ردکردن این

جشن نامه میلاد هشت و پنج سالگی رضا داوری اردکانی/ 4

 

دكتر رضا داورى، دكتر كريم مجتهدى و استاد سومى كه متأسفانه همان زمان هم نامش را به خاطر نسپردم. كتاب درسى اصلى، “فلسفه‌ى علمى، يا متدولوژى علوم”‌ نوشته‌ى “فلسين شاله” بود. ترجمه‌ى دكتر يحيى مهدوى از متن فرانسوى. با جزوه‌اى تكميلى كه تايپ و تكثير شده بود. تقريباً سه چهارم حجم كتاب را داشت. بنابر تقسيم اداره‌ى آموزش دانشكده، من در كلاس دكتر مجتهدى بودم. تازه از دانشگاه سوربن در فرانسه فارغ‌التحصيل شده بود و دو سالى پيش استخدام دانشگاه تهران. در تدريس متعهد به متن بود و بسيار خوب توضيح مى‌داد. گاهى ضمن درس مى‌گفت” البته اين نكته را خارج از كتاب مى‌گويم”.ديسيپلين اروپايى داشت، دقيق و منظم. در نوبت خود كنفرانسى ارائه كردم كه مورد توجه قرار گرفت. از آن زمان تا امروز لطف ايشان شامل حالم بوده است. احترام و ارادت من به استاد سختكوش، دقيق و شريف همچنان پابرجا است. هرچند فاصله‌ى ديدارها طولانى است. سلامت نفس كم‌نظير دارد. خدا نگهدارش باد!…

يك روز هم به كلاس دكتر داورى رفتم. فضاى ديگرى بود. به معناى متعارف درس نمى‌داد. يعنى وابسته به كتاب نبود. آنچه مى‌گفت، تذكر به تفكر بود. تفاوت تفكر با وهم و خيال. انواع و انحاء تفكر، از علمى گرفته تا فلسفى و عرفانى و هنرى. يادم هست ولى نمى‌دانم به چه مناسبت تعريضى هم به منصور حلاج داشت: اگر حلاج واصل بود، “من” نمى‌گفت، اناالحق نمى‌گفت، هرچند مقصد ديگرى داشت! “من” نبايد ديده مى‌شد!

بحث سنگين‌تر از آن بود كه هضمش كنم. فشردگى برنامه‌ى درسى مجال حضور ديگرى نداد، تا سال بعد. سال اول تمام شد. رشته‌ى فلسفه را برگزيدم. نخستين گام، تاريخ فلسفه‌ى يونان پيش از سقراط بود. دكتر حسن جليلى درس مى‌داد. خدايش رحمت كناد. روش او شبيه دكتر داورى بود. با تمام وجود مى‌كوشيد تا “تفكر فلسفى” را به شاگردانش “بفهماند”. توأم با تفكر، كلمات را ادا مى‌كرد. گويى در لحظه دارد فكر مى‌كند و ما را هم يدك مى‌كشد. مثل داورى در عالم خودش بود. يك معلم كلاسيك نبود كه وابسته‌ى كتاب و طرح درس باشد، با توضيحاتى برگرفته از دانش خود. مى‌خواست فكر كردن و فلسفى انديشيدن را دريابيم. درست مثل داورى بود. اما داورى گسترده‌تر از حوزه‌ى فلسفه‌ى غرب حركت مى‌كرد. به فلسفه‌ى اسلامى و حكمت منطوى در ادبيات ما نيز نظر داشت. وجه اشتراك هر دو، تأكيد بر “بازانديشى” و “انقلاب در تفكر”بود. فراتر از سير تاريخى متافيزيك، از سقراط و افلاطون و ارسطو تا هگل. تصريح هر دو استاد به “هايدگر” منادى اين جريان انقلابى بود. به زودى به مبدأ اين جريان در ايران رهنمون شديم: دكتر سيد احمد فرديد. دانستيم ايشان و دكتر جليلى دو ضلع زاويه‌اى خاص در گروه فلسفه‌ى دانشگاه تهران هستند. رأسش فرديد است. مرحوم دكتر خوانسارى، استاد منطق، ضمن تأييد دريافت ما گفت: ما به شوخى به آن‌ها “مكتب يزد” مى‌گوييم. هر سه استاد از يزد برخاسته‌اند!

نكته‌ى مهم در تدريس دو استاد جوانِ متأثر از دكتر فرديد، اين بود كه هيچ‌كدام “مقلد” او نبودند. مقام “تفكر” متضاد با تقليد است! فرديد به تفكر اصيل فرا مى‌خواند و به قول بيكن از “بت‌هاى ذهنى”پرهيز مى‌داد. لذا هم او و هم داورى و جليلى كه دردمند تفكر بودند، نه دعوى مرادى داشتند و نه خفت مريدى را بر مى‌تابيدند. همان سال بين دانشجويان زمزمه شد: اگر مى‌خواهيد درس دكتر فرديد را در سال آخر ليسانس درك كنيد، بايد دو سال در كلاس درسش به عنوان مستمع آزاد حضور يابيد! با عده‌اى از همكلاسى‌ها به كلاس درسش رفتم. تا مدتى متوجه نشدم به چه زبانى صحبت مى‌كند: واژگان عربى، يونانى، لاتين، سانسكريت، پهلوى، اوستايى، آلمانى، فرانسوى و گاه آرامى و سريانى ورد زبانش بود تا يك مفهوم فلسفى را دقيقاً ريشه‌يابى و تحليل كند. آن‌وقت همه‌ى اين‌ها هم با ته‌لهجه‌ى يزدى، كه مجموعاً براى من قابل درك نبود!به‌تدريج توانستم نكاتى را دريابم كه قبلاً از دكتر داورى و دكتر جليلى شنيده بودم. سال بعد بود كه با لحن و نحوه‌ى بيان استاد خو گرفتم، هرچند از مطالب سنگين و عميقش سردر نمى‌آوردم. اما تمام دانشجويان متفق‌القول بودند كه كليد فهم فرديد، درك درست دروس دكترداورى و دكتر جليلى است. جالب اينكه هيچ‌كدام نه كاملاً شبيه دكتر فرديد بودند و نه مشابه يكديگر!

