داوری یك متفكر است. متفكری كه همه عمر كتاب خوانده، با كتاب زندگی كرده، اندیشیده، در سطوح مختلف در فلسفه شاگردپروری کرده که در میان آنها پرورشیافتگانی هستند كه در حال حاضر در دانشگاهها خود استاداند ولی باز هم بهحق ایشان را استاد خود میدانند و از محضر شریفشان بهره علمی میبرند. استاد در فلسفه و موضوعات مرتبط با آن مطلب نوشته، درسداده، نقد نوشته، سخنرانیكرده و…خلاصه کلام، او فیلسوف دوران معاصر كشورمان است. منش، شخصیت و رفتارش فلسفی است. كلاس درس و دانشگاه و محیط علمی منزل اول و آخر ایشان است. ویژگیهای بسیار پسندیدهای دارد. باید در محضرشان شاگردی كرد تا در ایشان بعضی از شاخصههای معلمی، پدری، سعه صدر را شناخت. باید با ایشان همكار بود تا برخی دیگر از ویژگیهای ایشان را یافت. به لحاظ شخصیتی مردی خیرخواه، متین، اهل ادب و مداراست. او یك فیلسوف است فلسفه را فراتر از مباحث فلسفی، تاریخ فلسفه، رد و قبول نحلههای فلسفه و یا دیدگاههای فلیسوفان میداند. از معدود متفكران دوره ماست كه در زمینههای مختلف فلسفی درس داده و مطلب نوشته است، از جمله: شاعران در زمان عسرت(1350)، فارابی مؤسس فلسفه اسلامی (1354)، اوتوپی و عصر تجدد (1356)، وضع كنونی تفكر در ایران (1357)، فلسفه چیست (1359)، انقلاب اسلامی و وضع عالم(1361)، دفاع از فلسفه (1366)، فارابی، فیلسوف فرهنگ (1374)، سیری اجمالی در اندیشه پست مدرن(1378)، تمدن و تفكر غربی (1379)، درباره غرب(1379)، رساله در باب سنت و تجدد(1384)، درباره علم (1386)، و…. اخلاق در عصر مدرن(1391) و نیز مقالات متعددی در هر یك از محورهای فکری از جمله فلسفه تطبیقی، فلسفه سیاسی، فلسفه و انسان معاصر، مقام فلسفه در تاریخ دوره اسلامی، فرهنگ، آزادی، مدرنیته ناسیونالیسم، آینده علم، اخلاق، اخلاق و سیاست و…. در كارنامه پربار علمی خود دارد. ایشان پنج نسل را در فلسفه پرورش دادهاند. به گمانم بنده نسل دومی هستم كه دقیقاً از سال 1352 تاكنون افتخار شاگردیشان را دارم.
اولین كتابی كه از دكتر داوری خواندم «فارابی مؤسس فلسفه اسلامی» بود، كه سال اولین انتشار آن 1354 بود. با این كار ایشان فارابی (متوفی 339 هجری، 950 میلادی) را وارد كلاسهای دانشگاهی كرده بود. بنا به نوشته ایشان در آن زمان اگر از طلاب حوزههای علمیه هم سئوال میشد كه بزرگترین فیلسوف اسلامی كیست، قطعاً پاسخ آنها فارابی نبود، تا چه رسد به دانشجوی فلسفه. حرف تازهای كه ایشان در این كتاب مطرح كرده بود، این بود كه در آن «معلم ثانی»، از آن جهت كه طرح اصول و مبادی كرده و اصول فلسفه اسلامی را یافته و وضع كرده است، مؤسس فلسفه اسلامی است، و نیز برای خواننده این سئوال را مطرح میكرد كه چرا فلسفه در غرب مبنای نظام مدنی است و در حیات روزمره مردم تأثیرگذار است، ولی ما در جوامع اسلامی به درستی نمیدانیم كه فلاسفه اسلامی چه تأثیری در نظام مدنی ممالك مسلمان و مناسبات میان مردم داشتهاند. البته دو فصل از كتاب به فلسفه مدنی فارابی اختصاص یافته بود و در این دو فصل مقایسهای بین فلسفه مدنی فارابی با آراء سیاسی افلاطون و پولیس یونان با مدینه فاضله افلاطون و مرد سیاسی ارسطو و مدینه فاضله فارابی انجام شده بود، ولیدر همان مقدمه مطلبی نوشته