ردکردن این

ایستاده در میانۀ یک تضاد تاریخی؛ یادداشت امیر فرشباف

پس از انتشار کتاب «خرد و توسعه» دکتر رضا داوری‌اردکانی، برخی از مفسران، مؤلف کتاب را به «داوری متقدم» و «داوری متأخر» تقسیم کردند، آن‌هم متقدم و متأخر در معنایی که برحسب آن، موضع جدید با نظرات پیشین در تناقض است؛ مانند ملاصدرا در فلسفه اسلامی و یا ویتگنشتاین در فلسفه معاصر غربی که هریک دو دوره فکری متضاد و دو جهت فکری متخالف را تجربه کرده‌اند و نه مانند ابن‌سینا و هایدگر که در دوره جدید تفکرشان صرفاً زاویه نگاهشان نسبت به دوره قبلی تغییر کرده است. به‌بیان‌دیگر، از رضا داوری‌اردکانی تصویری بازنمایی شد که گویی به‌کلی در مقابل آرا و مواضع پیشین خودش قرار دارد؛ متفکری که انگار از جایگاه منتقد تجدد و توسعه، به جایگاه مُبلّغ و مدافع آن هبوط کرده است.

صرف‌نظر از اینکه به «داوری واحد» معتقد باشیم یا «داوری متقدم و متأخر»، آن موضوعی که اهمیت فلسفی دارد و هم می‌تواند معیاری برای سنجش اعتبار نظر منتقدان داوری باشد، این است که کار و برنامه داوری، نقادی فلسفی است؛ آن‌هم در دوره‌ای که نسبت به تجدد و یکی از لوازم مهم آن یعنی توسعه، دو نوع رویکرد متفاوت و متضاد حاکم است: رویکردی که به‌نحوی انفعالی، دل‌باخته و پذیرای آن است و رویکردی که هویت خود را به‌طور مطلق و به هر صورت ممکن، در ستیز با تجدد و دستاوردهای آن تعریف می‌کند؛ و داوری درست در میانۀ این تضاد ایستاده است و به مخاطب سخنش نشان می‌دهد که این دو رویکرد علی‌رغم اختلافات و تعارضاتی که علی‌الظاهر دارند، مبدأ و منتهای واحدی دارند: هر دو سلبی‌اند، انفعالی‌اند و مهم‌تر از همه، هر دو بدون بررسی انتقادی و فهم دقیق و عمیق مسئله با آن مواجه شده‌اند. اینجاست که داوری، معارضین تجدد و دل‌باختگان آن را به شنیدن صدای نقادی فلسفی فرامی‌خواند و این دعوت برخاسته از اعتقادی است که به جایگاه فیلسوف، یعنی «سکونت در مرز میان فلسفه و سیاست» دارد. اما ویژگی یا ویژگی‌های برنامه نقادی او چیست؟ جوهرۀ این متن چیزی نیست جز بررسی و بازخوانی پاسخ یا پاسخ‌های این پرسش.

پیش از ورود به مرکز بحث، ابتدا باید اشاره شود که کنش نقادانه داوری‌اردکانی، جامع هر دو وجه انتقاد یعنی معنای سنتی و معنای مدرن نقد است که در ادامه با تفصیل بیشتری بیان خواهند شد.

داوری، بروز این دو طرز فکر مذکور را در دو گزاره خلاصه می‌کند و می‌گوید: «فرض‌هایی ازاین‌قبیل که «سفارش به زهد و قناعت با توسعه منافات دارد»، گرچه در ظاهر موجه می‌نماید؛ اما در سستی و بی‌اساس‌بودن با اقوالی نظیر اینکه «سنت‌های ما مشوق توسعه است»، تفاوت ندارد. بدتر از این‌ها، تلقی کسانی است که استقبال از اخلاق سرمایه‌داری را توصیه می‌کنند.»

اما طنز این ماجرا در نحوه مواجهه نمایندگان این جریان‌ها با خود داوری نهفته است که مانند رویکردشان انفعالی، سلبی و بدون آگاهی و البته خودآگاهی است؛ تجددستیزان، او را تجددمآب و تجددمآبان، او را تجددستیز و فاشیست می‌خوانند.

