فلسفه یونان بعد از اینکه مورد توجه قرار گرفت به اروپا برگشت و دلیل آن این است که کلیسا نیاز به فلسفه داشت و مسیحیت اروپایی نیز برای قوام خود به فلسفه نیاز داشت.برخی شرقشناسان معتقدند ایرانیان امانتداری کردند و فلسفه را به اروپا پس دادند، این نظر آشکارا نادرست است! کسی که میخواهد فلسفه را نگاهداری کند، ابن سینا نمیشود.نظر دیگر این است که علت رجوع به فلسفه یونان برخی ملاحظات سیاسی بود که ایرانیان آنچه را که با دین نزدیک بود قبول کردند و نزدیک نبود را نیز رها کردند؛ اگر چنین بود فیلسوفان ما نباید ارسطو را انتخاب میکردند.«توهم توطئه» حرف بیپایهای است! عالمان ممکن است خطا کنند اما به قصدی غیر از علم حرف نمیزنند و عالم قادر نیست بنا به مصلحتی در علم دخالت کند و اهل علم، علم را وسیله مقاصد پائینتر از علم محسوب نمیکنند.مصلحت در زندگی افراد مهم است و افراد در برخی اوقات بخاطر معاش برخی از مصلحتها را انجام دهند اما مصلحت حقیقت را نمیشود تابع عادی معیشت دانست. من چگونه بگویم ابن سینا و فارابی فلسفه خود را تغییر داده که مطابق فهم و زمانه شود و مقبولیت پیدا کند. اگر ابن سینا در طلب عافیت بود چرا باید از دست محمود غزنوی گریزان میشد و اگر نظر کسی نادرست است ضرورتا خائن نیست.ایرانیان فلسفه را با پرسش فرا گرفتند تا پاسخ سؤالات خود را بیابند و این تلقی که فیلسوفان مسلمان فلسفه ارسطو را گرفتند و وحی و خلقت را به آن الصاق کردند، تلقی شرقشناسانه و مکانیکی است. نمیشود هر چیزی را از هر جا گرفت تاریخ یونان غیر از تاریخ اسلام است.کانت را چه قبول داشته و یا نداشته باشیم، معلم بزرگ غرب است و کانت در سراسر وجود غرب جریان دارد و دنیای غرب، دنیای اوست.کسانی که با فلسفه و ابن سینا مخالفت کردند چه چیز در دنیا مورد مخالفت قرار نگرفته است و بزرگ مرد شعر ایران با فلسفه مخالفت کرد و اما فلسفه ماند. تفکر خود نگهبان خود است و ظهور میکند.عالم علم، عالم سوداگری و معاملهگری نیست! وقتی متفکر شدید از عالم سود و معامله خارج میشوید؛ زبانتان زبان علم میشود.