شده بود که خیلی مرا به فکر میانداخت. یکی از جالبترین مطالبی که در اوائل دوره لیسانس از استاد آموخته بودیم و دانشجویان آن را با اوضاع و احوال اجتماعیسیاسی آن روز تطبیق میدادند و از درس استاد برداشتهای خاص داشتند که «زمان، زمان خفتن نیست»، رساله دفاعیه سقراط در دادگاه آتن بود که در آنجا فلسفه به طور رسمی مورد اتهام قرار گرفته و سقراط به منظور دفاع از فلسفه یا ریشخند کردن مدعی گفته بود: «اگر کسانی از نیش زبان من آزرده میشوند، قصد ایذای آنان را ندارم. من خرمگس مردم آتن هستم و میبینم که این مردم در وادی خطر خفتهاند. من به ایشان نیش میزنم که از خواب غفلت بیدار شوند و قبل از اینکه بلا و مصیبت فرا رسد، از موضعی که در آن هستند بیرون آیند.» دادگاه آتن و درس استاد برای دانشجویان توأم با نوعی پیام آگاهی و بیداری بود. از ایشان از زبان ارسطو آموخته بودیم که شرف علم به شرف موضوع آن است و اشرف علوم الهیات است زیرا در آن هیچ سودی طلب نمیشود. فلسفه علم اعلی و اشرف علوم بود که با آن آدمی مراتب وجود را طی میکرد، ولی مضمون مطلب استادمان درباره «فواید فلسفه» این بود: خواه مدینه فاضله فارابی را كه خیلی انتزاعیتر است، مدینه آخرالزمان بدانیم، خواه به دنبال اثبات تحقق مدینه فاضله در عوالم معقولات و مجردات باشیم، باز هم هیچ كدام از این مباحث، مصداق عینی در خارج ندارد و دردی را از انسان مدنی بالطبع در قالب جماعت، مدینه و امت نمیگشاید، چون شأن مدینه فاضله آن است كه در زمین متحقق شود كه نمیشود، لذا سئوال مطرح شده دربارة فلسفه چه فایدهای دارد، هنوز به قوت خود باقی است، چون به قول استاد «از جمله اصول اساسی عالمی که در آن بسر میبریم، این است است که همه چیز باید منشأیت اثر معین داشته باشد.»
موضوع جالب دیگر طرح این سئوال بود كه چرا فلسفه اسلامی، ـ در این کتاب بهخصوص در فارابی از سوی عدهای به عمد و یا از ناآگاهی، التقاطی یا تقلیدی از آرای افلاطون و ارسطو معرفی میشود و این نظر متفکرین مسلمان ما با دیدگاه شرقشناسان فرقی ندارد. تأکید دیگر بر فارابی نبود. قلم استاد گویای طرح شکوائیهای بود كه چرا اهمیت بزرگان فلسفه اسلامی مثل ابن سینا و ملاصدرا، كه خاتم فلاسفه اسلامی است و تمام بالقوههای موجود در فلسفه فارابی را به فعلیت رسانده است، هم به خوبی شناخته نمیشود. در آنجا ایشان بین فیلسوف، عالِم فلسفه، فاضل متتبع و محقق فلسفه تفاوت قائل شده و نوشته بود ما بعد از ملاصدرا فیلسوف اسلامی نداریم و آنچه داریم «مشتغلان به فلسفه»اند و در میان آنها به ندرت حتی عالِم فلسفه پیدا میشود. ولی در صفحه بعد این مطلب، در باب ادراكات اعتباری، از مرحوم علامه طباطبایی كه در آن روزگار هنوز در قید حیات بودند و ادراکات اعتباری یکی از مباحث مطرح در بین استادان ما در کلاسهایمان بود، «استاد فلسفه اسلامی» نام برده بودند. بنده در آن موقع كه جوان تازه وارد به عالم فلسفه بود، البته هنوز هم هستم با این فرق كه دیگر جوان نیستم، خیلی از اصطلاحات یا سابقه بعضی از جریانات فلسفی در ایران كه در آنجا به كار برده شده بود مثل پاسخ آقاعلی زنوزی مؤسس، به هفت سئوال بدیعالملك میرزا پسر امامقلی(منوچهر میرزا) عمادالدوله كه جمع سئوال و پاسخها