ردکردن این

سخنرانی در نشست نقد و بررسي کتاب اخلاق در عصر مدرن

وقتی به این مباحث می پردازیم چیستی مفاهیم مختلف، چون اخلاق و سیاست و ارتباط آنها با یکدیگر مطرح می شود و اهمیت می یابد. با نگاه به فلسفه یونانی می توان دریافت که مفاهیم سیاست و اخلاق منفک از یکدیگر نیستند. نزد ارسطو این دو مفهوم در مدینه تعریف می شد، اگر او در پی جداسازی آنها بود، می باید اخلاق را در خانه و سیاست را در بیرون از آن تعریف می کرد. در فلسفه یونان باستان، تفاوت جوهری بین سیاست و اخلاق وجود نداشت، سعادت ساکنان مدینه در گرو توامانی این هر دو تحقق می یافت. در اندیشه ورزی های فلسفی بعد از رنسانس، به درستی، سیاست و اخلاق نسبتی با یکدیگر ندارند: به این معنا که سیاست پاسخگوی اخلاق نیست: این نکته، نه به این معناست که سیاست در ضرورت ضداخلاق است، بلکه با توجه به آن، نمی توان قواعد اخلاقی را بر سیاست تحمیل کرد، با به عبارتی دیگر، نمی توان سیاست را به پیروی از اخلاق تکلیف کرد. این ایده با آنچه ارسطو در سر داشت، مغایر است.

پیش تر، دین، سیاست و اخلاق، از یکدیگر منفک بودند، از این روی رویکردهای من با امید توام نبودند: اما وقتی قرار بر قوام عالمی باشد که در آن سیاست بر مدار اخلاق قرار گیرد، نمی توان ناامید بود: از آن پس می توان بر اخلاقی بودن همه امور و بر سلامت جامعه امید داشت. جامعه دینی باید این گونه باشد. توقع این است، گرچه تحقق آن بسیار دشوار. بنابراین پرداختن به مقوله یی که پیش تر ذکر شد، اهمیتی ویژه دارد. داوری اردکانی افزود: در عالم کنونی و در جهان توسعه نیافته، برقرار کردن نظم و سیاستی اخلاقی کار آسانی نیست و من نیز در پی توجیه دشواری های آن نیستم، به دنبال این نیستم که شخصی خاص را مسوول بداخلاقی های موجود بدانم، ولی به عنوان یک دانشجوی فلسفه، طرح پرسشی را ضروری می دانم: ما در پی ساختن دنیایی بر مدار عدل و صدق و راستی بودیم، ولی امروز شاهد غیر از آن هستیم. چه شده که این چنین شده است؟ فرد فرد مردم بد نیستند، اما از پس ورود به نظام روابط، کیفیت و نتیجه اعمال مشخص می شود. ما دروغ می گوییم، حال آنکه مدعی غیر از آن هستیم: جاهل هستیم، اما بر دانایی مطلق ادعا می کنیم. چرا خودآگاهی نداریم و به وضع خود توجه نمی کنیم؟ من در نوشته هایم به مرز سیاست نزدیک شده ام، ولی از پرداختن به آن پرهیز کرده و اظهارنظری در این خصوص نکرده ام: اما نمی توان بدون نزدیک شدن به سیاست راجع به اخلاق یک جامعه بحث کرد. سیاست باید بتواند مدعی تربیت صحیح جامعه باشد. توقع بر این است که اگر ما یک جامعه تکنولوژیک و پیشرفته نداریم، می باید جامعه یی اخلاق مدارتر از جوامع دیگر داشته باشیم. اگر جامعه اسلامی، اخلاقی تر از دیگر جوامع نباشد، چرایی آن را باید سیاست پاسخ بدهد. در انتها سوال من این است: جامعه ما بایستی اخلاقی ترین جامعه روی زمین باشد: آیا جامعه ما اخلاقی شده است، از دیگر جوامع اخلاقی تر است، یا به آن سو می رود؟ هر پاسخی به این سوال داده می شود، داعیه نباشد.

 

اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی

دانلود مطلب به صورت 

مطالب مرتبط :

0%