ردکردن این

گفتگو با خبرگزاری مهر. دوم اردیبهشت 1391

مسئله ای به نام کپی رایت و انتخاب سوم رضا داوری اردکانی

*آقای دکتر! اگر اجازه دهید از پرسشی آغاز کنم که خودتان قبلا درباره مالکیت معنوی مطرح کرده اید که آیا ادب و هنر، مال است و اگر هست صاحبش کیست؟

بگذارید ابتدا تصریحی داشته باشم که پرسش فلسفه با پرسش رسمی تفاوت دارد. در پرسش رسمی چیزهایی را که نمی دانیم از کسانی که می دانند، می پرسیم و آنها پاسخ حاضر و آماده دارند و نیاز پرسش کننده را برمی آورند، اما پرسش فلسفه پرسش از چیزی که مخاطب آن را از پیش می دانسته است و می داند نیست، بلکه دعوت به تأمل و ورود به ساحتی دیگر غیر از ساحت آموزش و انتقال معلومات است.مثلاً وقتی پرسیدم مالکیت معنوی چیست؟ می خواستم بدانم معنی چگونه مال و ملک می شود. البته قصد نفی و انکار تبدیل علم به کالا و اطلاعات علمی و فرهنگی ندارم، بلکه پرسشم ناظر به معنی این مالکیت و نحوه پیدایش و رسمیت یافتن آن است و بالاخره چگونه باید تکلیف خود را با آن معین کنیم؟ این قبیل پرسشها معمولاً موجب تردید و تأمل می شود. فلسفه عنصری ویران-کننده و سازنده در خود دارد. سقراط خود اعتراف کرد که خرمگس مردم آتن است و با پرسشهای خود آنان را می آزارد و خواب و آرامششان را برهم می زند و مگر ساکنان شهر سبا شکوه نمی کردند و نمی گفتند:

طوطی نقل و شکر بودیم ما                            مرغ مرگ اندیش گشتیم از شما

سقراط را بی فرهنگان و بدان شهر آتن متهم و محاکمه نکردند. متهم کنندگان او در زمره بهترین و موجه ترین کسان بودند و نخبگان مدینه آتن او را محکوم کردند. نم خواهم بگویم پرسش از مالکیت معنوی در عرض پرسشهای اصلی فلسفه است، اما به هر حال مخاطب را به تفکر وا می دارد که آیا می داند تقسیم مالکیت به مالکیت مادی و معنوی چه معنایی دارد. چنین تقسیمی در آثار متقدمان وجود ندارد. آیا این مالکیت در قرون جدید به وجود آمده است؟در اینکه هنر و ادب و علم منسوب به هنرمندان و ادیبان و دانشمندان است، اختلافی نیست و اگر آثار علمی و ادبی و هنری باید ملک کسی باشد، مالکش دانشمندان و ادیبان و هنرمندانند و البته اینان وقتی با ناشران قرارداد می کنند و حق بهره  برداری از اثرشان را به ناشر می سپارند، مالکیت اثر خود را موقتاً یا تا زمانی که اثر ملکیت دارد به او وامی گذارند. من در این قبیل مسائل که خِرد عام آن را درک می کند چون و چرایی ندارم و چگونه می توان چون و چرا داشت؟ پرسشم این است که تا چه اندازه در باب مالکیت معنوی یا هنری و ادبی اندیشیده ایم. در این باب سوداگران کالای علم و ادب با صاحبنظران و ارباب هنر و معرفت یکسان نمی اندیشند. از شاعر نمی توان قیمت شعر را پرسید. از نظر او شعر قیمت ندارد. در اینجا از وجه فلسفی قضیه و نسبت مولف با متن بحث نمی کنم، همینقدر می گویم که از چند دهه پیش سخن از مرگ مؤلف می گویند. اما در اینجا صرفاً به شأن تاریخی و فرهنگی و حقوقی قضیه نظر دارم. اگر بنا را بر این بگذاریم که ادب و هنر و دانش مال است، صاحب این مال کیست؟پیداست که هنرمندان و روشنفکران هنر و معرفت را مال و ملک نمی دانند اما چه بخواهند و چه نخواهند فکر و هنرشان در بازار معامله می شود و تابع نظم حقوقی بازار است. نظامهای سیاسی و حقوقی هم متفاوتند و در شعر نظامی  به این پرسش پاسخ خاص می دهند نمی دانم ما نظر به کدام سو داریم. به عنوان مثال قانون کپی رایت در اروپا بیشتر و در آمریکا کمتر، از نویسندگان و روشنفکران حمایت می کند و در کشورهای سوسیالیست مارکسیست حق و سهم نویسنده و مولف و صاحب اثر ناچیز است. اما صرف نظر از اینکه نظر ما در این باره به کدام سو باشد بسیار مهم است که ابتدا برایمان روشن شده باشد که اثر هنری و ادبی و علمی چگونه مال شده است؟ برای پاسخ دادن به این پرسش باید از آنچه فیلسوفان از زمان سقراط تا کنون گفته اند و از آنچه در شرایع و قوانین حقوق کشورها و اقوام آینده خبر داشت

