ردکردن این

یادداشت بیژن عبدالکریمی به مناسبت زادروز رضا داوری اردکانی

چرا داوری؟

مخاطبان اصلی این نوشته در وهله نخست نه دوست‌داران و علاقه‌مندان به داوری و آثار و اندیشه‌های وی، بلکه آن بخش از روشنفکران، دانشگاهیان و حوزویون ما هستند که از نگاهی مثبت و احترام‌آمیز به او برخوردار نیستند. در اینجا، نام داوری را به ‌هیچ صفتی متصف نساخته‌ام، نه خدای ناکرده به‌خاطر عدم حس احترام یا تحت تأثیر فرهنگ مدرن، به‌خصوص پسامدرن، در راستای نفی هر گونه سلسله مراتب؛ بلکه کاملاً آگاهانه و خودآگاهانه، صرفاً بر اساس فهمی که از رابطه زبان و پدیدار دارم، تا ازاین طریق در خواننده‌ای که مخاطب این نوشته است این احساس شکل نگیرد که در لسان این نوشتار نیز زبان و کاربرد صفت‌ها، خود را به پدیدار تحمیل می‌کنند و اجازه خودآشکاری پدیدار را از پدیدار سلب می‌نمایند. همواره در بیانم در صدد بوده‌ام که بر خلاف زبان‌های تئولوژیک و ایدئولوژیک، خود پدیدار بر زبان پیشی گیرد. این سخن نه به این معناست که می‌توان بیرون از زبان اندیشید، بلکه مرادم تنها مهار زدن بر افسار زبان گران‌بار از ارزش است تا خواننده هوشیار متن را از این شائبه به‌دور بداند که در صدد است با کاربرد زبانی ارزشی، پدیدار را تحریف سازد و ارزشی برای پدیدار قائل شود که خود پدیدار فاقد آن است. اهل تفکر درخواهند یافت که ارزش و مقامی که لابه‌لای این سطور از طریق تلاش برای خودآشکاری پدیدار‌ـ‌ در اینجا اندیشه‌های داوری‌ــ صورت می‌گیرد بسیار بیش از آنی است که در زبان ظاهر خود را نمایان می‌سازد.

به اعتقاد من، ما ایرانیان باید به داوری بیندیشیم و تکلیف خویش را نسبت به اندیشه‌های او روشن سازیم؛ و تقدیر ما تا حد زیادی بسته به نحوه تعیین تکلیف مان با اندیشه‌های اوست. بی‌تردید خواننده آگاه، منتقد، ناهمزبان و ناهمدل، زبان به اعتراض خواهد گشود که چرا باید در جهت تأمل بیشتر درباره اندیشه‌های داوری بکوشیم و چرا باید تکلیف خود را نسبت به داوری روشن کنیم؟ آیا خود این دعوت و خود پرسش از «نسبت ما با اندیشه داوری» نوعی ارزش‌گذاری بیش از اندازه برای او و اندیشه‌های او و لذا گونه‌ای از تحریف واقعیت‌ها نیست؟

اگر بنده گفته بودم که ما فقط باید با اندیشه‌های داوری تعیین تکلیف کنیم، می‌توانستیم با انتقاد مذکور همدل باشیم، لیکن سخن در این است که ما باید نسبت خود را با همه شخصیت‌ها و مآثر فرهنگی و تاریخی‌مان، از جمله با داوری روشن سازیم. البته در اندیشه‌های داوری عناصر و مؤلفه‌هایی وجود دارد که تعیین تکلیف با آنها رابطه نزدیک‌تر و تنگاتنگ‌تری با تقدیر اجتماعی و تاریخی ما دارد. اما آیا به‌راستی داوری از اندیشه‌ای درخور و قابل تأمل برخوردار است؟ آن‌هم اندیشه‌ای که تعیین تکلیف ما نسبت بدان، تقدیرگر حیات اجتماعی و تاریخی ما باشد؟

به اعتقاد من، ما ایرانیان باید به داوری بیندیشیم و تکلیف خویش را نسبت به اندیشه‌های او روشن سازیم؛ و تقدیر ما تا حد زیادی بسته به نحوه تعیین تکلیف مان با اندیشه‌های اوست

به اعتقاد اینجانب، پاسخ به این پرسش که «آیا شخصیتی چون رضا داوری را می‌توان فیلسوف یا متفکر شمرد یا نه؟»، رقم‌زننده سرنوشت فردی و اجتماعی ماست، چرا که هر گونه پاسخ به این پرسش، مثبت یا منفی، مبتنی بر درکی است که ما از «سرشت فلسفه و تفکر(؟)» داریم و بی‌تردید تلقی ما از چیستی و سرشت فلسفه و تفکر یکی از مؤلفه‌های بنیادین در تکوین حیات فکری و فرهنگی فردی، اجتماعی و تاریخی ماست.

به‌راستی، آیا می‌توان داوری را فیلسوف یا متفکر دانست؟ خود وی در مصاحبه‌ای می‌گوید که در مرز میان فلسفه و ژورنالیسم قرار داشته است. من این سخن را به‌هیچ‌وجه بیانی اخلاقی و متواضعانه نمی‌دانم. بسیاری ممکن است بیان مذکور را اعتراف و اذعانی از جانب خود او مبنی بر دور بودنش از فلسفه و از تفکری جدی و عمیق تلقی کنند. لیکن، در این سخن داوری «خودآگاهی‌» راستینی موج می‌زند و همین خودآگاهی است که مرز میان متفکر و نامتفکر را تعیین می‌کند.

بسیار خوانده‌ و شنیده‌ام که شریعتی، فردید و داوری را با دکارت، کانت، هگل و هایدگر مقایسه‌کرده، با یقین حکم به نافیلسوف و نامتفکر بودن همه سرمایه‌های فرهنگی‌مان داده‌اند و تلاش‌هایی‌ــ همچون اثر حاضر‌ــ را که در جهت دفاع از میراث‌های فکری و نظری‌مان صورت گرفته است، به‌سهولت ناشی از کج‌اندیشی، شیفتگی بیش از اندازه به اساتید خویش یا حاصل نوعی کُندذهنی، عقب‌افتادگی اجتماعی و تأخر تاریخی تلقی کرده‌اند

یک‌بار در جمع برخی از همکارانم گفتم: «ما در بهترین حالت نقّالان خوب تاریخ فلسفه هستیم و نمی‌توانیم در کلاس‌ها و در جامعه‌مان تفکر تولید کنیم». همکار عزیزی پاسخ دادند: «همه را قیاس به نفس نفرمایید! من در کلاس‌ها و در میان دانشجویانم علاوه بر آموزش فلسفه تولید فکر نیز می‌کنم». به باور راسخم، خودآگاه بودن به دوری ما از فلسفه و تفکر راستین بسیار اصیل‌تر از توهم برخورداری از اندیشه فلسفی و بسیار نزدیک‌تر به ساحت فلسفه و تفکر است.

