دكتر داوري توضيح مي دهد: <<ژيژك از آن جهت به هال نزديك است كه هر دو ماركسيست هستند، اما ماركسيست هاي عجيبي هستند. هال ماركسيستي است كه ضدكمونيست شديد است، هال ماركسيست هيدگري است، اما ژيژك ماركسيست ضدهيدگر است.>> به باور او كرونا واقعه مهمي است و تاكيد مي كند: <<ما اصلا ملتفت قضيه نيستيم!>> در بحث از همان كرونا، مباحثي را مطرح مي كند كه هر يك ارزش تحقيقات و تاملات فراوان دارد. مثلا در بحث از پيامدهاي كرونا، مي گويد: <<من وجود انسان را سه بخش مي كنم: خودآگاه و ناخودآگاه و چيزي ميان اين دو. سنت و فرهنگ در خودآگاه ما تحقق يافته است، ما در خودآگاه مسلمان هستيم، بدون اينكه تظاهر داشته باشيم، اما اين بخش كوچكي از زندگي ماست، ديگري ناخودآگاه است كه به ما چيزي را ياد نمي دهد و حتي <<بدان و عمل كن>> نيست، بلكه <<عمل كن>> صرف است. فضاي مجازي چنين است، به ما فرصت فكر كردن نمي دهد، تنها معين مي كند كه چه بايد كرد. اما تا 50 سال پيش چيز ديگري بود كه اگر نمي دانستي، نمي توانستي عمل كني! مدرنيته چنين است>>… گفتار دكتر به مناسبتي به حاشيه كشيده مي شود و ادامه نمي يابد، اما تا جايي كه با ديدگاه هاي او آشنا هستم، ادامه اش مي تواند چنين باشد كه اكنون مدرن بودن، ديگر نيازمند دانستن و آگاهي به آن نيست و در روزگار ما همه ذيل مدرنيته فكر و عمل مي كنيم، بدانيم و آگاه باشيم يا خير! رضا داوري اردكاني را مثل هر فيلسوف و انديشمند ديگري مي توان دوست داشت يا نه، مي توان با او هم نظر بود يا خير، مي توان درباره عمكرد سياسي و اجتماعي اش هر ديدگاهي داشت و در سال هاي حضورش در شوراي عالي انقلاب فرهنگي اظهارنظر كرد. نگارنده به عنوان يك نوآموز فلسفه، با انديشه هاي فلسفي او هم نظر نيست. اما نمي تواند انكار كند كه او اهل تفكر و ژرف انديش است و هر موضوع روزمره اي را به دستمايه اي براي تامل و تعمق تبديل مي كند، متفكري كه پيرانه سر كماكان مي خواند، مي انديشد، سخنراني مي كند، مصاحبه مي كند و با مطبوعات و رسانه ها گفت وگو مي كند .