فیلسوف از همه ایدئولوژی ها آزاد است
*دکتر فردید بهاندازهای که به آقای دکتر ابوالحسن جلیلی و داوری بد گفته است به هیچکس بد نگفته، اما این دو نفر همیشه حق استادی ایشان را رعایت کردهاند.
البته من در مورد آقای دکتر جلیلی حق ندارم اظهارنظر کنم، اما ممکن است کسی بگوید که این همه تحمل و سپاسگذاری ممکن است به بیغیرتی حمل شود، ولی ما از ایشان فراوان میآموختیم. البته گاهی هم با ایشان بحث میکردیم. در هر صورت احترام ایشان برای همه ما که در جلسات فردیدیه شرکت میکردیم محفوظ بود. یکی از آقایان هم که قدری دیر به این جمع پیوست، مدت سهسال در جلسات، چشمش را به دهان دکتر فردید میدوخت. اما نمیدانم چه شد و چه پیش آمد که ناگهان یا بهتدریج دکتر فردید تبدیل شد به یاوهگوی بیسواد و هرزهدرا. پس آن روزی که به حرفهایش گوش میدادید، آن حرفها یاوه نبود؟. اگر یاوه بود، چرا یاوهشنو بودید؟ خب همان موقع تشخیص میدادید، بچه که نبودید، سیوچند سال داشتید. اینها حرفهای سیاسی است و سیاست بد است. گمان عوامانه است که فردید موقعیتی در سیاست کنونی ایران دارد و میخواهند آن موقعیت را متزلزل کنند و از این طریق در میان حکومت تزلزل پدید آورند؛ در حالیکه فردید چون سیاسی نبود، هیچ موقعیتی هم در سیاست پیدا نکرد. مخالفان جمهوری اسلامی را هم که میبینید با او چه میکنند و از او چگونه انتقام میگیرند. موافقان هم هرگز کاری به کارش نداشتند و ندارند. در مجلس ترحیمی که برای دکتر فردید در دانشکده ادبیات برگزار شد، فقط 17 نفر شرکت کردند. میدانید منظورم از 17 نفر چیست؟ یعنی شمردم یک، دو، سه، چهار، پنج تا رسید به داوری و داوری هفدهمین نفر بود. اگر فردید سیاسی بود و پشتوانه ایدئولوژیک جمهوری اسلامی، که حداقل از رسانهها اعلام میکردند تا دهها هزار در مجلس ترحیم او شرکت کنند.
*آقای دکتر، گویا حتی در اعلام خبر فوت ایشان از رسانهها مشکلاتی وجود داشت؟
همینطور است. فردید که هیچ، برخی از روزنامهها اگر اسم داوری در یک لیستی باشد، حذف میکنند. اگر مثلا صحبت از گروه آموزشی فلسفه دانشگاه تهران شود، اسمها و اعضا را که مینویسند، داوری را از آن حذف میکنند. فردید که به طریق اولی حذف کردنی بود. تازه آن زمان هنوز خط و خطوط هم خیلی مشخص نبود. گروه چپ فعلی که اصلا او را قبول نداشتند. آقای آشوری هم که مقاله مینویسد، بعضی روزنامهها خوشحال میشوند و نوشته را چاپ میکنند…
شما وقتی به فلسفه اسلامی میاندیشید، بلافاصه ابنسینا و فارابی و سهروردی و… در نظرتان میآید، ولی وقتی گفته میشود فلسفه معاصر چهچیز به نظرتان میآید؟ کسی حرفی زده است؟ در فلسفه اسلامی فعلا چیزی نمیگویند. در فلسفه اروپایی قدیم و جدید فقط فروغی آمده کتاب «سیر حکمت در اروپا» را نوشته و گزارش کرده است. دیگران چه کردهاند؟ مقالات و کتابهایی را شکسته بسته، خوب یا بد ترجمه کردهاند از برگسون، کانت، هگل. اما آیا در ایران کسی هست که سخن فلسفی غیر از آنچه که از میراث مستقیم ما مانده است گفته باشد؟ اگر یک نفر را پیدا کنید، آن یک نفر فردید است. او گفته مآثر تاریخی چیست؟ فردید پرسیده است ما چه رابطهای با غرب داریم، او گفته است که در چه وضع تاریخی قرار داریم؟ مسایلی که هماکنون در فلسفه مطرح است، مثل سنت و تجدد، جهانی شدن، سکولاریزم و اومانیزم همه را فردید مطرح کرده است. قبل از اینکه مارکوزه کتاب «بشر تکساحتی» را بنویسد، فردید از ساحتهای وجود انسان و غلبه ساحت بشریت صحبت میکرد. اگر اینها اقتباس از غرب هم بوده، او نظم خاصی به مطالب داده و برای خود فلسفه داشته و صاحب نظر بوده است. مرحوم دکتر زریاب خویی با فردید خیلی میانهای نداشت، اگر هم میانه داشت، اختلافشان بیشتر از توافقشان بود. اما چون اهل علم بود، میخواست بداند که فردید چه میگوید و گاهی از من راجع به سخنان او میپرسید. یکبار مجله فرهنگ با من مصاحبهای کرد راجع به غرب و شرق. بعد فردید گفت تو نوشتهات را چاپ نکن. من صحبت میکنم و آن را از نو پیاده کنید و چاپ شود. یعنی سربسته گفت که حرف من و تو خیلی به هم شبیه است. تو هم همان چیزهایی را میگویی که من میگویم. بنابراین من بگویم، چرا تو بگویی؟ گفتم: من حرفی ندارم. اگر از اول هم میدانستم که شما جواب میدهید، اصلا چیزی نمینوشتم. حالا هم تقریر شما را ویرایش میکنم و آن نوشته را آماده کردهام، و چاپ شد.
مرحوم زریاب خویی یک روز مرا دید و از دور گفت: «خیلی متشکرم. من چندسالی بود که سعی میکردم ببینم آقای فردید چه میگوید، ولی نمیفهمیدم و خیلی ممنونم که این را نوشتید و من یک چیزی فهمیدم.» ببینید زریاب خویی هم دنبال این بود که ببیند فردید چه میگوید!! اگر هیچوپوچ باشد که مردی مثل زریاب خویی درصدد بر نمیآید که ببیند کیست و چه میگوید.
*البته کتابی که مرحوم مددپور منتشر کردند با نام «دیدار فرهی و فتوحات آخرالزمان» حرفهای مرحوم فردید بود.
بله، ولی انتشار آن کتاب کار بدی بود. من دوسه بار به شاگردان مرحوم دکتر فردید تذکر داده بودم که آن بزرگوار در انتشار کتبی آثار خود وسواس بسیار داشت و بدانند که اگر مطالب نوارهای سخنرانی ایشان را چاپ کنند، روح فردید آزرده میشود. اینهایی که در مورد سخن دکتر فردید میفرمایید بهجاست و درست است، اما این همه که به فردید بد گفته میشود و معمولا نقطه ضعف او را نشانه میگیرند و به آن حمله میکنند به مخالفت با فلسفه او برمیگردد. فردید در اخلاق شخصی گاهی خیلی تلخ بود. زندگی کردن با فردید آسان نبود؛ طبیعی بود که نازک نارنجیها از همان اول رنجیده شوند. مشکل دیگر این بود که ایشان وقتی سخنی میگفت به یکساعت و دوساعت بسنده نمیکرد، حاضر بود دهساعت پشت سر هم حرف بزند. میخواست در یک جلسه که هست، همه آنچه را که فکر میکرد، بگوید. دکتر فردید زیاد کتاب میخواند و ذهنش مثل دیگی در حال جوشش بود و مطالب به همان صورت جوشان برون میآمد و اکنون از عهده کمتر کسی برمیآید که این مطالب را مرتب و منظم کند. مثلا در یک کلاس، فردید در ابتدای سخن تعریضی دارد به مرحوم مهندس بازرگان. سپس یک کلمه از گادامر یادش میآید و نقل میکند و نقد میکند – تند یا ملایم – و رد میشود و میپردازد به مطلب دیگری. این مطالب را وقتی مستمعان میشنود آهنگ سخن به فهمشان کمک میکند اما وقتی مطالب شفاهی نوشته میشود و به دست خواننده میرسد خواننده جوانی که فردید را ندیده و او را نمیشناسد حتی اگر اهل فلسفه باشد از آنچیزی در نمییابد.
