سخنرانی در جشن هشتاد سالگی |
![]() |
چهارشنبه, 20 شهریور 1392 ساعت 10:49 | |||
از گذشته ام خشنودم
این ناچیز هرگز نمی دانسته و حتی به دشواری تصور می کرده است که در پایان عمر چنین مورد لطف و احسان بزرگان و صاحبنظران کشور قرار گیرد. من نمی دانم برای علم و فلسفه کشورم چه کرده ام و برای آینده چیزی آورده ام یا صرفاً با سیاه کردن کاغذ، به قول حافظ «خلعت شیب را چون تشریف شباب آلوده کرده ام» و مایه اتلاف وقت و ملال خاطر خوانندگان شده ام. می دانم که این مجلس، مجلس حکم درباره کار و آثار من و ردّ و تأیید آنها نیست، بلکه مجلس احسان در حق کسی است که عمر را با کتاب و مطالعه به سر برده و وظیفه دانشجویی خود را انجام داده است. وقتی به گذشته خود نظر می کنم از اینکه همواره با کتاب محشور بوده ام، خشنودم. اهل معرفت و درک و درایت کشور هم چنانکه دیده ایم و می بینیم قدر این تعلق خاطر به علم را می دانند.
همسر و فرزندانم که متأسفانه نتوانسته اند در این مجلس حاضر شوند پیامی فرستاده اند که در آن نه فقط از اینکه به جای رسیدگی به کار و زندگی آنان مشغول درس و کتاب و مطالعه خود بوده ام آزردگی ندارند بلکه بر رویه من صحه گذاشته و آن را در تربیتشان مؤثر دانسته اند. من نمی دانم کاروبارم در تربیت فرزندانم چه اثر داشته است اما شاید اینکه می بینید فارسی را درست و خوب می نویسند از تأثیر مستقیم و غیرمستقیم علاقه من به زبان فارسی و اهتمام به درست نویسی باشد. خدا را شکر می کنم که فرزندانم راه مرا دنبال کرده اند. در ده سال اخیر عمر، مسئله ای که همواره در فکر آن بوده ام و برای اینکه آن را درست دریابم هزاران صفحه نوشته ام (25 یا 26 کتاب از سال 1381 تا 1391) اینست که شعر و فلسفه به چه کار می آید. در پاسخ این پرسش سخنان بسیار می توان گفت و با تتبع می توان نظر صاحبنظران گذشته و معاصر را گرد آورد. هرکس که به این امر می اندیشد ناگزیر باید به آراء صاحبنظران رجوع کند اما با این رجوع و نقل نظرها و انتخاب یک رأی به عنوان رأی درست و مختار کار تمام نمی شود. کسی که می پرسد فلسفه به چه کار می آید و می خواهد به شغل خود که فلسفه است شأن و مقام بزرگتر بدهد و در برابر اعتراض کسانی که میگویند فلسفه بیهوده است از حیثیت شغلی و علایق علمی خود دفاع کند ضرورتاً به پاسخ راهگشا نمی رسد زیرا پرسش را بد و نادرست مطرح کرده است. کسانی هم می خواهند با رجوع به کتابها و آراء نامداران بیهودگی فلسفه را اثبات کنند. اینان هم هرچند مورد تأیید بسیاری از خوانندگان قرار می گیرند اثر نوشته هایشان پایدار نیست. با توجه به این پیچیدگی کوشیده ام با تأمل در آثار فیلسوفان بزرگ و شاعران و نویسندگان دریابم که چه نسبتی میان تفکر و سیاست و معیشت مردمان وجود دارد. چرا فیلسوفان از سقراط تاکنون همه به سیاست پرداخته اند. مگر سیاست عمل نیست پس فیلسوفی که نظر را اصل می داند چرا می نشیند و کتاب در سیاست می نویسد و این کتاب در تاریخ می ماند. ارسطو را می گویم. او هرگز این پرسش را به صورت صریح طرح نکرده و شاید نیازی به طرح آن نداشته است. زیرا می دانسته است که انسان حیوان سیاسی است و فلسفه در مدینه پدید می آید. حتی راه میان نظر و عمل را هم به صورتی تصویر کرده است. ما می توانیم نظر ارسطو را نقد کنیم. مهم اینست که بدانیم او میان علم نظری (فلسفه که به نظر او تاجش الهیات است) و کار و عمل زندگی (مهارتها و تکنیکها) دو واسطه قرار داده است. این دو واسطه عبارتند از خردمندی یا فرزانگی و فضایل اخلاقی. این چهار مرتبه به هم پیوسته اند. در نظر ارسطو تأمل باید کرد اما اگر میخواهیم بدانیم که اکنون و در جهان کنونی تفکر و سیاست با هم چه نسبت دارند نمی توانیم در آنچه ارسطو گفته است متوقف شویم. مدینه یونانی دیگر وجود ندارد. زمان ما با زمان یونانی متفاوت است. پس باید بدانیم که در این زمان (زمانی که آن را به درستی نمی شناسیم) تفکر چه مقامی دارد. چیزی که برای من قضیه را دشوار کرده است تمییز میان زمانهای جهان متجدد است. این جهان مراتبی دارد و در هر مرتبه و مرحله صورت زمان هم متفاوت شده است چنانکه کسانی گفته اند زمان تجدد رو به پایان است و در جهان متجددمآب و توسعه نیافته زمان و تاریخ غایب است. این حرفها را نمی توان بی تأمل پذیرفت اما رد فوری و قطعی آنها هم با خرد و خردمندی سازگاری ندارد. اگر به این مباحث هم بپردازیم و بخواهیم سرمان را زیر بیندازیم و کار و بار زندگیمان را سامان دهیم ناگزیر باید به تجربه هایی که خود و پدرانمان داشته ایم بیندیشیم. همین که کسی بپرسد آیا در دوره برنامه ریزی، برنامه خوب داشته یا نداشته ایم و اگر داشته ایم آن را چگونه اجرا کرده ایم وارد فلسفه شده ایم به شرط اینکه شکست ها و پیروز ی ها را از نظر دور نداریم. سیاستی که فقط حرف می زند اگر از خوبی ها هم حرف بزند سیاست بدی است و اگر به نام حق و درستی بیهوده و باطل و ناروا بگوید گفته اش عین انحطاط است. ما وقتی به پیروزی و شکست می اندیشیم نمی توانیم از آن جدا شویم و شرایط را در نظر نیاوریم.
|