*نگاه شما در طرح این پرسش، تاریخی است. اینکه گفته اید علم و هنر و ادب از زمانی مال شد که اثر را به کالا تبدیل کردند و در معرض خرید و فروش قرار دادند و از شعر سوفوکل و سعدی و فلسفه ابن سینا مثال گفتید که گرچه به هیچکس دیگر حق نسبت دادن آنها به خود را ندارد اما آنها هم درواقع ناشری نداشته اند که با آن قرارداد ببندند و گردآورندگان اشعار و آثار صرفاً از روی علاقه و با زحمت بسیار آن آثار را گرد می آورده اند، ولی اکنون علم و هنر کالایی در بازار خرید و فروش شده است.اما اگر این علم و هنر مال ما نیست پس مال کیست؟

کسی حق ندارد اثر یک هنرمند یا نویسنده و دانشمند را به خود نسبت دهد. در سابق اگر کسی چنین می کرد کاری اخلاقاً زشت کرده بود. در زمان ما هم قوانینی هست یا باید باشد که این قبیل اشخاص بر طبق آن مواخذه و مجازات شوند. امروز چون علم و ادب بیشتر طالب دارد و گروههای وسائل گردآوری و تبدیل آن به کالای قابل خرید و فروش را فراهم آورده اند علم و ادب و هنر (جدا شده از صاحب معرفت و ادب و هنرمند)  مال است، هرچند که نسبت میان اثر علمی و ادبی و هنری و فسلفی با صاحب آن، نسبت ملک با مالک نیست. یعنی یک نویسنده نمی تواند در اثر خود تصرفاتی بکند که معمولاً مالک در ملک خود می کند. علاوه بر این ملک به ارث می رسد یا به دیگری واگذاشته می شود اما نویسنده نمی تواند اثرش را به دیگری واگذار کند. او چنین اختیاری ندارد زیرا درست بگوییم دانشمندان و هنرمندان به علم تعلق دارند و نه بالعکس.علم و هنر وقتی مال می شود که آنها را به بازار سوداگری ببرند و این حادثه اقتضاهایی دارد و از جمله آنها لزوم حفظ و رعایت حقوق هنرمندان و نویسندگان است، اما حادثه ملک شدن هنر و ادب با نظام جهان جدید و مخصوصاً با قوام دهکدة جهانی مناسبت دارد. پیداست که در شرایط مبادلات بین المللی علم و فرهنگ و ادب بعضی قواعد نظام بین المللی را هم با رعایت مصالح ملی باید پذیرفت.خلاصه کنم در زمان کنونی یک اثر علمی و ادبی و هنری به صورت کالا در می آید، اما علم و ادب و هنر بالذات مال نیست. اینکه استادان حقوق مالکیت را به مالکیت مادی و معنوی تقسیم می کنند کاملاً صحیح و موجه است. امثال من که حق ندارند با حقوقدانان در قوانین و مقررات موجود چون و چرا و بحث و جدال کنند. شواهد تاریخی و تجربی حجت موجه تقسیم آنهاست اما می توان پرسید که مبنای این تقسیم چیست؟ شاید پاسخ حقوقدان این باشد که این مربوط به فلسفه حقوق است و متأسفانه فلسفه حقوق در کشور ما چندان مورد اعتنا نبوده است. اما شاید بدون رجوع به فلسفه هم بتوان دریافت که افلاطون و ابن سینا و سعدی و حافظ تصوری از حق مولف نداشته اند و به این جهت نمی توانسته اند آن را مطالبه کنند به عبارت دیگر طرح و اجرای قانون مالکیت معنوی در زمان قبل از چاپ ضرورتی نداشته و حتی در حدود امکانهای تاریخی هم نبوده است، زیرا شعر و هنر و علم تا چاپ و منتشر و فروخته نشود، مال نیست و چگونه می توان بهایی برای شعر سعدی و حافظ معین کرد. از هنر و ادب که بگذریم فایده مادی یک کشف یا پژوهش علمی ممکن است در یک سال از بودجه یک کشور بیشتر باشد. اگر سودی را که فی المثل کار فارادی عاید جهان کرده است محاسبه کنیم، سر به هزاران میلیارد پوند و دلار و یورو می زند. اما به او چه رسیده است؟ و این عایدی بزرگ حق کیست؟حقوقدان می گوید که تا سی سال پس از نشر طرح و اثر، بهره برداری از آن موکول به اجازه صاحب اثر است (اما در مورد املاک و اموال دیگر می توان چنین قید و محدودیتی قائل شد؟)، اما بعد چه می شود؟ آیا اثر به مالکیت عموم در می آید و همه می توانند از آن بهره ببرند یا مثلاً در اختیار دولت قرار می گیرد؟ پیداست که همه مردمان و همه کشورها به نحو یکسان توانایی بهره برداری از هنر و ادب و علم و تکنولوژی ندارند و بعضی زودتر و بهتر و بعضی دیگر دیرتر و کمتر منتفع می-شوند. به نظر می رسد که توجه به این مطالب برای حقوقدانان لازم باشد و مخصوصاً قانونگذاران باید به آنها بیاندیشند.