*درباره مقاله آقای داریوش آشوری که بعدها در قالب کتاب هم چاپ شد، چه میگویید؟ حرفهای آشوری درباره مرحوم فردید پذیرفتنی است؟
بحث در پذیرفتن نیست. کسانی که در مجلس فردید حاضر میشدند و سراپا گوش بودند درست نیست که او را انکار کنند زیرا در این صورت خود را انکار میکنند. دکتر فردید تیزبین و فهیم و صاحبنظر و دردمند بود و کتاب هم زیاد میخواند و مهمتر از همه دردمندی او بود. بدون غلو و اغراق میگویم، اگر چیزی از یک فیلسوف اروپایی از او میپرسیدی، جوابی میداد که اگر میخواستی خودت به این جواب برسی، میبایستی چندصد صفحه و گاهی بیش از هزار صفحه کتاب بخوانی که به دو جمله جواب او برسی. او دو جمله میگفت. اینها چیزهایی است که در مورد فردید میتوان و باید گفت. میگویید بدخلق بود! کمتحمل بود، سیاسی بود، جاهطلب بود، فردید جاهطلب نبود، اما قدر و مقام خود را کم و بیش میدانست. او سیاسی نبود و نمیدانم چرا به سخنان سیاسی او این همه اهمیت میدهند و استناد میکنند؛ او استاد فلسفه بود. نباید اینها را با هم خلط کرد. جاهطلبی سیاسی هم بهخودی خود عیب نیست. مارکس وبر هم میخواست سیاستمدار شود، ولی نشد؛ اما سیاستدان بزرگی بود. دکتر فردید اتفاقا اصلا آدم سیاسی نبود، چون سیاست با روحیاتش نمیساخت. اینهایی که خیال میکنند فردید تملق جمهوری اسلامی میگفته است او را نشناختهاند. دکتر اصلا نمیتوانست تملق بگوید و اگر با کسی تعارف میکرد بلافاصله عیبش را میگفت. آدمی بود که نمیتوانست باطن خود را بپوشاند، پس چگونه میتوانست سیاستمدار باشد؟ اصلا نمیتوانست رل بازی کند.میرفتی خانهاش، مینشست کتاب میخواند، قصد بیادبی هم نداشت. میگفتی سلام، میگفت ببین این… چیچی نوشته؟! تلفن میکرد بعد از سلام و علیک شروع میکرد به گفتن. یکبار که ایشان را دیدم سلام کردم. بهجای جواب سلام گفت: پوپر اگزیستانسیالیست است. من جا خوردم، چون برایم مشکل بود که دریابم چگونه پوپر اگزیستانسیالیست است. چون خودش را راسیونالیست میدانست. پرسیدم: پوپر اگزیستانسیالیست است؟ نشست و یکساعت بدون توجه به اینکه من گوش میدهم یا نه توضیح داد که چرا پوپر اگزیستانسیالیست است و چه وجوه مشترکی با سارتر دارد. من که مطالب را هضم نکرده بودم، گفتم: آیا فکر میکنید راسل هم اگزیستانسیالیست است؟ شروع کرد به داد و فریاد کردن که نه راسل با پوپر فرق دارد. گفتم: میدانم فرق دارد اما بالاخره این آزادی در نظر سارتر و راسل و پوپر یکی میشود و بحث ناتمام ماند. آن روز بهنظرش رسیده بود که پوپر اگزیستانسیالیست است. دکتر فردید مردی بود که با فلسفه زندگی میکرد. احترامی که من به فردید میکردم، احترام به صاحبنظری است که همه عمرش به مطالعه و تفکر میگذشت. همه نمیتوانند اینچنین زندگی کنند و شاید کسانی بگویند که اینها دیوانگیاست. اگر چنین است بسیاری از بزرگان تاریخ دیوانهاند. نیچه دیوانه بود، ادگار آلن پو هم دیوانه بود. شما در زندگی ویرجینیا وولف نگاه کنید، دیوانه دیوانه است. ما چرا اینها را با هم خلط میکنیم. مگر خدا هستیم که حکم نهایی را میدهیم. ما چهکارهایم راجع به اشخاص اینچنین حکم میکنیم. مگر ما خود حب و بغض نداریم، کینه و کینهتوزی نداریم. با اهل نظر رفتار دیگری باید داشت.اگر فردید به کسی ناسزا گفته شما چرا به او ناسزا میگویید؟ اگر ناسزا گفتن بد است، شما مگویید. اگر به شخص شما چیزی گفته است که بدتان آمده همان روز جوابش را میدادید.کسانی که در مجلس فردید حاضر میشدند هیچچیزی نمیگفتند. دکتر فردید حتی به امیرحسین جهانبگلو که از ما مسنتر بود، همین حرفهایی را میزد که به ما جوانها میزد. او هم هیچ نمیگفت. آن روز آقایان جوابش را نمیدادند. حالا جواب میدهند. به کرات میگفت: نمیفهمی، فلسفه بلد نیستی، کتاب نمیخوانی و… خب اگر این حرفها شما را ناراحت میکرد، همان روز جوابش را میدادید.فردید در روزنامه کیهان در مورد من نوشت: «این یهودیتزده بهاییتزده ماسونیتزده» البته به آنها بدتر میگفت. وقتی به من این را میگفت به آنها حرف بدتر از این میزد. خیلی خب، جوابش را میدادید. من با یک آیه قرآن مجید جواب دادم. اما حالا بعد از مرگش اینها دیگر گذشته است، اذکروا موتاکم بالخیر. این حرفها تمام شده است و رفته. اگر بحثی در مطالب دارید بفرمایید.
*نکتهای را آقای محمدمنصور هاشمی در کتاب هویتاندیشان و میراث فکری احمد فردید در مورد ننوشتن فردید مطرح میکند. میگوید ننوشتن فردید از دید طرفداران بهعلت نوبهنو شدن تفکر او و از دید مخالفان، بهعلت سند ندادن به دست کسی است که من البته این موضوع را قبول ندارم چون اگر اینطور بود، اجازه ضبط نمیداد.
آنچه من میتوانم بگویم این است که در مورد نوشتن وسواس بسیار داشت، اما بیوسواس سخن میگفت.
*ولی ایشان مطلبی را میگوید و آن اینکه فردید در گفتار، خوب صحبت میکرد، ولی در نوشتار، تعقید زبانی داشت. شاید بهاین علت چیزی نمینوشت.
