در گفتار و نوشتار رضا داوری، ما دعوت به خویش را نمیبینیم و هرگز احساس نمیکنیم که وی خود را «مطلق» کرده، بر اساس این مطلقانگاری به صدور حُکم در باره دیگران میپردازد. یکی از دوستان اهل نظرم میگفت که در نوشتهها و آثار بسیاری از شبهفیلسوفان و شبهروشنفکران ایرانی فقدانهای روانشناختی و عقدهها بیداد میکنند اما داوری بسیار «بیعقده» مینویسد. در آثار داوری هیچگاه تخریب دیگری را نمییابیم و هرگز ندیده و نشنیدهایم که از الفاظی چون افلاطونیمآبی، هگلیمشربی، پوپری، شریعتیست و غیره برای مقابله با نقادانش بهره گیرد. به خوبی به یاد دارم، که در دهه هفتاد، زمانی که اوج منازعات قلمی یکی از رقبای نظری دکتر رضا داوری اردکانی (دکتر عبدالکریم سروش) با ایشان بود، و درست در همان زمانی که رقیب ایشان را زمینهساز ظهور استبداد و فاشیسم در ایران معرفی میکردند، دکتر داوری به بنده فرمودند «اگر در ایران 4 تا مثل این فرد بودند، وضعیت فکری و فرهنگی کشور خیلی بهتر از این که هست میشد».
براستی تفکر چیست؟ متفکر کیست؟ آیا هر سخن و اندیشهای از شأن حقیقی تفکر برخوردار است؟ آیا تفاوتی میان تفکر اصیل و تفکر روزمره وجود ندارد؟ آیا براستی تفاوتی میان عمل «تفوه» (تکان دادن زبان) و فعل «تفکر» وجود ندارد و هر گونه سخن گفتنی را میتوان نشانهای از تفکر دانست؟
در میان ما کمتر این تجربة اصیل و زیسته شکل گرفته است که تفکر امری بی مبنا و بیبنیاد نیست و سخن باید از مبنایی نشأت و سرچشمه گرفته و در زمین و سرزمین ناشناختهای تغذیه شده باشد، هر چند در کوتاهمدت زمانه با آن اندیشه یار نباشد و استقبالی از آن دیده نشود. سقراط و افلاطون، در نزاع با سوفسطاییان که سخن و کلام را متاعی برای فروش و کسب موقعیتهای بهتر سیاسی و اجتماعی میدانستد، اعتقاد داشتند که کلام و سخن در انقطاع از لوگوس و ذات حقیقت تا سطح سخنپردازی، یاوهگویی و حرفهای سطحی و روزمره سقوط خواهد کرد. لذا متفکر کسی است که در زمین و سرزمین ناشناختة لوگوس، خانه کرده، در ساحت حقیقت مأوا کرده باشد. این همان وصفی است که در داوری دیده می شود.
بسیاری از ما بر این باوریم که انسان در مقام سوبژه، موجودي انديشنده و نظريه پرداز، هرگاه اراده كند، قادر به تفكر و نظريه پردازي است. اما متفکران اصیل میدانند که بسیاری از انسانها همواره خواهانند که به تفكر بپردازند، با اين حال چنین نیست که تلاشهای آنها همواره به نتیجه منتهی شده، آنان به تفکری اصیل نایل شوند.
در میان ما کمتر این تجربة اصیل شکل گرفته است که تفکر، درست همچون خود زندگی و خود جهان امری سوبژهمحور نیست و صرف این که ما اراده کردهایم بیندیشیم، نمیتوانیم بیندیشیم. در تلقي بسیاری از ما تفكر امري خودبنياد است، كه اوجش را در كوژيتوي دكارت مي-بينيم: «من فكر مي كنم». در فهم رایج بسیاری از ما، تفكر به تمامي به «من» يا سوبژه نسبت داده مي-شود. اغلب ما از تفكر و نظريه پردازي قصد دست يابي به اموری عظيمي چون فهم كامل روند واقعيت ها، تغيير اين روند و اصلاح امور جامعه و جهان را در سر داریم، اما درنمی یابیم که چرا حاصل تلاش هاي ما بسیار اندك است
روزگار ما روزگاري است كه شور اصيل تفكر و انديشيدن از حيات ما رخت بربسته است و هیاهو و غوغا جانشین آن گشته است. روزگار ما روزگاري است كه به تعبير نيچه «انسان ديگر تير اشتياق خويش را فراتر از خودش نمي افكند». حقیقت ما را از ژرفاي هستي با ندايي خاموش به خويش مي خواند. اما در روزگار ما كم تر كسي است كه به اين ندا پاسخ گوید.
در زیر خاشاک قرار گرفته در سطح رود، جریان اصیل آب در کار است. غوغاها و هیاهوها نمیتوانند تقدیرگر روند تفکر در یک سرزمین و در میان یک قوم تاریخی باشند. داوری همواره از هیاهوها به دور بوده است.
آثار، شخصیت و سلوک داوری شما را، برخلاف خیل انبوه اصحاب نظر در جامعه ما، همواره به امری فراتر از خویشتن دعوت میکند. این «امر فراتر از خویشتن» همان ساحتی است که چشم اکثر قریب به اتفاق تجددخواهان و به اصطلاح سنتگرایان ما بدان کور است و به دلیل بیگانگی با همین ساحت است، که وجودشان، برخلاف رضا داوری، تهی از لطف و وداد و دوستی نسبت به دیگری است. اندیشه و سلوک غیرکینهتوزانه رضا داوری حکایت از تجربة اصیل وی از سرشت بنیادین ذات و حقیقت تفکر دارد. آنجا که کینه و خشونت هست، حقیقت، تفکر و امر اصیلی درکار نیست.