بسیار خوانده‌ و شنیده‌ام که شریعتی، فردید و داوری را با دکارت، کانت، هگل و هایدگر مقایسه‌کرده، با یقین حکم به نافیلسوف و نامتفکر بودن همه سرمایه‌های فرهنگی‌مان داده‌اند و تلاش‌هایی‌ــ همچون اثر حاضر‌ــ را که در جهت دفاع از میراث‌های فکری و نظری‌مان صورت گرفته است، به‌سهولت ناشی از کج‌اندیشی، شیفتگی بیش از اندازه به اساتید خویش یا حاصل نوعی کُندذهنی، عقب‌افتادگی اجتماعی و تأخر تاریخی تلقی کرده‌اند. این گروه از نقادان هرگز درنیافته‌اند که تفکر، درست همچون خود جهان و خود زندگی، امری سوبژه‌محور نیست و ما حق نداریم حیث تاریخی (هیستوریستی)‌ خودمان را فراموش کرده، با اندیشه‌ای انتزاعی و در فضایی اثیری و غیر تاریخی درباره شخصیت‌ها و مآثر فکری و فرهنگی‌مان بیندیشیم. به همین دلیل است که معتقدم هر گونه موضع‌گیری نسبت به متفکری چون داوری تقدیرگر سرنوشت و تفکر فردی و اجتماعی ماست.

«سوبژه‌محوری» و نیز «تفکر انتزاعی و غیر تاریخی» در بسیاری از افراد جامعه ما، از جمله مسئولان، روشنفکران، دانشگاهیان و منتقدان سرمایه‌های فکری و اجتماعی ما از جمله مهم‌ترین آفاتی است که اندیشه و حیات سیاسی، اجتماعی و تاریخی ما را تهدید می‌کند. بی‌تردید، نقد این دو آفت از مهم‌ترین دستاوردهای داوری است. آنان که تاریخیت و محدوده‌ها، افق‌ها و امکانات تاریخی تفکر و زندگی را درمی‌یابند، قضاوت بسیار مثبت‌تری نسبت به دستاوردهای عظیم برخی از چهره‌ها و شخصیت‌هایی چون داوری داشته و خواهند داشت.

دلایل بی‌مهری نسبت به داوری؟

رضا داوری، آن‌چنانکه خود نیز بارها و بارها، از جمله در این کتاب، از آن سخن به شکایت گشوده است، آن‌گونه که شایسته و بایسته است مورد استقبال بخش عظیمی از جوانان، روشنفکران، دانشگاهیان و حوزیون ما قرار نگرفته است. اما چرا؟

اهمیت، شأن و جایگاه داوری در میان ما بسته به اهمیت، شأن و جایگاه فلسفه و تفکر در میان ماست. لیکن، ما از فلسفه بسیار سخن گفته، در همان حال، از آن بسیار به‌دوریم. فلسفه بالذات و از همان آغاز تاریخ خود تاکنون، سخنی خلاف‌آمد عادت و در تقابل با فهم متعارف و همگانی و مغایر با ظن و گمانِ (دوکسا) رایج و حاکم بر اذهان مردم مدینه بوده است. آثار و نوشته‌های داوری از یک مشکل اساسی و نابخشودنی رنج می‌برد: اندیشه‌ها و نوشته‌های او تکرار مشهورات و مقبولات رایج و مورد پذیرش همگان و بس‌بسیاران نیست. کینه و بی‌مهری همگان و فهم متعارف با هر گونه تفکری که آنها را به پرسش‌ و مهمیز نقد گیرد، از شاخصه‌های تفکیک‌ناپذیر تاریخ انسان و تاریخ فلسفه و تفکر است. بخش قابل ملاحظه‌ای از بی‌اعتنایی بلکه بی‌مهری و حتی کینه‌توزی نسبت به داوری حاصل تقابل تفکر با فهم متعارف است.

پوپولیسم تمام ساختارهای حیات اجتماعی، سیاسی و فرهنگی، از جمله بخش وسیعی از روشنفکران، دانشگاهیان و حوزویون ما را تحت سیطره خویش درآورده است. داوری کوشیده است تا به این سیطره تن ندهد. مقابله با فهم‌های رایج و همگانی تاوانی جز بی‌مهری، ناسپاسی و کینه‌توزی نخواهد داشت. اگر چه این حکم را نمی‌توان مطلق انگاشت، لیکن هر جا استقبالی از مدینه نسبت به تفکری وجود دارد، شخص باید درباره اصالت اندیشه و راه خویش به تأملی دوباره نشیند

اما آنچه فهم این مطلب را دشوار می‌نماید، عدم خودآگاهی بخش اعظم جریان شبه‌روشنفکری و شبه‌دانشگاهیان ما به تبعیت خویش از فهم‌های رایج و همگانی است. پوپولیسم تمام ساختارهای حیات اجتماعی، سیاسی و فرهنگی، از جمله بخش وسیعی از روشنفکران، دانشگاهیان و حوزویون ما را تحت سیطره خویش درآورده است. داوری کوشیده است تا به این سیطره تن ندهد. مقابله با فهم‌های رایج و همگانی تاوانی جز بی‌مهری، ناسپاسی و کینه‌توزی نخواهد داشت. اگر چه این حکم را نمی‌توان مطلق انگاشت، لیکن هر جا استقبالی از مدینه نسبت به تفکری وجود دارد، شخص باید درباره اصالت اندیشه و راه خویش به تأملی دوباره نشیند. داوری در این‌باره محق است که «هرگز در تاریخ به اندازه زمان ما، فهم مشترک و همگانی حاکم و غالب نبوده است». اگر در گذشته فهم سطحی و عادی به توده‌ها و افراد عادی مدینه محدود می‌شد، در روزگار ما، به‌ویژه با توجه به ظهور شبه‌فلسفه‌هایی که کوشیده‌اند فلسفه را به تبعیت از «فهم مشترک» وا دارند، فهم عمومی و متعارف و تکرار مشهورات و مقبولات ساحت دین و فلسفه و تفکر را نیز به سلطه خویش درآورده است. بی‌تردید‌ــ ‌اگر چه نه همیشه، لیکن در بسیاری از مواقع‌ــ دلیل اصلی بسیاری از مخالفت‌ها با داوری و بخش وسیعی از انتقادات به او نتیجه نافهمی زبان و اندیشه اوست.

گفته شده است زبان داوری دشوار و فهم آن دشوارتر است و مسئولیت این نقصان را نباید بر عهده مخاطب و نافهمی او گذاشت. می‌پذیرم زبان داوری دشوار است لیکن، تنها برای آنان که نمی‌خواهند به وی گوش سپارند. اگر ما نخواهیم به سخن صاحب تفکری گوش فرا دهیم، زبان وی هر چقدر نیز ساده باشد، بر گوش‌های ما گران و نافهم خواهد آمد.