در همان سال دوم، انجمن اسلامى دانشجويان دانشكده‌ى ادبيات را تأسيس كرديم. با كمك دوستانى كه دو سال از من بالاتر بودندو با حمايت دكتر سيدحسين نصر رئيس دانشكده. نخستين سخنران مدعو، همان دكتر نصر بود با عنوان سخنرانى “اسلام و جهان معاصر”. دومين جلسه، علامه‌ى جعفرى بود با طرح بحران فلسفه در عصر حاضر. سخنران سومين جلسه، دكترشريعتى بود با بحث از اليناسيون، تحت عنوان “انسان بى‌خود”؛ و جلسه‌ى چهارم، دكتر داورى بود. سخنرانى دكتر نصر و علامه‌ى جعفرى مكتوب شده بود. متن آن‌ها را براى نشريه‌ى انجمن اسلامى كه نامش “انسان و جهان” بود، گرفتيم. اما سخنرانى دكتر شريعتى را من از نوار ضبط صوت پياده كردم. نياز به ويرايش كلى داشت. او هم به دليل فقدان فرصت، اين كار را به من واگذار كرد! با ترس و لرز انجام گرفت و براى ملاحظه به ايشان دادم. نگرفت و گفت: وقت ندارم، همين طور چاپش كن!وقتى چاپ شده‌اش را ديد، پسنديد و تشويقم كرد و گفت: فكر كردم خودم آن را نوشته‌ام! دكتر داورى هم متن سخنان خود را تحويل داد. تمام صفحاتش بدون نقطه‌گذارى و سر سطر آمدن بود. او هم  به من گفت: خودت درستش كن!

در ويرايش آن كه فقط سجاوندى مى‌خواست و به دقت انجام دادم، داورى جديدى را كشف كردم: به همان حدى كه فيلسوف است، شاعر هم هست، در متعالى‌ترين معناى آن! اگر حافظ لسان‌الغيب در مورد شعر خود مى‌گفت “شعر حافظ همه بيت الغزل معرفت است”، متن داورى را بايد مى گفتم:

معرفت را جز زبان شعر نيست

عقل و دل را الفتى جز مهر نيست

مهربانان در طريق حكمتند

قولشان جز ذكر و فكر بكر نيست!

بيان فلسفى او به قدرى شاعرانه بود كه جملات پايانى را حيفم آمد به شكل سطر تمام بنويسم. به صورت پله‌اى و به سبك شعر نو تحرير كردم! طولى نكشيد كه كتاب “شاعران در زمانه‌ى عسرت” دكتر داورى هم منتشر شد: مجموعه‌اى از چند مقاله‌ى فيلسوفانه در باب شعر. نكات بكرى فراتر از بحث هاى رايج روشنفكرانه داشت. طبعاً حال و مقال داورى در اين كتاب شاعرانه‌تر بود. در كل تعطيلى پنجشنبه و جمعه آن را مشتاقانه و به دقت تا آخر خواندم. در اولين ديدار كه در راهرو دانشكده اتفاق افتاد و استاد از كلاس درس بر مى‌گشت، مهلت ورود به دفتر گروه را ندادم. با سلامى عجولانه و كتابش در دستم، بى‌مقدمه گفتم: استاد، شما شاعر بزرگى هستيد! خنديد و گفت: چطور؟ گفتم: اين كتاب شما فقط درباره‌ى شعر نيست؛ يكپارچه شعر است! با لبخندى معنادار پرسيد: شما اين‌طور يافتيد؟ گفتم: بله، نه تنها اين كتاب كه حتى همان متن سخنرانى را كه ويرايش كردم! و البته بسيارى از گفتارها و نوشتارهاى شما هم فيلسوفانه و هم شاعرانه‌اند! با نجابت ذاتى‌اش، در حالى كه به زمين خيره شده بود، با لبخند گفت: من شاعر نيستم، ولى شايد مى‌بايست شاعر مى‌شدم تا … ! بقيه‌ى سخن را ادامه نداد. فروتنى‌اش مانع از آن بود كه خود را فيلسوف بنامد. او همواره خود را “معلم فلسفه” مى‌دانست، نه بيشتر؛ در حالى كه شبيه ديگر معلمان نبود. او حتى همچون بهترين آن‌ها درس نمى‌داد، بلكه در كلاس درس به‌اصطلاح دكتر هومن، “مى‌فلسفيد”، يعنى فلسفه‌ورزى مى كرد. همان خصلت ممتازى كه شخصيت فردى و اجتماعى وى را فرا گرفته است.

جليلى نيز چنين شخصيتى داشت، چنان‌كه استادشان فرديد هم، چنين بود. جليلى تفكر مدامش را با صفا و صداقت و لطف خاصى، به بحث‌هاى پرسشگرانه مى‌گذراند. فرديد با شور و انرژى حيرت‌انگيزى حكمتش را با طرح مسائل مهم سياسى و اجتماعى و فرهنگى جهان و ايران بيان مى‌كرد. البته به شيوه‌ى هايدگر با رجوع به ريشه‌هاى زبانو نيز با تمسك به قرآن و نهج‌البلاغه و ابن عربى و ابيات حكيمانه‌ى حافظ كه فرديد “حافظ كلام الله مجيد”ش مى‌خواند. رودى خروشان بود كه لحظه‌اى وقفه و آرامش نداشت. سيل‌آسا به سوى دريايى دوردست حركت مى‌كرد كه به “پس فردا”ى تاريخ مى‌پيوست. هرگاه نقل قولى از سال گذشته‌ى او مى‌كرديم، بر مى‌آشفت و مى‌گفت: “سخن امروز مرا بشنو، گذشته را تكرار نكن!” و سپس همان معنا را كامل‌تر و عميق‌تر بيان مى‌كرد. يك روز دكتر جليلى وى را به كلاس درس ما آورد تا با توجه به مقدماتى كه به ما گفته بود، از استادش نيز مطالب تازه‌ترى بشنويم. بحث از افلاطون بود. جليلى از وى خواست تا در خصوص ماهيت علم از نظر افلاطون، ايراد سخن كند. او هم با توجه به بضاعت اندك ما سطح بيانش را نازل كرد. ولى نازل فرديد هم براى ما دور از دسترس بود.

پاى ما لنگ است و منزل بس دراز

دست ما كوتاه و خرما بر نخيل!

دكتر جليلى متوجه وضع ما بود. در وقفه‌اى كه در بيان استاد پيش آمد تا نفسى تازه كند، از فرصت استفاده كرد. بنابر آنچه پيش از اين خوانده و به‌ويژه از فرديد آموخته بود، كوشيد با بيان مأنوس‌تر خودش براى ما، مطالب استاد را تشريح كند. اما پس از بيان مطلب، استاد كه ساكت بود به صدا در آمد: “آقاى دكتر جليلى، شما بايد افلاطون را دوباره بخوانيد!”. چهره‌ى نجيب مرحوم جليلى در برابر شاگردانش قرمز شد، ولى در برابر استاد سر تسليم فرود آورد.

