برخی فلسفه را برای تفنن میخوانند
سخنرانی دکتر داوری را می توان به این صورت خلاصه کرد: قصد داشتم که با توجه به اینکه برگزارکننده مراسم پژوهشکده غرب شناسی است درباره غربشناسی چیزی بگویم. غرب شناسی مفهوم ظاهراً آشنا اما مبهمی است که باید جایگاهش در فلسفه ما مشخص شود، ولی فکر کردم این موضوع را با توجه به گستردگی و پیچیدگیاش، به زمان دیگری موکول کنم. به نظر من فلسفه دو صورت دارد یک صورتش قبل از طرح مسأله و اطلاعات و معلومات فلسفی است و صورت دیگرش که پس از طرح مسأله و اندیشیدن به آن می آید صورت اول تکرار و نقل اقوال است. آنچه در فلسفه برای ما اهمیت دارد مسئله داشتن است. برخی فلسفه را برای تفنن میخوانند. با علومی مثل فیزیک و یا نانو نمیتوان تفنن کرد اما با فلسفه و مثلاً با آثار سارتر به آسانی می توان تفنن کرد.
خوشوقتم که در این اواخر فرصتی پیش آمده است که بیشتر به فلسفه اسلامی و آثار فیلسوفان و استادان این فلسفه رجوع کنم البته این رجوع به معنی رجوع پس از اعراض نیست زیرا من هرگز از فلسفه اسلامی اعراض نکرده بودم که دوباره به سراغ آن بروم یکی از اوصاف متون فلسفه اینست که هر بار که در آن نظر می کنیم چیزهای تازه می یابیم. وجود همیشه جلوههای تازه دارد. من هم در این مراجعهای که مدتی موقتاً تعلیق شده بود، چیزهای تازهای پیدا کرده ام و مخصوصاً ذهنم بیشتر به این مطلب مشغول است که مرحوم طباطبایی هم آن را در مقدمه کتاب نهایه الفلاسفه آورده اند به نظر ایشان در فلسفه برهان لمّی وجود ندارد. حتی برهان انّی هم وجود ندارد. (در برهان لمی، از علت به معلول و در برهان انی از معلول به علت پی می برند) مطالب دیگری هم درباره تفاوت فلسفه اسلامی با فلسفه های یونانی و دوره جدید و تلقی استادان معاصر از فلسفه به نظرم رسیده است که در جای دیگر باید به آن پرداخت.
در برابر نظر متقدمان و استادان معاصر فلسفه اسلامی که نسبتی میان زمان و فلسفه نمی بینند، گروههایی از متجددان، فلسفه های گذشتگان را متعلق به تاریخ گذشته می دانند اما فلسفه، حتی اگر آن را تاریخ فلسفه بدانیم چیزی نیست که بگوییم به دیروز و به گذشته تعلق داشته است. فلسفه به عنوان تفکر هر چه باشد و در هر وقت که پدید آمده باشد برای راهیابی در جهان امروز است و اگر بتوانیم باید ببینیم چگونه فلسفه میتواند دست ما را بگیرد. البته فلسفه، علم کاربردی نیست و به درد حل مستقیم مسائل هرروزی نمی خورد بلکه از آن جهت ضرورت و اثر دارد که بنیاد خرد مردم را مستحکم میکند. این هم درست نیست که در فلسفه به عنوان احکام درست و نادرست نگاه کنیم، چون هر فلسفه ای نه فقط در جای خود درست است بلکه به تفکر آینده مدد می رساند و به همین دلیل است که فلسفه ها همیشه زنده اند و اهل فلسفه نمی توانند افلاطون و ارسطو و ابن سینا و دکارت و کانت را کنار بگذارند. من کانتی نیستم اما چه کنم که غرب جدید و تجدد با کانت زندگی میکند. ممکن است مردم اروپا و امریکا کانت را نشناسند اما زندگی غرب، کانتی است. در مورد ابن سینا و هگل هم همینطور است. اینها متفکرانی هستند که نمیتوان گفت زمانشان گذشته است. افلاطون هنوز زنده است و به اعتباری جهان افلاطونی فکر میکند.
ما باید تلقیمان نسبت به فلسفه را تغییر بدهیم. فلسفه صرف یک برنامه آموزشی نیست و آن را با هیچ یک از علومی که در دانشگاه آموخته می شود، قیاس نباید کرد. اینکه برخی فلسفه را به بهداشتی و غیربهداشتی تقسیم میکنند، وقتی می تواند معنی داشته باشد که فلسفه تفنن باشد. بهداشت دستورالعمل هایی برای بهتر کردن زندگی شخصی و عمومی است ولی فلسفه دستور عملی نیست و با مصلحت اندیشی کاری ندارد. دستورالعمل بهداشت را اشخاص باید مراعات کنند. ما هم آن را برای تفنن اختیار نمی کنیم بلکه اگر بخت خوش داشته باشیم، فلسفه به سراغمان می آید و البته فلسفه ای که بدون دعوت می آید بهداشتی و غیربهداشتی نیست زیرا به تدبیر عملی ما وابسته نبوده است. فلسفه به معنی تفکر همواره در همه جا بوده است. ممکن است قوت و ضعف پیدا کرده باشد ولی هیچ گاه پیوندش با بشر قطع نشده است و اگر قطع می شد ما موجود دیگری میشدیم. به بیان دیگر تفکر با ذات تاریخی ما ارتباط دارد.
به عبارت دیگر فلسفه به جان و وجود ما بسته است نه اینکه مثل علوم آموختنی یا یک مهارت آن را فراگیریم. فلسفهای که صِرف علم فلسفه باشد، اگر ما را مهیای طرح پرسش های تازه و تفکر نکند، به هیچ کار نمی آید. همه فیلسوفان بزرگ در تاریخ اثر گذاشته اند. افلاطون و ارسطو بنای علم و اخلاقی گذاشتند که با آن مقدمات انقراض مدینه یونانی فراهم شد. به بیان دیگر سقراط در زمانه خودش با فلسفه ساختارشکنی کرد. فلسفه میتواند در خرمن دوران ها آتش بزند و ویرانگری کند. البته در عین ویرانگری، بنیانگذار هم می تواند باشد. افلاطون و ارسطو البته قدری دیر بنیانگذاری کردند، یعنی بنیانگذاریشان که در طی ۲۰۰۰ سال کند و کم اثر بود در دوره جدید با قوت آغاز شد. پس چگونه می توان از افلاطون و ارسطو چشم پوشید؟ مردم زمان ما هم آثار و آراء آنها را می آموزند تا راهی به تفکر بیابند. درست است که فلسفه علم رسمی نیست و اگر در حد علم رسمی بماند به کار نمی آید ولی اگر علم رسمیاش بیاموزیم شاید بتوانیم راه آینده خود را بیابیم و پایان سخن اینکه فلسفه حرف نیست. آن را مجموعه حقایق ثابت و جاوید نیز نمی توان دانست. فلسفه راه است.