باشم. بديعالملك ميرزا به اين استادان فلسفه اسلامي توضيح ميدهد كه فلاسفه غربي مذكور اين سخنان را گفتند و نظر شما چيست؟ اين كار به نظر امري شبيه معجزه است. زيرا هر دو فيلسوف اسلامي پاسخي كه دادند، در الفاظ نيز بيش از ٥٠ درصد شراكت است. يعني نه فقط مطلب يكي است حتي الفاظ هم شايد مشترك باشد. جواب اين دو روشن است كه اينها حرفهاي مهمي نيست و به اين حرفها نبايد اتكا كرد و متكلمان نيز اين حرفها را زدهاند.
اين بدان معنا نيست كه مرحوم زنوزي حرفهاي فيلسوفان غربي را درست نفهميده باشد و آنها را شبيه حرفهاي متكلمان بشمرد. درست همين طور است، يعني دكارت و كانت حرفهايي شبيه متكلمان ما ميزنند. البته در نتيجهگيريها چنين نيست، بلكه در ضمن بحث و گاهي در مبادي شباهت وجود دارد. يكي نيست اما شباهت هست. در آن صورت چه اتفاقي رخ داد؟ در آن صورت به فلسفه غربي و فلسفه جديد كساني رو كردند كه تقريبا هيچ اطلاعي از فلسفه اسلامي نداشتند. اگر ميبينيد كه فروغي كتاب فن سماع طبيعي را ترجمه كرده است، بايد توجه كنيد كه او بعد از آنكه در سنين چهل و چند سالگي به فلسفه اروپايي و غربي رو كرد، متوجه شد كه خوب است با فلسفه اسلامي هم آشنا شود و نزد آقاي آشتياني و فاضل توني رفت و كارهايي در زمينه فلسفه اسلامي كرد و ترجمه فن سماع طبيعي را از زبان مرحوم فاضل توني شنيده و به عبارات خودش شنيده است.
فيلسوفان اسلامي بياعتنا به غرب هستند
فلسفه اسلامي ما از فلسفه اروپايي دور ماند و فلسفه اروپايي را قابل اعتنا ندانست. شرق دور از ٢٠٠ سال درصدد بر آمد كه فلسفه اروپايي را بفهمد. ما ميگوييم توسعه و ترقي ميخواهيم و فكر ميكنيم فقط بايد علوم كاربردي بخوانيم و بحث و نظر و فكر و طرح مساله اصلا لازم نيست. تجربه هم كه ميكنيم، از آن درس نميگيريم. صد و پنجاه سال به فكر پشت كرديم و مدام علم كاربردي را تحسين كرديم، حاصل اين است كه حالا ميگوييم تقصير اهل فلسفه است و اهل فلسفه نگذاشتند كه پيشرفت حاصل شود!
حالا بعد از صد سال تاخير چه ميگوييم؟ البته من نميگويم كه در اين صد سال كوششي صورت نگرفته است. كوششهايي شده و خودم هم قدمهاي كوچكي در راه ايجاد يك تفاهم و رفع سوءتفاهم برداشتهام تا ببينم كه آيا امكان ديالوگ هست يا نيست. در جلسه بررسي كتاب «ما و تاريخ فلسفه اسلامي» (نوشته رضا داوري) يكي از پژوهشگران از برخوردي كه با اين كتاب ميشود گفت. او گفت اين كتاب با آنكه در دفاع از اريجيناليته (اصالت) فلسفه اسلامي است و ميگويد فلسفه اسلامي تكرار مطالب يوناني نيست، از جمله آثاري است كه در حوزه اصلا از آن استقبال نشده است. اين نكته براي من جالب بود، چون فكر ميكردم اگر قرار است جايي از اين كتاب استقبال شود، در حوزه است زيرا در آن به دفاع از فلسفه اسلامي پرداختم. بنابراين من هم كوشيدهام كه نوعي ديالوگ يا هم سخني ميان فلسفه اسلامي و فلسفه اروپايي صورت دهم.