دكتر داورى هم چنين موقعيتى داشت. متعلمانه دريافت جديد استاد را بر آنچه پيش از اين با تشريح خود او دريافته بود، مرجح مى‌داشت. عملاً ما شاگردانش را چنين تعليم مى‌داد: نبايستى نسبت به داشته‌هاى خود مغرور و متعصب باشيم و در برابر حقيقت برتر مقاومت بيجا كنيم تا به‌ناچار در همان جايى كه بوده‌ايم، درجا بزنيم. در كلاس به دانشجوى سؤال‌كننده احترام مى‌گذاشت و با دقت به پرسش او گوش مى‌داد. چنان‌چه نظر درستى بود، تأييد مى‌كرد. اگر هم بى‌ربط بود، با طنزى شيرين طرف را متوجه خطايش مى‌ساخت و اگر بر جهل مركب خود اصرار مى‌ورزيد و نياز به شوك داشت تا به خود بيايد، داورى درنگ نمى‌كرد. روزى در يكى از كلاس‌هاى پرجمعيت كه مشترك ميان چند رشته بود، در جريان بحث سخن از معناى انقلاب رفت. زمان شاه بود و دانشگاه وجهه‌ى مذهبى نداشت.  وضع به گونه‌اى بود كه حتى اساتيد مذهبى هم چندان تظاهر به مذهب نمى‌كردند. غيرمذهبى بودن مد بود و فرد مذهبى امل تلقى مى‌شد. ما هم كه مذهبى بوديم، پوشش و آرايش‌مان با معمول ديگران تفاوتى نداشت. مى‌خواستيم امكان فعاليت پيدا كنيم. در آن حال وهوا، دكتر داورى از انقلاب تام و تمام، كه اساس نگرش ما را به هستى و جهان و انسان و مناسبات انسانى به كلى ديگرگون مى‌سازد، سخن گفت و از جمله به نهضت حسينى (ع) اشاره‌اى كرد. دانشجوى پر مدعايى كه گرايش به ماركسيسم داشت، بعد از آن همه توضيحات، برپا خاست و با لحنى تند گفت: “حسين شورشى بود، نه انقلابى! “. مثل خيلى‌ها سواد درستى نداشت تا خوانده باشد كه ماركس هم مثل هگل، اسلام را “انقلاب محمدى” ناميده است. يكباره با خروش داورى سر جایش نشست:  “بنشين! با معنايى كه من از انقلاب كردم، اگر يك انقلابى در تاريخ وجود داشته باشد، جز حسين بن على نيست كه معناى ديگرى از زندگى و مرگ و عالم و آدم را ارائه كرده است!”.

وقتى بيشتر با داورى آشنا شدم، دريافتم كه علي‌رغم ظاهر خوش‌پوش در اوج جوانى و بيان و رفتار فيلسوفانه و وسعت مشربش با همگان، بيش از بسيارى مذهبى‌هاى ظاهرالصلاح، جانش چنان با باطن دين عجين شده كه در اخلاق حسنه تجلى يافته است. مگر رسول اسلام (ص) غايت بعثت خود را اين‌گونه بيان نفرمود: “حقيقت آن است كه من براى تماميت بخشيدن به درجات عالى اخلاق برانگيخته شده‌ام”. اخلاقى كه هم مقدمه‌ى ديندارى حقيقى است و هم كمال آن نهايت ايمان يك مسلمان مؤمن است. قرآن مجيد از اين مقام به نيكى ورزيدن – “احسان” – ياد كرده و بهترين مسلمان مؤمن را نيك‌ورز – “محسن” – خوانده است. در آن زمان هنوز با دكتر فرديد ارتباط بيشترى نظير آنچه با دكتر داورى و دكتر جليلى و دكتر نصر و دكتر شريعتى داشتم، پيدا نكرده بودم. روزى از دوست محققم مرحوم مختار عليزاده شنيدم كه گفت: “ميان جمعى از اساتيد در كنار دكتر جهانگيرى استاد فلسفه و عرفان اسلامى، نشسته بودم. سخن از اعتقاد دكتر فرديد رفت. البته خودش آنجا نبود. هركس به فراخور فهم و دريافت و حب و بغض خويش چيزى گفت. ولى هيچ كس او را مذهبى معرفى نكرد. ناگهان دكتر جهانگيرى متشرع و آرام، در ميان بهت و حيرت ديگران بانگ زد: اگر در دانشگاه تهران يك نفر مسلمان حقيقى باشد، فرديد است!”.

اين‌همه، براى من روحانى‌زاده و متولد و بزرگ‌شده در قم و درس‌خوانده در “دبيرستان دين و دانش” شهيد بهشتى، افق تازه‌اى را مى‌گشود. هم جهان تازه‌اى را كشف مى‌كردم و هم درخشش‌هاى گذشته را در سلوك اجتماعى بى‌رياى پدرم و رفتار انسان‌ساز شهيد بهشتى. آن هم در طوفان گرد و غبار ظاهربينى فراگير تاريخى!

اما داورى!… در سال‌هاى آخر ليسانس حس مى‌كردم كه او، هم شاگرد فرديد است و هم ديگر نيست. كماكان از دريافت‌هاى استاد – چنان كه خود مى‌گفت “از بارقه‌هاى فرديد” – بهره مى‌برد، ولى راه خاص و منحصر خود را يافته و در آن طريق سير مى‌كند. به فرموده‌ى على (ع) كه راه‌هاى به سوى حق را به شماره‌ى نفوس آدميان مى‌دانست، داورى، داورى بود و نه سايه‌ى ديگرى. همان‌طور كه فرديد هم فقط خودش بود و بديلى نداشت. واژه‌ى من درآوردى “فرديدى” در آن زمان مطرح نبود. بعد از انقلاب بود كه انگل‌هاى بعضى احزاب و جناح‌هاى قدرت‌طلب كه همه را به كيش خود مى‌پنداشتند، به هر فرد برچسب وابستگى و انتساب به جريانى مى‌زدند تا فضاى خالى پازل خويش را پر كنند. “فرديدى” يا “هايدگرى” يكى از برچسب‌ها بود. بيچاره‌ها حق داشتند و هنوز هم حق دارند، چون در وجود خود و رقيبان‌شان جز “پادويى” براى اين و آن گروه و يا اين و آن شخص، هويت و موجوديت ديگرى نمى‌يابند. اين، بيمارى موروثى مردمانى است در جامعه‌اى با قرن‌ها پيشينه‌ى ارباب و رعيتى. روالش تا امروز باقى مانده و تنها نام ارباب و رعيت عوض شده است. در تصورات اينان، جز ارباب و رعيت، شق ديگرى وجود ندارد، تا بتوانند آزادگان را خارج از دايره‌ى آن دو گروه، تصور كنند.