آقای هاشمی درست میگویند. اگرچه فردید در گفتار لحن خوبی نداشت، ولی چون یافت و ذوق داشت و بهخصوص سخنش کلمات قصار در ضمن گفتارش میآورد، سخنش شنیده میشد. بههر حال بسیاری اوقات ما مینشستیم و مثلا از ساعت نه تا یک بعد از نیمه شب، فردید متکلم وحده بود. نه او خسته میشد از گفتن، و نه ما از شنیدن ملول میشدیم. همه ما گوش میدادیم. بازیگوشتر از همه ما دکتر حمید عنایت بود و بقیه همه گوش بودند و گوشتر از همه جوانترین و دیرآمدهترین بود. در همان جمع هیچکس مرید نبود اما همه گوش میکردند. حتی سؤال هم کم میکردیم. در مجلسی که بود جز حرف فلسفه هیچ حرف دیگری زده نمیشد. در مجلس ما نه سیاست مطرح میشد و نه هیچ حرف غیر فلسفی دیگر. فردید حرف میزد و همه گوش میکردند. اشاره فرمودید که خوشصحبت بود؛ بالاخره فکر و زبان از هم جدا نیست. کسی که فکر نو دارد، زبانش را هم دارد. اگر اصرار در تکلم به یک زبان خاص نمیکرد، شاید بهتر هم بود، اما قدری مصر بود که به زبان خاصی صحبت کند. من هم کم و بیش در این زمینه وسواس دارم. اما راجع به نوشتن؛ یک شب تلفن کرد به من و گفت «میتوانی بیایی خانه ما؟» گفتم که حال خوشی ندارم، تازه رسیدهام خانه. گفت: «خیلی خب. فردا بیا.» فردید معمولا اینطور نمیگفت فردا بیا. گفتم نه اگر مطلب خاصی است و لازم باشد، همین حالا میآیم. گفت: «نه، یک چیزی نوشته بودم میخواستم بخوانم»، گفتم پس حتما میآیم. از منزل ما تا خانه ایشان فاصله زیادی هم نبود. رفتم خانهشان و شروع کرد به خواندن. مبتدای جمله را که شروع کرد. خواند، خواند و ورق زد، هنوز خبر جمله را نگفته بود. مبتدای جمله را که مینوشت، معترضه میآورد، معترضه در معترضه میآورد، شرح در شرح میآورد. وقتی ورق زد ناگهان کاغذ را پرت کرد. دیدم تمام صورتش خیس از اشک شده است. مشکلی که داشت، مشکل دستور زبان نبود، زبان فارسی را بهتر از خیلی از ادبا میدانست. در ادبیات فارسی و عربی بسیار خوب دست داشت. محیالدین را خوانده بود، اما مشکلش این بود که کلینگر و کلیبین بود. آنالیتیکها روانتر مینویسند. فیلسوفان آنالیتیک انگلیسی را ببینید؛ برای اینکه جزییات را میبینند. وقتی که کلیبین باشی مبهم میبینی، کل را که میخواهی ببینی، چون احاطه بر کل نداری، مجمل و مبهم میبینی. فردید میخواست همه را بیان کند، ولی نمیشد. میگفت زبانش را ندارم. زبان گفتنش را ندارم. این معنیاش این نبود که من فارسی به اندازه این و آن بلد نیستم. نهخیر، فارسی خوب بلد بود، نمونهاش نثر کتاب علوم اجتماعی و سیر تکوینی آن با ویرایش فردید است. این کتاب مابعدالطبیعه پل فولکیه که آقای دکتر مهدوی ترجمه کرده – که ایشان بهنظر من بزرگترین نثرنویس فلسفه ایران است – و ترجمه این کتاب – مضمون کتاب را کاری نداریم – برای همه مترجمان فلسفه میتواند سرمشق و نمونه باشد، چون دکتر مهدوی نثرنویس و ادیب درجه اول بود. اما کتابش را به دکتر فردید داد و او سیصفحهای را ویرایش کرد و اگر تا آخر کتاب را فردید ویرایش کرده بود دکتر مهدوی ویرایش فردید را اعمال میکرد. آن زبان را ببینید و نگویید فردید نمیتوانسته است بنویسد. اتفاقا فردید اگر مینوشت خوب مینوشت. بزرگمهر مترجم و یکی از بهترین مترجمان فلسفه بود. از جمله آثاری که ترجمه کرد، رساله درباره هیوم بود. این