*همایش«حقوق مالکیت ادبی، هنری و حقوق مرتبط» و همایش هائی نظیر آن نیز شاید درصدد یافتن پاسخ هائی برای خلاءها و پرسش های حقوقی و قانونی مرتبط باشند. از این منظر و به عقیده شما این قبیل همایش ها باید به چه بپردازند؟ قانونگذاران ما در برابر پذیرش پیمان های بین المللی در این زمینه چه رسالتی برعهده دارند؟

قانونگذار وقتی قانونی پیش می آورد اولاً آن را بر اساس مبادی و اصول معین تدوین کرده است. ثانیاً قانونش ناظر به ایجاد نظم در حیطه معینی از امور است. قانون برای جلوگیری از حقوق مردمان و اعطاء حق به ذیحق است. در مورد پیمان های بین المللی گاهی اتخاذ تصمیم مشکل می شود و قبول این پیمان ها همواره با مصالح همه کشورها کاملاً سازگار نیست. حقوقدان یا قانونگذار باید به این بیاندیشد (اگر قانونگذار زمان خود باشد) که با درک شرایط موجود و با توجه به شرایط و امکان های موجود راهی برای نظم دادن به تبادل علم و فرهنگ بیابد. چنانکه اشاره شد از پیمانهای بین المللی همه یکسان سود نمی برند، اما گاهی ضرورتهای نظام بین المللی پذیرفتن آنها را ایجاب می کند. در این صورت باید بیشترین احتیاط را رعایت کرد. کسی، در روزنامه نوشته بود که در پذیرفتن یا نپذیرفتن یک قانون و پیمان، به سود و زیان نباید اندیشید. این حرف درستی نیست. قانون و حقوق برای حفظ و رعایت حدود و جلوگیری از ظلم و تجاوز است و در وضع هر قانونی باید مصلحت زندگی مردمان منظور باشد.  قانون و پیمان کپی رایت هم چند وجه دارد:

1- حق صاحب اثر را مسلّم می سازد و از سرقت علمی و انتحال ممانعت می کند.

2- طالبان و علاقه مندان را محدود و گاهی محروم می کند.