بارى، داورى را فرديدى خوانده‌اند در حالى كه آثار متعدد او نشان مى‌دهد كه داورى، فقط داورى است. فرديد، هم او و هم هيچ‌كس ديگر را چون خود نمى‌دانست، هرچند افق‌ها به هم نزديك مى‌شمرد. در تاريخ فلسفه، هيچ محققى ارسطوى دست‌پرورده‌ى افلاطون را “افلاطونى” نخوانده است. اما افلاطونِ شاگرد سقراط را ” سقراطى” مى‌خوانند؛ زيرا چنان در سقراط محو شده بود كه به جاى “من مى‌گويم”، مى‌گفت و مى‌نوشت: “سقراط مى‌گويد”! ولى ارسطو با تكريم استادش “افلاطون”، راه خود را رفت، هرچند كاملاً بى‌نسبت با جهت افلاطون نبود. هايدگر اين نسبت را در تحليل‌هاى خود به دقت باز و تشريح كرده است.

بله، آثار داورى ثمره‌ى دانش و تفكر مستقل او در افق و عالمى است كه فرديد گشوده است؛ ولى در اين عالم بيكران، هر متفكرى منظومه‌ى خاص خود را دارد. از آنان كه فرديد را بى‌واسطه يا با واسطه درك كرده و آثارى پديد آورده و شاگردانى در حكمت و هنر و ادبيات پرورده‌اند، هيچ‌كدام با ديگرى همسان نيستند. چنان كه بارها گفته و نوشته‌ام، چنين واقعيتى، عين لبيك به دعوت فرديد براى “تفكر اصيل” است كه جز از وجود انسان دردمند بر نمى‌خيزد و هرگز تقليدى و اقتباسى نيست. حتى اگر در نگرش و روش فردى اينان، مشابهت‌هاى جزئى يا كلى با ديگران ملاحظه شود، آنچه “اصالت”تفكر هر فرد را مى‌نماياند، دريافت‌ها و نظريات بديعى است كه خداوند حكيم جز به او عنايت نفرموده است. چنين است ويژگى و تفاوت رشحات فكرى داورى، جليلى، شايگان، جوزى و ديگرانى كه در حلقه ى اوليه‌ى درس فرديد بودند و نسل دومى‌هايى چون مايل، معارف، عليزاده، مددپور و غيرهم در حكمت؛ و ميرشكاك، معلم، آوينى، على بيانى و محمدعلى رجبى و سايرين در ادبيات و هنر. و البته تفاوت اين همه با فرديد، و فرديد با همه‌ى اين‌ها!

امتياز داورى در اين ميان، به گستردگى فراوان موضوعات و مباحثى است كه او درباره‌ى وضع انسان در جهان معاصر و به‌خصوص در ايران، مطرح ساخته است. فلسفه، علم، تكنولوژى، هنر، ادبيات، اخلاق، دين، سياست، آموزش، ورزش، جنگ و صلح، انقلاب، غرب و شرق و بالاخره آنچه معروض ذهن يك متفكر خودآگاه زمانه‌ى ما قرار مى‌گيرد، موضوع بحث‌هاى مهم فلسفى داورى است. او به نحو شگرفى بدون كاربرد غيرضرور اصطلاحات فلسفه و يا تكلف و فضل‌فروشى‌هاى مرسوم روشنفكرانه، بى‌آنكه سطح مطلب را پايين آورده باشد، هر موضوع را در حدى كه بيشترين ذهن‌هاى جستجوگر را متوجه سازد، قابل درك مى‌سازد و طبق شيوه‌ى خاص خود، مورد مفاهمه و گفت‌وگوى دو جانبه با خواننده قرار مى‌دهد.