 

  1. ضرورت تحلیل معنای تجدد و تعریف ذات آن

پرسش اصلی داوری در این موقف، پرسش از حقیقت تجدد و بیان ضرورت طرح این پرسش است. یکی از مسئله‌های او دربارۀ مقوله تجدد، ابهام‌زدایی از معنای آن برای داشتن درکی جامع و دقیق از ماهیت آن است. این پرسش، نخستین قدم در یک پژوهش است که در لسان حکمای ما به «مطلب ما» مشهور است و از مبادی سه‌گانۀ پژوهش علمی است. داوری معتقد است وقتی هنوز نسبت به چیستی تجدد، درک واضح و متمایزی نداریم، چگونه می‌توانیم وجود آن را پذیرا باشیم؟ لازم به ذکر است که بررسی و فهم ذات تجدد از نظر او، به صرف تحلیل ایستای منطقی مفهوم آن به اجزای بسیط‌تر، امکان‌پذیر نیست و علاوه‌برآن، باید تجدد -و اصلاً هر هویت دیگری- را در بستر سیلان تاریخی‌اش فهم و تفسیر و تعریف کرد و این فهم رفت و برگشتی میان ماهیت و وجود تاریخی امور است که می‌تواند مقبولیت فهم ما را تضمین کند.

 

  1. بررسی شرایط و امکانات ماتقدم تجدد

در جامعه‌ای که هنوز ماهیت تجدد و معنا و ماهیت لوازم متأخر آن مانند توسعه، مبهم است، نمی‌توان دربارۀ شرایط و امکان‌های بالقوه تحقق آن صحبت کرد. پس از طرح پرسش از حقیقت تجدد و بررسی پاسخ‌های احتمالی است که می‌توان و باید دربارۀ امکان التباس جامعه به این صورت نو بحث کرد و این، گام بعدی در نقادی تجدد است که ازقضا همین سبک نقادی است که داوری را به فیلسوفان جدید ازجمله کانت پیوند می‌زند؛ چراکه تعیین شرایط ماتقدم معرفت و تعیین حدود شناسایی و عمل بشری، یکی از مبادی فکری در فلسفه جدید غرب است که توسط کانت طرح شد و حال، این داوری است که با این سبک و روش، سراغ خود تجدد رفته است و از یک‌سو، خرد عصر تجدد و امکانات و لوازم آن را بررسی می‌کند و ازسوی دیگر، در پی تعیین حدود و شرایط پیشینی آن است. بنابراین، در این موضع دو گام باید برداشت: نخست نقد عقلانیت تجدد، یعنی سنجش خرد محاسبه‌گری، اندازه‌گیری و برنامه‌ریزی؛ و دیگری، بررسی امکان تحقق تجدد و امکان‌ها و شرایط و موانع آن.

 

  1. ضرورت پرسش از امکان‌های دیگر

یکی از مسائل مهم در نقادی تجدد و نسبت آن با سنت، پرسش از امکان‌هایی غیر از تجدد و ضرورت طرح چنین پرسشی است. داوری در چند موضع مخاطب را به طرح پرسش دربارۀ امکانی غیر از تجدد و توسعه و فرارفتن از آن فرامی‌خواند که این پرسش و تلاش برای یافتن پاسخ آن است که می‌تواند جوامع را از زنجیر تقدیر تجدد آزاد کند؛ چراکه این پرسش و پاسخ‌ها، «وضع مقابل» نظراتی است که قصد دارد تجدد را با سطحی‌نگری، تنها صورت مثالی زیست بشری به جوامع انسانی تحمیل کند.