دكتر طالبزاده در اين كتاب (گفتوگويي ميان هگل و فيلسوفان اسلامي) به نحو مستقيم به سمت اين مطلب رفته است و با اين توانايي انجام شده كه ايشان كانت و هگل را به زبان فلسفه اسلامي برگردانده است و كانت و هگل را ترجمه كردهاند و اين كار را هر كسي نميتواند بكند. بلكه بايد منطق و فلسفه اسلامي بداند و هر دو سو را درك كرده باشد. به همين خاطر كاري كه ايشان كرده مشكل است، زيرا اصطلاحات آن اصطلاحات فلسفه اسلامي به خصوص فلسفه ملاصدرا است. كتاب كاري تطبيقي نيست و نخواسته بگويد كه ملاصدرا به حركت جوهري قائل است و هگل نيز به حركت و صيرورت قائل است و بنابراين اينها با هم يكي هستند. خيليها هگل و مولوي را با هم قياس كردهاند. اشكال ندارد و اين مشابهت ظاهري است. مولوي ميگويد: اين جهان يك فكرت است از عقل كل. ميتوان به راحتي فكرت را به ايده هگل ترجمه كرد و گفت كه مولوي و هگل يك سخن را ميگويند. اما كار دكتر طالبزاده اين نيست و نگفته اينها به هم شبيه هستند. اتفاقا در بيان مشابهتها به اختلاف توجه دارد و ميگويد بايد تفاوت مباني را ديد.
وقتي كتاب را ميخواندم به اين فكر افتادم كه به هر حال يك ورطه عميقي ميان اين دو مبنا هست كه پر كردن آن خيلي دشوار است. فلسفه جديد مطابقت را به كلي كنار گذاشته است. اينكه علم حكايت بيرون است، حرفي است كه كسي منكر آن نيست. كانت منكر اين نيست كه علم حكايت بيرون است، اما فيلسوفان ما قائل به مطابقت هستند، يعني ميگويند علم ما عين خارج است، يعني گزارشي كه انسان ميدهد همان است كه در خارج رخ ميدهد. هيچ فيلسوفي از زمان دكارت به اين سو چنين نگفته است. البته دكارت چندان وارد اين بحث نشده است ولي آگاهي را اصل ميگيرد. بعد از او تا به امروز هيچ فيلسوفي نگفته است كه حقيقت مطابقت با واقع است و علم عين واقع است.
آيا فلسفه اسلامي، تاريخي است؟
مشكل اصلي اين است كه آيا فيلسوف اسلامي ميتواند در اين تامل كند كه علم به معناي وسيع لفظ يعني فكر و تفكر تاريخي است يا خير؟ آيا فيلسوف اسلامي ما اين را قابل بحث ميداند كه فلسفه و فكر و تفكر تاريخي باشد؟ اين نكتهاي است كه دكتر طالبزاده مطرح كرده است و به همين جهت است كه كتاب از صيرورت شروع ميشود و به ديالكتيك ختم ميشود. بحث از زماني بودن فكر و تاريخي بودن آن است. البته در كتاب به درستي ميان زماني بودن و تاريخي بودن تفاوت هست. زيرا در ملاصدرا موجودات زماني هستند و موجود از زمان جدا نيست. براي ابنسينا و ارسطو چنين نيست. اما آيا تاريخي نيز هست؟
ما به هر حال با يك تاريخي ارتباط برقرار كردهايم و بايد جايگاه خودمان را در اين تاريخ معين كنيم. اگر نميخواهيم در اين تاريخ باشيم اشكال ندارد. اما اگر وارد اين تاريخ ميشويم بايد بگوييم چه آوردهايم و كجا ميخواهيم قرار بگيريم و بنشينيم و چه جايگاهي براي خودمان در نظر داريم؟ من كار دكتر طالبزاده را هم از جهت انتخاب مطلب و هم از حيث طرح مطلب و هم از نظر ادب و ظرافتي كه در بيان مطلب و پيشبرد آن دارند، قبول دارم. مساله اين است كه ما با كساني حرف ميزنيم كه حق استادي بر گردن ما دارند و استاد بزرگ فلسفه شناخته ميشوند. رعايت حرمت ايشان بر همه واجب است. اما ارسطو در مورد افلاطون ميگفت كه من افلاطون را دوست دارم، اما حقيقت را بيشتر دوست دارم. اين سخن مشهور است و راستي و درستياش را من تحقيق نكردهام. دكتر طالبزاده نيز با همه احترامي كه براي استادان فلسفه اسلامي قائل هستند، از آنها سوال ميكنند يا دو راي را در برابر هم قرار ميدهند. يعني هر كدام از دو راي را به مبناي خودش بر ميگردانند و ميگويند اينها دو مبناي متفاوت است. بنابراين اينجا بحثي صورت نميگيرد و ديالوگي برقرار نميشود.
ايشان از صيرورت شروع كردهاند و مطالب و مباحث ديگري را مطرح كردهاند. در پايان كتاب به تاريخ رسيدهاند. به نظر من بايد حالا از تاريخ شروع كنند و به بيان فكر تاريخي بپردازند و به اين نكته بپردازند كه ما با فكر تاريخي چه بايد بكنيم. اميدوارم اين كتاب منشأ اثر فكر خوب در ميان باشد و يك بحث مفيد و جدي را ميان اهل فلسفه ما ايجاد كند.