چنان‌كه پيش از اين گفتم، ويژگى گفتارى و نوشتارى دكتر داورى اين است كه مخاطب را دعوت به همراهى در تفكر و تأمل درباره‌ى موضوعى مى‌كند كه در همان لحظه هم راجع به آن مى‌انديشد: پرسش‌ها و پاسخ‌هايى طرح و ارائه مى‌شود و با تشكيك درستى رد مى‌گردد؛ از زاويه ديد فراترى، صورت مسأله دوباره و چندباره مطرح مى‌شود و بحث‌هاى مجدد در مى‌گيرد تا گوينده و مخاطب يا نويسنده و خواننده به دريافتى اقناعى و مشترك برسند. اين، ويژگى منحصر به فردِ سخن و قلم دكتر داورى است كه براى اذهان ساده، نامفهوم و گنگو گاهى  گيج‌كننده مى‌نمايد و ممكن است حتى مخاطب بسيط را وادار به پرخاش كند. روزى از روزهاى سال ١٣٥١ بود كه براى شنيدن سخنرانى دكتر داورى در دانشگاه پلى‌تكنيك، (اميركبير كنونى) به آنجا رفتم. عنوان آن يادم نيست، ولى موضوع “غربزدگى” بود كه بحث داغ آن زمان بود. داورى هم طبعاً آن را مورد مداقه و تحليل فلسفى خاص خود قرار مى‌داد كه با مشرب فلسفى فرديد هماهنگى داشت. البته همگان طرح اين بحث را از جلال آل‌احمد مى‌دانستند كه خود او نيز از فرديد گرفته بود و به مذاق خويش تغيير داده و سياسى و فرهنگى سطحى كرده بود. براى روشنفكران مبارز و روحانيان جذاب مى‌نمود. تا امروز هم همين برداشت از غربزدگى در اذهان موافق و مخالف جا افتاده است. اما گفتار داورى عميق و جذاب بود. به‌كلى با آنچه معتاد ذهن‌ها بود، تفاوت داشت. غرب آل‌احمد سياسى بود، ولى غرب فرديدىِ داورى فرهنگى و تمدنى. فراگير شرق و غرب سياسى و حتى كل جهانى بود كه “مدرنيته” در نظر و عمل پذيرفته است. خواه چپ باشد يا راست، و خواه مذهبى باشد يا لامذهب! يادم مى‌آيد كه آن روزها انقلاب فرهنگى مائوتسه تونك در چيِن بسيار ضد آمريكايى وقت، براى ما دانشجويان جاذبه‌اى داشت كه انقلاب اسلامى امام خمينى در سال ٥٧ براى مسلمانان جهان. اما داورى كه مسأله را فراتر از مباحث سياسى روز و از ديدگاهى فيلسوفانه، فرهنگى و تاريخى مى‌نگريست، گفت: تعجب نكنيد اگر در آينده چين دست دوستى به آمريكا بدهد و نهايتاً آمريكاى دومى بشود! برخى كه از گوشه و كنار تهران خود را به آنجا رسانده و با فكر و بيان داورى و فرديد آشنا بودند، مشتاقانه به او گوش فرادادند و برايش به شدت كف زدند. ولى دانشجويان علمى و صنعتى آنجا منتظر فرمول ساده‌اى براى حل تمام مشكلات نظرى و عملى انسان معاصر بودند! از اين تحليل غيرمتعارف برآشفتند و ماركسيست و مذهبى‌شان واكنش منفى نشان دادند: دانشجويان چپ موقع خروج داورى از سالن لمپن‌مآبانه به خواندن ترانه‌ى مبتذلى پرداختند كه تعريضى به داورى  داشت. دانشجويان مذهبى هم آن سخنان خارج از عرف حسينيه‌ى ارشاد را عين كفر و زندقه تلقى كردند. به ياد دارم در حلقه‌اى كه در حياط دانشگاه دور داورى زده بودند، يكى از آن‌ها كه فرزند كوچك يكى از علماى بزرگ قم و دوست سابق دبيرستانى من بود، با اصالت يزدى و آشنايى خانوادگى كه برادرانش با داورى داشتند، پيش آمد. بعد از سلام خود را معرفى كرد و با پاسخ گرم و احوالپرسى و احترام داورى مواجه شد. او پس از اخذ اقرار داورى به اصالت و موقعيت خودش، ناگهان مانند تروريستى كه اسلحه‌ى خود را به سوى مخاطبش شليك كند، داورى را به باد اتهام الحاد و كفريات گرفت! بى‌اختيار مداخله كردم و گفتم: “شما دچار سوء تفاهم شده‌ايد، ايشان بهترين استاد مذهبى در گروه فلسفه هستند كه من مى‌شناسم. اگر به من اعتماد داريد، بدانيد كه من ايشان را مغاير تلقى شما مى‌دانم!” جوش و خروش آن آقازاده كمى فروكش كرد. بدون آنكه قانع شود، ادامه‌ى گفت‌وگو نداد. داورى هم كه از برخورد او متحير بود، به راه افتاد. فرداى آن روز استاد را در راهرو دانشكده ديدم. با ناراحتى از سوء رفتار ديروز دانشجويان ياد كردم. گفتم: “استاد، شما مى‌دانيد كه دانشجويان علمى و فنى و پزشكى و حتى استادان آن‌ها، در اين گونه مسائل بى‌سوادند. البته خيلى هم مغرور تشريف دارند، چون شاگردان ممتاز دبيرستان بوده‌اند! شما چرا براى آن‌ها صحبت مى‌كنيد؟ دكتر شريعتى براى‌شان كافى است، به سرشان هم زياد است!” پاسخ استاد، مهرآميز بود. آتش شعله‌ور مرا سرد كرد: “حق با آن‌ها بود! آن‌ها جوانان مبارزى بودند. در وضعيت سياسى امروز، چين و ويتنام و كوبا و الفتح اميد آن‌ها هستند. نبايد مطالب من به‌گونه‌اى طرح مى‌شد كه آن‌ها احساس نوميدى كنند.جل الخالق! داورى كجا و من كجا؟!

با اين‌همه، برخورد ناجوانمردانه‌ى آن آقازاده دل استاد را سخت شكسته بود: ” شگرد آن آقا را ديدى؟ شيوه‌ى حضرات همين است: اول با سلام و تعريف و تمجيد پيش مى‌آيند. سوابق طولانى مدت را ياد مى‌آورند تا تو را خلع سلاح و غافل كنند. ناگهان تير تهمت را بر قلبت مى‌بارند! مى‌خواهند وانمود كنند كه برخوردشان از ره كين نيست! صرفاً به خاطر خدا است! هيچ غرضى جز حق‌خواهى در كار نيست!”.

زهر تيغ از دست دشمن، به از آنك

شربتى شيرين بنوشى با رقيب!

قبلاً اشاره كردم كه داورى با دانشجويانش چگونه رفتارى داشت، اما بايد تأكيد كنم كه اين، نحوه‌ى رفتار او با همگان و از جمله با تمام جوانان است. آن‌ها كه با داورى مأنوس بوده‌اند، بارها شاهد برخاستن احترام‌آميز او به هنگام ورود يك جوان يا حتى نوجوان بوده‌اند. اين منش او، اخلاق محمدى (ص) را برايم تداعى مى‌كند: ادب و احترام بى‌نظير حضرتش شامل همه مى‌شد. چه مرد و زن و كودك و چه دشمن روياروى، كه بعضاً تسليم مهر او شدند. اما گاهى ديده‌ام كه تربيت كژنهاد برخى افراد، تواضع بزرگان را حمل بر خردى ايشان و بزرگى خود مى‌پندارد. حتى آنان را نسبت به بزرگان، گستاخ و پرخاشگر مى ‌سازد. جوانكى رساله‌ى نيم‌بند دكتراى خود را با راهنمايى دكتر داورى سامان داد و مدركى گرفت. اما براى استخدام در مؤسسه‌ى فردى كه با تفكر فرديد و داورى خصومت داشت، در سرمقاله‌ى مجله‌اى نوشت فرديد و تمام شاگردانش بى‌سواد و هتاك هستند! استاد راهنمايش را هم كه به شاگردى فرديد شهره است، استثناء نكرد تا حكمش مطلق و حقوقش برحق باشد!