 

  1. زیست‌جهان تجدد

یکی از محمل‌های انتساب این گزاره که «تجدد را باید به‌مثابه تقدیری تاریخی و محتوم پذیرفت» به داوری‌اردکانی، اعتقادی است که او دربارۀ زیستن در جهان تجدد دارد. درحالی‌که داوری، تجدد را تقدیر تاریخی بشر غربی می‌داند، نه قضای حتمی انسان بماهو انسان یا انسان شرقی به‌طور خاص و ازسوی دیگر، ضرورت تجربۀ زیسته (پوزیتیو) تجدد -به معنای هوسرلی- و مواجهه وجودی با آن را همراه نقادی تجدد و مظاهر آن توصیه می‌کند، نه پیش‌ از آن.

او معتقد است اساساً تعارضات میان سنت و تجدد را به‌وسیله مباحث نظری و انتزاعی تنها نمی‌توان حل کرد؛ چراکه طرح مباحث نظری صرف، بدون افکندن خود در موقعیت تاریخی آن‌ها (سنت و تجدد) منجر به‌نوعی تقلید کورکورانه و تحریف حقیقت می‌شود. او دراین‌باره می‌نویسد:

«اگر قرار است مردمی در راه دشوار تجدد و توسعه قرار گیرند، نمی‌توانند در کوچک‎ترین مسائل از راهنمایان و مشکل‌گشایان بیگانه راهنمایی بطلبند. اصلاً مسئله سنت و تجدد یک مسئله صرفاً بحثی نظری و نتیجه درک و کشف شهودی دانشمندان نیست؛ یعنی نباید آن را با فرضیه‌ها و تئوری‌های علمی محض اشتباه گرفت. مسئله نسبت میان سنت و تجدد یک مسئله تاریخی است و صرف یک بحث نظری و عملی نیست، بلکه آن را با آزمایش تاریخی می‌توان درک کرد. و اینکه گفتیم دیگران و کسانی‌که در موقعیت تاریخیِ تعارض سنت و تجدد قرار ندارند، نمی‌توانند چنان‌که باید این مسئله و مسائل نظیر آن را درک کنند، ازآن‌روست که آنان با سنت بیگانه‌اند و اگر از نسبت سنت با چیزهای دیگر بگویند، از سنت چنان‌که در تجربه ظاهر می‌شود خبر ندارند، بلکه صرفاً مفهوم سنت را درنظر دارند. سوءتفاهم‌ها و مشکلاتی که در بحث سنت و تجدد پیش آمده است، از همین‌جاست؛ یعنی کسانی‌که مفهوم و صورت خیالی مقابله سنت و تجدد را درنظر داشته‌اند، به بحث‌های مفصل و گفتارهای شبه‌فلسفی پرداخته‌اند که مشکل توسعه و تجدد را پیچیده‌تر کرده و چه‌بسا که سربار مشکلات و مشکل‌آفرین شده است.»

داوری نه‌تنها تجددستیزان را به‌صورتی از درگیری اگزیستانسی با تجدد فرامی‌خواند، بلکه تجددمآبان را نیز به زیستن در عالم سنت و پرهیز از ورود صرف به مباحث انتزاعی و ذهنی خالی از محتوا دعوت می‌کند. درحقیقت، او به ماده و صورت تفکر معتقد است و ماده آن را «تجربۀ زیسته» و صورت آن را مقولات فلسفی ادراکات متفکران می‌داند، که نه صورتِ تهی از ماده و نه مادۀ بدون صورت را به‌تنهایی کارساز نمی‌داند؛ به‌بیان‌دیگر، موارد پیشین در نقادی تجدد را باید به‌مثابه صورت نقادی و مورد اخیر را باید مادۀ کار و برنامه او تلقی کرد.

 