گفته شده است داوری آشفته‌گوست. آری، اما تنها برای آنان که ساده‌اندیشانه و خام‌اندیشانه چشم‌انتظار یافتن پاسخ‌ها، راه‌حل‌ها و دستورالعمل‌های فوری‌‌فوتی، دم‌دستی، بی‌چون‌وچرا، واضح، روشن و قطعی هستند، درست همچون پاسخ‌های دو یا سه‌گزینه‌ای جزوات کمک‌آموزشی رایج در جامعه‌مان، یا همچون صدور توصیه‌هایی که این روزها در جامعه، به‌ویژه در میان مدیران نومید، سرخورده و مستأصل، موجی از امید‌های کاذب و دروغین ایجاد می‌کند؛ توصیه‌هایی چون «اگر می‌خواهیم به توسعه دست یابیم تنها کافی است به چند دستورالعمل زیر عمل کنیم: 1. هر شب دندان‌هایمان را مسواک بزنیم. 2. هر صبح کفش‌هایمان را واکس بزنیم. 3. …». آنان که عمق درد بی‌تاریخی و مسدود بودن افق ما را در تاریخ دو قرن اخیر درنیافته‌، پرسش‌های بزرگ را به مسائلی جزئی و پیش‌پا افتاده تقلیل می‌دهند و کلبه پوشالی و محقر امنی را در برابر سونامی رویدادگی تاریخی این دو قرن اخیر جستجو می‌کنند، زبانی را که می‌کوشد به این تقلیل‌ها و امیدهای پوشالی تن ندهد، آشفته و هذیان‌گوی می‌یابند.

زبان داوری، زبان فهم متعارف کوچه و بازار، روزنامه‌ها، رسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعی نیست. او حتی آنجا که درباره امور روزمره همچون فوتبال و بهداشت و سیاست سخن می‌گوید زبانش زبان روزمره نیست. او سعی دارد به زبان فلسفه و تفکر بنویسد، لیکن فلسفه و تفکری که امید است در افق تاریخی ما شکل گیرد و ما از آن هنوز بسیار فاصله داریم.

آنچه در میان ما رایج است تئولوژیک‌اندیشی و ایدئولوژیک‌اندیشی است و تفکر و فلسفه اصیل در این میان تا حدود بسیاری غریب و غایب است. یا ما دل‌خوش به توجیه و دفاع از پاره‌ای نظام‌های اعتقادی و مجموعه‌ای از گزاره‌ها و باورهای نهادینه شده تاریخی به نام دین هستیم، یا اراده‌ای هستیم معطوف به حفظ یا کسب قدرت. وفاداری به خود پدیدارها و تلاش به‌منظور خوداظهاری و خودآشکاری پدیدارها، یعنی همان چیزی که تفکر اصیل را از تفکر نااصیل و فلسفه را از تئولوژی و ایدئولوژی متمایز می‌سازد، از میان ما رخت بربسته است. به همین دلیل، زبان چهره‌ای چون داوری که می‌کوشد به چارچوب‌های تفکر تئولوژیک و ایدئولوژیک تن نداده، وفاداری خویش را به پدیدارها حفظ نماید، برای بسیاری آشفته و پریشان و حتی غریب و بیگانه است.

میراث داوری برای ما

داوری برای ما میراث و دستاوردهای بزرگی به‌ارمغان آورده است. در این مجال اندک، تنها به برخی از مهم‌ترین آنهاـ ‌و نه ضرورتاً همه مهم‌ترین‌ها‌ــ اشاراتی کوتاه خواهم داشت.

دفاع از حریم فلسفه و تفکر

در روزگاری که جامعه ما و خیل انبوه نوگرایان و سنت‌گرایان ما در میان ایدئولوژی‌های گوناگون سرگردان بوده و هستند، داوری پاسدار حریم تفکر فلسفی بوده است و از «دفاع از فلسفه» و در دفاع از فلسفه ‌نوشته و می‌نویسد. در روزگاری که بسیاری سودای مبارزه با امپریالیسم، شکست طلسم غرب‌زدگی، پاسخ‌گویی به بحران نیهیلیسم و تحقق مدینه‌ای متفاوت از جوامع غربی و بر اساس الگوهای دینی در سر داشتند، داوری به ما نشان داد که ما هنوز به راهی دیگر دست نیافته‌ایم و طرحی تازه، متمایز از مسیر توسعه غربی و تجددخواهی و تجددمآبی درنیفکنده‌ایم. وی به نحوی عمیق و جدی همه ایدئولوژی‌های رنگارنگ ما را با این پرسش فلسفی مواجه ساخت که جوامع متأثر از تجدد و قرار گرفته در حاشیه راه تجدد، چگونه راهی را برای زندگی و نظام اجتماعی‌شان طی خواهند کرد؟ چگونه می‌توان نیندیشیده و تأمل‌ناکرده در مسیری گام گذاشت که جهاتش به‌هیچ‌‌وجه روشن نیست؟ چگونه می‌توان در روزگاری که هیچ راه دیگری گشوده نیست، صرفاً با اتکا به آمال و آرزوهای دُن‌کیشوت‌وار در مسیری غیر از راه توسعه و تجدد پای گذاشت؟

او نه با آزادی مخالف بود و نه با عدالت، نه با اصلاح مخالف بود و نه با اصول، اما نه سنگ آزادی را به سینه زد و نه سنگ عدالت را؛ نه سخن از اصلاح سر داد و نه داعیه‌دار دفاع از اصول بود. به همین دلیل هیچ‌یک از جریان‌های مشغول به نزاع‌های بی‌حاصل سیاسی نیز وی را در جرگه خویش نپنداشت

او با آرمان‌ها مخالفت نکرد، لیکن ما را با پرسش از شرایط و امکان تحقق آنها روبرو ساخت. او با تکیه بر فلسفه به ما آموخت که کار فلسفه نه ستایش از آرمان‌ها و آرزوها، بلکه پرسش از امکان‌هاست و با مورد پرسش قرار دادن امکان‌های تاریخی و اجتماعی، ایدئولوژیک‌اندیشی‌های ما را با تزلزلی جدی و عمیق مواجه کرد. داوری در جامعه ما، در روزگار مرگ فلسفه، پاسدار حریم فلسفه و نگاهبان ساحت تفکر بود. او همچون اصحاب ایدئولوژی‌ها به مخالفت و موافقت با امور نپرداخت و به مدح و ذم حوادث مشغول نشد، بلکه کوشید تا به ما نشان دهد که ما در کجای تاریخ ایستاده‌ایم و در چه شرایط و موقعیتی قرار داریم و چه می‌کنیم و به کجا می‌رویم. وی کوشید به‌جای اسیر شدن در حبّ‌ها و بغض‌ها، به تأمل در رویدادها بپردازد و اطراف و جوانب و آثار و عوارض موقعیت ما در جهان کنونی را روشن سازد.