3- واسطه هایی که میان مولف و هنرمند و محقق و پژوهشگر از یکسو و خوانندگان و جویندگان از سوی دیگر به وجود می آیند، در حقوقی که صاحب اثر دارد شریک و سهیم می شوند. اینها در عین حال که وسایل فراهم می آورند، گاهی هم محدودیت هایی ایجاد می کنند. اکنون در زمان ما تکنولوژی اطلاعات کار وساطت را تقریباً در انحصار گرفته است.

4- پیوستن به کپی رایت ازجمله شرایط پذیرفته شدن در سازمان هایی مثل سازمان تجارت جهانی شده است. در رویاروئی با این واقعیت که آثار هنری و ادبی و علمی شأن مالی و سود دهی پیدا کرده اند، پیداست که حق مولف باید رعایت شود هرچند شاید تخلف از آن در همه جا و حتی در کشورهای توسعه یافته روی دهد (مگر اثر علمی و نظریه گراف همکار دانشمند و ریاضیدان ما دکتر بهزاد را در آمریکا به نام دیگری چاپ نکردند؟)

توجه کنیم که فان گوک در بدبختی می میرد و پس از مدتی تابلو گل آفتابگردان او در بازار هنرفروشان، دهها میلیون دلار فروخته می شود (در مورد دانشمندان که پژوهشهایشان مستقیماً به نظام تکنولوژیک زندگی مردمان می رسد بحث نمی کنیم). البته شاید بیشترین حق مولف و صاحب اثر همین عزت و ماندگاری باشد که ادای آن را تاریخ به عهده می گیرد اما اینکه اکنون واسطه ها، علم و حتی فلسفه و هنر را که ناظر به هیچ سودی نیستند به بازار سود و زیان می برند حادثه ای در تاریخ فرهنگ است. حادثه را نمی توان نفی کرد و مخصوصاً بر حق مولف باید تاکید کرد، اما می توان و باید به حادثه اندیشید. در مورد این حادثه دو نظر ظاهربینانه در برابر هم قرار می گیرد. یکی می گوید که چرا موسسات بزرگ انتشاراتی و اطلاع رسانی سودهای کلان می برند غافل از اینکه انکار این موسسات انکار نظام اطلاعات جهانی است زیرا وجود این موسسات لازمه تبادل اطلاعات در جهانند هرچند شاید با تیراژ هزار و دو هزار نسخه کشور خودمان مشکل چندان بزرگ به نظر نیاید. آزادی نشر اطلاعات و محدودیت های آن از اوصاف و لوازم جهان کنونی است و با نظم این جهان مناسبت دارد و خیر و شر آن به اخلاق و نیات خوب و بد اشخاص باز نمی گردد و بنابراین مستحق مدح و ذم هم نمی شود.

نظر دوم این است که هرچه جهان پیشرفته اقتضاء می کند خوب و درست است و در پیروی از آن شک نباید کرد. این نظر اگر به صورتی که طرفدارنش اظهار می کنند بیان شود بیشتر جای تأمل دارد. کپی رایت را باید پذیرفت زیرا اگر نپذیری راهی به سازمان تجارت جهانی نداری و از مزایای آن بی-بهره می مانی. مگویید که اگر اینها مزایایی دارد بی مضرت هم نیست. هیچ کشوری نمی تواند منزوی باشد و از جهان پیوند ببرد.زندگی کردن به شیوه غالب در جهان با نپذیرفتن رسوم و قواعد جهانی سازگار نیست و کار این ناسازگاری به آشفتگی و از هم گسیختگی می کشد. به عنوان مثال، همه کشورهای عضو سازمان ملل متحد اعلامیه جهانی حقوق بشر را پذیرفته اند، اما هیچ یک آن را به طور تام و تمام رعایت نمی کنند و بعضی کشورها امهات آن را زیر پا می گذارند. مع هذا هیچ کس نمی گوید که به حقوق بشر ملتزم نیست. در مورد کپی رایت هم بعضی کشورها همین شیوه را پیش گرفته اند، اما از آنجا که قواعد کپی رایت بیشتر به قواعد بازار در کشورها بسته شده است، به آسانی نمی توان از آن تخلف کرد. نکته مهم این است که در مواردی مانند الحاق به پیمان کپی رایت همه جوانب امر را از جهات مختلف باید سنجید، اینکه کسی به حکم اخلاقی بودن یا برحسب عادت بگوید ترجمه یک کتاب یا مقاله علمی و ادبی از زبانی به زبان فارسی تجاوز به مال و حقوق دیگران است، قابل تحسین است به شرط اینکه نیروی اخلاق در همین جا متوقف نشود بلکه ما را برانگیزد که ببینیم فی المثل تجاوز یک مترجم، چه نوع تجاوز است و در قیاس با آنچه در روابط تجاری جهانی و در معاملات بازار بین المللی می گذرد، چه وزنی دارد.

