حالا ببینیم كه چه رابطهای میان روشنفكر و منورالفكر وجود دارد. به لحاظ لفظی كه میان روشنفكر و منورالفكر تنها این تفاوت بود كه واژهای عربی، فارسی شده بود. منورالفكری هم به نسبت اصطلاح اصلی اروپاییاش ترجمه متناسبی است. اما درباره روشنفكر جای بحث است. وقتی امیل زولا در مقاله “من متهم میكنم” خود را انتلكتوئل خواند، مقصودش آن نبود كه ما صاحب فكر روشنی هستیم. میدانید كه در آغاز قرن بیستم یك افسر یهودی به نام دریفوس را به جرم جاسوسی متهم كردند و عدهای از نویسندگان فرانسه به سردمداری امیل زولا، نویسنده ناتورالیست، به دفاع از دریفوس پرداختند و امیل زولا مقاله درخشانی به نام “من متهم میكنم” در دفاع از او نوشت. عنوان مقاله “من متهم میكنم” به این معنی بود شمایی كه دریفوس را متهم میكنید، متهم هستید نه دریفوس. این دفاع از دریفوس و متهم كردن ارتش و حكومت فرانسه، نام روشنفكری گرفت و اولین مصداق روشنفكری شد و دفاع از كسی كه گفته میشد مظلوم است. من شخصاً از صحت و سقم اتهام جاسوسی دریفوس بیخبرم. ولی پیدایی روشنفكر از دفاع زولا از دریفوس آغاز میشود.
به معنای دیگر روشنفكری، موضع گرفتن جمعی از صاحبان قلم و نظر در برابر عمل حكومت بود. روشنفكری نظارت بر عمل حكومت و به قول ادوارد سعید گفتن حق به قدرت، معنا شد. داعیه روشنفكری هم به نظر من همین است. به همین خاطر است كه ما فیلسوفان را روشنفكر نمیخوانیم. كانت اگرچه بنیانگذار منورالفكری بود اما او را روشنفكر نمیخوانیم. ملاصدرا یا ارسطو یا دكارت هم روشنفكر نبودند. حتی نویسندگان سلف امیل زولا هم روشنفكر نیستند. هیچكس آنها را روشنفكر نخوانده است. اگر بخواهیم برای تعریف روشنفكر نظیری در فرهنگ خودمان پیدا كنیم، به نظرم بیانی از نهجالبلاغه كه من آن را بسیار عزیز میدارم بیان بسیار نزدیكی به واقعیت است: حضرت علی(ع) خود را به عنوان عالم ذكر میكند و میگوید خداوند از عالمان عهده گرفته است تا در برابر ظلم بایستند و از مظلوم دفاع كنند. و اگر این نبود من حكومت را قبول نمیكردم. البته من اینجا نمیخواهم سابقه روشنفكری را بیان كنم، تنها میخواستم وضعیت روشنفكر را مشخص كنم و نشان دهم هر آن كس كه قلم میزند روشنفكر نیست.
روشنفكر را نباید با صاحب فكر اشتباه گرفت. بسیاری صاحب فكر هستند اما ما به آنها روشنفكر نمیگوییم. بسیاری هستند كه در قدرت قرار دارند اما به آنها هم روشنفكر نمیگوییم. به همه كسانی هم كه در برابر ظلم میایستند و از عدالت دفاع میكنند، روشنفكر گفته نمیشود. كسانی كه با نظر و قلم و سخن با ظلم میستیزند، كسانی هستند كه ادعا میشود روشنفكر هستند. من این مقدمه را گفتم برای آنكه وقتی میخواهم نتیجه بگیرم سوءتفاهم نشود. حالا اگر میخواهیم به مفهوم روشنفكر دینی فكر كنیم، بیایید به مفهوم انتلكتوئل دینی فكر كنیم. چون واژه روشنفكر ما را فریب میدهد. افلاطون درست میگفت كلمات گولزنندهاند. پس بیایید بگوییم انتلكتوئل دینی. این تركیب هم گولزننده است. چه انتلكتوئل هم به معنای عاقل، باشعور و هوشیار است. مگر هوشیار دینی چه عیبی دارد؟ دینداران هوشیار بسیار بودهاند. معهذا شاید استفاده از تركیب انتلكتوئل دینی بهتر از استفاده از تركیب روشنفكر دینی باشد. اگر به تاریخ رجوع كنیم، تاریخ میگوید روشنفكری كه جانشین منورالفكری شده، پس از ماركس به وجود آمده است و بنابراین صبغه چپ دارد و اصلاح جهت و مسیر مدرنیته را مدنظر داشته است.