او نه با آزادی مخالف بود و نه با عدالت، نه با اصلاح مخالف بود و نه با اصول، اما نه سنگ آزادی را به سینه زد و نه سنگ عدالت را؛ نه سخن از اصلاح سر داد و نه داعیه‌دار دفاع از اصول بود. به همین دلیل هیچ‌یک از جریان‌های مشغول به نزاع‌های بی‌حاصل سیاسی نیز وی را در جرگه خویش نپنداشت. در مقابل، او از ما پرسید در شرایط تاریخی کنونی آزادی چیست؛ عدالت کدام؟ و محدوده‌های اصلاح و حفظ اصول و مبانی و ارزش‌ها در جهان تجدد کجاست؟ امکانات تاریخی ما برای تحقق این آرمان‌ها کدام است؟ و چگونه می‌توان وقتی خانه خرد قومی ویران است و افرادش از چیستی و کیستی و کجایی خویش خودآگاه نیستند، می‌توان از تحقق ارزش‌ها سخن گفت؟

داوری نه از مدعیان دینداری در برابر سکولارها دفاع کرد و نه از سکولارها در برابر دین‌پناهان. او تنها پرسید دین در جهان تجدد و در زمانه سیطره فراگیر عقلانیت علمی و تکنولوژیک چگونه چیزی می‌تواند باشد؟ و نیز آیا در زمانه کنونی و در جهان پسامدرن، عقل سکولار و روشنگرانه از همان امید و پشت‌گرمی قرون هفده، هجده و نوزده برخوردار است؟ او همچون بس‌بسیاران ما را در افتادن در بازی موافقت‌ها و مخالفت‌ها ترغیب نکرد بلکه ما را به تأمل در زمان و زمانه دعوت کرد. او در جامعه‌ای که رمانتیسم و ولونتاریسم‌ــ ‌تو بخوان دُن‌کیشوتیسم‌ــ تمام سطوح گوناگون حیات اجتماعی، از جمله روشنفکران و دانشگاهیان را احاطه‌کرده است و کمتر کسی به «تقدیر»ـ ‌در معنای امکانات تاریخی‌ـ می‌اندیشد، ما را به اندیشیدن به «تقدیرمان» فراخواند و متأسفانه چه عوامانه این فراخوانی به «خودآگاهی تاریخی» را به «جبرگرایی و دعوت به انفعال» فهم و تفسیر کردند.

همچون یک متفکر

داوری صرفاً به دفاع از فلسفه و تفکر نپرداخت بلکه خود همچون یک متفکر و به‌قامت یک فیلسوف، اندیشید. او یک آکادمیسین یا استاد دانشگاهی در معنای رایج و مصطلح کلمه و منطبق با معیارها و استانداردهای رسمی نبود و کلاس‌هایش همواره فاقد طرح برنامه‌ای درسی بود و هیچ‌گاه نیز به نوشتن مقالات و کتب وزین به ظاهر علمی، با ارجاعاتی دقیق به منابع و دیگر مختصات یک مقاله یا اثری که امکان انتشارش در نشریات ISI باشد، نپرداخت.

یاسپرس می‌گفت تفاوت بسیاری میان «ورّاجی‌های فلسفی» و خود «عمل تفلسف» وجود دارد. یاسپرس همچنین می‌افزود از میان ما فقط این هایدگر بود که به عمل تفلسف می‌پرداخت. در افق تاریخی ما نیز می‌‌توان گفت ما چه بسیار فلسفه تدریس کرده و پیوسته از فلسفه سخن گفته و می‌گوییم و در موضوعات گوناگون فلسفی چه سمینارها و کنفرانس‌های باشکوهی تشکیل می‌دهیم و سالانه چه بسیار متون فلسفی ترجمه و تألیف کرده، به انتشار می‌رسانیم. اما در این میان چیزی غایب است: خود فلسفه، خود تفکر. لیکن، داوری از معدود افراد انگشت‌شماری بوده است که در محدوده‌های امکانات و تقدیر تاریخی ما به‌راستی تفلسف کرده است.

فلسفه و تفکر، تکرار مشهورات و مقبولات، فضل‌فروشی‌های روشنفکرانه، صورت‌بندی و مفهوم‌سازی برای فهم همگانی و متعارف، یافتن مؤیدات و شواهدی از گفته‌های فیلسوفان برای جهت‌گیری‌های پیشین ایدئولوژیک، تئولوژیک، سیاسی یا… نیست. این‌همه همان اموری است که داوری، برخلاف بسیاری، به آنها نپرداخت. فلسفه و تفکر، شورمندی و طلبی است که جان متفکر را لبریز می‌کند و افلاطون از آن به «اروس» تعبیر می‌کرد. در جان داوری دردی وجود دارد که به فغان آمده است. این درد به‌تعبیر خود او «درد بی‌تاریخی» است. «بی‌تاریخی» معنا و مفهومی است که عقل متعارف، حتی عقل روشنفکران آنرا درنمی‌یابد. داوری این درد را به جانش آزموده است لذا هر جا و به هر چیز در روزگار ما و در میان ما نظر می‌کند، آنرا می‌یابد و آثارش را می‌بیند و به زیبایی آنرا بیان می‌کند. در اندیشه‌های داوری دعوتی هست که جان ما را به‌راستی با آن درگیر می‌کند و امکان پرسش‌گری و تفکر را برای مخاطبانش فراهم می‌آورد.

پدیدارشناسی تاریخی

گفته شد در روزگاری که جامعه ما و خیل انبوه نوگرایان و سنت‌گرایان ما در میان ایدئولوژی‌های گوناگون سرگردان بوده و هستند، داوری پاسدار حریم تفکر فلسفی بوده است؛ یعنی او نه همچون خیل انبوه اصحاب سیاست و ایدئولوژی از جانب آرمان‌ها و آرزوها به‌سوی واقعیت‌ها بلکه از جانب واقعیت‌ها به‌سوی‌ ارزش‌ها و آرمان‌ها حرکت کرده است. همچنین، گفته شد داوری به ما آموخت که کار فلسفه نه ستایش از آرمان‌ها و آرزوها بلکه پرسش از امکان‌های تاریخی و اجتماعی‌ای است که خود هست‌بودگی و واقع‌بودگی تاریخی و اجتماعی ما در اختیار ما می‌نهد. او همچون اصحاب ایدئولوژی‌ها به مخالفت و موافقت با امور نپرداخت و به مدح و ذم حوادث مشغول نشد، بلکه در حد توان خویش کوشید پدیدارها را بر ما آشکار سازد. وی کوشید به توصیف پدیدار واقع-بودگی تاریخی ما بپردازد. او همچون همه رومانتیست‌ها و ولونتاریست‌ها صرفاً به بیان احساسات و حبّ‌ها و بغض‌های خویش نسب به امور نپرداخت بلکه کوشید در پدیدارها مأوا گزیند و به تأمل در رویدادها اشتغال ورزد و اطراف و جوانب و آثار و عوارض موقعیت تاریخی ما در جهان کنونی را روشن سازد. این همه، یعنی وفاداری به واقعیت‌ها و عدم تلاش برای تحمیل ارزش‌ها و ذهنیت‌ها به پدیدارها، در مرحله شناخت همان چیزی است که من از آن به «پدیدارشناسی» تعبیر می‌کنم. از آنجا که آنچه در سراسر آثار داوری دیده می‌شود تلقی تاریخی است، پدیدارشناسی وی را می‌توان «پدیدارشناسی تاریخی» نیز نامید.