حفظ حرمت مردم ازسوى داورى، در مورد اساتيدش به اوج مى‌رسد. وقتى بيوگرافى وى را در كتاب بسيار خوب آقاى حامد زارع به نام “آفاق فلسفه در سپهر فرهنگ” خواندم، از ستايش بى حد دكتر داورى از استاد سابقش دكتر غلامحسين صديقى يكه خوردم. چون از لحاظ فكرى هيچ نقطه‌ى مشتركى با داورى نداشت: او استاد جامعه‌شناسى و پوزيتيويست و تا حدى ساينتيست بود. من هم چند درس را با او گذراندم. يك منورالفكر كلاسيك دوران مشروطه و عصر رضاشاهى بود. در كلاس درسش از دوركيم بالاتر نمى‌آمد. به اين رهنمود دوركيم همواره تاكيد مى‌ورزيد كه “‌انسان را بايستى همچون شيئ بررسى كرد”. مثل تمام محصلان اوليه‌ى ايران، از ادبيات و معارف عقلى قديم بهره‌مند بود. ولى ما از او نه راجع به حوزه‌هاى جامعه‌شناسى پس از دوركيم مطلبى شنيديم، نه يك نظريه‌ى جامعه‌شناسانه كه از خود وى باشد. اما سرسختى و پايبندى او به اصول و مقررات و پرهيز از تملق مرسوم دوران با آزادگى و صراحتى كه در وى بود، او را قابل احترام مى‌نمود. علي‌رغم عقايد مخالفش با مذهب و ماركسيسم و ناسيوناليسم، كه جريان‌هاى رايج آن زمان بودند. شخصيت او براى هر فرد منصف گرونده به اين جريانات، محترم بود. ستايش وامدارانه‌ى دكتر داورى هم علاوه بر آموخته‌هاى علمى، بيشتر معطوف به شخصيت اوست كه بارها به آن تأكيد ورزيده است. بنابراين، آن‌ها كه فرديدى و غيرفرديدى مى‌كنند، از داورى بياموزند كه “انسانيت” فراموش شده در باندبازى‌هاى سياسى امروز، حتى فراتر از اعتقادات و گرايش‌هاى فلسفى فيلسوفى چون داورى است. از كنه ايمان قلبى افرادى نشأت مى‌گيرد كه به مرتبه‌‌اى از مراتب مقام متعالى “احسان” رسيده‌اند. اميرحسين آريان‌پور ملغمه‌اى مثلاً ماركسيستى و پر از تناقض را مقدمه‌ى ترجمه‌ى كتاب “زمينه‌ى جامعه‌شناسى” كرده بود. اين كتاب، انجيل چپ‌هاى مبارز و غير مبارز بود. ولى در اوان انقلاب، باقر مؤمنى كه توده‌اى بود، در كتاب “درد اهل قلم” آن كتاب را ارتجاعى و ضدماركسيستى معرفى كرد! سال‌ها پيش از اين بود كه  برداشت آريان‌پور مورد ايراد دكتر فرديد قرار گرفته و موجب دشمنى كينه توزانه‌ى او با فرديد شده بود. روزى نزد داورى از آريان‌پور بدگويى كردم. او به تازگى در دانشكده‌ى الهيات بر روى شهيد مطهرى چاقو كشيده بود! ولى داورى ضمن تأسف گفت: “هرچند آريان‌پور چنين و چنان است، اما بدانيد كه مثل عمله كتاب مى‌خواند!”. تذكرى بود به من، تا حكم مطلق خوب و بد درباره‌ى هيچ‌كس نداشته باشم. داورى از دكتر فرديد هم تندخويى‌ها ديد و حتى مذمت‌ها شنيد، اما هرگز مانند احسان نراقى و داريوش آشورى جانب حرمت استاد را فرو ننهاد. روزى به اتفاق در منزل استاد بوديم و او مى‌خواست كه به خاطر تندى‌هايش، با توضيحاتى عذرخواهى كند. اما داورى با فروتنى گفت: “شما هرچه درباره‌ى من بگوييد، حق داريد!”. اين جمله را دو يا سه بار تكرار كرد و استاد منفعل شد.

متأسفانه افراد جوان شهرت‌طلبى بوده و هستند كه نام‌آورى را نه در مطالعات و تحقيقات، كه در وابسته نماياندن خود به بزرگان مى‌دانند. از همين سنخ افراد، معدودى در حلقه‌ى بحث و درس دكتر فرديد و دكتر داورى حضور داشتند و براى تقرب بيشتر، با دروغ‌پردازى، سعايت شاگردان و دوستان نزديك اساتيد را مى‌كردند. دائماً از داورى پيش فرديد و از فرديد نزد داورى مى‌گفتند. ديگرانى نظير مرحوم معارف و حتى من هم از فتنه‌گرى‌هاى آنان مصون نبوديم. از من هم پيش هر دو استاد بدگويى كرده بودند. حتى فرد ساده‌لوحى را وادار كرده بودند كه به دكتر فرديد بگويد رجبى از طرف وزارت اطلاعات مراقب شما است و مى‌خواهد در اولين فرصت شما را به قتل برساند! البته استاد فقيد فرد مذكور را براى هميشه از خود راند و به من هم چيزى نگفت. به همين قدر اكتفا كرد كه “او گزارش‌هاى دروغ ابلهانه مى‌دهد!”. من هم بى‌خبر از هرجا، تا مدت‌ها نزد استاد شفاعت او را مى‌كردم! استاد هم هربار درخواستم را رد مى‌كرد. ماه‌ها بعد كه آقاى فرنو از ماجرا خبر شده بود، مرا مطلع ساخت!

همين مسائل سبب شده است تا دكتر داورى در بيوگرافى خود نام برخى دوستان و ارادتمندان خويش را به عمد نياورد. حتى در مورد خدمات آنان به خود سكوت كند، تا مبادا آن‌ها كه همواره آماج تير اين‌گونه خصومت‌ها هستند، مشكلى بر مشكلات‌شان افزوده شود! از اين‌رو، خود ايشان نيز همواره از انتساب ناخواسته به هر گروه و جناح سياسى پرهيز داشته و دارد؛ هرچند به دلايل فاميلى، دوستى و استادى و شاگردى با برخى افراد آن‌ها مرتبط باشد. اين، به‌معناى بى‌تفاوتى و خنثى بودن داورى در برابر امور گذشته و حال و آينده نيست. به اين معنا است كه اگر انتقاد يا حمايت او از كار و سخنى، يا طرح و فكرى، به نفع يا زيان گروه و جناحى تمام شود، مقصود او همسويى يا تقابل با آن گروه و جناح نيست. موضع او فقط در برابر امرى است كه درست يا نادرست تشخيص داده است، هرچند مربوط به دوستداران يا مخالفانش باشد.

به همين جهت غالب نوشته‌هاى داورى جنبه‌ى انتقادى دارد. گرچه شيوه و لحن او مشابه انتقادات مرسوم منتقدان گذشته و حال ما نيست. موضوع انتقادات او، باورها، نگرش‌ها، اهداف، سياستگذارى‌ها، برنامه‌ها واقدامات غلط و نهادينه‌ى خواص علمى، فرهنگى، اجتماعى، سياسى و اقتصادى ما است. معمولاً معطوف به شخص و جريان خاص نمى‌گردد و به‌ويژه، كمتر عوام مردم را در بر مى‌گيرد. زيرا كلام اولياء ما را آويزه‌ى گوش دارد كه “الناس على دين ملوكهم”( مردمان بر آئين اولياى امور خود هستند) و “اذا فسدالعالِم، فسدالعالم” (اگر فرد آگاه فاسد شود، جهان فاسد خواهد شد). طبعاً اذهانى كه به روال غلط خو گرفته‌اند، نه تنها اين نحو انتقاد را برنمى‌تابند، كه آن را با سفسطه و مغلطه و هوچي‌گرى تخطئه مى‌كنند. نمونه‌ى آن نقد حكيمانه و عالمانه‌ى دكتر داورى در دلبستن ساده‌لوحانه اولياى امور به كميت مقالات ثبت شده در خارج از كشور بود. آن هم به عنوان شاخص رشد برق‌آساى علم و تكنولوژى در ايران! پاسخ به داورى، حمله و توهين مقامات مسئولى بود كه به اين ارقام افتخار مى‌كردند.