پیشفرض اساسی منورالفكری این بود كه جهان آینده، جهان صلح و سلم و سلامت خواهد بود. ماركس اما كشف كرد كه این نظم بورژوایی و نظم سرمایهدارانه، نه تنها نظم صلح و سلامت نیست كه نظم ظلم است و در شرف ویرانی است و با آگاهی پرولتاریا ویران خواهد شد. به درست و غلط حرف ماركس كاری ندارم اما این را هم بگویم آنچه ماركس میگفت از جنس اتوپیا نبود. اتوپیا از آن جنس كه فرانسیس بیكن و توماس مور مطرح میكردند در یك دوره زمانی از قرن چهاردهم تا ابتدای قرن بیستم مدام مطرح میشده است و در قرن بیستم، عصر ضداتوپیایی فرا میرسد. اما تعبیر ماركس از وضعیت، تعبیر اتوپیایی نبود. ماركس كتاب كاپیتال را نوشت كه كتابی اقتصادی بود. ماركس بنا به پیشفرضهایی كه داشت، تحقیق و پژوهش كرد و نتیجه هم گرفت. بسیاری با آن پیشفرضها موافق نبودند كه اگر بودند میبایست تمام اقتصاددانان و جامعهشناسان با او موافق باشند. اما گذشته از پیشفرضهایش، او طرحی داد و با تحقیق و پژوهش توانست این طرح یا بهتر بگویم فرض خود را اثبات كند.
روشنفكری با طرح ماركس به وجود آمد و از همان ابتدا روشنفكران – حتی اگر ماركسیست و كمونیست نبودند – در جناح چپ و سوسیالیست مدرنیته قرار میگرفتند. وقتی از مدرنیته حرف میزنیم بعضی تعبیر میكنند مدرنیته همانی است كه در قرن هجدهم كانت از آن سخن میگفت. بنا به این تعبیر مدرنیته دولت عقل است و هیچ ناروایی و نارسایی در آن نیست و جنبشهایی مانند نازیسم و فاشیسم تنها از عوارض بیرونی آن هستند كه قابل رفع شدن هم هستند كه اگر رفع شوند مدرنیته به كمال خود میرسد كه همان صلح و آرامش باشد. اما اینطور نیست. اینها نتایج مدرنیتهاند و ماركس (ماركسیسم) هم از نتایج مدرنیته بود كه برای نجات مدرنیته آمده بود و سعی میكرد عوارض مدرنیته را رفع كند و برای همین منظور دست به تحقیق زد و برای حل آن طرح و نظر داشت. بعدها كسانی از خیانت روشنفكران سخن گفتند. یعنی فكر كردند روشنفكری دستكم در تندرویهایش به مدرنیته آسیب میرساند. شاید چندان هم بیراه نمیگفتند. چراكه روشنفكری راهگشای نقد مدرنیته بود یا شد. تا اینجا سعی كردم مفهوم روشنفكری را مشخص كنم.
مشكلی كه در فهم روشنفكری و روشنفكری دینی با آن مواجه هستیم تعیین نسبت میان مفهوم و مصداق روشنفكری است. شاید نتوان مصادیق روشنفكری را به لحاظ نظری مشخص كرد اما عملا میدانیم كه مصادیق این مفهوم چه كسانی هستند. درباره روشنفكری دینی مشكل دوچندان است. مفهوم روشنفكری دینی مفهومی مبهم است. حتی میتوان گفت چیزی فراتر از ابهام در این تركیب وجود دارد. اگر نظر من را بخواهید، به نظر من روشنفكری دینی چیزی است مانند مثلث هشتضلعی، یا آهن گچی یا آبغوره فلزی. اما این مفهوم مصداق دارد. در جهان هم مصداق ندارد، بلكه تنها در ایران مصداق دارد و حتی ممكن است ما به برخی از روشنفكران غیرایرانی هم صفت دینی بدهیم. من اما در هیچ جای جهان، حتی در آمریكای لاتین كه یك نهضت دینی چپ به وجود آمد، نشنیدهام كه به صاحبان آن فكر، صفت روشنفكر بدهند. اما در كشور ما كسانی هستند كه به این صفت شناخته میشوند. اگر نخواهیم مته به خشخاش بگذاریم میشود قبول كرد كه این عنوان تنها یك نام است و به ازای كاری كه این روشنفكران انجام دادهاند به آنان روشنفكر دینی گفته میشود.