این مهم نیست که آیا داوری مطالعات تخصصی بر روش‌های پدیدارشناسی و پدیدارشناسی تاریخی داشته یا نداشته است و آیا درباره روش تفکر خویش در سپهر روشنی می‌اندیشیده است یا نه و آیا فرضاً مرز میان پدیدارشناسی ماهوی هوسرل و پدیدارشناسی وجودی کی‌یرکه‌گور با پدیدارشناسی تاریخی و هرمنوتیکی هایدگر و گادامر را می‌دانسته است یا نه. آنچه در این میان اساسی است این است که وی در عمل، از چنین روشی، آگاهانه یا ناآگاهانه، استفاده کرده است و بیش از همه اصحاب تئولوژی و ایدئولوژی، از جمله روشنفکران، خویشتن را نسبت به خود واقعیت‌های زندگی و پدیدار‌های اجتماعی و تاریخی، نه فروبسته، لاابالی و بی‌تعهد، بلکه گشوده، متعهد و وفادار نگاه داشته است.

داوری حتی‌المقدور نکوشید بر پديدارها چيره شود و بیش از اکثر قریب به اتفاق ما از این حقیقت آگاه بود که چنين چيرگی ای از اساس امكان‌پذير نيست؛ و آگاهی از این حقیقت عین تفکر است. در اغلب ما ميل شديدی براي ساده‌ كردن پديدارها و تقليل آنها به وجه يا وجوهی از وجوه بی‌شمار و سرشارشان وجود دارد. ما بايد بر اين ميل غلبه كنيم. متفکران بر این میل چیره می‌شوند. در داوری، به‌ویژه در آثار دهه‌های اخیرش، میل به ساده‌سازی امور بسیار کمتر دیده می‌شود. در ساده‌سازی‌های تئولوژیک و ایدئولوژیک، ما پدیدارها را به درون خود و به چارچوب نظام‌های اعتقادی و ارزشی خویش سوق داده، آنها را در درون خود تقطيع، بريده‌بريده، جدا و مجزا از جهان، و محدود می‌كنیم. ما غالباً برای شناخت پدیدارها آنها را از کلیت‌شان جدا، تجرید و منتزع می‌کنیم. در این صورت پدیدار و به‌تبع آن، مضمون اصیل تفکر ما از دست می‌رود.

در داوری، به‌ویژه در آثار دهه‌های اخیرش، میل به ساده‌سازی امور بسیار کمتر دیده می‌شود. در ساده‌سازی‌های تئولوژیک و ایدئولوژیک، ما پدیدارها را به درون خود و به چارچوب نظام‌های اعتقادی و ارزشی خویش سوق داده، آنها را در درون خود تقطيع، بريده‌بريده، جدا و مجزا از جهان و محدود می‌كنیم. ما غالباً برای شناخت پدیدارها آنها را از کلیت‌شان جدا، تجرید و منتزع می‌کنیم. در این صورت پدیدار و به‌تبع آن، مضمون اصیل تفکر ما از دست می‌رود

نه درک پدیدار در کلیت و تمامیتش و نه درک کلیت و تمامیتی که پدیدار در آن جای دارد، هرگز برای هیچ بشری امکان-پذیر نیست. اما متفکران همواره به کلیت و تمامیتی که پدیدار در آن جای دارد التفات دارند. داوری نیز همواره در فهم پدیدارها و رویدادهای اجتماعی ما کلیت حیات تاریخی ما را از یاد نبرد. او در مواجهه با موضوعات تفکرش، آنها را در پس مفروضات پيشين خويش سركوب نكرد و با خشونت با پديدارها مواجه نشد. او در مسائل بغرنج و پیچیده حیات تاریخی کنونی ما، شتاب‌زده و كاهلانه به پاسخ‌های سرسری و دم‌دستی تن نداد بلکه کوشید این امکان را فراهم آورد که پديدارها خودشان آرام‌آرام ما را به‌سوی سرشت حقيقی خويش رهنمون سازند.

ما بسيار زود به يقين می‌رسیم و گمان می‌كنيم از جستجو رهايی يافته‌، پاسخ را یافته‌ایم. بدين نحو، فريب می‌خوريم، يا بهتر بگويم خود را فريب می‌دهيم و سپس كاهلانه در كنار پديدار اطراق می‌كنيم اما چشمان خود را بدان كور می‌سازیم و به خود تلقين می‌كنيم كه به پديدار دست يافته‌ايم. آنگاه همگی از پديدار سخن می‌گوييم، بی‌آنكه به آن بينديشيم. داوری بیش از همه ما با این خودفریبی‌های کاهلانه سر ستیز داشت. چه بسيار مواقعی كه پديدارها به‌واسطه چيرگی امر همگانی پنهان می‌مانند. چه بسيار مواقعی كه در ميان ما هماهنگي و توافقی پنهان برای پنهان‌سازی پديدارها شكل گرفته است. هشدارهای داوری در برهه تاریخی‌ای که ما در آن زندگی می‌کنیم برای مقابله با چیرگی امر همگانی بسیار حیاتی بود.

عدم دعوت به خویش

همه کسانی که داوری را کم و بیش، از نزدیک می‌شناسند، می‌دانند که وی از ادبی سرشار، حسن سلوکی کریمانه، جانی عاری از خشم، نفرت و کینه‌توزی و وجودی مملو از لطف برخوردار است. اما، برخلاف باور رایج در روزگار کنونی، اخلاق نه صرف امری فردی و روان‌شناختی بلکه واقعیتی وجودشناختی و معرفت‌شناختی نیز هست.

همگان در مواجهه با جهان می‌کوشند بر پدیدارها چیره شوند اما متفکران به این حقیقت به‌خوبی آگاهند که در مواجهه با جهان بايد بر خود‌‌، و نه بر پديدارها، چيره شد. تسلط بر خويشتن شرط آغازين تفكر اصيل است. تفكر نوعی فرارَوی از خويش است و انسان متفكر با اين فراروی، به ساحت تفكر گام می‌گذارد. تفكر فرارَوی است، و اين فراروی با فرو شدن آغاز می‌شود. با چنين آغازی راه وی قطعی می‌شود.

تفكر حاصل مواجهه انسان با جهان است. در مواجهه با جهان دو امكان بنيادين در برابر آدمه وجود دارد. این دو امکان عبارتند از: (الف) خودبنيادی يا اراده معطوف به قدرت و (ب) دگر‌ـ‌‌‌بنيادی يا اراده معطوف به حقيقت.

نامتفکر یا سوبژه خودبنياد، پدیدارها و هر آنچه هست را به‌مثابه چيزها و وضعيت‌های متعلِّق به خويش تلقی کرده، آنها را متوقف و مسدود می‌سازد. او پديدارها را در ذات خودشان رها نمی‌گذارد بلكه می‌كوشد هر آنچه هست را تا سطح فهم خويش فروكاهد و سپس به تجزيه و تحليل و ارزيابی آن بپردازد. سوبژه خودبنياد به صورت‌بخشی‌های آزادانه و خودانگیخته خویش از هستی پدیدارها، بیش از خود هستی پدیدارها ارزش و اعتبار می‌بخشد. اراده او معطوف به خویش و بسط قدرت خویشتن است. اما تا فرد خود را تحت امر خويش قرار نداده، در برابر پديدارها و آنچه‌ ‌هست به خوارداشت خويش نپردازد، نمی‌تواند به ساحت تفكر اصيل گام گذارد.