  1. نقد هویت تجدد

در بیان مطالب سعی شد تقدم و تأخر آن‌ها -حداقل تقدم رتبی مسائل- مراعات شود و از این وجه، بحث نقد مستقیم هویت تجدد در بخش پایانی ذکر می‌شود. در این موقف و پس از مراتب فوق است که می‌توان در نقد تجدد و نسبت آن با سنت سخنان محصل و معناداری گفت. در این مرتبه است که برحسب نظر داوری می‌توان به نحو مستقیم، نقدهایی را به تجدد وارد کرد: نقد مبادی مابعدالطبیعی و معرفت‌شناختی تجدد، نقد لوازم و نتایج و ثمرات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی آن مانند توسعه و سنجش تمانع آن با سنت و… در این مرحله صورت می‌گیرد. مثلاً نقد سوبژکتیویسم و نگاهی که در دوره تجدد نسبت به جایگاه انسان وجود داشت و دارد و یا نقد عقلانیت محاسبه‌گر و ابزاری تجدد که فارغ از هر علت متعالی دیگر همچون اشراق عقل فعال لحاظ می‌شود و یا نقد بی‌توجهی به تاریخی‌نگری و… را پس از مراتب مذکور، دقیق‌تر و محصل‌تر و معنادارتر می‌توان طرح کرد.

داوری نقدی دارد به اقوال آنانی که هنوز تجدد و توسعه را نقادی درونی نکرده‌اند و در پی یافتن موانع بیرونی تجدد و توسعه هستند و در این زمینه، سنت و مظاهر آن مانند دین را مانع تحقق تجدد و ثمرات آن می‌دانند. او این کار ایشان را نوعی فرار از مسئولیت، عجز از طرح درست مسئله و چشم‌بستن بر شکست‌های تجددمآبان می‌داند و در بررسی و ارزیابی تمانع ذاتی یا عدم‌تمانع سنت و تجدد، پس از اشاره به عدم‌مقاومت جامعه سنتی ایران به برخی تحولات جدید مانند شهرسازی و خانه‌سازی به سبک نوین، می‌نویسد:

«به نظر من، سنت مانع توسعه نمی‌شود و ما باید در طرح موانع توسعه قدری بیشتر تأمل کنیم. بحث موانع در جایی می‌تواند یک بحث جدی باشد که همه شرایط توسعه فراهم باشد و با کوشش‌ها به جایی نرسد. اما وقتی نمی‌دانیم شرایط چیست یا شرایط را می‌شناسیم ولی آن را فراهم نکرده‌ایم، چرا از موانع می‌گوییم؟ شاید از نظر روان‌شناسی، این وضع قابل توجیه باشد و بعضی گفته‌اند که بااین‌قبیل بحث‌ها، عذر خود را می‌خواهیم و احساس حقارت خود را پنهان می‌کنیم. من به مسائل روان‌شناسی کاری ندارم، بلکه می‌خواهم به‌روشنی بدانم که اگر سنت در تقابل با توسعه قرار دارد، این تقابل چگونه است؟ یعنی کجاست که تجدد آمده و میان آن با سنت جنگ درگرفته و سنت راه تجدد را بسته است؟»

در ادامه، در تحلیل این عجز و شکست تجددمآبان، دو عامل را مطرح می‌کند: یکی، غلبه نگاه و روش تحلیل مکانیستی و بی‌توجهی به تاریخی‌نگری و نیز خلط مسائل انسانی با مسائل طبیعی و دیگری، نوعی غرب‌باوری و غرب‌محوری افراطی است.

«در بسیاری موارد می‌بینیم که در تاریخ و جامعه، همان‌طور نظر می‌کنند که در یک مکانیسم می‌نگرند و می‌پندارند که نقص و عقب‌افتادگی و توسعه‌نیافتگی، علت معین و مشخص مستقل از تاریخ و جامعه دارد و ما با علم و قدرت و اختیار خود می‌توانیم آن علت را کشف کنیم و آن را به‌وجود آوریم تا معلول مورد نظر پدید آید. این فکر لااقل به‌صورتی‌که هم‌اکنون بیان شد قدری مضحک می‌نماید. اما چنین پنداری را من جعل نکرده‌ام، بلکه از زمانی‌که اخذ تمدن غربی مطمح نظر قرار گرفته است، این پندار به صورت‌های مختلف ظاهر شده است. بعضی از اولین منورالفکر‌های ما می‌اندیشیدند که ما چون از راست به چپ می‌نویسیم، از پیشرفت بازمانده‌ایم و برای اینکه مثل اروپاییان شویم، باید خط را تغییر داد! …امر دیگری که موجب اشتباه و خلط مسائل می‌شود این اندیشه است که به غرب به‌عنوان کانون تفکر و عقل و علم و قدرت باید اعتماد کرد و راه غرب را فقط راه درست، بلکه طریق قهری و قطعی تاریخ واحد جهانی باید دانست. بنابراین، همه مردم عالم از هرجا و در هر وضعی که باشند، یا باید در این تاریخ وارد شوند، یا از آینده صرف‌نظر کنند؛ زیرا آیندۀ دیگری به نظرشان نمی‌آید.»