رساله در فلسفه نظری بهصورت اولیه چاپ شد. آقای دکتر مهدوی رسالهای را که بزرگمهر ترجمه کرده بود ویرایش کرد و بی نام مترجم به چاپ رساند. البته در مقدمه اشاره کرد که صاحبدلی این را به دست من داده… و صاحبدل تخلص بزرگمهر بود. آن دو ترجمه را با هم مقایسه کنید، ببینید که کار بزرگمهر با کار مهدوی چقدر فاصله دارد. این مهدوی که نوشته یکی از بزرگترین و داناترین مترجمان فلسفه ما را ادیت میکند و این ترجمه را تا سطح یکی از بهترین ترجمهها بالا میبرد، اختیار ویرایش کتابش را به دکتر فردید میدهد. اگر در نوشتن افکار خودش وسواس داشت، شاید بهعلت پیچیدگی، روشن نبودن و مجمل بودن باشد. اما اینها چیزی نیست که شخص را بهخاطرش ملامت کنند. من یک فکری دارم که مجمل است، پخته نیست و نمیتوانم بیانش کنم؛ گناهی که نکردهام. فردید شرایط لازم فیلسوفی را داشت. تسلطش بر شعر فارسی عجیب بود. حافظ را بیشتر میخواند، نه اینکه نظامی و فردوسی و سعدی را نخوانده باشد یا انوری را نشناسد. بیشتر حافظ میخواند چون به حافظ ارادت داشت. انکار اینها ظلم است. ما که نمیخواهیم بازخواست و استنطاق کنیم، ما اگر به فردید میپردازیم، بدانجهت است که یک آدم صاحبنظری بود. اگر کسی هم با آرای او مخالف است، مخالفتش را بنویسد.
*مرحوم فردید اصلا تعمدی هم داشتند بر ننوشتن؟
توجه به وضع تاریخی، نوشتن را برای دکتر فردید دشوار کرده بود و همه ما کم و بیش در این گرفتاری شریکیم و نمیدانیم با فلسفه چه سر و کاری داریم و با آن چه باید بکنیم و فلسفه با ما چه میکند. من یک گرفتاری پیدا کردم که شما باید یادتان باشد. سر پوپر، من هرجا مناسبتی پیش میآمد توضیح میدادم که من سر و کار خاصی با پوپر ندارم، اما چون پوپر در ایران اینطور معرفی میشود، به این جهت و به این ملاحظه به او میپردازم. من در ایران هستم و زندگی میکنم. به شخص پوپر کاری ندارم. هرکس میخواهد آثار او را بخواند و تدریس کند. در عالم فلسفه که نمیتوان گفت این را بخوان و آن را نخوان. حرفهایی از این دست که این فلسفه مفید است، این فلسفه بهداشتی است، این فلسفه غیر بهداشتی است، ربطی به فلسفه ندارد. با این حرفها فکر را محدود میکنند. من معلم فلسفهام. من میخواهم ارسطو و برکسون و لیوتار بخوانم. خوشمزه این است که کسی خود اینها را میخواند و میگوید برای ما کانت بهداشتیتر است. کانت بهداشتی، کانت تاریخ فلسفه است. اگر به جوهر کانت رفتی، آنوقت حرف شاعر آلمانی درست میشود که گفته است کانت روبسپیر آلمان است. هاینه گفته: «کانت روبسپیر آلمان است.» کانت هیچوقت فلسفهاش بهداشتی نیست. اگر دنبال بهداشتی هستید، اصلا فلسفه نخوانید. فلسفه درد است، ابتلا است، شورش است. آقایانی که میگویند این را نخوان، ما هنوز به مدرنیسم نرسیدهایم؛ چهکار به پستمدرن داریم، بهتر است بروند مقدمات مدرن شدن خودشان را فراهم کنند. من کاری به تاریخ ندارم. من معلمم، دانشجویم، کتاب میخوانم و مینویسم. ما قرن هفدهمی نیستیم. ما وضع خودمان را با کدام قرن اروپا تطبیق میدهیم؟ ما هیچکدامش نیستیم. آیا هیچ چیز نباید بگوییم؟ در تکنولوژی از آخرین وسایل تکنیکی استفاده میکنیم. هر وسیله تکنیکی که در بازار میآید ما مشتری و مصرفکننده آن هستیم. در این شرایط چه مجالی برای رو کردن به فلسفه میماند.