*آیا با این اختلاف در زبان ها به تعبیر شما یا به دریافتِ من؛ «نا همزبانی»، می توان به حل مشکلات ازجمله بحث مورد گفتگوی ما امید داشت؟

بله! اهل نظر اگر با هم بنشینند و فارغ از سوداها با هم گفتگو کنند، لااقل در راه همزبانی قرار می-گیرند. وقتی من در سمینار «مالکیت ادبی و هنری در ایران و پیمان های بین المللی» که در اوایل اسفندماه برگزار شد، چند پرسش (پرسش دانشجوی فلسفه نه دانشجوی حقوق) طرح کردم قصدم ورود در  دیالوگ بود. البته این هم طبیعی است که بعضی از ما غالباً یا گاهی خود را از درنگ و تأمل بی نیاز بدانیم. من می خواستم در این قبیل سمینارها به جای درسهای خوبی که داده می شود یکی از استادان مسئله را مطرح  کند و طرحی را که تهیه شده است پیش روی حضار بگذارد و آنها که بیشتر نویسنده و دانشمند (اما نه حقوقدان) هستند و به اقتضای کار و شغل خود تجربه ای در کار نشر آثار علمی و هنری دارند مثل اعضای هیأت منصفه در یک دادگاه نظر خود را بگویند. اکنون هم دیر نشده است. سخن حقوقدانان را قبلا شنیده ایم. این بار حقوقدانان سخن غیر متخصصان را بشنوند.کانت در کتاب نزاع دانشکده ها، نزاع میان دانشکدة حقوق و فلسفه را راهی به سوی صلح دانسته است. آموزش حقوق، قانون دوستی و سعه صدر و تحمل و بردباری را در وجود اشخاص تقویت می کند و باید منشاء چنین اثری باشد. این امر در تجربه دهه های اخیر کم و بیش اثبات شده است، ولی به هرحال بردباری نیز حدی دارد هرچند بردباری در برابر پرسشهایی که از فلسفه می آید مستثنی است و حتی ممکن است رد و نفی آن را مقتضای رعایت آزادی و حقوق و مصالح بدانند ولی حقوقدانی که در کار تدوین قوانین و اصلاح آنهاست نباید خود را از … که فلسفه به او می رساند محروم سازد. البته کسانی که در حوزه مالکیت ادبی و معنوی مشغولند و می خواهند قانونی مناسب برای کشور تدوین کنند، مسلماً علاوه بر اطلاعات حقوقی، تاریخ حقوق و تحولات اجتماعی و اقتصادی قرون اخیر را می دانند و از اینکه با پدید آمدن تجدد چه تحولی در معنای تعابیری مثل مالکیت پدید آمده است خبر دارند. حقوق جهان جدید با این تحول پدید آمده و در همه جهان بسط یافته است، ولی همه جهان از عمق تحول پدید آمده در قرن هیجدهم و نوزدهم اروپا و امریکا خبر ندارد یا لاقل بی توجه است. در این بی توجهی دو راه بیشتر وجود ندارد: یا نفی مطلق یا قبول نیندیشیده. از این هر دو باید پرهیز کرد. انتخاب سوم هم وجود دارد: اندیشیدن به راهی که مناسب ماست و توانایی گشودن و پیمودن آن را داریم.

اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی

دانلود مطلب به صورت 

مطالب مرتبط :

0%