اما نكته‌ى قابل توجه دركتب و مقالات كثير دكتر داورى اين است كه تنوع موضوعات هرگز به معناى پراكندگى آن‌ها نيست. خواننده‌ى آگاهِ آثار داورى، تفكر نظام‌مندى را درمى‌يابد كه در معضلات مختلف ولى مرتبط با يكديگر در حوزه‌هاى گوناگون حيات نظرى و عملى ما، نفوذ مى‌كند. با پرسش‌هاى بنيادين، پاسخ‌هاى ساده‌انديشانه‌ى رايج را يكى پس از ديگرى محو مى‌سازد تا فضاى پيرامون را براى رؤيت درست واقعيت و درك حقيقت باز بگذارد. من در يادداشت “پرسشگر دردمند زمانه‌ى ما” كه در يادنامه‌ى دكتر داورى به نام “فيلسوف فرهنگ” درج گرديد، اين شيوه‌ى خاص نوشتار و گفتار دكتر داورى را كه به نحوى غريب با يكديگر تطابق دارند، در حد بضاعت خويش باز نموده‌ام و در اين مقال حاجت تكرار آن نيست.

جالب است بدانيم اگر نه همه، دستكم غالب نوشته‌هاى استاد فرزانه يك قلم و بدون ويرايش است. مانند سخنانش بدون حشو و زوايد و تكرار. عيناً قابل يادداشت و انتشار است. زيرا ذهن خلاق و سرشار او ثمر ساليان دراز خواندن و تحقيق و تفكر و گفتن و نوشتن است. ضمناً آنچه را كه در دل دارد، بى‌هيچ تكلف و تقيد نابجايى بر زبان و قلم جارى مى‌سازد و همين، نقطه‌ى قوت او در تأثير بر مخاطب است؛ چون سخن از دل برآيد، لاجرم بر دل نشيند! در حين گفتن و نوشتن، حالتى دارد كه گويى حديث نفس مى‌كند. انگار نه براى ديگرى، كه براى دل خود مى‌گويد و مى‌نويسد و ديگران اعتبارى و وهمى‌اند! پس چه ضرورتى دارد كه با خود صادق نباشد؟! شايد با توجه به قوت بيان و قلم داورى، اين گزارش كه وى كتب و مقالات خويش را عموماً يك بار و بدون ويرايش مى‌نويسد، براى برخى قابل تصور نباشد. اما همنشين با داورى، نه تنها بر اين ويژگى مهر تأييد مى‌نهد، كه از سرعت عجيب تحرير او كه در مدت كوتاهى صفحات فراوان را سياه مى‌كند، دچار حيرت و اعجاب مى‌گردد. تندنويسى داورى موجب آن است كه در نقطه‌گذارى حروف و سجاوندى صرفه‌جويى كند تا مطلب را هرچه زودتر به پايان آورد. لذا تايپيست‌هاى خاصى هستند كه توانايى تحرير دستنوشته‌هاى وى را دارند و در اين كار تخصص يافته‌اند!

يك عمر مطالعه‌ى بى‌وقفه‌ى وى چنان ادامه دارد كه گويى وجهى از تنفس اوست كه لحظه‌اى انقطاع نمى‌پذيرد. نمى‌دانم كتاب “خاطرات من از شهيد مطهرى” نوشته‌ى پدرم – مرحوم على دوانى – را من به دكتر داورى دادم يا خودشان از جايى تهيه كرده بودند. يك بار گفتند كتاب پدرتان را آخر شب موقع خواب برداشتم تا ورقى بزنم. مطلب چنان برايم جذاب شد كه تا آن را تمام نكردم، نخوابيدم! مطالعه‌ى مستمر دكتر داورى زبانزد اساتيد گروه فلسفه و ديگر دوستان ما بود، ولى نمى‌دانستم كه در نگاه فيلسوفانه‌ى او، هر مطلب ساده‌اى هم مى‌تواند به نكات مهم‌ترى دلالت داشته باشد كه او هرگز از خواندن آن سر باز نمى‌زند. روزى با پسرم احمد براى تبريك سال نو در دفترشان حضور يافتيم. استاد از من پرسيد كه آيا فلان روزنامه‌ى جنجالى را مى‌خوانم يا نه؟ پاسخ منفى دادم: فقط وقت تلف كردن است! ولى ايشان گفت: من اگر هر شب آن را نخوانم، خوابم نمى‌برد!

اين خصلتِ تفكرِ انضمامىِ طريقتى فكرى و پديدارشناسانه است كه حقيقت را در وراى واقعيت محسوس مى‌بيند و فلسفه‌اى است كه دامنه‌ى بحث آن از تصرف فضا گرفته تا فوتبال گسترش دارد. اين‌همه را در عناوين كتب، مقالات، سخنرانى‌ها و مصاحبه‌هاى دكتر داورى مى‌توان يافت. نشانه‌ى وجدان بيدارى كه نسبت به وقايع و جريانات مؤثر در درون و برون مرزهاى جامعه‌ى خويش حساس است. اين حساسيت، منحصر به دوران كنونى ما نيست و از لوازم ذاتى طريقت فكرى او از آغاز است. سال ٥٢ بود. دكتر شريعتى را براى دومين سخنرانى در تالار فردوسى دانشكده ادبيات از طرف انجمن اسلامى دانشجويان دعوت كردم. وى عنوان سخنرانى را “جامعه‌شناسى شرك” اعلام كرد. پوستر آن را تهيه و تكثير كردم. وقتى مشغول نصب آن در دانشكده بودم، دكتر داورى رد شد و تيتر آن را خواند. از من پرسيد: مقصود از جامعه‌شناسى شرك چيست؟ گفتم: زوال امت واحده! پرسيد: چطور؟ گفتم: تلاشى جامعه‌ى بى‌طبقه با معتقدات توحيدى، موجب پديد آمدن جامعه‌ى طبقاتى و شرك اجتماعى است، كه اين خود علت شرك اعتقادى مى‌گردد! استاد كه پاسخ مرا پيش‌بينى كرده بود، بلافاصله گفت: اين نحوه تفكر، تالى فاسد دارد! پرسيدم: چرا؟ اظهار داشت: اگر ريشه‌ى شرك را “اجتماعى” بدانيم، پس بنياد عقايد توحيدى هم “اجتماعى” خواهد بود و بحث از فطرى بودن و وحيانيت آن بيهوده است! من به فكر فرو رفتم و استاد هم راه افتاد و رفت.