متفکران با مهمیز زدن بر اراده معطوف به قدرت خویش و خوارداشت آن می‌کوشند اراده خود را با رویدادگی تاریخ هستی هماهنگ و سازگار سازند و بدین ترتیب، آزادی، اقتدار و معنا را در بالاترین حد ممکن تجربه کنند.

دوری از دعوت به خویش، عدم تلاش برای بزرگ‌نمایی و برای خود ارزشی بیش از آن چیزی که هست، قائل نشدن، شاگردپروری و شاگردنوازی‌ و تفسیرهایی کریمانه از تلاش‌های دانشجویانی که در پرتو اندیشه‌های وی می‌اندیشند، همه و همه نشانه‌هایی از تعلق خاطر به حقیقتی است که داوری کمتر از آن سخن گفته، لیکن جانش لبریز از آن بوده است. بر اساس دریافتی که بنده از سرشت فلسفه و تفکر دارم، «خوارداشت خویش و عدم دعوت به خویشتن» عنصری اجتناب‌ناپذیر از تفکر فلسفی است. این اوصاف در داوری به‌وضوح دیده می‌شود.

تفکر تاریخی و غیر انتزاعی

داوری، بر خلاف اغلب صاحب‌نظران، روشنفکران و سنت‌گرایان ما، درباره مسائل جامعه ایران هرگز نه در فضایی ذهنی، انتزاعی، اثیری، توهمی، رمانتیک و در یک کلمه غیر تاریخی، بلکه همواره بر اساس نگرشی تاریخی و در فضایی واقعی و با توجه به امکانات و تقدیر تاریخی ما در عالم تجدد و در جهان کنونی سخن گفته است. او به ما آموخت که باید به جهان، زمان و تاریخ خود، و به جایگاه و موقعیت جامعه خود در جهان و شرایط کنونی بیندیشیم. با این تلقی است که وی دهه‌هاست به وضع یا به تقدیر توسعه‌نیافتگی ما می‌اندیشد و وضعیت کنونی ما و همه مسائل و بحران‌های آنرا نه صرف امور سطحی و گذرای سیاسی، اجتماعی یا اقتصادی بلکه به‌منزله موقعیتی تاریخی و بسیار دشوار می‌فهمد که به‌سهولت و با امکانات کنونی‌مان به‌سادگی نمی توان بر آنها فائق آمد.

داوری، بر خلاف اغلب صاحب‌نظران، روشنفکران و سنت‌گرایان ما، درباره مسائل جامعه ایران هرگز نه در فضایی ذهنی، انتزاعی، اثیری، توهمی، رمانتیک و در یک کلمه غیر تاریخی، بلکه همواره بر اساس نگرشی تاریخی و در فضایی واقعی و با توجه به امکانات و تقدیر تاریخی ما در عالم تجدد و در جهان کنونی سخن گفته است. او به ما آموخت که باید به جهان، زمان و تاریخ خود، و به جایگاه و موقعیت جامعه خود در جهان و شرایط کنونی بیندیشیم

او بر اساس نگرشی تاریخی کوشید نسبت ما با گذشته، حال و آینده‌مان را مورد تأمل قرار دهد. وی ساده‌اندیشانه از سنت و گذشته‌مان سخن نگفت، زیرا در شرایط تاریخی کنونی، از سنت تاریخی ما چیز زیادی باقی نمانده است و جهان تجدد تمام شرق و سنت ما را تحت سیطره خویش درآورده است. او بر اساس درکی تاریخی و انضمامی و نه در چارچوب تفکری انتزاعی و توهمی، به‌خوبی به این امر واقف گشته است که هر چه در هر جا هست، تعلقی به غرب دارد و رنگ غربی به خود گرفته است. حتی ناسزایی هم که به غرب می‌دهیم، محتوا و مضمونش را وامدار غرب هستیم. وی از عدالت‌خواهان و آزادی‌خواهان می‌خواهد که مفاهیم عدالت و آزادی را نیز به‌گونه‌ای تاریخی و در شرایط تاریخ اکنونی ما درک کنند و از آنان می‌پرسد که در جهان کنونی چه راهی را به‌سوی عدالت یا آزادی می‌شناسند و به آنها هشدار می‌دهد که در صورت عدم توجه به شرایط و امکانات تاریخی، این ارزش‌ها به الفاظ و مفاهیمی صرف و حتی سرد، عبوس و خشونت‌آمیز تبدیل خواهد شد‌.

داوری به ما می‌آموزد که می‌توان پیوسته از آزادی سخن گفت بی‌آنکه با آزادی و آزادی‌خواهی نسبتی داشت و نیز با صرف تکرار واژگان عقل و عقلانیت و سخنرانی و نوشتن کتاب و مقاله در باب آنها هیچ قومی صاحب عقل و عقلانیت نگردیده است. او از آزادی‌خواهان و عدالت‌طلبان و مدافعان عقلانیت می‌خواهد عقل و آزادی و عدالت را نه در صرف ذهنیت‌ و احساسات خویش، بلکه در اکنونیت تاریخی ما، یعنی در اینجا و در این زمان معنا کرده، روشن سازند که چگونه می‌توان به آنها رسید؟ داوری خود را با ستایش این الفاظ و مفاهیم مشغول نکرده، این اشتغال را بیش از هر چیز به حال آزادی، عدالت و عقلانیت مضر می‌بیند. از نظر داوری آزادی، عدالت و عقلانیت را نه در الفاظ و شعارها بلکه در واقعیت انضمامی و زیست تاریخی‌مان، یعنی در کوچه و بازار و خیابان و در متن حیات واقعی‌مان باید جستجو کرد. از نظر او نمی‌توان درباره ارزش‌ها و آرمان‌ها در فضایی ذهنی و انتزاعی و غیر تاریخی اندیشید لیکن به شرایط و امکان تحقق وجود این ارزش‌ها در واقعیت انضمامی‌ زندگی‌مان بی‌توجه بود.

خودآگاهی تاریخی به «بی‌تاریخی ما»

گفته شد داوری یک استاد دانشگاه یا پژوهشگر و متتبع در آثار فلسفی یا یک مترجم نوشته‌های فلسفی نبوده و نیست. بر خلاف آنچه بسیاری انجام می‌دهند، تفکر داوری رسالتی را عهده‌دار بوده است که تنها از عهده متفکران برمی‌آید: یاری رساندن به جامعه برای نیل به خودآگاهی. تفکر چیزی جز خودآگاهی نیست و این تنها فیلسوفان و متفکرانند که نه به آگاهی بلکه به خودآگاهی و تعیین نسبتشان با جهان، دیگری و خویشتن نظر دارند. تأکید داوری بر اندیشیدن به زمان و زمانه و تاریخ خود و به تقدیر توسعه‌نایافتگی و توجه دادن به مسدود بودن بسیاری از راه‌ها در زمانه سیطره تجدد، حاصل همین رسالت است. او به‌درستی به این خودآگاهی نائل آمد و دانشجویان معنوی‌اش را نیز بدان خودآگاه ساخت که توسعه‌نایافتگی یک امر صرفاً اقتصادی‌ـ‌اجتماعی نیست و نمی‌توان فقدان توسعه و عدم دست‌یابی به مسیر تجدد را صرفاً به یک پروژه سیاسی، اجتماعی و اقتصادی تقلیل داد.