بعضی میگویند به جای روشنفكری دینی، از اصطلاح نواندیشی دینی استفاده كنیم. من نمیدانم استفاده از این اصطلاح درست است یا غلط. اما روشنفكری چیزی متفاوت از نواندیشی است. نواندیشی در آغاز رنسانس اساسا خصلت دینی داشت. پروتستانیسم نوعی نواندیشه دینی بود. همان زمان كسانی كه كلیسا و كلیسائیان را نقد میكردند، نواندیش دینی بودند. بوكاچیو، نویسنده ایتالیایی، كتابی به نام “دِ كامرون” نوشت و در آن به شدت كلیسا و ارباب كلیسا را نقد كرد. در قرن پانزدهم و شانزدهم، اینگونه نقدها امر رایج و متداولی شد و تا امروز هم تداوم پیدا كرده است. این نقدها را اما كسی روشنفكری دینی نخواند. كاری كه لوتر و گروهی به پیروی از او انجام دادند نوعی نواندیشه دینی و نوعی تفسیر جدید از مسیحیت بود.
اما دقت كنید این تفسیر جدید در درون مسیحیت و مأخوذ از خود مسیحیت بود. وقتی لوتر، كاتولیسیسم را مورد نقد قرار داد هنوز مدرنیته به وجود نیامده بود. او از درون مسیحیت با ملاكهای مسیحیت، مسیحیت را تفسیر كرد و حاصلاش چیزی جز كاتولیسیسم شد و كلیسای كاتولیك هم آن را قبول نكرد. اما زمانی است كه ما دین را با مواضع بیرون از دین نقد میكنیم. این نقد نمیتواند خصلت دینی داشته باشد. كار لوتر و پیروان او دینی بود. اگر شما از موضع مدرنیته، دین را نقد كردید، آزادید كه چنین كنید (بنده هم یك معلم هستم و برای كسی تعیین تكلیف نمیكنم) اما من میگویم عقلا و منطقا چنین فردی را نمیتوان متفكر دینی نامید. این فرد متفكر غیردینی است منتها دین را مورد تفسیر قرار داده است.
مثالی بزنم. تعداد زیادی شرقشناس و اسلامشناس وجود دارند كه اطلاعات بسیار خوبی هم از اسلام دارند و اسلام را نقد و تفسیر كردهاند. اما این تفسیر را با موازین خودشان انجام دادهاند و به هر نتیجهای هم كه رسیده باشند شما نمیتوانید آنان را روشنفكر دینی بنامید. شاید اگر به مقام بالایی برسند آنها را به این معنا كه درباره دین، فكر كردهاند بتوان متفكر دینی نامید، اما نواندیش دینی یا روشنفكر دینی نه.
نوسازی دین با مواد بیرون از دین، نوسازی دینی نیست. دین نو نمیشود. چیز دیگری میشود. تبدل پیدا میكند. اگر تبدل چیزی به چیز دیگری را نو شدن مینامید، مسامحه كردهاید.
وقتی به سی، چهل سال تاریخ گذشته كشورمان نگاه میكنیم، حوادثی را میبینیم كه اگرچه با آن بزرگ شدهایم و با آن انس داریم – و این انس شاید آنها را برایمان عادی جلوه دهد – اما حوادث مهمی هستند كه نتایج مهمشان در آینده معلوم خواهد شد.