در عين حضور آگاهانه‌ى داورى در متن امور، او را نمى‌توان در هيچ كجا مستقر يافت. داورى را مى‌توان در هر برهه و هر جاى حساس ديد، اما مقام و موقع او در هيچ‌كدام آن‌ها نيست. به حيث تفكر حكيمانه و متعالى خود، همواره “حاضرِ غايب” است: هرچند در جمع حضور دارد، ولى هماى دلش در افقى فراتر پرواز مى‌كند كه سپهر والاى حكمت و هنر اصيل و متعالى است.

هرگز حديث حاضر غايب شنيده‌اى؟

من در ميان جمع و دلم جاى ديگر است!

اما آنچه بر اهل فكر پنهان نمى‌ماند، شخصيت وارسته‌ى فيلسوفى است كه نه تنها براى خوشامد كسى و جريانى نمى‌گويد و نمى‌نويسد، كه حتى در مذمت حاسدان بيمار و فريبكارى كه گاه و بيگاه بدون هيچ توجيهى او را آماج ناسزاهاى خود قرار مى‌دهند، شمشير برّاى زبان و قلم خويش را در نيام عفت كلام و عفو تمام مى‌نهد. اين صبر و سكوت دربرابر هتاكان تا آنجا رسيد كه ستايش همگان را بى‌اختيار برانگيخت. وقتى شخصى از آمريكا و در فضاى مجازى زبان به هرزه‌درايى گشود تا از بزرگداشت داورى در فرهنگسراى ابن‌سينا جلوگيرى كند، درشت‌ترين تيتر صفحه‌ى اول مهم‌ترين روزنامه‌ى اصلاح ‌طلب كشور، يعنى شرق، “جشنى با شركت همه” بود. گذشته از رجال علمى و مذهبى، شخصيت‌هاى بنام جناح‌هاى سياسى كشور نيز در آن حضور يافتند: از سيد محمد خاتمى تا ميرسليم و خيل همفكران هركدام و شخصيت‌هاى مستقلى چون حجت الاسلام دعائى!

سال بعد، بزرگداشت بزرگ ديگرى توسط اساتيد و پژوهشگران فلسفه در انجمن حكمت و فلسفه‌ى ايران برگزار شد. دكتر داورى با عنوان “فيلسوف فرهنگ” مورد تجليل قرار گرفت و يادنامه‌ى سنگينى به همين عنوان انتشار يافت. “جايزه‌ى دكتر داورى براى بهترين رساله‌ى دكترى فلسفه” نيز مصوب گرديد. تا‌كنون دو سال برگزار شده و مشوق فارغ‌التحصيلان فلسفه است.

انتخاب بى‌سابقه‌ى دكتر داورى به رياست فرهنگستان علوم در چندين دوره، توسط اكثريت قاطع دانشمندان بزرگ كشور، علي‌رغم اصرار وى بر كناره‌گيرى، وجه ديگرى از شخصيت موفق او در ساحت عمل و به‌ويژه مديريت علمى و پژوهشى كلان است. اين واقعيت متأسفانه از ديد اولياى امور در چهار دهه‌ى گذشته مغفول مانده بود. واگذارى وزارتخانه‌هاى فرهنگى، دانشگاه‌ها و مؤسسات علمى و پژوهشى كشور به افراد سياسى بى‌ارتباط با اين امور، و تعمد در عدم استفاده از چنين ذخائر گرانمايه در مديريت‌هاى كلان علمى و فرهنگى، كار را به فروش رساله و مدرك و توليد انبوه دكتر و مهندس كشانيد. نتيجه: در علوم انسانى، گمراهى؛ در پزشكى، نقص عضو و مرگ؛ در مهندسى، ويرانى؛ و در مديريت، هرج و مرج!

پيش اين نيز داورى سردبيرى مجله‌ى “نامه‌ى فرهنگ” را داشت. ارگان وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، كه با كيفيتى متفاوت و با حداقل امكانات و نفرات، با دستيارى شهيد مرتضى آوينى منتشر شد. پس از اولين شماره، با شهادت آوينى تمام بار مجله بر دوش پر توان داورى افتاد. قريب يك دهه به عنوان معتبرترين نشريه‌ى علمى و فرهنگى كشور بدون وقفه انتشار يافت.

پس از آن، با فراغت نسبى و وقت بيشتر دكتر داورى، شاهد انتشار پى در پى آثارى بوديم كه غالباً سال‌ها پيش مهيا شده و فقط در انتظار مقدمه و تكمله‌اى براى نشر بودند. كتاب‌هاى جديدالتأليف او نيز كم نيست و فصل درخشان ديگرى از حضور مؤثرتر فيلسوف فرهنگ در عرصه‌ى علم و فرهنگ است. در دوران ركود بازار نشر، تجديد چاپ سه باره‌ى كتاب سنگين “علوم انسانى و برنامه‌ريزى توسعه”ى دكتر داورى نشان از شناخت درست جامعه‌ى علمى و فرهنگى كشور از فيلسوف دردآشناى خويش و اقبال تام به رهنمودهاى حكيمانه‌ى اوست. نويد آينده‌ى بهترى فراروى ما!

اين آثار ضمناً نمايانگر تحولات فكرى دكتر داورى در سير تاريخى جهان و جامعه‌ى ما و تموج ذهن فعال فيلسوفى است كه طبعاً سيال و گسترش يابنده است. همان‌طور كه داورىِ شاگرد فرديد، در موقعيت دانشجويى خود ثابت نماند، در طول چهار دهه‌ى انقلاب نيز همواره به سير نظرى و سلوك عملى خود ادامه داده و منازل زيادى را پيموده است. او هرچند مدعى وصول به مقصد اعلى نيست، ولى بيراهه‌ها را به همگان هشدار مى‌دهد.

دور است سر آب از اين باديه، هش دار!

تا غول بيابان نفريبد به سرابت

با آرزوى سلامتى و شادابى و توفيق روزافزون استاد، از درگاه پروردگار منان. اميد كه يادآورى خاطرات و نمودن برخى زواياى كاروبار دكتر داورى براى جوانان ما مفيد بوده باشد.

اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی

دانلود مطلب به صورت 

مطالب مرتبط :

0%