اما درباره بررسی نسبت میان علم و عمل از بعد اخلاقی باید بگویم بیشتر متفکران لزوم همبستگی میان این دو مفهوم را از دید اخلاقی و تاثیرات آن بررسی میکنند اما چون من اهل نصیحت نیستم از این بخش میگذرم. اخلاق غایت ندارد؛ زیرا غایت این دنیا انسان است. کتابهای مهم فلاسفه در باب اخلاق، نظیر کتاب کانت و ارسطو نیز، اخلاق را برای اهالی زمین ننوشتهاند.علم و عمل از زاویه دید ذوقی و عرفانی هم می شود دید. یونانیها می گفتند، سه گروه از مردم برای مسابقات قهرمانی به المپ می روند. اولین گروه پهلوانان هستند که برای مبارزه می روند، گروه دوم دستفروشان هستند و در نهایت، تماشاچیان در المپ حاضر می شوند. یونانی ها شرف را به گروه سوم می دادند، زیرا معتقد بودند این دسته تنها کسانی هستند که بدون در نظر گرفتن منافع خود به تماشای رقابت های المپ می روند.این نظر قومی است که به پهلوانان خود مقال الوهیت می دادند و از این نظر بسیار مهم است که تماشاچیان را صاحب شرف میدانستند. این موضوع مهم است که بدانیم، بر خلاف آن چه در جامعه ما میگذرد، بی غرض بودن شرط شرافت است. این ناظر به نفع نبودن چیزی است که در دنیای جدید باید به آن پرداخت و دربارهاش بحث کرد. این که برای ذوق شخصی و بدون هیچ توقعی به کسب دانش بپردازیم آیا خوب است یا نه؟ نصیحت نمیکنم که بی مصلحت زندگی کنید، ولی در پرداختن مدام به زندگی چیزهایی هست که نمیتوانیم از ستایش مدام آن بگذریم. ما تجلی این اندیشه یونانی را به خوبی در شعر سعدی می بینیم، جایی که گفت: «تنگ چشمان نظر به بستان کنند/ ما تماشاگران بستانیم/ هرچه گفتیم جزحکایت دوست/در همه عمر از آن پشیمانیم» شاید سعدی حتی کاملتر گفته باشد. این جا باغبانی داریم که جمع تماشا و نگهبانی و بهرهمندی است. او هم از باغ لذت میبرد و هم مراقب آبادانی آن است. اوست که امکان انتفاع و لذت را به دیگران هم می دهد. نقش باغبان در این میان کامل به نظر می رسد.این موضوع را از دید فلسفی نیز می توان بررسی کرد. چه اینکه ما میتوانیم در فلسفه، تعریف دقیقی از دو گزاره «نظر» و «عمل» ارایه دهیم. اما این که این تعریف درست تا چه اندازه مشکل را حل کند جای سوال دارد.ما دنیا را از دریچه دید اروپا می شناسیم و به همین دلیل با وجود این که دانش در هند و چین و ایران نیز وجود داشته است، امروز از یونان صحبت می کنیم. اقتصاد علمی است که در قرن 17و 18 ابداع شده است. اما یونانیها با اختراع منطق، برای اولین بار علم را از عمل جدا کردند. گرچه نظر و عمل در کنار هم معنا پیدا می کند اما، جدایی آن توسط سقراط و افلاطون و ارسطو یک اتهام نیست. اگر برداشت اتهام آمیز از آن شود همین جا حرفم را پس می گیرم. متفکر یک چیزی را مطرح می کند اما گفته عمل نیست.اگر تاریخ ارسطو را حفظ کرده است، به خاطر اثرگذاری او بوده است. اثر او قدرت حفظ داشته و مفید بوده؛ برای همین باقی مانده است. در آن دوره از دانش، نظر از عمل جدا شده بود. گرچه با توجه به دانش موجود این قضیه قابل دفاع نیست اما افلاطون معتقد بود کسانی که بدی می کنند بدی را نمیشناسند و کسانی که خوبی می کنند خوبی را میشناسند. این به دو تلقی متفاوت از علم منجر می شود. گرچه به همه علوم قابل تعمیم نیست اما، بعضی علوم در جان و دل میزنند و برخی به تن و در جیب و کتاب جای میگیرد. نخستین نوع دانش، صاحب انسان است. شهودی است و او را با خود به هرکجا بخواهد می برد. علم دوم علمی است که انسان صاحب آن است و میتواند از آن استفاده و یا حتی سو استفاده کند.ما متاسفانه به علم از نوع نخست اهمیتی نمیدهیم. کتابی میخواهیم که به ما اطلاعات بدهد. دوست داریم برویم با این اطلاعات را پیش دوستان نمایش بدهیم. ما کتابی که به ما اندیشیدن یاد بدهد را نمیخوانیم چون سودی برایمان ندارد.افلاطون هم می گوید، از این دو، یکی علم به ایده و مثال است و دیگری علم به دانستن معمولی. با همین دیدگاه، سیاست از اقتصاد جدا می شد. اگر نخواهم بگویم سیاست با مفهوم امروزی آن تفاوت جوهری داشته است، اما به کلی متفاوت بوده است. سیاست فضیلت بوده و ساکنان مدینه در خارج از خانه وظیفه داشتند به آن بپردازند. در صورتی اکونومی یا علم تدبیر منزل، مربوط به پشت درهای خانه بوده و ارزش نداشته است. برای همین آزادی به علم داده می شده و کسانی که کار نمی کردند آزاد ترین انسانها محسوب می شدند، چون از فعالیت خود انتفاعی نداشتند. باید متوجه باشید که سیاست در دوره ما یعنی اقتصاد و دیگر هیچ! سوال این جاست که آیا آن چه در قرنهای اخیر در غرب محقق شد، در این جا نیز می شود. علم جدید به عهده گرفت که جهان را تسخیر کند، اما ما در کشور خودمان این مسوولیت را به عهده نگرفتیم. صرف یاد گرفتن روش، مشکلی را حل نمی کند.کسی که پژوهش می کند متودولوژی پاس نکرده است، آن را در عمل آموخته است. مشکل ما در کشور، نداشتن علم نیست بلکه جدایی علم و تکنولوژی است. این دو موازی هم حرکت می کنند. در جهان توسعه نیافته ما دانشمند داریم اما تکنولوژی نداریم. آن ها هرکجا بروند دانشمندان بزرگی هستند اما حضورشان در کشور توسعه نیافته، که هم علم را میخرد و هم تکنولوژی را، چه فایده ای دارد؟در علم عصر جدید، مهم تمتع و بهره برداری بود. بشر تمتع است. این را هم مارکس می گوید و هم فروید. در آغاز عصر جدید خیلی چیزها یافت شد وعمل بعضی چیزها هم از دست رفت. بشر تحقیر شده خود را باز یافت و عزت نفس گرفت.باید بدانیم که ما انبار علم نیستیم. مساله عمل و نظر از این جهت مهم است که بدانیم چه چیز را برای چه چیز می خوانیم. باید با سوال به سراغ علم برویم تا علم ما با عمل ما متناسب باشد.باید به فکر وحدت نظر و عمل بود. جدایی این دو، ریا و دروغ را در جامعه افزایش میدهد و این بسیار خطرناک است.