به صورت كتاب «بدایعالحكم» در تاریخ فلسفه ایران ماندگار شده است، را نمیفهمیدم. یكی از سئوالات بدیعالملک و اشكالات ایشان در باب فلسفه كانت بود كه من مورد اشكال را نمیفهمیدم، یا این جمله كه «فیلسوف و عقل فلسفی، كه عبارت از عقل تفصیلی است، مقلد است ولی این عقل، از عقل بسیط و عقل كل و عقل هدایت تقلید میكند و…»، را به درستی نمیفهمیدم. اصلاً فهم مقدمه این كتاب برایم خیلی دشوار بود و مرا از مطالعه و فهم ادامه متن مأیوس میكرد. ولی وقتی به جملهای در مقدمه رسیدم كه خودِ استاد نوشته بود كه در مقدمه حاضر «مسائلی آمده است كه برای روشن شدن آن مسائل، كتاب یا كتابها باید نوشت.» تا اندازهای امیدوار شدم كه خُب خود استاد هم اذعان به دشواری متن مقدمه داشتهاند. در ادامه مطلب جملهای نوشته بودند كه بعد از چهل سال افتخار شاگردی ایشان از محضر ایشان، هنوز هم آن جمله برایم جالب است و هنوز هم ما در وجودشان این روحیه و علاقه را میبینیم. جمله این است: «من … فلسفه را دوست میدارم و با آن زندگی میكنم». شخصیت فیلسوف از اثر فلسفه بركنار نمیماند و فلسفه هیچ فیلسوفی بیارتباط با شرایط زمان نیست.
ایشان متفكری است كه فلسفه در او یك امر ذاتی است. مصداق همان تعریفی از فیلسوف است که خود میگوید: «فیلسوف، معلم آینده است و اوست که خرابی یک عالم و بنا و آبادیِ عالَم آینده را میبیند.» تقریباً در همه آثار خود از فلسفه دفاع كرده و مدافع سرسخت «فلسفه» است. هرچند دفاع از فلسفه را لازم نمیداند و میگوید «لازم نیست از فلسفه دفاع كنیم. فلسفه نیاز به دفاع ندارد و اگر نیاز داشته باشد، متفكران خودشان به این مهم میپردازند» و او متفکری است که به این مهم پرداخته است.
فلسفه صورت و نحوه فهم و درك ماست، دركی كه با آن در جهان عمل و رفتار میكنیم. باید فیلسوف و متفكر حقیقی بود تا بتوان عالم محیط بر خود را تا حدی شناخت. استاد حق را به هوسرل میدهد كه به اروپا هشدار داده بود كه با بحران فلسفه همه جهان و همه چیز در دچار بحران میشود. در «فلسفه معاصر ایران» مینویسد: فلسفه اكنون مظهر و مثال تفكر است «بدون فلسفه راه به هیچجا نمیتوان برد… هر وقت و هر جا فلسفه قوت داشته باشد، سیاست و علم و معیشت و معاملات و رفتار مردمان از نظم و صلاح نسبی برخوردار بوده، و هر جا كه آشوب و آشفتگی و پریشانی و درماندگی در كار و بار مردم پیدا شده، فلسفه و تفكر غایب بوده است»(فلسفه معاصر ایران، ص1). یك فیلسوف مانند افلاطون باید نشان دهد كه چگونه «فلسفه هم تكلیف فرد را در عمل و زندگی معین میكند و هم نظم مدینه را روشن میكند و به تعلیم و تربیت و سیاست و معاش اهل مدینه جهت میدهد»(همان، ص 35). «فلسفه ما را توانا به كارهایی میكند و از كارهایی باز میدارد. … فلسفه كه در وجود آدمیان جایی پیدا میكند، حدود قدرت و اختیار را معین میكند و گاهی عین قدرت و اختیار آنان میشود» (همان، ص37). دكارت گفته است «فلسفه معیار فرهنگ است» و به طور كلی ارزش و اعتبار فرهنگ هر قومی به رواج فلسفه در آن ارتباط دارد. از این روست كه دكتر داوری را «فیلسوف فرهنگ» لقب دادهاند چون او تجسم و تجسد فلسفه در دوران و لااقل در فرهنگ ماست (اعوانی، غلامرضا، داوری، متفكر فلسفه و فرهنگ، ص97 به بعد).