در این سی، چهل سال گذشته، جریانی در میان ما – كه از قرن شانزدهم آغاز شده است، اوج گرفته و در قرن هجدهم صورت تئوریك هم پیدا كرده است – در جهت معكوس در حال سیر است. در تمام تمدن جدید، كلیسا و مسیحیت نقد میشود، مسیحیت از دایره قدرت كنار گذاشته میشود و سكولاریزاسیون به حد كمال میرسد. هنگامی كه این اتفاقات در حال وقوع بوده كسی صحبت از سكولاریزاسیون نمیكرده است. حوادث روی داده اموری طبیعی بودند. این هم كه بعضی تعبیر میكنند در جامعه سكولاریزه، دین وجود ندارد تعبیر درستی نیست. در این جامعه هم معابد مذهبی و هم مناسك و عبادات وجود دارد. مگر در تمام جهان مدرن از آمریكا تا آسیا مناسك دینی وجود ندارد؟ دین وجود دارد. اما در قواعد حكومت و قانون جامعه دخالتی ندارد.
اما نكتهای كه میخواهم به آن اشاره كنم این است كه پس از آن جریان، ما با یك نهضت دینی و رجعت به تفكر دینی و حقیقت دین روبرو هستیم. من میخواهم بپرسم اگر در این زمان كسانی به عنوان روشنفكری دینی از مدرنیته در برابر دین دفاع بكنند، كارشان چه معنایی دارد؟ من ضدمدرن نیستم و مدرنیته را امری شر نمیدانم اما میخواهم بدانم معنای این كار چیست؟
اگر كسی ادعا كند من روشنفكر دینی هستم و به نام دین در برابر ظلم قدرتها میایستم ادعایش پذیرفتنی است. البته این ایستادن در برابر ظلم قدرتها باید عاقلانه و بدون خشونت باشد. كسی نگوید كه بنلادن هم چنین كاری میكند پس او روشنفكر دینی است. نه منظورم آن است كه این ایستادگی از روی مهر و صداقت و از روی صفا باشد. اگر كسی چنین كند و ادعای روشنفكری داشته باشد، روشنفكری او روشنفكری خوبی است.
اما اگر كسی ادعا كند من به نام دین از مدرنیته دفاع میكنم – البته آزاد است و نمیتوان منعاش كرد- اما میتوان با او بحث كرد كه آیا در این زمان كه تفكر دینی در حال تجدید حیات است و گویی یك تجدید عهد دینی در حال شكلگیری است، میتوان از اصول مدرنیته به نام دین دفاع كرد؟ وقتی این سوال را میپرسیم میگویند شما ضددموكراسی و ضدآزادی هستید. من تنها دارم بحث میكنم. من شاگرد فلسفه هستم. من هم از آزادی و دموكراسی دفاع میكنم اما شما دارید از دین برای مدرنیته سپری میسازید كه مدرنیته دوام یابد. آیا خیال میكنید چنین كاری امكانپذیر است؟ من فكر نمیكنم چنین چیزی امكانپذیر باشد. اگر امكانپذیر بود؛ بسیار خوب بود.
اگر از دموكراسی و آزادی دفاع میكنید بدانید كه در سایه این كار دین و عدالت هم منتفع خواهد شد. ولی تامل كنید كه چه كار كردهاید. این پرسش روشنفكرانه كه ما كجا هستیم و در چه موقعیتی هستیم پرسشی همهگیر است و اگر كسی در پاسخ این پرسش بگوید ما متعلق به عصر مدرن هستیم حرف درستی زده است ولی اگر گفته شود مدرنیته جزو اعتقادات است، نمیدانم منطقا تا چه اندازه این حرف درست است. مدرنیته امر بدی نیست. اصلا هیچ چیز در تاریخ بد نیست. هیچ چیز از مخلوقات خداوند بد نیست.
سراسر بخشش جانان طریق لطف و احسان بود
اگر تسبیح میفرمود اگر زنار میآورد.
اما مدرنیته جزو اعتقادات محسوب نمیشود. روشنفكری دینی مطلبی است كه چند ماه پیش در حسینیه ارشاد هم مورد نقد و بررسی قرار گرفت و مطالبی هم كه از منظر جامعهشناسی در این باره گفته شد مطالب بسیار خوب و قابل استفاده بوده است و به شما هم تبریك میگویم كه درباره بنیاد روشنفكری تحقیق میكنید. اما یك نكته را هم در پایان بگویم كه نفوذ روشنفكری دینی در كشور ما جهات اجتماعی بسیار دارد، اما یكی از دلایل مهم این نفوذ آن است كه مدرنیته بنیادی قوی دارد و چیزی كه مدرنیته پشتیباناش باشد به آسانی نمیتوان آن را مورد بررسی قرار داد.