اگر به کتابهای فارابی نظیر تحصیلالسعاده، سیاسات المدینه و کتاب السیاسه توجه کنید و اگر تفاوتها در هنگام مطالعه کتابها دیده نشود، ممکن است سوء تفاهمهایی پدید آید. اگر گفته شود که سیاست با شریعت و نبوت فرق دارد دلیل نیست که بگوییم اصل اول که در فلسفه جاری است، آسیبمیبیند. یعنی فیلسوف دارد تضادگویی میکند.وحدتی که ملاصدرا میگوید پیوستگی است. میان علم و عمل، وجود وعلم، عالم و مدینه تفاوت است و در عین حال یگانگی است. مدینه جلوه عالم است. علم، علم وجود است. عمل، نظر است. در نظر ملاصدرا، فلسفه یک امر انتزاعی نیست که ما بخواهیم با آن تفنن کنیم. بلکه فلسفه، علم وجود است و وجود ذات مراتب تشکیک و صاحب جلوهها و صور.یک جلوه وجود، مدینه بشری است. مدینه بشری هم تابع نظم وجود است. تاریخ فلسفه اسلامی سیر وحدتی است که وحدت دین و فلسفه است. در این فلسفه، علم عملی و نظری از هم جدا نمیشوند. ملاصدرا در بیشتر کتابهایش بیشتر به علم الهی توجه دارد وکمتر به علوم طبیعی پرداخت. ولی هیچ یک از علوم را مهمل نمیدانست و بیشتر کتابهایش را به علم مدنی و سیاست مدنی ختم کرده است. تاریخ فلسفه اسلامی مسیر خاص خود را دارد که بسیار روشن است. در واقع سهروردی پاسخ غزالی است. غزالی را نباید از تاریخ فلسفه اسلامی حذف کرد. در صورتی که غزالی هیچ وقت لطمهای به فلسفه اسلامی نزده است. اگر تاریخ فلسفه نشاط داشته باشد هیچ مخالفتی به او لطمه نمیزند. سیرتاریخی فلسفه اسلامی در نهایت به ملاصدرا رسید که جمع میان حکمت مشاء و اشراق، کلام و عرفان بود. همه حکمای قبل از ملاصدرا عرفان میدانستند و از کلام مطلع بودند. ولی این صفت ملاصدرا است که جامع این همه صفات است. او از این روست که به سیاست هم با این جامعیت مینگرد.