نسبت میان فلسفه اسلامی و فلسفه یونانی
مطلبی که به صورت یكی از دغدغههای استاد از دوران دانشجویی بوده، ریشهیابی و حل موضوع نسبت میان فلسفه اسلامی و فلسفه یونانی بوده است. ایشان این دلمشغولی را در كتاب فارابی و نیز فلسفه چیست و چندین مقاله، مطرح کرده است. دیدگاههای دیگران را تبیین و بر بعضی نقد دارد. در «فلسفه چیست» استاد معتقد است آنچه فارابی و ابنسینا و سهروردی و ملاصدرا گفتهاند، نه فلسفه اسلام است و نه اسلامی به معنی متعلق به اسلام و مطابق و موافق با آن (فلسفه چیست، ص289).
به نظر ایشان ممكن است دو تعبیر فلسفه اسلامی و فلسفه یونانی موجب سوء تفاهم شود. باید دقت كرد كه فلسفه اسلامی، فلسفه مسلمانان نیست و ارتباطی به اسلام ندارد. به عبارت دیگر فلسفه اسلامی بیواسطه از كتاب آسمانی و وحی نبوی برنیامده است. ایشان به هایدگر حق میدهد آنجا كه گفته است «فلسفه مسیحی» از «دایره چهارضلعی بیمعنیتر» است، زیرا دایره و چهارضلعی حداقل از این حیث كه دو شكل از اشكال هندسه هستند، میتوان بین آنها وجه مشترك یافت و حال آنكه مسیحیت (مسیحیت به معنی ایمان مسیحی و نه تعالیم كلیسای كاتولیك و پروتستان و ارتدكس، زیرا این مسیحیت صورت فلسفه پیدا كرده است) و دیانت مسیحی ربطی به فلسفه ندارد. این سخن در مورد فلسفه اسلامی هم صادق است، اما تعبیر «فلسفه اسلامی» هم با «فلسفه مسیحی» تفاوت دارد. «فلسفه مسیحی» چیزی است شبیه «فلسفه مسلمانی» و البته «فلسفه مسلمانی» معنی ندارد.
منظور استاد این نیست كه بگوید فلسفه اسلامی تعبیر بیعیبی است، آنچه مد نظر ایشان است، آن است كه «فلسفه اسلامی» با «فلسفه مسلمانی» اشتباه نشود. دقت داشته باشیم كه فلسفه نه میتواند مسلمان بشود و نه مسیحی. میتوان فلسفه اسلامی را متعلق به دوره اسلامی دانست. پس تعبیر فلسفه اسلامی «صرف یك نام و عنوان است كه به دورهای از تاریخ فلسفه داده میشود و مقصود از آن فلسفهای است كه در دوره اسلامی ظهور كرده و صاحبان آن بیشتر رسماً یا حقیقتاً مسلمان بودهاند» (فلسفه چیست، ص 286).
یکی از کتابهایی که از استاد خواندهام، «اخلاق در عصر مدرن» است. اخلاق موضوعی است که استاد در لابه لای همه نوشتهها به آن پرداخته است ولی این اولین کتاب مستقل در باب اخلاق به قلم ایشان است. در مقدمه، ایشان تألیف و انتشار کتابها و مقالات متعدد در باب اخلاق و علم در کشورمان طی بیست سال اخیر را با استناد به گزارشی که برزویه طبیب در کتاب «کلیله و دمنه» در وصف زمان خود آوردهاست، نشانه آن میداند که دچار خلجانها و نگرانیهای اخلاقی شدهایم. البته ایشان معتقد است اثر این گونه تألیفات گسترده در باب اخلاق، در وضع اخلاق و بهبود آن در جامعه، کم است، و شاید از این نوشتهها باید فقط انتظار تذکر داشت، زیرا «وقتی علم و سیاست و تکنولوژی هیچ کدام به اخلاق بستگی و نیازی ندارند و راه خود را مستقل از اخلاق و حتی بی توجه به فلسفه میپیمایند، اخلاق چه جایگاهی میتواند داشته باشد. اخلاق چیست و از کجا آمده است؟ ما عادت کردهایم که تحت تأثیر آموزههای قرن هجدهم، اخلاق را مجموعه بایدها و نبایدها بدانیم. در صورتی که با تأسی به قول سقراط میباید اخلاق را مقام و مرتبهای در وجودمان بدانیم. در علم اخلاق میباید مانند قدیم مدار بحث بر خیر و فضائل باشد. پایبندی به اخلاق، خود فضیلت است و سعادت واقعی، بیفضیلت متحقق نمیشود. اخلاق و رعایت قواعد آن به گروه خاصی تعلق ندارد و عوام و خواص همه به نحوی احساس تکلیف میکنند. مسئول اخلاق شخص است ولی با توجه به دیگری. استاد در بخش اخلاق و حقوق مینویسد: «قانون حقوقی بیرون از وجود فرد است و قانون اخلاق را خود مییابد و مقرر میدارد. اما این هر دو مظهر سلامت وجود آدمیاند و آدمی زمانی در خانه امن و سلامت مقیم میشود و رفتار شخصی و اجتماعیاش درست و به قاعده سامان مییابد که افقی روشن فراروی او گشوده شده باشد که مردمان را متوجة مقصد مشترک کند و در کار و بار و فکر و ذکرشان هماهنگی پدید آورد. در این شرایط و صرفاً در این شرایط است که قانون خوب وضع میشود و مرز میان صلاح و فساد و روا و ناروا و خوب و بد را میتوان شناخت.» یک طرف سکه اخلاق با خود و روی دیگر با دیگری معنا پیدا میکند. کمال بشر در کمال اخلاقی اوست. ضامن روایی قواعد اخلاقی، وجدان شخص اخلاقی است. ایشان به وجهی از اخلاق پرداخته است که پژوهش در موارد و مسائل آن از یک جهت کار جامعهشناسان و روانشناسان اجتماعی است و از جهت دیگر صاحبنظران فلسفه سیاست باید در آن تحقیق کنند. «در این مباحث مسئله عمده و اصلی این است که جهان کنونی و به خصوص جهان توسعه نیافته را چه چیز راه میبرد؟» «بسیار مهم است که کشورها سیاست مستقل داشته باشند، اما اگر رشته پیوند که باید ضامن همراهی و هماهنگی مردمان و رعایت قانون و اخلاق باشد، گسیخته شود استقلال به خطر میافتد.» کتاب بخش ناراحتکنندهای هم از وضعیت موجود اخلاق در «پزشکیپیشگی» جامعه ما دارد. همه ما حداقل یک بار هم که شده به نحوی با رفتار غیراخلاقی در بیمارستانها روبرو بودهایم و دچار تجربه تلخ آن شدهایم. ولی وقتی یک فیلسوف و متفکر جامعه در گزارش بیماری و مراجعه خود به بیمارستان مینویسد، و اذعان دارد که نقدش هم جایی ندارد و در جامعه کسی خریدار نقد نیست و زبان نقد زبان ناآشناست، بسیار تکاندهنده است.
این گزارش عجیب در کتاب اخلاق در عصر مدرن تحت عنوان «حکایت و روایتی از پزشکی و پزشکیپیشگی» آمده است. آخرین جملات استاد در این گزارش چنین است: «از آثار نفرینشدگی جهان توسعه نیافته یکی هم این است که سازمانهای مدرنشان شبه مدرن است و در آن مثلاً نظم بیمارستان با نظم سربازخانه و زندان و سردخانه و انبار وسایل یدکی اتومبیل اشتباه میشود و این بدان معنی است که در این جهان گویی هیچ چیز با هیچ چیز تفاوت ندارد یا هیچ چیز در جای خود نیست، همه جا آشوب است و چه میتوان کرد که در برهوت آشوب جز گیاه تلخ خشونت نمیروید. مهم نیست که مردم درگیر در بحبوحه این آشوب از چه سابقه تاریخی و فرهنگی برخوردار باشند و از کدام رسم و آئین و ایدئولوژی پیروی کنند.» گزارش حکایت از «مقام فیلسوف» در جامعه دارد که اگر «مقام سیاسی» یا «مقام دینی» بود در بیمارستان به چنین عجایبی روبرو نمیشد. ولی باز هم باید از فلسفه دفاع کرد و اهل فلسفه خود پاسدار مقام فلسفه و فیلسوف باشند. خدا استادمان را سلامت بدارد و عمر با عزت دهد. (آمین یا ربالعالمین)