او به هیجانات و رومانتیسم حاکم بر جامعه ما تن نداد و آزادانه و فارغ‌البال از مخالفت‌ها و موافقت‌ها، با شکیبایی، بردباری و متانت و تحمل بسیاری از تهمت‌ها و ناروایی‌ها در حاشیه به‌سر برد و در تقدیر توسعه‌نایافتگی ما تأمل و درنگی متفکرانه کرد. او خودآگاه بود که یافتن مسیری تازه، مغایر با آنچه تجدد در پیش روی ما می‌نهد تا چه اندازه دشوار است. او در این اواخر حتی مدعی گذر از ایدئولوژی نیز نیست و صعوبت و دشواری این گذر را با تمام وجود لمس می‌کند و به این صعوبت و دشواری، برخلاف بسیاری، خودآگاه است.

او به‌ویژه در آثار اخیرش، که نسبت به آثار یکی‌دو دهه پیش و پس از انقلاب، وجوه پدیدارشناسانه اصیل‌تری می‌یابند، از شرق‌شناسی‌های وارونه‌ــ ‌در واکنش به منطق شرق‌شناسی غربی‌ــ بسیار فاصله می‌گیرد. وی از همان اوان مراحل ورودش به دانشگاه، به‌خوبی به این حقیقت خودآگاه بود که در روزگار ما از شرق خبری نیست و کمتر کسی برای ما از شرق خبر می‌آورد یا می‌تواند پاسخ‌گوی این پرسش باشد که شرق چیست و شرقی کدام؟ و شرق و شرقیت در تفکر را در کجا و در کدامین ساحات باید جستجو کرد؟ داوری بر خلاف بسیاری از روشنفکران، که خواهان مقاومت در برابر غرب و بازگشت به هویت شرقی بودند، از شرق کمتر سخن گفت و سودای بازگشت به آنرا نداشت و به این حقیقت به‌خوبی واقف بود که در روزگار کنونی هر چه هست غرب و غربی است و تعلقی به غرب دارد و رنگ غربی به خود گرفته است. از نظر او حتی نحوه مبارزه و مقابله ما با غرب نیز خود از منطق غرب تبعیت می‌کند. او بسیار به‌درستی دریافت که آنانی نیز که از شرق و سنن دینی و شرقی و بازگشت به این سنن شرقی سخن گفته‌اند، سخنشان از سنخ ایدئولوژی است.

در میان ما هیچ‌کس به‌خوبی و زیبایی داوری «درد بی‌تاریخی» و بیرون افتادن از تاریخ و در حاشیه تاریخ تجدد قرار گرفتن ما را درنیافت. او به‌خوبی به این حقیقت خودآگاه است که وضعیت توسعه‌نایافتگی ما نوعی درماندگی در میان دو تاریخ گذشته و تاریخ تجدد است. ما از سنت رانده و در راه نیل به تجدد وامانده‌ایم. هیچ‌کس به‌قدرت داوری این پرسش را در برابر ما ننهاد که از وضعیت تاریخی‌ای که نه با گذشته و سنت نظری تاریخی خویش پیوسته‌ایم و نه راهی به تاریخ تجدد یافته‌ایم، چگونه می‌توان گذشت؟ او ما را به خودآگاهی نسبت به این امر دعوت کرد که به وضعی که در آن به‌سر می‌بریم بیشتر بیندیشیم و قبل از هر کوششی ببینیم و بیندیشیم که رو به کدامین سو داریم و به کجا می‌خواهیم برویم و برای گذر از این وضعیت از چه شرایط و امکاناتی حقیقی و تاریخی برخورداریم؟

در میان ما هیچ‌کس همچون داوری به ما این تذکار سرنوشت‌ساز را نداد که ما حاشیه‌نشینان جهان متجدد نه می‌توانیم به تاریخ گذشته خویش بازگردیم و نه می‌توانیم به‌آسانی و بر اساس ایدئولوژی‌های رنگارنگ و صور گوناگون تفکر ایدئولوژیک راهی به متن عالم تجدد پیدا کنیم.

فیلسوف توسعه‌نایافتگی

داوری را به‌حق می‌توان «فیلسوف توسعه‌نایافتگی» نامید، در معنای فیلسوفی که متعلق اصلی یا یکی از اصلی‌ترین متعلقات تفکرش توسعه‌نایافتگی جوامع حاشیه‌نشین تاریخ تجدد است. او تا روزگار ما، بیش از همه و برای دهه‌های متمادی به «وضعیت یا تقدیر توسعه‌نیافتگی» اندیشیده است. او به‌خوبی و بیش از هر کس، گرفتاری، سرگردانی و درماندگی جوامع توسعه‌نیافته را در میان صور گوناگون ایدئولوژی‌های رنگارنگ دریافته و کوشیده است آثار و عوارض این توسعه‌نایافتگی را برای ما روشن سازد. وی پیوسته ما و همه سیاست‌مداران، برنامه‌ریزان و روشنفکران ما را با پرسش از شرایط و امکان تحقق خواست‌ها، آرزوها، ارزش‌ها و آرمان‌ها در یک جامعه توسعه‌نایافته روبه‌رو ساخته، به شرح جلوه‌های گوناگون بی‌تاریخی و بی‌زمانی و بیرون‌افتادگی در زمان در وضعیت توسعه‌نایافتگی پرداخته است. داوری در مقام یک فیلسوف، با نومیدی تمام از همه ایدئولوژی‌ها وضعیت دردناک توسعه-نایافتگی را پیش چشمان ما می‌آورد. اما تصویر وی از شرایط تاریخی ما را نباید به افسردگی، بدبینی و نومیدی وی حمل کرد. یأس و امید مقولاتی روان‌شناختی و مادون ساحت فلسفه و تفکرند. داوری به‌درستی دریافته است که شناخت «زمان تاریخی توسعه‌نیافتگی» (و یقیناً نه در معنای زمان و تاریخ تقویمی و کرونولوژیکال)، شرط عبور از توسعه‌نیافتگی و یافتن راهی به آینده است.