آنچه از نظرات او می‌توان تشخیص داد، دو نوع تجددمآبی است؛ صورت نخستین آن بیشتر مربوط به جریان روشنفکری اولیه مقارن با مشروطیت است و نوع متأخر آن، تجددمآبی پس از انقلاب اسلامی است که تجدد و توسعه را اموری دینی معرفی می‌کنند که مأخوذ از آموزه‌های دین اسلام هستند. از نظر داوری، محصول کار این گروه اخیر -خواسته یا ناخواسته- قداست‌بخشی به تجدد و قداست‌زدایی از دین است. از نظر داوری‌اردکانی، تجدد یک امر جهانی (و البته این‌جهانی) است که امکان بسط و گسترش را در دل خود دارد و نمود گسترش معاصر آن نیز نظریات و شئون مختلف توسعه است. از نظر او، تجدد در غرب با برنامه‌ریزی بسط و گسترش نیافته و ازاین‌جهت، نمی‌توان به‌یقین گفت که اقوام غیرغربی از طریق برنامه‌ریزی و نهادسازی و سیاست‌های آمرانه بتوانند متجدد و توسعه‌یافته بشوند. در مقابل، آنچه می‌توان با جزم بیشتری گفت این است که آنچه از سیر غیرطبیعی و تاریخی برای جوامع غیرغربی فراهم می‌آید، به‌احتمال زیاد، تجددمآبی و تقلید از تجدد است؛ چراکه تجدد برخلاف آنچه برخی می‌پندارند، «پایان تاریخ» نیست و همۀ راه‌ها به آن ختم نمی‌شود، هرچند که نظم غالب و رایج جهان باشد.

بااین‌حال، از تجدد نمی‌توان صرف‌نظر کرد و غفلت از آن نیز وجهی ندارد و درعین‌حال سرسپرده و مقلد آن نیز نباید بود. اگر ده‌ها کشور در حاشیه تجدد و توسعه باقی مانده‌اند، ازآن‌روست که نه فقط در عمل و رفتار، بلکه در علم و پژوهش نیز مقلد مانده‌اند.

 

 

منابع:

١. داوری اردکانی، رضا. رساله در باب سنت و تجدد. ساقی. تهران. ١٣٨۴.

۲. همو. فرهنگ، خرد و آزادی. انتشارات سخن. تهران. ١٣٩٢.

٣. همو. فلسفه در دادگاه ایدئولوژی. انتشارات سخن. تهران. ١٣٩٠.

۴. همو. سیری انتقادی در فلسفه کارل پوپر. مؤسسه فرهنگی دانش و اندیشه معاصر. ١٣٧٩.

اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی

دانلود مطلب به صورت 

مطالب مرتبط :

در نگاه دیگران

انتشار کتاب «دوران داوری»

جلد نخست از مجموعه کتاب‌های داستان فیلسوفان با عنوان «دوران داوری» که روایتی مستند از زندگی رضا داوری اردکانی فیلسوف ایرانی است به قلم حامد

ادامه مطلب »
در نگاه دیگران

اندیشیدن به توسعه نیافتگی ضرورتی است برخاسته از رنجی جانکاه

یادداشت دکتر محمد زارع شیرین کندی، منتشرشده در خبرگزاری مهر، ۱۴۰۱/۰۴/۲۱
اندیشیدن به توسعه/توسعه نیافتگی ضرورتی است برخاسته از درد و رنجی جانکاه، دردی که سرآغاز تفکر فلسفی است.

ادامه مطلب »
0%