ایشان قرار بود یک متن فلسفه اسلامی به زبان امروز خطاب به دانشجویان دانشگاهها بنویسند، چون ما چنین چیزی نداریم، بنابراین تصور کردند که بنده میتوانم معاونشان باشم اما من مطرح کردم که همین سؤالاتی که از ایشان پرسیدم برای متن نامه خوب است. زمانی که ایشان مشهد بودند برای من نامه مینوشتند و من هم پاسخ میدادم. در نظر بگیرید که شخصیتی همچون کانت یازده سال برای دوستانش نامه نوشت و چند و چون شرایط نگارش کتاب جدید گفت و پس از یازده سال کتاب «عقل محض» منتشر شد. مرحوم آشتیانی با من معمولا نامه نگاری می کرد و در نامه هایش به مباحث مهمی از فلسفه اسلامی اشاره می کرد. یکی از نامه ها را امروز آورده ام تا برای شما بخوانم. این نامه تأییدیهای است که ایشان چه وقتی برای نامه با دقت نوشتن میگذاشتند، به اعتقاد من شرح این چند سطر یک کتاب قطور میشود البته بنده توضیح اضافی برای نامه نیاز نداشتم. بنابراین مقام ایشان والا بود آنقدر که کربن او را ملاصدرای زمان دانسته بود. بنده 50 سال پیش در خانه یک دوست مشترک که مرحوم هم شدند با ایشان آشنا شدم، به محض اینکه ایشان شنیدند من دانشجوی فلسفه هستم اعتراض خود را به کانت آغاز کرد البته من در مقام دفاع از کانت نبودم ولی با اعتراض او هم موافق نبودم، بنابراین بحث کردیم و با اینکه اختلاف سنی کمی داشتیم اما ایشان در مقام استاد من بودند و بحث ما بینتیجه باقی ماند چون من جوان تلخی بودم و ایشان هم با فلسفه زندگی میکرد نه اینکه فقط کتاب و درس بخواند و شغلش این باشد. همیشه فکر می کنم توجه چنین شخصیت جذاب و شیرینزبانی به فلسفه خیلی جالب بود من چه کاره بودم که از کانت دفاع کنم؟ من هم دانشجو بودم با ایشان بحث کردم بهرحال ایشان کانت را از سیر حکمت در اروپا شناخته بود البته من نمیخواهم بگویم آنچه خوانده غلط است اما نمیتوانسته هم تا این اندازه راجع به کانت اظهارنظر کند. به هر حال بحث آن روز به ارادت ما و لطف ایشان تبدیل شد تا زمانی که ایشان تصمیم گرفتند به تهران بیایند و کتاب فلسفه اسلامی را بنویسند حتی حدود آن را نیز تعیین کرده بودند که البته نشد! آنچه برای من مهم است، این زنده بودن فلسفه در استاد آشتیانی است او با فلسفه زندگی میکرد ما به ایشان نیاز داریم بنابراین کار آشتیانی عین فلسفه بود. یک باری هم یادم میآید که ایشان مرا به دانشکده الهیات دانشگاه مشهد دعوت کرده بودند. آنجا درباره غزالی گفتم که او شخصیت مهمی است حتی تهافتالفلاسفه او را توضیح دادم. پس از جلسه آشتیانی به من گفت که صحبتهایت خیلی خوب بود الا آن جملهای که راجع به غزالی گفتی و حکمی هم درباره او کردند که نمیتوانم تکرار کنم! خیلی از حرفهای او را نمیتوان در مجلسی تکرار کرد! خلاصه من به ایشان گفتم که من یک دیدی دارم و شما هم دید دیگری من تاریخ فلسفه اسلامی را میبینیم و شما فلسفه اسلامی را! برای ایشان حرف من قابل رد یا تأیید نبود ایشان اهمیتی به این نوع حرفها نمیداد.
مرحوم آشتیانی تهافت الفلاسفه غزالی را سراسر مخالفت و اعراض از فلسفه می دانستند و قبول نداشتند که غزالی راهی را در فلسفه باز کرده باشد به من هم میگفتند که باید فکرم را اصلاح کنم اما من نتوانستم! در نهایت بنده سالها به مرحوم آشتیانی ارادت داشتم و محضر ایشان درس آموختم خودم را ملامت میکنم که انسان لاابالی بودم و نتوانستم نامههای ایشان را گردآوری کنم وگرنه اکنون یک کتاب میشد.