ضرورت تأمل بر میراث تاریخی

داوری نیز همچون بسیاری از اندیشمندان بر ضرورت تأمل بر گذشته و میراث تاریخی‌مان تأکید دارد. ما برای خودآگاهی نسبت به وضعیت کنونی‌مان باید بفهمیم از کجا آمده‌ایم و تاکنون چه مراحل و منازلی را طی کرده‌ایم؛ اگر چه تاکنون، هنوز متفکری در میان ما ایرانیان پیدا نشده است که توانسته باشد مراحل و منازل گوناگون تاریخ سنت ما را به‌خوبی آشکار و تبیین نموده باشد. اما آنچه تلاش‌های داوری را در قیاس با بسیاری در رجوع به سنت تاریخی متمایز می‌سازد، خودآگاهی او به این امر است که سرگرم‌ شدن به مطالعه آثار گذشتگان و صرف تتبّع‌های آکادمیک در آراء پیشینیان نمی‌تواند راهگشای ما باشد، هر چند که این تتبّع‌ها برای نظام آموزشی ما امری ضروری و حیاتی است. تفکر به‌منظور نیل به خودآگاهی و یافتن مسیری برای برون‌شد از بحران‌های کنونی‌مان امری نیست که از مطالعات و پژوهش‌های تاریخی رایج حاصل شود. داوری بر ضرورت فهم و درک میراث تاریخی به‌خوبی آگاه است لیکن به این حقیقت نیز خودآگاه است که درک و فهم دیروز با فهم متعارف و عقل همگانی و بر اساس مقبولات رایج زمانه امکان‌پذیر نیست. داوری ما را به این حقیقت خودآگاه می‌سازد که گذشته را با «فهم زمان» می‌توان دریافت و اگر فهمی از زمان، یعنی زمانه و آینده‌مان نداشته باشیم، گذشته، سنت و میراثمان را نیز نمی‌توانیم فهم کنیم.

دو کتابه بودن

از یکی از عُرفا‌ نقل است: «شاگردان ما شیخ چند کتابند». در روزگار ما سنت‌گرایان ما در بهترین و خوش‌بینانه‌ترین حالت آشنایان با کتاب سنتند و روشنفکران و نوگرایان ما در بهترین و خوش‌بینانه‌ترین شق، آشنایان با کتاب علوم و عقلانیت جدید. اما در دیار ما کمتر صاحب‌نظرانی را می‌توان یافت که شیخ چند کتاب، یعنی آشنا با هر دو کتاب و هر دو زبان سنت و عقلانیت عالم جدید باشند. بی‌تردید، داوری یکی از شیوخ چند کتاب ماست. او نه همچون سنت‌گرایان ماــ ‌در معنای عام و غیر فنی کلمه‌ــ عمر خود را یک‌سره وقف مطالعه سنت و میراث تاریخی ما کرد و از تاریخ تفکر غربی و وضع کنونی عالم غافل ماند و نه به‌سان بسیاری از روشنفکران و نوگرایان ما یک‌سره به فلسفه و تفکر غربی دل داد و از زمینه و زمانه تاریخی خویش منقطع گردید. او با هر دو زبان سنت و عالم جدید آشنا بود و این دو زبانی و دو کتابه بودن امری است که تنها در برخی از سرآمدان فکری و نظری ما، از جمله در داوری دیده می‌شود.

داوری در جای‌جای آثارش تفسیرهایی تأمل‌برانگیز از برخی از آراء فیلسوفان غربی ارائه می‌دهد که با تفاسیر مشهور و متداول تفاوت دارد و حکایت از آشنایی و فهم شایسته و متفکرانه وی از تاریخ تفکر غربی دارد. در همان حال، وی به‌خوبی خودآگاه است که ما درختانی هستیم که در خاک دیگری روییده‌ایم و در سپهر دیگری می‌اندیشیم و می‌زییم. لیکن این خودآگاهی هرگز وی را به بومی‌گرایی‌های غیر اصیل سوق نداد و همچون بسیاری از بومی‌گرایان، ساده‌اندیشانه و متوهمانه از اهلی کردن و اخلاقی کردن علم و تکنولوژی جدید و عبور سهل و ساده از نیهیلیسم سخن نراند و سترگی و صعوبت این ادعاها را تا روزگار ما بیش از هر کس دیگری دریافت.

داوری به‌تبع فردید، بر خلاف خیل انبوه روشنفکران، دانشگاهیان و حوزویون ما، که به درکی از سوبژکتیویسم متافیزیکی و سوبژکتیویسم جدید نایل نشده‌اند، به‌خوبی سرشت آنرا درک کرد و ماهیت سکولار و متجددمآبانه هر گونه دفاع از دیانت و سنت تاریخی ما را در چارچوب‌های سوبژکتیویستی به‌خوبی دریافت و ما را از نتایج و لوازم سکولاریستی و نیهیلیستیک این‌گونه تلاش های متجددانه سوبژکتیویستی آگاه ساخت.

داوری و آینده

درست است که در دهه‌های گذشته علی‌رغم استقبال نسبی، آثار و اندیشه‌های داوری، آن‌چنانکه شایسته و بایسته بوده است، مورد توجه قرار نگرفته است، لیکن در یکی‌دو دهه اخیر، به‌ویژه با توجه به فروکش کردن شعله‌های آتش تفکر ایدئولوژیک و اندیشه‌های تئولوژیک و نیز با توجه به تغییر و تحولات شتابان و سرعت سرسام‌آور این تحولات و ناتوانی نظام‌های اندیشگی تئولوژیک و ایدئولوژیک در مواجهه با این تحولات، فلسفه و تفکر به‌طور کلی، و از راستای آن آثار و اندیشه‌های داوری به‌طور خاص، محل امعان نظر بیشتری در جامعه و در میان برخی از محفل‌های فکری و فرهنگی در گوشه و کنار کشور قرار گرفته است.

من به نوبه خود، به‌عنوان عضو کوچکی از جامعه فلسفی کشور، همه مسئولان، مدیران، دانشگاهیان، حوزویون، جوانان، دانشجویان و طلبه‌های علاقه‌مند به حوزه فلسفه و تفکر را به مطالعه، پژوهش و توجه بیشتری به آثار داوری و گام زدن در حوزه داوری‌پژوهی دعوت می‌کنم. شاید این توجه بیشتر، و حتی تأسیس گروه‌های داوری‌پژوهی در کنار مطالعه و پژوهش درباره آراء و اندیشه‌های دیگر بزرگان معاصر ما و تأمل در آنچه آنان با جانشان آزموده‌اند، بتواند مقدمات گشایش افق و مسیری تازه در حیات اجتماعی و تاریخی ما را فراهم آورد.

اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی

دانلود مطلب به صورت 

مطالب مرتبط :

در نگاه دیگران

انتشار کتاب «دوران داوری»

جلد نخست از مجموعه کتاب‌های داستان فیلسوفان با عنوان «دوران داوری» که روایتی مستند از زندگی رضا داوری اردکانی فیلسوف ایرانی است به قلم حامد

ادامه مطلب »
در نگاه دیگران

اندیشیدن به توسعه نیافتگی ضرورتی است برخاسته از رنجی جانکاه

یادداشت دکتر محمد زارع شیرین کندی، منتشرشده در خبرگزاری مهر، ۱۴۰۱/۰۴/۲۱
اندیشیدن به توسعه/توسعه نیافتگی ضرورتی است برخاسته از درد و رنجی جانکاه، دردی که سرآغاز تفکر فلسفی است.

ادامه مطلب »
0%